جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

نسیم صبح کز بویش مشام جان شود مشکین


نسیم صبح کز بویش مشام جان شود مشکین    مگر هر شب گذر دارد بر آن گیسوی مشک آگین
اگر در باغ بخرامد سهی سرو سمن بویم    خلایق را گمان افتد که فردوسست و حور العین
چو آن جادوی بیمارش که خون خوردن بود کارش    ندیدم ناتوانی را کمان پیوسته بر بالین
مرا گر داستان نبود هوای گلستان نبود    که بی ویس پری پیکر ز گل فارغ بود رامین
طبیبم صبر فرماید ولی کی سودمند آید    که چون فرهاد می‌میرم بتلخی از غم شیرین
چو آن خورشید تابانرا بوقت صبح یاد آرم    ز چشم اختر افشانم بیفتد رسته‌ی پروین
مگوی از بوستان یارا که دور از دوستان ما را    نه پروای چمن باشد نه برگ لاله و نسرین
چرا برگردم از یاران که در دین وفاداران    خلاف دوستان کفرست و مهر دوستان از دین
کجا همچون تو درویشی بوصل شه رسد خواجو    که نتواند شدن هرگز مگس همبازی شاهین


همچنین مشاهده کنید