جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


سینمای ملی؛ فرهنگ بومی


سینمای ملی؛ فرهنگ بومی
اگر کشوری که سینمایش توانسته باشد مرزهای داخلی را در نوردیده و جوایز فراوانی کسب کرده باشد، آیا واقعا به این نیاز دارد که مقوله ای به نام سینمای ملی را در دستور کار خود قرار دهد؟ سینمای ایران از اواسط دهه شصت شمسی توانست به جشنواره ها و ( تاحدودی ) به بازارهای بین المللی راه پیدا کند و نام سینمای ایران را در اذهان سینما دوستان و منتقدان سینمایی جهان برجسته نماید. بنابر این شاید ارائه همین تصویر از سینمای ایران کفایت می کند و دیگر نیازی به سینمای ملی نداشته باشیم. آیا چنین است؟
شرکت کنندگان درجشنواره ها در فرم های درخواست شرکت فیلم هایشان لاجرم و در محل نوشتن کشوری که فیلم در آن ساخته شده، باید نام کشوری را می نوشتند. دست بر قضا این فیلم ها در کشور ایران تولید شده بودند و دست اندرکاران فیلم های مورد اشاره نمی توانستند در جای خالی، کشور سازنده نا کجاآبادی را می نوشتند. اما این آثار به هیچ روی ارتباطی با سینمای ملی نداشته اند. تنها، شخصیت های این فیلم ها فارسی حرف زده اند و بس. وگرنه هیچ نشانه ای (چه بصری و چه معنایی) در این آثار نمی‌توان یافت که آنها را به فرهنگ بومی سرزمین ایران مرتبط کند. این بحثی است دامنه دار که مسلما باید به آن پرداخت و از آن عبور نکرد؛ مگر اینکه به دقت کالبد شکافی شود.
سینمای ملی در کشور ما از هر دو سو مورد سوء‌تفاهم واقع شده است؛ چه از سوی آنهایی که سودای سرمایه در سر دارند و سینما را شغل می دانند که مثل فرش فروشی یا فروش پسته است که هم می تواند بازار داخلی داشته باشد و هم بازار خارجی؛ و چه از سوی آنهایی که فیلم را (به زعم خویش) کالای فرهنگی می دانند و اعتقاد دارند که مثل گلیم و گبه یا مینیاتورهای استاد فرشچیان، مخاطبان این کالاها فقط خارجی ها هستند. به این ترتیب و از نظر این هر دو گروه، سینمای ملی معنا و مفهومی ندارد؛ چرا که به این ترتیب همه آثار تولید شده از سینمای ایران می توانند مهر «ملی» بخورند.
مسلما قصدم از بیان این موارد تشکیل کمیته حقیقت‌یاب نیست تا بتواند مقصران را پیدا کند؛ یعنی همان هایی که ناخودآگاه مانع از این می شوند که پدیده سینمای ملی در ایران شکل بگیرد. اما می توان به سادگی مشاهده کرد تا زمانی که این هر دو تفکر در سینمای ایران موجود است، اصولا نباید امیدوار بود که سینمای ملی، محلی از اعراب داشته باشد.
پرسش همچنان باقی است؛ آیا به سینمای ملی نیازمندیم؟ و پرسش مهم تر این است که؛ چرا؟ یک تعبیر (چه بسا) افراطی می تواند این باشد که سینمای ملی هر کشوری را باید در میان آثاری جستجو کرد که هیچ گاه رنگ جشنواره های سینمایی جهانی را نمی بینند. همین‌جا ممکن است مورد این اتهام قرار بگیریم که پس آثار سخیفی که سالانه در سینمای هر کشوری ساخته می‌شوند و راه به جشنواره و هفته فیلم پیدا نمی کنند از مصادیق سینمای ملی هستند؟ خیر! در بسیاری موارد خیر! اما در پاره ای از موارد، بهترین مثال برای تقریب به ذهن (در سینمای ایران)، آثار مرحوم علی حاتمی است که رنگ و بوی ملی دارند و به معنای واقعی کلمه ایرانی اند. هیچ گاه سینمای علی حاتمی در آن سوی آب ها مورد توجه واقع نشد. به یک دلیل ساده، این فیلم ها به شدت آثاری بومی هستند. اگر ایرانی نباشی نمی توانی با آنها ارتباط برقرار کنی و لاجرم این آثار در چشم منتقدان سینمایی کشورهای دیگر قدر و قیمتی پیدا نمی کنند. حاتمی در فیلم هایش از چه عناصری استفاده می کرد که باعث چنین رویکردی می شد؟ آیا صرفا عنصر زبان در این مسئله ذی مدخل است؟ در این سلسله نوشتارها به سینمای حاتمی به عنوان یکی از مصادیق سینمای ملی خواهیم پرداخت. لذا به طور اجمال در این بخش از بحث خود باید بگوییم که نه تنها زبان و نقش محوری آن در آثار حاتمی یکی از این دلایل است بلکه حال و هوا و «آن» سینمای حاتمی باعث می شود که «دیگران» گوش محرم این سخن نباشند.
نکته دیگر که به این بحث مربوط است وجود جشنواره‌های سینمایی است. نمی توانیم تعارف کنیم و بگوییم که هیچ یک از فیلمسازان برجسته جهان تا به حال فیلمی نساخته اند که دلشان نخواهد ابتدا در یک جشنواره سینمایی معتبر نشان داده شود. بسیاری از فیلمسازان اصولا «جشنواره ای» هستند، یعنی برای نمایش فیلم شان در جشنواره است که آن را می سازند. هیچ ایرادی وجود ندارد اگر برخی از خوانندگان این سطور نگارنده را در شمار کسانی بدانند که تحت تاثیر تئوری توطئه به جشنواره های سینمایی بدبین است. زیرا در این صورت به هیچ روی، شکل مسئله تغییر نمی کند. صورت مسئله پاک نمی شود. جشنواره های سینمایی (ریز و درشت)، بزرگترین دشمن سینمای ملی هستند. به زبان ساده تر وجود چنین جشنواره هایی مانع از شکل گیری چیزی به نام سینمای ملی می شود. چرا که تفکر جهانی شدن همواره و همواره به عنوان اصلی از پیش پذیرفته شده در میان است. تقریبا همه مجامع سینمایی و یا منتقدان سینمایی در جهان به تدریج این اصل را پذیرا هستند که دهکده جهانی برپا شده است و امروزه جهان دیگر نمی تواند هیچ مرز واقعی و یا صوری را بپذیرد. شبکه جهانی وب، ارتباطات ماهواره ای و ... کاری کرده اند که «جهان بدون مرز» تحقق پیدا کند. به این ترتیب، دیگر هیچ معنایی ندارد که سینمای بومی یا ملی وجود داشته باشد. همه داریم یکی می شویم. بنابر این گرایش های فردی درون چهارچوب های قبلی معنای خود را از دست داده اند. مسائل جهانی مانند محیط زیست، اثرات گلخانه ای و آنچه بشر بر سر این کره خاکی آورده است، به این اشتغالات جهان - ذهنی دامن زده است. مسئله اصلا پیچیده نیست. اگر جهانی فکر کنیم در این چهارچوب باقی خواهیم ماند ولی اگر بخواهیم مفاهیم بومی در تفکر خود را به گوش دیگران برسانیم نادیده گرفته می شویم. در واقع بی هویتی، امری است که تبلیغ می شود و مورد استقبال قرار می گیرد. بر این اساس نگاهی دیگر بیندازیم به آثاری از سینمای ایران که قله‌های رفیع سینمای جهان را اشغال کرده اند. به جوایز بسیار معتبر و بالاخره جوایز نه چندان معتبر سینمای ایران نگاه کنیم تا دریابیم چه اتفاقی رخ داده است. مسلما بحث ما در اینجا نگاه از دریچه ای امنیتی به حضور جهانی سینمای ایران در آوردگاه های جهانی نیست، مسئله ما در اینجا چیز دیگری است. سینمای ملی در کشور ما تحت تاثیر چنین عواملی است که هنوز دوران جنینی اش را طی می کند و به بلوغ نرسیده است. بار دیگر این پرسش را مرور کنیم؛ آیا در سینمای ایران به مقوله سینمای ملی نیازمندیم؟ آیا نیاز به سینمای ملی داریم تا با فرهنگ جهانی مقابله کنیم؟
به نظر می رسد بیش از هر مقابله ای به این نیازمندیم که مولفه های سینمای ملی خودمان را بشناسیم و در جهت اعتلای فرهنگی خویش گام بر داریم. اما همین جا پرسشی اساسی در ذهن جا به جا می شود؛ چگونه می توان با یک ابزار (سینما) که بنیان و شاکله اش از آن فرهنگی دیگر است، فرهنگ ملی خودمان را اعتلا دهیم؟ نکته اصلی در همین پرسش نهفته است. سینما ابزاری است که یا مانند تیغ در کف زنگی مست عمل می کند یا می توان آن را کنترل کرد. به بیان دیگر، چگونه مولفه های سینمای ملی را بشناسیم که بتوانیم آن را اعتلا دهیم؟ اصولا آیا همین کلمه اعتلا آن قدر کلی و دهان پرکن نیست که مانع از شناختی جامع شود؟ چرا؛ هست و نیست! مخاطب، همواره و همواره عنصر مغفول مانده ای در باب سینما و بحث پیرامون ماهیت آن بوده و هست. این یکی از همان مولفه هایی است که در مقوله سینمای ملی باید آن را در نظر داشت اما چگونه؟ چگونه بحث از مخاطب می تواند در سینمای ملی جای بگیرد؟ شاید به زبان ساده باید گفت که سینمای ملی بدون مخاطب وجود خارجی نخواهد داشت. اگر مخاطب را به عنوان اصلی اساسی در سینما (به شکل مخالف) نادیده بگیریم، همین اتفاقی می افتد که در سینمای ایران شاهد آن هستیم. یا فیلم برای جشنواره ساخته می شود یا آن قدر سطح اندک مخاطب، پایین تصور می شود که از آن سوی بام فرو می غلتیم. سینما آینه کم نظیری است.
کمتر هنری از هنرهای هفت گانه را می توان یافت که این گونه خاصیت آینگی داشته باشد. مخاطب زمانی که در این آینه، خود را می بیند، آن را باور می کند. به زبان دیگر، سینمای ملی می تواند آینه مخاطب باشد. شاید لازم نباشد که در جستجوی مضامین و داستان های سینمایی، زمین و زمان را به هم بافت و داستان هایی را به فیلمنامه بدل کرد که مخاطب برای باور کردن آنها دست از عناصر آشنای زندگی بشوید. این رخدادی است که در بسیاری از آثار سینمای ایران رخ می دهد. مخاطب، آنها را باور نمی کند.
شراره گل محمدی
منبع : روزنامه رسالت