یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

حق‌ تلاش‌ افراد برای‌ خوشبختی‌ است‌


حق‌ تلاش‌ افراد برای‌ خوشبختی‌ است‌
كشورگشایی‌های‌ اسكندر مقدونی‌، مرزهای‌ جغرافیای‌ سیاسی‌ دنیای‌ كهن‌ را در هم‌ ریخت‌ و گسترش‌ حیات‌ معنوی‌ و فرهنگی‌ یونان‌ باستان‌ را در بخش‌ عمده‌یی‌ از جهان‌ آن‌ روز به‌ دنبال‌ آورد. صورت‌های‌ اندیشه‌، دانش‌ و هنر، آنگونه‌ كه‌ در دنیای‌ یونانی‌ و در میان‌ اقوام‌ گوناگون‌ آن‌ تكوین‌ و تكامل‌ یافته‌ بود، تدریجا اهمیت‌ و ارزش‌ «ملی‌» خود را در محدوده‌ یك‌ تمدن‌ شكوفا از دست‌ داد.
دوره‌ تازه‌یی‌ آغاز شد كه‌ در آن‌، تبدیل‌ ارزش‌های‌ ویژه‌ فكری‌ فرهنگی‌ یونانی‌، به‌ ارزش‌های‌ عمومی‌ انسانی‌ در گستره‌یی‌ پهناور، جایگاه‌ پر اهمیتی‌ داشت‌. آیین‌های‌ كشورداری‌ و نظام‌های‌ سیاسی‌ آزموده‌ شده‌ یونانی‌، در مقابل‌ صورت‌های‌ حكمرانی‌ تازه‌ كه‌ می‌بایست‌ به‌ نیازهای‌ غایتمندتر اداره‌ سیاسی‌ جامعه‌ در پهنه‌یی‌ عظیم‌ و بیرون‌ از محدوده‌ دولتشهرها پاسخ‌ مناسب‌ دهند، رنگ‌ باخت‌. از این‌ دوره‌ جدید در تاریخ‌ اندیشه‌، به‌ عنوان‌ عصر یونانی‌مابی‌ (هلنیسم‌) یاد می‌كنند.
تنها چند دهه‌ پس‌ از مرگ‌ ارسطو، سیستم‌های‌ فلسفی‌ تازه‌یی‌ پدیدار شدند كه‌ مهر و نشان‌ این‌ عصر را بر پیشانی‌ داشتند و تدریجا اندیشه‌های‌ افلاطون‌ و ارسطو را به‌ حاشیه‌ راندند. مهمترین‌ آنها، مكتب‌های‌ رواقی‌، شك‌گرایی‌ و اپیكوری‌ بودند. در واقع‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ آموزه‌های‌ فلسفی‌ افلاطون‌ و ارسطو، رونق‌ واقعی‌ خود را خیلی‌ دیرتر تجربه‌ كردند: افلاطون‌گروی‌ در اندیشه‌های‌ نوافلاطونی‌ واپسین‌ سده‌های‌ دوران‌ باستان‌، و ارسطوگروی‌ در فلسفه‌ مدرسی‌ (اسكولاستیك‌) سده‌های‌ میانه‌. ما از منظر ملاحظات‌ خود درباره‌ مفهوم‌ عدالت‌، نگاهی‌ گذرا به‌ این‌ مفهوم‌ در فلسفه‌ اپیكوری‌ و رواقی‌ دوره‌ یونانی‌مابی‌ می‌افكنیم‌.
● اپیكور و اندیشه‌ عدالت‌
اپیكور (Epikur) بنیادگذار مكتب‌ اپیكوری‌، هفت‌ سال‌ پس‌ از مرگ‌ افلاطون‌ متولد شد. برای‌ وی‌ از جمله‌ این‌ پرسش‌ مطرح‌ بود كه‌ آیا حق‌ تماما ناشی‌ از توافقی‌ میان‌ انسانهاست‌ یا اینكه‌ حقی‌ طبیعی‌ نیز وجود دارد. اپیكور برای‌ حق‌ خصلتی‌ قراردادی‌ قایل‌ می‌شود. به‌ نظر او بر خلاف‌ نظر ارسطو، انسان‌ طبیعتا موجودی‌ اجتماعی‌ نیست‌، بلكه‌ جامعه‌ هستی‌ و نظم‌ حقوقی‌ معین‌ خود را مدیون‌ قراردادی‌ میان‌ انسانهاست‌. به‌ این‌ اعتبار، برای‌ اپیكور چیزی‌ به‌ عنوان‌ عدالت‌ فی‌نفسه‌ نمی‌توانست‌ وجود داشته‌ باشد، بلكه‌ عادلانه‌ آن‌ چیزی‌ بود كه‌ در رابطه‌ با نظم‌ حقوقی‌ متعین‌ شده‌ توسط‌ قرارداد معنا می‌یافت‌. به‌ نظر اپیكور، در یك‌ رابطه‌ اجتماعی‌ معین‌، عدالت‌ برای‌ همگان‌ یكسان‌ است‌، زیرا امر سازگار كننده‌ در مناسبات‌ متقابل‌ اجتماعی‌ است‌. اما در عین‌ حال‌ در جوامع‌ گوناگون‌ و تحت‌ شرایط‌ مختلف‌، دریافت‌های‌ گوناگونی‌ از امر عادلانه‌ وجود دارد.
حال‌ اگر انسان‌ نه‌ بر پایه‌ طبیعت‌ خود، بلكه‌ با انگیزه‌یی‌ سودمندانه‌ جامعه‌یی‌ تشكیل‌ دهد، می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ كه‌ چیزی‌ به‌ نام‌ قانون‌ اساسی‌ دولتی‌ «طبیعی‌» یا «درست‌» و مناسب‌ با طبیعت‌ انسان‌ نمی‌تواند وجود داشته‌ باشد و هنگامی‌ كه‌ از «حق‌» و «ناحق‌» و بطور نسبی‌ در رابطه‌ با یك‌ قانون‌ اساسی‌ قراردادی‌ سخن‌ می‌گوییم‌، نمی‌توانیم‌ از آن‌ انتظار عدالتی‌ مطلق‌ یا حقوقی‌ فراایجابی‌ داشته‌ باشیم‌. آنچه‌ كه‌ حق‌ است‌، بستگی‌ به‌ قوانینی‌ دارد كه‌ هر كشوری‌ برای‌ خود در نظر می‌گیرد. به‌ این‌ ترتیب‌ می‌توان‌ پی‌برد كه‌ نظریات‌ اپیكور در مورد عدالت‌، در نقطه‌ مقابل‌ اندیشه‌ افلاطونی‌ در این‌ زمینه‌ قرار دارد كه‌ به‌ عدالت‌ فی‌نفسه‌ باور داشت‌ و ایده‌ عدالت‌ را برفراز هرگونه‌ قانونگذاری‌ قرار می‌داد.
اما برای‌ اپیكور حقوق‌ و قوانین‌ اموری‌ به‌دلخواه‌ نیز نیستند، زیرا آنها تابعی‌ از امری‌ مافوق‌ خود هستند كه‌ همان‌ امر سازگار كننده‌ برای‌ مناسبات‌ اجتماعی‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر، حقوق‌ قراردادی‌ هنگامی‌ معتبرند كه‌ در خدمت‌ سود عمومی‌ باشند. اگر آنها در خدمت‌ منافع‌ جامعه‌ قرار نداشته‌ باشند، خصلت‌ خود را به‌ عنوان‌ هنجارهای‌ معتبر حقوقی‌ از دست‌ می‌دهند. به‌ همین‌ دلیل‌ با تغییر مناسبات‌، گزاره‌های‌ حقوقی‌ می‌توانند سازگاری‌ خود را با جامعه‌ از دست‌ بدهند و حق‌ تبدیل‌ به‌ ناحق‌ شود.
افزون‌ بر آن‌، اپیكور بر این‌ نظر بود كه‌ حق‌ را باید در رابطه‌ با تلاش‌ فرد برای‌ خوشبختی‌ سنجید، زیرا كاركرد حق‌ در آن‌ است‌ كه‌ مانع‌ تمامی‌ چیزهایی‌ شود كه‌ آرامش‌ و خوشبختی‌ فرد را به‌ مخاطره‌ می‌افكند. فردیت‌گرایی‌ اپیكوری‌ هنگامی‌ قابل‌ فهم‌تر می‌شود كه‌ در نظر آوریم‌ در عصر هلنیستی‌ شهروند یونانی‌ دیگر نقشی‌ را كه‌ در امور سیاسی‌ دولتشهر بازی‌ می‌كرد بر عهده‌ نداشت‌. اسكندر و سلاطین‌ جانشینش‌، تدریجا شهروندان‌ آزاد را به‌ زیردستان‌ مطیع‌ تبدیل‌ ساخته‌ بودند. از چنین‌ سلاطینی‌ در بهترین‌ حالت‌ می‌شد انتظار اعتدال‌ یا بخشش‌ داشت‌، اما نه‌ اجرای‌ عدالت‌. با درنظر گرفتن‌ مختصات‌ چنین‌ وضعیتی‌، توصیه‌ مكتب‌ اپیكوری‌ برای‌ كناره‌گیری‌ از حیات‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و پناه‌ بردن‌ به‌ حوزه‌ خصوصی‌ كه‌ آرامش‌ درونی‌ فرد را تضمین‌ كند، قابل‌ فهم‌تر می‌شود.
● رواقیان‌ و مفهوم‌ حق‌ طبیعی‌
فلسفه‌ رواقی‌ از نظر تاریخی‌ مراحل‌ گوناگونی‌ را از سر می‌گذراند و بر دوره‌یی‌ طولانی‌ از هلنیسم‌ تا امپراتوری‌ روم‌ و سپس‌ سده‌های‌ میانه‌ تاثیر می‌گذارد. اما از آنجا كه‌ این‌ مكتب‌ در روند تاریخی‌ خود دگرگونی‌های‌ زیادی‌ یافته‌ است‌، نمی‌توان‌ از نظریاتی‌ منسجم‌ در آن‌ سخن‌ به‌ میان‌ آورد. اهمیت‌ مكتب‌ رواقی‌ برای‌ بحث‌ عدالت‌، در آموزه‌ حق‌ طبیعی‌ آن‌ نهفته‌ است‌.
كانونی‌ترین‌ مفهوم‌ در فلسفه‌ رواقی‌، مفهوم‌ «لوگوس‌» است‌. لوگوس‌ به‌ مفهوم‌ رواقی‌ آن‌، نه‌ تنها خاستگاه‌ همه‌ چیز، بلكه‌ بنیاد قانونمندی‌ رویدادهاست‌. در یك‌ قانونمندی‌ عمومی‌، نه‌ تنها اشیا، بلكه‌ شناسنده‌ آنها نیز مستتر است‌. به‌ این‌ ترتیب‌، ساختارهای‌ تفكر مفهومی‌ و واقعیت‌ بر هم‌ منطبق‌اند. بنابراین‌، درك‌ لوگوس‌ به‌ مثابه‌ اصل‌ یك‌ نظم‌ كیهانی‌، نه‌ تنها كاركرد معرفت‌شناختی‌ و متافیزیكی‌ مهمی‌ دارد، بلكه‌ این‌ آموزه‌ افزون‌ بر آن‌ امكان‌ فهم‌ روندهای‌ علی‌ و غایتمندانه‌ طبیعت‌ را نیز فراهم‌ می‌آورد. آنجا كه‌ غایت‌ها تاثیرگذارند، اهدافی‌ نیز وجود دارند كه‌ می‌بایست‌ متحقق‌ شوند و این‌ به‌ این‌ معناست‌ كه‌ طبیعت‌ مطابق‌ درك‌ غایت‌ شناختی‌، نظمی‌ هنجاری‌ نیز به‌ حساب‌ می‌آید. خصلت‌ هنجاری‌ مفهوم‌ رواقی‌ طبیعت‌، بر شالوده‌ كاركرد آن‌ در فلسفه‌ اخلاق‌ استوار است‌ كه‌ واجد خصلتی‌ با حق‌ طبیعی‌ است‌.
رواقیان‌ بر این‌ باور بودند كه‌ هنجارهای‌ رفتار اخلاقی‌، از سرچشمه‌ خرد ناب‌ برمی‌خیزند، چرا كه‌ خرد فردی‌، بخشی‌ از خرد جهانی‌ است‌ و در نظم‌ خردمندانه‌ كیهانی‌ سهم‌ دارد. بنابراین‌ اگر عقل‌ سالم‌ هر انسانی‌، نظم‌ عمومی‌ كیهان‌ را بازمی‌تاباند، پس‌ می‌توان‌ نتیجه‌ گرفت‌ كه‌ این‌ مطالبه‌ اخلاقی‌ كه‌ باید با درایت‌ خردمندانه‌ رفتار كرد، با قوانین‌ كیهان‌ سازگاری‌ و با كل‌ طبیعت‌ مطابقت‌ دارد. آموزه‌ حق‌ طبیعی‌ رواقی‌، ریشه‌ در چنین‌ دركی‌ از خرد دارد و مطابق‌ آن‌ باید هنجارهای‌ عمومی‌ حق‌ و اخلاق‌ را از گزاره‌ها درباره‌ طبیعت‌ مشتق‌ ساخت‌.
به‌ نظر رواقیان‌، مطابق‌ همین‌ حق‌طبیعی‌، انسانها صرفنظر از جایگاه‌ اجتماعی‌ یا جنسیت‌ خود طبیعتا برابرند و ارزش‌ انسان‌ بر خلاف‌ نظر ارسطو، نه‌ با سنجیدار تعلق‌ به‌ یونانیت‌ یا بربریت‌ بلكه‌ با توجه‌ به‌ رویكرد درونی‌ و بازده‌ فرد انسانی‌ متعین‌ می‌شود. به‌ همین‌ دلیل‌ رواقیان‌ برده‌داری‌ را طرد می‌كردند و جایگاه‌ زن‌ و مرد را برابر می‌دانستند. این‌ رویكرد رواقی‌، پیامدهای‌ پردامنه‌یی‌ داشت‌. جذابیت‌ مكتب‌ رواقی‌ به‌ گونه‌یی‌ بود كه‌ فیلسوفان‌ آن‌ حتی‌ از میان‌ بردگان‌ و امپراتوران‌ نیز برخاستند، مانند «اپیكتت‌»، فیلسوف‌ رواقی‌ نخستین‌ سده‌ میلادی‌ كه‌ خود زمانی‌ برده‌ بود یا «ماركوس‌ آورلیوس‌» قیصر روم‌ در سده‌ دوم‌ میلادی‌ كه‌ طرفدار این‌ مكتب‌ بود و اعتقاد داشت‌ كه‌ در یك‌ كشور باید قوانین‌ برای‌ همگان‌ اعتبار داشته‌ باشد و همگان‌ صرفنظر از جایگاه‌ اجتماعی‌ خود از حقوق‌ مساوی‌ برخوردار باشند.
سیسرو Cicero متفكر و حقوقدان‌ امپراتوری‌ روم‌ در دومین‌ سده‌ میلادی‌، تحت‌ تاثیر اندیشه‌ حق‌ طبیعی‌ رواقی‌ تلاش‌ كرد كه‌ حقوق‌ رومی‌ را به‌ عنوان‌ حقوقی‌ معتبر برای‌ كل‌ جامعه‌ جهانی‌ وانمود سازد. او در پی‌ توجیه‌ حقانیت‌ امپراتوری‌ روم‌ بود و مفهوم‌ «جنگ‌ عادلانه‌» (bellum iustum) را در مشروع‌ قلمداد كردن‌ كشورگشایی‌های‌ امپراتوری‌ روم‌ به‌ كار گرفت‌. معنای‌ این‌ مفهوم‌ بعدها به‌ اصلی‌ در عدالت‌ مادی‌ دگرگون‌ شد. حقوقدانان‌ رومی‌ كلا مفهوم‌ حق‌ طبیعی‌ رواقی‌ را با تصورات‌ مشترك‌ حقوقی‌ همه‌ مردم‌ دنیا یعنی‌ حقوقی‌ فراگیر یكی‌ می‌دانستند (jus gentium).اما استدلال‌ آنان‌ برای‌ این‌ استراتژی‌ در نكته‌ مهمی‌ دچار بن‌ بست‌ می‌شد و آن‌ برده‌ داری‌ به‌ عنوان‌ بخشی‌ جدایی‌ ناپذیر از این‌ حقوق‌ فراگیر بود. زیرا چنین‌ امری‌ با آموزه‌ حق‌ طبیعی‌ رواقی‌ استوار بر برابری‌ همه‌ انسانها، متنافر بود. (contra naturam) بطور خلاصه‌ می‌توان‌ گفت‌ كه‌ مكتب‌ رواقی‌ اگر چه‌ تكانه‌ نیرومندی‌ برای‌ اندیشه‌ برابری‌ انسانها ایجاد كرد، اما نتوانست‌ به‌ صورتی‌ جدی‌ نهاد حقوقی‌ برده‌داری‌ را برافكند.
بهرام‌ محیی‌
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید