چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

فیلسوف ضد فلسفه


فیلسوف ضد فلسفه
● به بهانه درگذشت «ریچارد رورتی»
ریچارد مك كی رورتی، فیلسوف پسا تحلیلی، تأویلی و پراگماتیست مشهور آمریكایی، ۸ ژوئن (۱۸ خرداد) در سن ۶ ۷ سالگی در اثر ابتلا به سرطان لوزالمعده درگذشت (۲۰۰۷- ۱۹۳۱). وی استاد كرسی ادبیات تطبیقی دانشگاه استنفورد و از روشنفكران بورژوا لیبرال چپ گرای آمریكایی بود كه نظام ایده آل خود را لیبرالیزیم یا سوسیال دموكراسی می دانست.
رورتی متأثر از فیلسوفانی چون هگل، ویتگنشتاین، نیچه، هایدگر، دیویی، سلرز و كواین بود و بشدت از آرای جان رالز فیلسوف اخلاق و سیاست آمریكایی دفاع می كرد و مجادله های فكری اش با هابرماس و فلاسفه پست مدرنی همچون دریدا بیشتر اوقات جنجال برانگیز می شد.
رورتی بیش و پیش از هر چیز خود را فیلسوفی تاریخ نگار می دانست و به این اعتبار، بجای تلاش برای پیدا كردن بنیان های متافیزیكی و فلسفی برای آینده جامعه، برتاریخ نگری تأكید داشت و معتقد بود كه برای گشایش راه های فروبسته تاریخ باید به جای فلسفه در تاریخ جست وجو كرد. بی شك او تربیت تاریخ مندانه اش را مدیون هگل و جان دیویی است.
رورتی فیلسوفی به شدت پراگماتیست بود. پراگماتیسم یا مكتب اصالت عمل اساساً مكتبی آمریكایی است كه در اواخر قرن نوزدهم به وسیله ویلیام، جیمز و پیرس صورتبندی شد. پراگماتیست ها اصولاً به تبعات عملی تفكرات فلسفی و نظریه های جامعه شناختی توجه دارند، هرچند كه در عرصه نظر قائل به نسبی بودن برداشت ها و توجه به همه دیدگاه ها هستند اما در عرصه عمل معتقدند كه باید دیدگاهی را پذیرفت كه منفعت بیشتری را عاید شمار بیشتری از اعضای یك جامعه می كند.
این رویكرد پراگماتیست ها از سوی دو جبهه مورد نقد قرار می گیرد: نخست چپ گرایانی كه این ایده را متضاد با آرمان ها و ایدئولوژی های خود می بینند گروه دوم محافظه كارانی كه این جهان بینی را تهدیدی بر ضد بنیان های فكری و اولیه اجتماع قلمداد می كنند. رورتی درباره «حقیقت» به شدت عملگرا رفتار می كرد و بی پرده خود را متعلق به سنت جیمز و دیویی می دانست و می گفت از آنجایی كه ذهن ما آینه ای نیست كه واقعیات خارجی را عیناً منعكس كند، بنابراین فهم حقیقت همواره نسبی است. او تلاش داشت در فلسفه «امید» را جایگزین «حقیقت» كند و فلاسفه را به جای جست وجوی حقیقت به جست وجوی امید معطوف كند.
رورتی فیلسوفی بود كه فلسفه را از تخت پادشاهی به زیر كشید. در سال ۸۳ در سفری كه به ایران داشت سخنرانی خود را با این جمله آغاز كرد كه «فلسفه نردبانی است كه غرب از آن بالا رفته و سپس كنارش گذاشته است. فلسفه پیش درآمدی بود برای تأسیس نهادهای دموكراتیك در غرب. اما اكنون دیگر نیازی به آن نیست».
او به صراحت اعلام كرده بود كه پایان عصر فلسفه فرارسیده است؛ چه فلسفه تحلیلی و چه فلسفی قاره ای. فلسفه تنها عرصه بحث است و نباید از آن انتظار ارائه نظریه برای حل مسائل معاصرمان را داشت و تأكید داشت كه چون برای هیچ عقیده ای مبنای نظری وجود ندارد پس برای عقیده به حقانیت یك نظام اجتماعی یا سیاسی هم نمی توان هیچ مبنای نظری جست! و بر این باور بود كه ادبیات در ایجاد حس همبستگی مؤثرتر از فلسفه عمل می كند. او در برتری دادن به ادبیات نسبت به فلسفه تا آنجا پیش رفت كه در كتاب «پیامدهای عمل گرایی» به صراحت فلسفه را گونه ای ادبی معرفی كرد.
رورتی با گرایشی كه به فلسفه تحلیلی داشت، نخستین كتابش را با عنوان «چرخش زبانی» تألیف كرد كه در آن با بررسی مسائل فرافلسفی فلسفه زبان بر ماهیت و جایگاه فلسفه تأكید كرد. او در این كتاب عنوان می كند كه فلسفه تحلیلی (آنالیتیك) نوعی بازگشت به كانت است كه شرایط پیشین شناخت در دستگاه شناختی ما را در یك «چرخش زبانی» به حوزه منطق و زبان وارد می كند.
به این معنا كه به طور منطقی چه گزاره هایی را می توان بیان كرد كه حاوی «معنا» باشند و چه گفته هایی ولو آن كه بسیار هم به زبان آیند به لحاظ تحلیل منطقی، فاقد معنا خواهند بود. او خود مدعی بود كه این روش نوعی «معالجه زبانی» است كه تلاش می كند زیاده گویی های بی معنی را كه بخش عمده از تظاهرات زبانی فلسفه پردازان و شبه فیلسوفان را شكل می دهد، از زبان فلسفی بزداید.
رورتی به تدریج با استفاده از فلسفه تحلیلی قدمی از آن نیز پا فراتر می گذارد و به نفی آن می رسد و با تجدیدنظر در رویكرد خود، كتاب «فلسفه و آینه طبیعت» را نوشت و در این كتاب از پایان فلسفه تحلیلی سخن گفت و این سنت فلسفی را مورد نقد قرار داد و دقیقاً با همین اثر شهرت بین المللی اش را كسب كرد. این كتاب علت شناسی ای از مسائل فلسفه معاصر به دست می دهد. در واقع در این كتاب شالوده ای را پی ریزی می كند كه درونمایه كارهای ۱۹۷۹ به بعد او را شكل می دهد.
او این رویكرد خود را پسا ـ تحلیلی و نزدیك به رویكرد اتخاذ شده در فلسفه جاری اروپای قاره ای می دانست. این رویكرد رورتی به انتقاد او از دو طیف انجامید؛ یكی فیلسوفان پست مدرن كه معتقد بود بیشتر آنان به لحاظ فلسفی خطا می كنند همچنان كه از حیث سیاسی بلاهت دارند و دیگر راستگرایان كه بر این باور بود كه به لحاظ سیاسی می توانند خطرناك عمل كنند.
لیدا فخری
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید