شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
خاطره زنگ ریاضی
زنگ ریاضی بود اصلا حوصله نداشتم خوابم گرفته بود. از معلم اجازه گرفتم رفتم بیرون. تو راه پله یکی از معلم های مورد علاقه ام را دیدم. معلم ادبیات. خیلی دوسش داشتم. وایسادم باهاش صحبت کردن. همین طور داشتم باهاش حرف می زدم که دیدم یکی دستم رو گرفت برگشتم که ببینم کیه. دیدم وای معلم ریاضی مونه. گفت: «این جا چیکار می کنی؟ مگه تو نیومده بودی صورتت رو بشوری؟» تا اومدم حرفی بزنم و چیزی بگم گفت: «دیگه نمی خواد بیای سر کلاس همین جا بمون.» هیچی دیگه اون زنگ ما تو راه پله پلاس بودیم. تازه از حرص من درس هم داده بود!
فرشته لاسمی از رودهن
منبع : روزنامه کیهان
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس شورای اسلامی حجاب مجلس دولت دولت سیزدهم رئیسی رئیس جمهور گشت ارشاد سیدابراهیم رئیسی جمهوری اسلامی ایران پاکستان
تهران شهرداری تهران قتل هواشناسی سیل پلیس کنکور وزارت بهداشت سلامت زنان سازمان سنجش پایتخت
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو بازار خودرو دلار بانک مرکزی قیمت طلا سایپا مسکن ارز ایران خودرو تورم
سینمای ایران سریال سینما تلویزیون سریال پایتخت کیومرث پوراحمد موسیقی رهبر انقلاب قرآن کریم فیلم ترانه علیدوستی کتاب
کنکور ۱۴۰۳ اینترنت عبدالرسول پورعباس
اسرائیل رژیم صهیونیستی آمریکا فلسطین غزه جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال جام حذفی آلومینیوم اراک تیم ملی فوتسال ایران بازی فوتسال تراکتور باشگاه پرسپولیس بارسلونا لیورپول
هوش مصنوعی گوگل نخبگان سامسونگ مدیران خودرو اپل فناوری آیفون ناسا بنیاد ملی نخبگان ربات دانش بنیان
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا افسردگی آلزایمر