جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

رئیس ایران یا ناجی جهان؟


رئیس ایران یا ناجی جهان؟
از میان نكوهش هایی كه در حق سیدمحمد خاتمی روا می شد، یكی هم فیلسوفانه سخن گفتن او در مقام سیاستمداری بود كه قاعدتاً باید روشن و شفاف سخن گوید و خاتمی مبهم و نهان حرف می زد. اما چرخ روزگار رئیس جمهوری را به ما عطا كرده كه نه سیاستمدارانه و نه فیلسوفانه كه پیامبرانه سخن می گوید! محمود احمدی نژاد رئیس جمهوری ایران پس از آن كه پاسخی از جورج بوش رئیس جمهوری آمریكا به نامه اش دریافت نكرده، در اندونزی گفته است: «این نامه بسیار فراتر از موضوع هسته ای بود و ما اصولاً مسئله هسته ای را مهم نمی دانیم كه بخواهیم در مورد آن نامه ای بنویسیم. ما به دنبال حل مسائل اساسی تر جهان هستیم. این نامه دعوتی به توحید و عدالت و فرهنگ انبیا بوده است.»
آیت الله احمد جنتی فقیه همفكر با رئیس جمهور نیز دیروز در نماز جمعه تهران گفته است كه «این نامه فوق العاده است و عقیده من این است كه از الهامات خدا بود.»
اكنون جای این پرسش وجود دارد كه رئیس جمهور برگزیده خداوند است یا خلق؟ كار رئیس جمهور رصد الهامات الهی است یا تدبیر امور مردم؟ برای پاسخ به این پرسش ضروری است بار دیگر جایگاه و وظایف ریاست جمهوری در ایران را مرور كنیم: رئیس جمهور در ایران رئیس قوه مجریه است. پس از بازنگری قانون اساسی ایران در سال ۱۳۶۸ عملاً مقام ریاست نظام سیاسی (كه از طریق وظیفه قانونی هماهنگی قوا محقق می شد) به مقام رهبری محول شد چرا كه این مقام براساس قانون اساسی نه فقط مقامی مذهبی كه حاكم بر قوای سه گانه است و كار هماهنگی قوا و نیز حل معضلات نظام كه از طرق عادی قابل اصلاح نیست بر عهده رهبری قرار گرفته است. بنا به همین جابه جایی، پربیراه نیست كه مهمترین مسئولیت رئیس جمهوری اسلامی را ریاست قوه مجریه و برخی نهادهای تركیبی (مانند شورای امنیت ملی یا شورای انقلاب فرهنگی) بدانیم و ثابت كنیم كه «رئیس جمهور» (چه خاتمی چه احمدی نژاد) درواقع «رئیس دولت»، «رئیس كابینه»، «رئیس الوزرا» و حتی همان نخست وزیری است كه در بازنگری قانون اساسی حذف شد.
بر این مبنا رئیس جمهور هیچ وظیفه تبشیری ندارد. كار او اجرای منویات نظام سیاسی است كه از سوی نهادهایی مانند مجلس، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت یا رهبری تعیین می شود. این نكته ای بود كه اصلاح طلبانی چون خاتمی بسیار دیر به آن رسیدند اما اصولگرایانی مانند احمدی نژاد از آغاز بر آن پای فشردند. اصولگرایی را با عمل گرایی آمیختند و به جای سخنوری درباره دموكراسی و تجدد در سفر به اروپا و آمریكا در باب ازدواج جوانان و لوله كشی آب و گاز و وام مسكن در سفر به سیستان و بلوچستان و لرستان سخن گفتند. اما عجبا كه رئیس جمهور هنگامی كه به جورج بوش می رسد پیام پیامبرانه سر می دهد و بر جای مراجع تقلید و مجتهدان جامع الشرایط می نشیند. مردم ایران به خاتمی رای داده بودند كه برای آنان دموكراسی به ارمغان آورد اما او بیش از آنكه دموكراسی را مستقر سازد درباره دموكراسی نظریه پردازی كرد. هشت سال بعد محمود احمدی نژاد صاحب رای شد و خطابه ها در نقد و نفی «حرف زدن بدون عمل كردن» خواند اما خود هرازگاهی از عالم غیب تحفه ای به جهان واقع می آورد. نامه محمود احمدی نژاد به جورج بوش پس از سخنان روحانی رئیس جمهور در سازمان ملل متحد و گزارش آن در دیدار با آیت الله جوادی آملی و وعده های غریب و قریب برای بهبود اوضاع جهان و... آخرین سخن آرمان گرایانه رئیس جمهور جدید ایران است. نامه به بوش همان گونه كه برخی دولتمردان پیش بینی می كردند می توانست فتح باب تازه ای در مناسبات ایران و جهان غرب باشد. همان نظام سیاسی ای كه منویاتش باید مورد توجه رئیس جمهور قرار گیرد پس از ربع قرن تصمیم گرفته كه باب مذاكره ای محدود و محتاطانه با ایالات متحده آمریكا را بگشاید. نامه احمدی نژاد به بوش نیز اگر جز در چارچوب این منویات مورد اجماع نهادهای عالی نظام (مجلس و شورای نگهبان و رهبری) نبود، معنایی جز نصیحت نداشت. چنین نصایحی در هر موقعیتی از آقای احمدی نژاد شنیدنی بود به خصوص آنجا كه خود را «آموزگار» معرفی می كند. اما در مقام رئیس جمهور، احمدی نژاد «مجری» نظامی است كه باید برای تصمیم های خود هزینه پرداخت كند. هزینه شكستن تابوی هرگونه رابطه مستقیم با آمریكا كه یك بار براساس محاسبه همین هزینه ها رئیس جمهور سابق ایران به دلیل مصاحبه با شبكه تلویزیونی CNN مورد انتقادات شدیدی قرار گرفت. احمدی نژاد اما در كمال خونسردی این خط قرمز را شكست بدون آنكه برای عزت ایران و صلح با جهان ارمغانی آ ورد. جورج بوش و دستگاه سیاست خارجی آمریكا با سردمزاجی با نامه احمدی نژاد برخورد كرد و بدون آنكه هزینه ای به آمریكایی ها تحمیل شود، ما یك به یك از خط قرمزهای خود (از قبح مذاكره تا منع مكاتبه) عبور كردیم بدون آنكه به خاكریز تازه ای رسیده باشیم، بوده اند ملت هایی مانند چینی ها كه تصمیم آنها برای مذاكره با آمریكا به بمب خبری تبدیل شد اما آنچه پس از نامه احمدی نژاد رخ داد بمب خبری نبود، آب سرد بود. به راستی واكنش سرد آمریكا (كه برای هر ایرانی تحقیرآمیز و ناراحت كننده است) به نامه رئیس جمهور ایران (كه اكنون نماینده همه كسانی است كه به او رای داده یا نداده اند) برای كارگزاران سیاست خارجی و امنیت ملی ایران قابل پیش بینی نبود؟ شاید نویسندگان نامه سعی كرده اند متنی را تنظیم كنند كه در آن با شرح تناقض های سیاست خارجی آمریكا جورج بوش را ناگزیر از اقرار یا سكوت كنند اما چنین روشنگری هایی نه فقط از ایشان كه هر روز از هزاران روشنفكر ضدآمریكایی جهان برمی آید كه بدیهیاتی چون نقض حقوق بشر در گوانتانامو یا جنگ افروزی آمریكا در عراق و افغانستان یا نقض حقوق سیاهان و... را به یاد بوش بیاورند. آمریكا قطعاً برای مواردی از این دست پاسخی ندارد اما خطا است كه تصور كنیم كاخ سفید در پی اقناع جهان است چرا كه خود بارها تاكید كرده ایم آمریكا جهان را به قهر می گیرد نه منطق و منطق تنها زمانی به كار می آید كه قهر را مدلل كند یا معلل. در همین جا است كه محمود احمدی نژاد در دام منطقی می افتد كه دیری است روشنفكران دینی را گرفتار خود كرده و آن استدلال براساس همان معیارهای مدرن است. در حالی كه محمود احمدی نژاد هرگز با مردم ایران از دموكراسی و حقوق بشر حرف نمی زند و ترجیح می دهد به جای جمهوری اسلامی از دولت اسلامی سخن بگوید اما دست كم در پنج جای نامه احمدی نژاد به بوش از او خواسته شده اعمال آمریكا را با محك لیبرالیسم و حقوق بشر بسنجد. بر فرض آن كه بوش به احمدی نژاد جوابیه ای بنویسد آیا احمدی نژاد از رئیس جمهور آمریكا خواهد پذیرفت كه همین محك را درباره ایران به كار برد؟ احمدی نژاد با تشابه آموزه های انبیا (موسی(ع) و عیسی(ع) و محمد(ص)) با ارزش های لیبرالی و اشاره درست به ریشه های دینی و مسیحی و ابراهیمی حقوق بشر عملاً در زمین كسی بازی می كند كه دشمن او است. بدیهی است كه عملكرد ایالات متحده در گوانتانامو مخالف نص اعلامیه جهانی حقوق بشر است یا حمله غیر قانونی آمریكا به عراق برخلاف اصول منشور ملل متحد (حتی در بیرون از فرضیه دفاع مشروع) است اما اگر براساس همین اعلامیه ها، بوش به نقد رفتارهای ایران بپردازد، احمدی نژاد چه پاسخی خواهد داد؟ تمایز اصولگرایان از اصلاح طلبان چیزی جز این نبود كه آنان از پایه به نقد تجدد می رفتند و از اساس در بازی سنت و مدرنیته شركت نمی كردند و بنابراین حداقل در هنگام آمیزش اسلام و تجدد و نظام اسلامی و نظام بین الملل دچار التقاط یا انحراف از اصول نمی شدند. احمدی نژاد در داخل ایران اینچنین است اما در جهان خارج عملاً به نسخه ای كم رنگ از تصویر خاتمی تبدیل شده كه اگر خاتمی سخن از گفت وگوی تمدن ها سر می داد یا از ائتلاف برای صلح می گفت (و به دلیل زاویه نگاه و پایگاه خود مورد استقبال جهان قرار می گرفت) احمدی نژاد از تبعید اسرائیل یا تبشیر بوش سخن می گوید (و با وجود نیت خیر احمدی نژاد مورد نقد قرار می گیرد). تبشیر و تبلیغ رسالت انبیا كار هیچ كس جز خود انبیا و شاید اولیا نیست. قیاس نامه نگاری «احمدی نژاد- بوش» با نامه نگاری «امام خمینی- گورباچف» یا حتی نامه پیامبر گرامی اسلام به پادشاهان ایران و روم قیاس مع الفارق است. پیامبر اسلام یا امام خمینی انتظار پاسخی نداشتند، آنان به وظیفه شرعی خود عمل می كردند چرا كه لباس تبلیغ دین خدا را پوشیده بودند اما كسی كه ردای ریاست جمهوری را پوشیده وظیفه ای شرعی جز این ندارد كه موجودیت و هویت جمهوری اسلامی ایران را در این شرایط خطرناك بین المللی حفظ كند. مردم برای نبوت به پیامبران رای نمی دهند یا با رای مراجع تقلید خود را انتخاب نمی كنند. آنان به مدد وحی، نبی یا تقوی، فقیه می شوند اما روسای جمهور با رای رئیس جمهور می شوند. با سلب رای مردم یا با پایان دوره ریاست جمهوری، روسای جمهور دیگر رئیس جمهور نیستند اما انبیا و فقها تا زمانی كه وحی یا علم و تقوا با آنها است، نبی و فقیه اند. اصلاح طلبان به خاتمی رای نداده بودند تا به مدد رای اكثریت فیلسوف شود و اصولگرایان به احمدی نژاد رای نداده اند تا به مدد رای اكثریت منجی جهان بشریت شود چرا كه فرهیختگی و نجات بخشی ربطی به خود خواست و رای اكثریت و اقلیت ندارد. مردم به احمدی نژاد رای دادند تا در صلح، رفاه، آزادی و برابری زندگی كنند و از جنگ، فقر، استبداد و ظلم دور باشند. خاتمی نمی خواست «قهرمان» شود، اما احمدی نژاد اصرار دارد كه «ناجی» نامیده شود. آقای احمدی نژاد باید به این پرسش پاسخ دهد كه اگر هدف از نامه نگاری به جورج بوش جز یافتن راهی برای حفظ اقتدار (بهره مندی ایران از انرژی هسته ای)، صلح (پرهیز از جنگ و خشونتی كه آمریكا درصدد تحمیل آن است) و توسعه ایران (پرهیز از تحریم و محاصره اقتصادی) نبوده، با چه تحلیل و جوازی بر ربع قرن اندوخته قطع رابطه و مذاكره و مكاتبه با آمریكا (كه می توانست در هر مذاكره ای برگ برنده ایران باشد) چنین چوب حراج زده است؟ به چه حقی رئیس جمهور از وظایف قانونی خود به عنوان مجری اراده ملت و نماینده نظام به جایگاه یك دعوت كننده تغییر موقعیت داده است؟ به اعتقاد شیعه جهان منجی غایبی دارد كه زمان ظهور او برای گسترش دین خدا پنهان است. ایران اما رئیس جمهوری می خواهد كه صلح و امنیت آن را تامین كند. منجیان جهان نیازی به رای مردم جهان ندارند، اما آنكه با رای مردم بر سریر قدرت نشسته جز انجام خواسته این مردم كار دیگری ندارد حتی اگر خود را ناجی جهان بداند.
محمد قوچانی
منبع : روزنامه شرق