سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


شناسه های غزل پست مدرن


شناسه های غزل پست مدرن
قبل از آغاز بحث باید این نکته را مـّد نظر قرار داد که هر گونه بحث جزءنگرانه پیرامون ویژگیها و جبهه‌گیریهای این جریان، به نوعی «پست مدرن» بودن آن را زیر سؤال می‌برد زیرا با این نوع نگرش هر گونه تعریف و خط کشی به مطلق‌گرایی دست می زند و سعی می‌کند از کلمات تعریف یکسانی برای رسیدن به محتوای خاصّی ارائه دهد که به نظم حاکم بر دنیای مدرن می‌انجامد، مطمئناً این جریان نمی‌خواهد با شکستن ساختارهای دنیای مدرن، خود به ساختاری مستبدانه‌تر تن دردهد و نوعی فراروایت را بر عملکرد شعر حاکم کند.
پس در واقع آنچه در اینجا گفته خواهد شد به نوعی تبیین یکسری از ویژگیهایی است که بر تعداد کثیری از غزلهای پست مدرن امروز حاکم است و به نوعی استخراج حکمی استقرایی از تعداد محدودی داده است که مطمئناً بسیاری از حرفها را ناگفته خواهد گذاشت و به طور یقین بسیاری از غزلهای پست مدرن وجود دارند که فاقد ویژگیهای مذکور هستند به طور مثال در سینما فیلمهای «دیوید لینچ» و «استیون اسپیلبرگ» را با تمام تفاوتها ـ از نوع نگاه گرفته تا گونه اجرا ـ پست مدرن می‌نامند و اعتقاد دارند هر کدام به پاره‌ای از دغدغه‌های پست مدرنیسم توجه بیشتری مبذول داشته است.۱
البته در اینجا چند نکته وجود دارد که من در مقاله‌های قبلیم بارها به آن اشاره کرده‌ام اما ذکر آن گریزناپذیر نشان می‌دهد: ابتدا آنکه در ترکیب «غزل پست مدرن» واژه «غزل» به عنوان مجاز جزء از کلّ تمام قوالب کلاسیک و معتقد به چهارچوب قرار گرفته است. پس با این تعریف تمامی آنچه ما در این بحث پیگیری می‌کنیم می‌تواند در قوالبی مثل مثنوی، قصیده و... رخ دهد.
استفاده از «غزل» و اجتناب از به کار بردن کلمه «شعر کلاسیک» بدین خاطر است که به طور مثال اگر گفته شود: «شعر کلاسیک پست مدرن!» به خاطر پارادوکس ایجاد شده شعر کلاسیک به جای آنکه معنای قوالب کلاسیک را اعاده کند فلسفه و نوع نگاه دنیای کلاسیک را به ذهن متبادر می‌کند که به هیچ وجه مقصود ما نمی‌باشد. دیگر آنکه نباید فراموش کرد که «غزل پست مدرن» در واقع بیان یک وضعیت پسامدرن با استفاده از ابزارهای مدرن است یعنی بسیاری از ویژگیهای حاکم بر این نوع شعر از اصول دنیای مدرن می‌باشند و در اینجا تفکّر موجود به نوعی در تضاد با ابزار و دنیای پیرامون قرار گرفته است. این دقیقاً وضعیت انسان پست مدرن امروز است که در جهانی زندگی می‌کند که موج صنعتی و مدرنیسم غالب شده و تعارضها و روان‌پریشی این انسان[با تجربه این دوگانگی] موضوع اکثر غزلهای پست مدرن است. پس در واقع اگر ما به تلفیق آگاهانه دو تفکر دست زده‌ایم که در مقابل هم قرار گرفته اند و اگر گاهی به این چهارچوبها تن می‌دهیم و فقط در موارد معدودی [آنهم بسیار محتاطانه] در مقابل قالب دست به عصیان می‌زنیم به نوعی قصد بازآفرینی وضعیت شخصیتهایی را داریم که در جامعه پیرامون ما دچار این دوگانگی و تعارض شده‌اند. فردیتی که به طور مثال از طرفی در کارخانه‌ها و اداره‌ها و پشت چراغ قرمزها تحت فشار دنیای مدرن است و از جانبی دیگر با شخصیت سازی مجازی در اینترنت پنجره‌ای به سوی حفظ خویش در حضور جمع پیدا کرده است. در واقع اگر ما به قوالب باقی مانده از گذشته تن داده‌ایم از آن روست که «پاسخ پست مدرن به مدرن متضمـّن تصدیق این نکته است که گذشته باید به تجدید نظر و بازنگری در خود اقدام کند زیرا گذشته واقعاً نمی‌تواند نابود شود به دلیل آنکه نابودی گذشته به سکوت و خاموشی می‌انجامد. البته این تجدید نظر و بازنگری در گذشته باید با طنز و کنایه همراه باشد نه به گونه‌ای ساده لوحانه حاکی از اینکه از هر گونه گناه و خطا مبـّراست!»۲
در این مقاله ما سعی خواهیم کرد بسیار جزءنگرانه و با زدن مثالهایی گوناگون تنها قسمتهای کوچکی از این نگاه تازه به غزل و شناسه‌های این بازنگری اساسی را به شما نشان بدهیم:
یکی از عناصری که در غزلهای پست مدرن به چشم می‌خورد «شکست روایت» می‌باشد یعنی دیگر ساختار خطی و روایی بر غزل حکمفرما نمی‌باشد. این ویژگی شباهتی به مسأله استقلال معانی ابیات در غزل کلاسیک ندارد بلکه اعتقاد دارد باید ابتدا ساختاری بر شعر حکمفرما باشد تا ما بتوانیم آنرا بشکنیم. به بیانی دیگر در غزل کلاسیک واحد شعر، مصرع یا بیت می‌باشد اما در غزل پست مدرن کل غزل واحد می‌باشد اما نه به گونه‌ای که به روایتی خطی [مانند آنچه در منظومه‌های قدیمی و غزلهای به اصطلاح فرم! امروز می‌بینیم] بینجامد. این نوع نگاه شاید بیشتر نشأت گرفته از نگاه خاص پست مدرنها به مسأله زمان می‌باشد یعنی وقتی ما دیگر زمان را به صورت یک حرکت خطّی و دارای تقـّدم و تأخّر نبینیم بلکه آنرا از بالا و به صورت یک کلیـّت پیوسته دارای جزء‌های نامشخّص و دارای ارزش یکسان ببینیم دیگر حوادث سیر منطقی خود را طی نمی‌کنند و ما می‌توانیم آینده را قبل از گذشته لمس کنیم.
کاری که مدرنها با تدابیری نظیر فلاش‌بک و... به آن دست می‌زنند زیرا زمان را به صورت خطی و از زاویه دید موازی می‌بینند. مطمئناً در شکل‌گیری این نوع نگاه نظریات «انیشتین» پیرامون نسبی بودن حرکت زمان بی‌تأثیر نبوده است. چیزی که در عرفان خود ما به کـّرات دیده شده و در متون آن به صراحت از این مسأله سخن به میان رفته است. این نوع نگاه منجر به ایجاد فرمهای پیچیده و تودرتویی می‌شود و شاعر گاهی به ترکیب چند فرم دست می‌زند زیرا فرمهای خطی و حتی دایره‌ای شدیداً ساختارگرا می‌باشد که با روح این حرکت در تعارض می‌باشد!۳
»اتّفاق در زبان» شاید مشهورترین ویژگی این نوع غزل نزد مخاطب می‌باشد. این عنوان کلی را باید تحت زیرعنوانهای مختلف بررسی کرد. به طور مثال گونه‌ای از اتّفاقها شامل حروف می‌شوند یعنی «واج‌آرایی» چیزی که در گذشته ما نیز به عنوان یک صنعت و برای خلق زیبایی [نه به عنوان راهکاری اجتناب‌ناپذیر] مورد توجه قرار گرفته است. غزلسرای امروز وقتی روانشناسی را با شعر می‌آمیزد آنگاه به تأثیرگذاری مختلف حروف و انتقال حسهای مختلف توسط آن توجـّه ویژه‌ای مبذول داشته و برای میزان به کارگیری هر حرف در هر قسمت از غزل توجیه منطقی دارد.
این مسأله حتّی در استفاده از صداهای کوتاه و بلند و طول کلمات به چشم می‌خورد. مثلاً وقتی شاعر می‌گوید: «و دست یاری این دوستان دراز شدست» دیگر این یک صنعت نیست بلکه در خدمت محتوا بوده و به بازآفرینی تعـّدد دستها و در عین حال خلاصه شدن «دوستان» در «دست» و در انتها به تصویر مالیخولیایی راوی و واهمه او از این هجوم به یکباره اشاره دارد. یا استفاده از ظرفیت روانی حرف «ل» در بیت زیر که البته به نوعی متظاهرانه و رو ظهور یافته و کمی جنبه هجو نیز به خود گرفته است: «تو لای مـُبل خودت می‌لمی، میان لبت / لب ملول لیلاست، خانم مجنون!«
گاهی این اتّفاق از سطح حروف فراتر رفته و به سطحی به نام «کلمه» می‌رسد. در این سطح مورد دیگری که باید به آن توجه کرد استفاده از کلمات مترادف اما دارای بار روانی متفاوت در شعر امروز است. در غزل پست مدرن دیگر مجاز نیستیم که به خاطر وزن و قافیه از واژه‌های مترادف به جای یکدیگر استفاده کنیم زیرا هر کلمه برای مخاطب دارای حسـّی ویژه و نوستالوژی حاکم بر ذهن متفاوت می‌باشد به طور مثال وقتی شاعر می‌گوید:
»عروس خوشگل من زیر تور شعر سپید!» مطمئناً به زیبایی تنها اشاره نداشته و به طور مثال این کلمه – خوشگل! - دارای جنبه اروتیک بیشتری نسبت به کلمه «زیبا» یا «قشنگ» می‌باشد که با بقیه شعر در تناسب بیشتری ست!
وقتی از این سطح رد بشویم و وارد سطح بالاتری به نام «جمله» شویم کار گسترده‌تر شده و در هنگام پیاده شدن دارای اجراهای بسیار متفاوت‌تری می‌شود به طور مثال با ایجاد تتابع اضافات، کشدار بودن و کسالت وضعیت را منتقل می‌کنیم یا با زحافهای متفاوت و به کارگیری هجاهای بلند و ناتمام گذاشتن انتهای جمله مرگ شخصیت را بر روی زبان پیاده می کنیم.
به بیانی دیگر در غزل پست مدرن حوادث برای مخاطب بازگو نمی شود بلکه از تمام امکانات برای اجرای آنها بر سطح زبان استفاده شده و مخاطب خود قسمتی از متن خواهد شد زیرا مؤلّف تنها میانبری است تا مخاطب به درگیری با اثر و رسیدن به تأویلهای گوناگون و رمزگشایی دست بزند. مثلاً شاعر می گوید:« که است؟! فلسفه اش گیر کرده هی...هی...هی...» اینجا حتی بدون حشو و توضیح «گیر کردن» این اتفاق با تکرار و برش کلمه «هی»بر روی متن پیاده شده است. دیگر به مخاطب گفته نمی شود که چه اتّفاقی در حال رخ دادن است بلکه او را در این اتفاق شریک می کنیم. یا در بیتی دیگر شاعر اشاره می کند که : «پری جادویی خوابهای شبزده.../ تمام کن! بس کن!! قرنهای حوصله را» در اینجا چند حرکت زبانی همزمان مشاهده می شود یعنی هم با تتابع اضافات و سه نقطه بعدی، حوصله و تکرار و در واقع عدم حرکت مخاطب را شرح می دهد از آنطرف با انتخاب کلماتی نظیر« پری ، جادو، خواب، شب» فضایی کاملاً خرافات زده و ساکن را ترسیم می کند.
بعد با تبدیل دو هجای کوتاه به یک هجای بلند در مصرع دوم [زحافهای مختلف در غزل پست مدرن نه از روی اجبار یا برای به هم زدن موسیقی بلکه در خدمت محتوا هستند] و به کار بردن دو جمله کوتاه امری «تمام کن » و «بس کن» این زنجیره را پاره می کند و خواننده خود با خوانش این مصرع به شکستن این تکرار دست زده و تأثیر ناخودآگاه اثر بسیار قویتر خواهد بود!
در اینجا باید به یاد داشت که «غزل پست مدرن» حرکت های زبانی را نه حرکتی در سطح برای شکستن ساختارها بلکه نتیجه بازآفرینی واقعیتهای موجود و ملموس می داند که هنوز فرصت حضور در کلمات و نحو موجود را نیافته اند در حقیقت «باید به زبان در عمل و یا به عبارت بهتر به بازیهای زبانی در رابطه با نحوه عمل آنها در درون شکلهای معین زندگی نگاه کرد.»۴ در واقع عبور از قواعد وشکستن آنها خود تابع قاعده‌ای است که از مجموعه حرکت های جزئی احتماعی منشأ می گیرد و تنها تفاوت آن اینست که مسیر حرکت از کوچکترین بخشهای جامعه به سمت بالاست و این زبان نیز سعی به وانمود حرکت های اجتماعی در سه مرحله «واژه، کلمه و جمله» و گاه حتی‌ «مجموعه اثر» دارد پس « بدون شرکت در یک صورت از زندگی امکان به کارگیری بازی زبانی مربوط به آن وجود ندارد»۵ و تمامی جریانهایی که به بازی برای بازی دست می زنند به نوعی دچار سیکل معیوبی شده اند که شاید مناسب یک اثر «منفرد» به قصد نشان دادن در سطح بودن تمامی مکالمات و مراودات و اتفاقهای پیرامون باشد اما به عنوان یک روش ادبی هیچ جایگاهی نخواهد داشت.
بخش دیگری از مسأله «اتفاق در زبان» که شاید در این سالها به آن توجه بیشتری شده است و حتی گاهی دچار زیاده‌رویهایی نیز شده است تغییر در نـُرم کلمه و نحو یعنی «تصـّرف در زبان» می باشد. تغییرات در کلمه گاهی برای بیان احساسات یا پدیده هایی استفاده می شود که به نظر مؤلف واژه مناسبی در زبان فارسی برای آن وجود ندارد.
گاهی نیز برای ایجاز و رساندن محتوا در واژه هایی به مراتب کمتر به این کار دست زده می شود، به طور مثال می‌گوید: «زبان تو فقط از هیچ مشترک بوده/فرار کن مثلاً عام وقین و باف و عون!!» در اینجا شاعر به ساختن حروفی بر وزن حروف نرمال دست می زند تا به فلسفه عدم اصالت زبان و غیر قابل دسترس بودهن ارتباط واقعی با کلمه ها اشاره کند یعنی وقتی کلمات را قراردادی تحمیل شده و دارای معنی متفاوت در ذهن گوینده و شنونده می بیند به آن یورش برده و سعی در دوباره سازی آن دارد!
اما گاهی نیز برای ایجاز و عدم به کار بردن کلماتی که حضور هر یک نیاز به توضیح و تفسیر مجـّدد دارد از اینگونه تصـّرف در ساختار کلمه استفاده می شود مثلاً وقتی گفته می شود:«تصمیم خویش را بِنَگیرد، مردّد است» این تردید در تصمیم‌گیری بسیار رساتر از وقتی است که گفته شود «بگیرد یا نگیرد» یا وقتی گفته می شود:«بلبم لبان مرا، بزاق را حل کن»،«لبیدن» مصدری جعلی است که به ضرورت برای ایجاد حسـّی که فعلهای مترادف منتقل نمی‌کنند به کار گرفته شده است. کاری که در ادبیات کلاسیک ما نیز گاهی به صورت نه چندان جدی و از سر تفریح مورد توجه قرار گرفته است.
حتی گاهی برای نشان دادن جریان سیـّال ذهن و معنای چند بعدی کلمات از آنها بدون تکرار در دو جمله متفاوت استفاده می شود یا حتّی یک کلمه به کلمه‌ای دیگر مسخ می شود مثلاً شاعر می گوید:«می‌دز/دمت که گرم/بشو از رسوخ من» در اینجا «دمت» و «گرم» هر دو متعلق به دو جمله گوناگون می باشند که مطمئناً بر وجود رابطه‌ای علت و معلولی بدون هیچ توضیح و حاشیه‌ای در جمله های پیاپی اشاره دارد و در واقع هر جمله را چنان علّت دیگری می داند که گویی قسمتی از وجود خویش را از آن یک به عاریت گرفته است.
و در آخر چیزی که شاید سابقه‌ای بیشتر در ا دبیات ما دارد و برای ذهن مخاطب قابل لمس‌تر است تصـّرف در نحو است گاهی این تصـّرف در نحوها در حد یک صنعت تشخیص ساده باقی می ماند که شاید ابتدایی‌ترین نوع آن باشد وقتی گفته می‌شود: «نشست جای زنی مرده در اطاق مرد/گلِ پلاستیکی- بی پرنده بی‌بو!-» اینکه گلی جای کسی بنشیند گذشته از هر تأویلی یک نوع تصـّرف در نحو است که در ادبیات ما سابقه‌ای طولانی دارد.
اما کار غزلسرای پست مدرن به اینجا ختم نمی‌شود بلکه او با به هم ریختن ارکان نحوی جملاتی را می سازد که با کمی غور و تأمل به برداشتهایی گوناگونتر و دقیقتر می انجامد به طور مثال:«و زن گرسنه شد و از لبش شروع گریست» بازگشایی این متن از آنجا آغاز می شود که می بینم به جای فعل «کرد»،«گریست» قرار گرفته است. این کلیدی است تا خواننده با موشکافی و روانکاوی زن شبه روایت[در غزل پست مدرن به جای روایت شبه روایت جایگزین شده است] به تعامل حرکت‌های عاطفی در مقابل کششهای جسمانی او پی ببرد و آنگاه متوجه شود که این آشنایی‌زدایی در نحو وجود خارجی ندارد بلکه به خاطر دید مرد سالارانه مخاطب به زن می باشد که جنس مؤنث را به قول «لاکان» به خاطر عدم جهش از مرحله خیالی به تمثیلی حذف می کند!! امـّا «هویت و حتی هویت جنسی در فضای علمی و تئوری جدید که در آن حتی با مفهوم هویت نیز مخالفت می شود چه معنایی می تواند داشته باشد.»۶
یکی از تفاوت های غزل پست مدرن با پیشینیان خود آنست که برای هر حرکتی در متن پشتوانه‌ای قوی را طلب می‌کند یعنی اگر در تاریخ ادبیات ما تنها در شعر بزرگانی مثل «حافظ» و «سعدی» هر کلمه و هر حرکت در خدمت محتوا می‌باشد در غزل پست مدرن در ایجاد ساده‌ترین متون نیز باید فراتر از زیبایی‌شناسی مطلق به محتوا ـ و طبیعتاً فرم ـ اندیشید اما آیا این نگاه خود حاوی نوعی تلقی نو از زیبایی نیست؟!
در دنیای پست مدرن زیبایی دیگر تعریف‌پذیر و مطلق نیست بلکه به دو جنبه عادت و مقایسه محدود می‌شود. به قول «سالینجر»: «نباید گفت فیل بزرگ است بلکه وقتی بزرگ است که در کنار چیز دیگری شبیه سگ یا زن قرار بگیرد.»۷ این وسواس در غزل پست مدرن آنگاه به چشم می‌خورد که شاعر برای هر حرکتی به دنبال دلیل می‌گردد و حتی برای خروج از عقل نیز به فلسفه‌ای عمیق نیازمند است مثلاً دیگر مثل «غزل فرم!» بیت‌ها بی‌جهت و به خاطر عدم توانایی شاعر موقوف المعانی نمی‌شوند بلکه مثلاً برای رساندن «پرحرفی» یکی از شخصیتهای شبه روایت یا برای نشان دادن حرکت آهسته‌تر زمان [با توجه به نگاه خاص و غیرخطی ما به زمان! ] به کار می‌رود یا زحافها برای شبیه شعر سپید شدن! یا بر اثر عدم تسلط شاعر به تعادل بین کلمات و وزن!!
به کار نمی‌روند بلکه مثلاً همانگونه که قبلاً ذکر شد برای بیشتر کردن صلابت جمله یا مقطّع کردن کلمات [نشانگر ترس، ضعف، خشم، جان دادن و... ] می‌باشد. در اینگونه غزلسرایی دیگر فقط وقتی قافیه تکراری به کار می‌رود که قصد ارجاعی درون متنی یا انتقال حـّس تکرار و به بن‌بست رسیدن دنیای مدرن در کار باشد. فقط وقتی قافیه سماعی می‌شود یا قافیه مصدری به کار می‌رود که مثلاً بخواهد به مستی یا دیوانگی یا ناشیانه بودن عملی یا... بپردازد. در این غزل سعی می‌شود از تمام سهل‌انگاریهای پیشین خودداری شود. برای نمونه بعد از قوافی «تهمت، استقامت، سیاست و...» شاعر می‌گوید: «و ناشیانه علی از دل زمان خط خورد» در اینجا محتوا و سطح متن به اثرگذاری دو جانبه دست زده‌اند تا با کاستن از چیزی [به کار بردن قافیه سماعی] غنیمتی بیشتر به مخاطب هدیه شود.
از دیگر مشخصه‌های غزل پست مدرن توجه خاص به فرم است. این فرم نه یک شکل منسجم بلکه می‌تواند شامل جزیره‌هایی نامنضبط و آشفته اما در تعادل منطقی و غیرمنطقی! با یکدیگر باشد. در شعر از تمامی ارکان برای ایجاد فرمهای پیچیده استفاده می‌شود مثلاً تکرار یک کلمه می‌تواند ما را از جایی به جای دیگر ارجاع دهد یا استفاده از کلمات همنشین این کلید را به مخاطب بدهد که کدام قسمت‌های شعر به یکدیگر مربوطند حتی از وارد کردن شخصیتهای یکسان، مکانهای تکراری و زبان گفتاری مشابه برای ارجاع دادن مخاطب در طول و عرض اثر می‌توان استفاده کرد مثلاً وقتی جمله‌ای با کلمات انگلیسی ادا می‌شود مطمئناً با مظاهر مدرنیسم نظیر رادیو و تلویزیون و از آنطرف با تمام شخصیتهای از خود بیگانه و از سویی دیگر با تمام فراروایتهای موجود در شعر در ارتباط می‌باشد پس دیگر استفاده از چند زبان در شعر صنعت نیست بلکه قسمت کوچکی از عظمت نظمِ بی‌نظم‌های موجود در غزل پست مدرن است!
غزل پست مدرن با دو رویکرد مختلف در عرصه کلی نگری و جزئی نگری مواجه است. گاهی یک غزل در کلیـّت امر می‌خواهد فلسفه یا مفهومی را منتقل کند و باید از بالا به آن نگریسته شود مثلاً وقتی با غزلی از سعدی بازی می‌شود شاید در جزئی نگری نیز کشفهایی نهفته باشد اما آنچه بیشتر مـّد نظر مؤلف است زیر سؤال بردن و به چالش کشیدن نوعی از اندیشه به گونه‌ای کاملاً نسبی‌نگر است! از طرفی دیگر در بعضی از غزلها دید موازی رجحان داشته و مخاطب باید در طول اثر به کشف دست بزند و آنگاه از کنار هم قرار دادن قطعات پازلی که به دست آورده به کلیت موجود و فلسفه نهفته پی ببرد! این دو نوع نگاه با همه تفاوت‌ها هر دو در غزلهای پست‌مدرن دیده می‌شوند و این برخوردهای پارادوکسیکال نه گزینه‌ای بر ردّ این نوع از غزل بلکه تأییدی بر ویژگیهای بنیادین آن می‌باشد.۸
»چند صدایی» بودن در غزل پست مدرن یکی دیگر از ویژگی‌هاست. دیگر مباحث کلی و راوی دانای مطلق فرورفته در جلد «اول شخص مفرد» جایگاه کلاسیک خود را از دست داده‌اند و هر شخص وارد شده در غزل با توجه به خصوصیات فردی و شخصیت‌پردازی دارای گویش خاص خود می‌باشد. اما حضور این شخصیتها هر کدام با پشتوانه بوده و در صورت نبود آنها یا تبدیل و تغییرشان به شعر خلل جبران‌ناپذیری وارد می‌شود. در کنار شخصیتها راوی نیز تغییر می‌کند تا بتواند ما را به زوایای ناشناخته‌ای رهنمون سازد یا گاهی بالعکس بعضی از زوایای روایت را از دید ما پنهان کند تا فضایی سپید را برای برداشتی آزاد و تکثر معنایی نتیجه دهد!مجموعه روایت و نقل قولها شعر را می‌سازند. دیگر در پایان یا آغاز، نتیجه‌گیری وجود نخواهد داشت. شخصیتها بدون هیچ موضع‌گیری راوی، به بحث و درگیری و ایجاد حوادث می‌پردازند تا مخاطب خود را در قالب یکی از آنها یا حتی سوم شخص در شبه روایت شریک کند و به موضع‌گیری و برداشتی آزاد و غیرمستبدانه دست بزند. مؤلف دیگر نه سیاستمدار است نه معلم اخلاق! بلکه تنها با گلچین کردن آنچه می‌خواهد به تو اجازه می‌دهد که با حفظ «اراده خویش» [فردیت] در حضور «جمع» تعقل کنی!
از دیگر ویژگیهای این شعر «طنز، هجو و هزل» موجود در آن است اما در ابتدا باید به هم اندیشی درباره معنای این سه کلمه بپردازیم. طنز را قرار دادنِ چیزی در غیر جای متداول خود خواهیم دانست. این معنا بسیار متزلزل و نسبی است یعنی آنکه جمله‌ای خبری، در یک فرهنگ می‌تواند جمله‌ای کاملاً جدی تلقی شود اما با ترجمه آن و قرار گرفتن در فرهنگ زمینه‌ای دیگر به طنز تبدیل گردد.
برای مثال بسیاری از جوکهای مرسوم در میان ایرانیان که به مسائل جنسی اشاره دارد در فرهنگهای اروپایی قسمتی از زندگی و تجربیات روزمره انسانهاست و معنای طنز خود را به طور کامل از دست می‌دهد! در مورد هجو باید گفت که آنرا به مسخره گرفتن و رد کردن مطلق‌گرایانه پاره‌ای از مسائل، تفکرات و اشخاص خواهیم دانست. در اکثر اوقات هجو همان طنز است که جنبه تخریبی آن به مقدار قابل ملاحظه‌ای افزوده شده است! در فرهنگ ما و بالطبع در غزل پست مدرن قسمت هجو نتوانسته عملکرد مستقلی برای خود پیدا کند و معمولاً یا با دید معتدل به طرف طنز تلخ گرایش پیدا می‌کند یا به صورت رادیکال به هزل تن می‌دهد، که در ادامه با مثال درباره آن بیشتر حرف خواهیم زد. در تعریف هزل می‌شود استفاده از رکیک‌ترین و ممنوع‌ترین کلمات و جملات برای تصویر یا تخریب یک وضعیت و از همه مهمتر به خنده واداشتن مخاطب را به عنوان تعریف ارائه کرد! حال همان مشکل طنز در اینجا نیز وارد است یعنی با تغییر هر فرهنگ [یا حتی شخص] خطوط قرمز و ممنوعه و تعریف کلمه «رکیک» به کلی تغییر می‌کند که همین ما را وادار می‌کند در خیلی از اوقات نتوانیم به تفکیک صحیحی بین این سه عنصر در «غزل پست مدرن» دست بزنیم و حتی در تمایز آن با «جـّدیات» دچار سردرگمی شویم مثلاً وقتی شاعر می‌گوید: «شکر فروش که عمرش دراز باد چرا / نمی‌فروشد چیزی به جز لب سارا!» از طرفی تغییر مصرع حافظ به شعری کاملاً به زبان امروز و همچنین پایین آوردن آن تا سطح یک موضوع مبتذل جنسی هم می‌تواند جنبه هجو حافظ و اندیشه او باشد هم دارای طنز است. اما اگر «سارا» را چیزی فراتر از یک اسم و به نوعی نماد فرهنگی بدانیم آنگاه مصرع دوم در واقع بیان اندیشه‌ای است که فلسفه حافظ را به چالش کشیده است حالا شاید تنها به خاطر غافلگیری در ابتدای مصرع دوم، این بیت را بتوان دارای طنزی خفیف دانست. پس از تأویلی به تأویلی دیگر تمام تعاریف و مرزها تغییر می‌کند.
یا در جایی دیگر که شاعر از کلمات جنسی به صورت صریح و کامل در غزل نام می‌برد می‌توان در برداشتی سطحی ـ و شاید درست! ـ آنرا هزل دانست و در تأویلی دیگر آنرا به مسخره گرفتن چهره جدی دنیای مدرن و بیانگر مصرف‌گرایی دنیای پست مدرن فرض کرد که طبعاً با آزادیهای فمینیستی و حرکتهای هموسکشوالها [که از نتایج ورود فلسفه پسامدرن می‌باشد] هماهنگ و همراستاست. از جانبی دیگر با تغییر مرزها و خطوط قرمز می‌توان تنها آنرا روانکاوی محضی از مشکلات امروز دانست. قسمتی از زندگی که تا به امروز کمتر مورد نقد قرار گرفته است!
از دیگر ویژگیهای غزل پست مدرن آنست که از به کار بردن کلمات و تعابیر کلی که مخاطب را در لابیرنتی تصنعی اسیر می‌کند [نظیر عشق، نفرت و... ] خودداری می‌کند و به جای آن تصاویر ملموسی که به نوعی نشانه‌های پیرامون آن کلمه هستند را جایگزین می‌کند.۹ به طور مثال شاعر می‌گوید: « ـ نوشابه می‌خوری که؟! : نه! آقا نمی‌خورم» در اینجا بدون ذکر هیچ نوع کلیتی تصویری را [در پس زمینه یک دیالوگ آشنا] به دست می‌دهد که مخاطب در ذهن خود به عنوان نماد ترکیبی غیرقابل تفکیک از چند کلیت دارد پس تصاویر، جایگزین فضاهای انتزاعی شده‌اند. همانگونه که قبلاً اشاره شد «غزل پست مدرن» نقدی فلسفی، روانکاوانه، با رویکرد جامعه‌شناسی و... [یا ترکیبی از همه اینها] بر هستی پیرامون می‌باشد و در سطح و برای خلق زیبایی صرف، متوقف نمی‌شود [هر چند می‌توان همین عملکرد را خود تعریف زیبایی‌شناسی پسامدرن نامید! ] شعر امروز متنی فلسفی است یا اگر بهتر بگوییم فلسفه با ساختارشکنی و خزیدن در پرده تلمیحات خود را به شعر و متن ادبی نزدیک کرده است. پس مؤلف به جای گنده‌گوییهای رایج به مخاطب اجازه می‌دهد که به عنوان یک فیلسوف به کشف و تفسیر دست بزند و متن خود را بازآفرینی کرده و در ذهن خویش بنویسد. روشهای تفسیر این نوع از اشعار قابل توضیح نیست چون کلید و روش هر اثر در خود آن مدفون است یا به بیانی دیگر هر اثر در دنیای پسامدرن خود یک ژانر ادبی مجزّاست و قواعد رمزگشایی مختص به خود را دارد.
در واقع «هر هنرمند یا نویسنده پست مدرن در مقام یک فیلسوف است. متنی که می‌نویسد، اثری که خلق می‌کند از نظر اصول، تحت هدایت قواعد از پیش تثبیت شده قرار ندارند و نمی‌توان در مورد آنها مطابق با حکم ایجابی با به کار بستن مقولات آشنا در متن یا اثر هنری قضاوت نمود.»۱۰ هر چند گاهی این فلسفه نه در جهت تثبیت خویش بلکه تنها در ردّ آنچه موجود است قدم می‌گذارد یعنی ما با «بایدها» رو به رو نیستیم بلکه با نسبی‌گرایی خاص این نوع شعر تنها «نبایدها»یی را داریم که حتی این «نبایدها» نیز در هاله‌ای از شک و ابهام قرار داده می‌‌شوند!
مسأله «مرگ مؤلف» با آنکه بیشتر به دید ما به اثر برمی‌گردد و در متن نیاز به رویکردی خاص ندارد اما در «غزل پست مدرن» روی آن بسیار کار شده است. هر چند «رولان بارت» هر اثر هنری را واجد معناهای گوناگون با توجه به مخاطب دانسته و می‌گوید: «می‌توانید متنی را برای دریافت معنی و یا تفریح بخوانید ولی نهایتاً در یک احساس سردرگمی باقی می‌مانید.
این حـّس نهایی که متن آنرا بیان نمی‌کند و یا از ارائه دقیق آن امتناع می‌کند نوعی حالت متفکرانه سرسخت [همانند حالت متفکرانه چهره] که شخصی را برمی‌انگیزد تا از شما بپرسد به چه فکر می‌کنید»۱۱ اما مطمئناً منظور «بارت» متنی تک وجهی و صریح نمی‌باشد حتی متونی که به نوعی برداشت مخاطب را با خود شریک می‌کنند در این ویژگی دارای شدت و ضعف‌هایی هستند. مثلاً خلق کردن شخصیتهایی غیرتیپیک و قابل لمس، عدم ارزش‌گذاری اخلاقی، فلسفی و... روی کنشها و واکنشها، انتخاب راوی مناسب، عدم قهرمان‌سازی و از طرفی دیگر ایجاد فضاهای سپید در متن، اجازه کشف به مخاطب در طول و عرض اثر و... باعث می‌شود که کار از طرف مؤلف و متن به ضلع سوم مثلث که مخاطب است رفته و به اندازه مخاطبان اثر به تکثیر و بازآفرینی آن دست زده شود. مهم اینست که هیچ تأویلی بر تأویل دیگر ارجحیت ندارد، زیرا چند معنایی موجود نه به خاطر ثابت نبودن مسأله در حال بررسی بلکه به خاطر زوایای مختلفی است که برخورد کنندگان با اثر از آن می‌نگرند پس در غزل پست‌مدرن ما با بی‌معنایی مواجه نیستیم و وجود یک کلیـّت ثابت را قبول داریم اما با توجه به ضمیر ناخودآگاه متفاوت مخاطبان اثر و نحوه رمزگشایی متفاوت آنها هر یک به جنبه‌ای از حضور مضمون پی می‌برند که با دیگری متفاوت و حتی متناقض است. به طور مثال وقتی شاعر می‌گوید: «زن فکر راه راه قشنگی است» هر کلمه در اذهان مختلف دچار رمزگشایی متفاوت می‌شود. مثلاً «راه‌راه» بودن می‌تواند نشانه دید راوی از داخل قفس و اثر میله‌های قفس بر تصویر او باشد یا نشانه لباس زندانی باشد که به نوعی معنی قبلی را نیز دربرمی‌گیرد یا اینکه شاعر در حال توصیف شکل ظاهری یک مار! و شباهتهای آن با شخصیت موجود در غزل است یا اصلاً «راه‌راه» تکرار کلمه «راه» و نشانگر وجود راههای مختلف و گیج‌کننده است یا... حالا این را اضافه کنید به معنی کلمه «زن» که می‌تواند نماد احساسات، جنسیت مظلوم، اشاره به سکشوالیته خاص آن و روابط جنسی و آناتومی خاص او و... باشد از طرفی دیگر یادمان باشد که تک‌تک این برداشتها در ذهن خواننده تصور جزء‌نگرانه متفاوتی داشته باشد مثلاً در تأویل منجر به «جنسیت مظلوم» هر دید خود «زیرتأویلی» متفاوت و حتی متناقض می‌تواند داشته باشد که وجود کلمه «قشنگ» با ابهام موجود در آن و اینکه به خودی خود دارای هیچ معنی خاصی نیست [همانگونه که قبلاً اشاره شد صفتها نسبی بوده و به صورت منفرد فاقد ارزش خاصی هستند] این گستردگی معنایی را افزایش می‌دهد! ترکیبات مختلف این تأویلها وقتی به بی‌نهایت می‌رسد که ما شاهد حضور واژه‌های بعدی و مصاریع دیگر هستیم که همین شیوه رمزگشایی را دنبال می‌کنند.
مسأله دیگری که می‌تواند مورد توجه قرار بگیرد «تصویر» در «غزل پست مدرن» است این کلیـّت در اجرا شکلهای بسیار متفاوتی را به خود گرفته است. گاهی دوربین راوی ثابت است و چند تصویر ثابت که معمولاً نقش زمینه‌ای دارند دیالوگهای شخصیتها را دربرمی‌گیرد.
این تصاویر ثابت گاهی به وضوح بیان می‌شوند و مواقعی نیز با دادن چند کلید ساختن تصویر کامل را به مخاطب وامی‌گذارند. اما در بعضی از اینگونه غزلها نیز حرکت دوربین بسیار سرعت می‌گیرد و شخصیت‌ها در مواجهه با تصاویر و اشیاء و حوادث هستند که وجود خارجی پیدا می‌کنند! در همین دو نوع شبه روایت کاراکتر دیگری به نام زمان وجود دارد یعنی گاهی زمان ثابت است و گاه متغیر [که قبلاً اشاره کردیم سرعت آن می‌تواند متفاوت باشد] وقتی زمان در تغییر باشد حتی اگر تصاویر ثابت باشند تنها اسم مشابهی دارند چون وقتی ما به بعد چهارم معتقد باشیم صندلی که در زمان x در نقطه z موجود است در زمان y در نقطه z وجود ندارد و این صندلی به چیز دیگری تبدیل شده است که تنها از سه بعد به سوژه قبلی شباهت دارد.
گاهی سرعت عبور زمان اینقدر سریع است که ما حتی با تصویرهایی غیرمتجانس رو به رو هستیم که معمولاً حـّس زیبایی‌شناسی عادتی ما را دچار خدشه می‌کند چون در دنیای واقعی این سرعت را کمتر تجربه کرده‌ایم. نوع تصاویر در «غزل پست مدرن» هر چیز موجود و ناموجود می‌تواند باشد. از این دیدگاه طبقه‌بندی کلمه شاعرانه و غیرشاعرانه به لطیفه‌ای تکراری شباهت دارد. اتفاقاً بسیاری از مسائل ظاهراً غیرشاعرانه مثل کامپیوتر و ژنتیک با توجه به حضور پررنگ خود در زندگی انسان امروز و ترسیم فردای پست مدرن او بسیار پرکاربردتر از «نیلوفر» و «خار» و «چشم یار»!! هستند.
مثلاً «کامپیوتر می‌تواند تکثیر تفاوتها را جایگزین یکنواختی کلیشه‌ای مدرنیسم کند»۱۲ و اینترنت با اجازه دادن به ظهور فردیـّت در شرایط برابر و حتی ایجاد انسانهای مجازی با مشخصات دلخواه۱۳ و از طرفی دیگر با غلبه بر مشکلات دنیای مدرن نظیر نیروی کار، ترافیک، نظم اداره‌ای و... انسان را به سمت جامعه فراصنعتی هدایت می‌کند یا وقتی متوجه می‌شویم که «کد وراثت و ساختار بنیادین زبان ظاهراً در تمامی سازواره‌ها اساساً یکی است»۱۴ و «آلوین تافلر» دنیایی را ترسیم می‌کند که انسانها با کمک مهندسی ژنتیک انتخابگر می‌شوند نه شیئی در دست فرایند موجود! و واقعیت محتوم!! آنگاه دیگر نمی‌توانیم از آوردن این تصاویر در شعر خودداری کنیم.
آوردن کلمه‌های «تخصصی و نیمه تخصصی» از دیگر ویژگیهای «غزل پست مدرن» است. خواننده این نوع شعر گاهی نیاز به پاورقی و توضیح پیدا می‌کند و گاهی برای درک واقعی یک کلمه شعر مجبور به مطالعه چندین کتاب می‌شود. آیا واقعاً نباید هر کلمه شعر را مخاطب به معنای واقعی درک کند؟!
[فراتر از معنای تحت اللفظی] در دنیای مدرن و شتابزده همه چیز آماده و فوری بود و قرار نبود مخاطب به کاری واداشته شود اما حالا مخاطب برای خواندن یک بیت به کنکاشی دست می‌زند که به پرباری اندیشه خود او منتهی می‌شود. مثلاً در دو مصرع زیر: «و خورد بسته قرص اریترومایسین را» یا «بداهه می‌گویم مثل گریه‌های بِکت» منتقد شاکی می‌شود که در مثال اول چرا مخاطب باید «اریترومایسین» و تمام اَشکال و خواص دارویی و کاربردها و عوارض آن را برای فهم شعر بداند و یا در مثال دوم چه لزومی دارد که مخاطب شعر از مسأله «بداهه‌گویی» و کاربرد آن در نمایشنامه‌های «بِکت» باخبر باشد تا به فهم شعر کمک کند. اما این منتقد عزیز بیان نمی‌کند که چرا مخاطب باید برای فهم شعر «منوچهری» نجوم و اسطوره‌شناسی و... بداند و برای فهم شعر «حافظ» نشانه‌شناسی عرفانی و برای درک بهتر شعر «فردوسی» تاریخ و آداب و رسوم ایران باستان را!!
و اصلاً ‌در نظر نمی‌گیرد که اتفاقاً در قرن حاضر اطلاعات اولیه انسانها به طور تصاعدی رو به افزایش است! در هر صورت این نکته قابل بحث است که مخاطب شعر پست مدرن حتی درباره ساده‌ترین و پرکاربردترین کلمات مثل «دیوار» باید اطلاعات جامع و کاملی داشته باشد تا به کشفها و تأویلهای بیشتری برسد و کلیدهای افزونتری را به دست آورد. البته بدون این اطلاعات نیز شعر جواب خواهد داد. اما مطمئناً از ارزش آن کاسته خواهد شد! سرعت کند خواندن این اشعار شاید دهن‌کجی باشد به شتابزدگی و کمپلکسهای سهل الوصول دنیای مدرن!
قبل از پایان این مقاله باید یادآوری کنیم که این مقاله فقط سرفصلهایی راجع به گونه‌هایی از «غزل پست مدرن» بود و از بسیاری از نکات، بسیار سطحی و در حد یک اشاره رد شدیم و بعضی از مقوله‌ها نیز به علت گسترده بودن ناگفته باقی ماند. [مثل نمادسازی و فرق آن با استعاره در غزل غیرپست‌مدرن] که امیدوارم در فرصتی مناسب به آن بپردازم. فقط در اینجا ذکر چند نکته که چندان ارتباطی هم به مسائل پایه‌ای ندارد اما متأسفانه بسیار مورد بحث است ضروری به نظر می‌رسد:
۱) کلمات بیگانه در زبان فارسی عروض خاص خود را دارند یعنی معمولا دچار تقلیل هجا می شوند به گونه ای که هجاهای کشیده به طرف هجای بلند تمایل داشته و هجاهای باند به سوی هجای کوتاه میل می کنند مثلاً در کلمه «دیازپام» که از زبان بیگانه وارد فارسی شده است هجای «یاز» یک هجای بلند است [یعنی «_»] اما اگر کلمه فارسی بود مثل «پیاز» هجای «یاز» یک هجای بلند + یک هجای کوتاه (هجای کشیده) محسوب می‌شود [یعنی « U_»[زیرا «املای عروضی مبتنی بر حروف ملفوظ است نه مکتوب! یعنی آنچه را که می‌شنویم می‌نویسیم نه آنچه را که می‌بینیم و در خط وجود دارد»۱۵ با همین فرمول در کلمه «هایدیگر»، «های» یک هجای بلند [یعنی «ــ»] و «دی» یک هجای کوتاه [یعنی « U»[محسوب می‌شود. علت این موضوع نیز کشیدگی بسیار کمتر صداهایی مثل «ا» و «ای» در زبانهای اروپایی نسبت به زبان فارسی و استرس بر روی بخشهای مختلف کلمه است! [البته در پاره ای موارد که کلمه تلفظ اصلی خود را از دست داده ممکن است از لحاظ عروضی به شیوه مرسوم تقطیع شود.]
۲) هر گونه دست بردن در وزن و قافیه [آنهایی که در ادبیات به عنوان اختیارات سابقه ندارند ] مبتنی بر این موضوع است که شاعر بخواهد محتوا را بر روی قالب و فرم اجرا کند که در این زمینه نیز باید تا آنجا که می‌شود از ادا، اطوارهایی که به قصد متفاوت شدن ظاهر صورت می‌گیرد خودداری کرد.
۳) هر گونه تغییر در شکل ظاهری، زبان، فرم و تصویر غزل باید اثر ناخودآگاه و خودآگاه محتوا بر روی آن باشد یعنی اگر قسمتی از «غزل پست مدرن» حاوی مسائلی کلاسیک می‌باشد باید از قواعد آن پیروی کرد و حتی اگر لازم باشد استقلال ابیات و وجود اتفاق شاعرانه نیز مدنظر قرار گیرد! وظیفه ما رنگ و لعاب تازه این قالب نیست بلکه عوض کردن تفکّر غالب بر آن است که به نیازهای امروزی جواب نمی‌دهد طبیعتاً تغییر تفکر به تغییرات در سطح نیز منجر خواهد شد.
۴) شاعر «غزل پست مدرن» دیگر نمی‌تواند با تکیه بر استعداد و دید باز تنها شعر بگوید. تسلّط کامل بر همه علوم انسانی و دانستن کلیاتی پیرامون دیگر علوم از ویژگیهای اولیه سراینده این نوع اشعار است در عین حال شاعر باید چنان با وزن و قافیه عجین باشد که وجود آنها به کمک شعر بیاید نه آنکه او را مشغول خویش کند.
۵) مسأله ترجمه ظاهراً مشکل اساسی این نوع شعر است زیرا با توجه به کارکردهای زبانی و از طرف دیگر فرهنگ بومی غالب بر آن نیاز به پانوشتهای طولانی و فراوان دارد که متن را از شعر به طرف مقاله پیش خواهد برد اما باید دانست که این مشکل در واقع ویژگی غزل پست مدرن و هر گونه فرایند پسامدرن است زیرا دیگر روند جهانی‌سازی جواب نداده و فرهنگهای بومی به موازات یکدیگر در حال حرکت هستند. مطمئناً با گذشت زمان و ارتباطات متقابل این فرهنگها مشکل ترجمه کمرنگتر خواهد شد.
در انتهای این مقاله مانند ابتدای آن باید یادآور شد که غزلی می‌تواند آفریده شود و فاقد تمام ویژگیهای مذکور باشد اما به خاطر آنکه پایه و اساس آن بر تفکر پسامدرن باشد «غزل پست مدرن» نامیده شود و تمام بحثهایی که شد تنها دیدی یکسونگرانه به مسأله‌ای متزلزل، نسبی، ملتقط، پیچیده و غیرقابل دسترس می‌باشد و....!!
سید مهدی موسوی
پانوشتها و رفرنسها :
۱ـ مثلاً در فیلم «بزرگراه گمشده» (متعلق به «لینچ») از لحاظ حرکت زمانی، از دست رفتن شخصیتهای ثابت و نگاه روانکاوانه به مسائل پورنوگرافی و... آنرا پست مدرن می‌نامیم اما فیلمی مثل «پارک ژوراسیک» (متعلق به «اسپیلبرگ») را نیز به خاطر به تمسخر گرفتن شکوه دنیای مدرن و اشاره به شکست علم و عقل ـ دو رویکرد اصلی دوره مدرن ـ در مقابل طبیعت وحشی و نظریات تکثیر بی‌مانند موجودات و حرکتهای ژنتیکی برای رقم زدن موجودات به گونه دلخواه و... پست مدرن می‌نامیم.
۲ـ پست مدرنیته و پست مدرنیسم گردآوری و ترجمه: حسینعلی نوذری
۳ـ متأسفانه چون برای نشان دادن این حرکت باید کلّ اثر را بررسی کرد در این بخش نمی‌توانیم مثالی را ذکر کنیم.
۴ـ فلاسفه بزرگ ـ برایان مگی ترجمه عزت الله فولادوند
۵ـ نقل قولیست از «ویتگنشتاین»
۶ـ نقل قولیست از «ژولیا کریستوا»
۷ـ دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم ـ جروم دی سالینجر ترجمه احمد گلشیری
۸ـ هر چند همین آوردن لفظ «بنیادین» خود پذیرفتن نوعی فرا روایت است که در تقابل با خود قرار می‌گیرد اما به دلیل آنکه نوشتن این مقاله فرایندی مدرن است گریز از پاره‌ای تسامحات غیرممکن به نظر می‌رسد.
۹ـ البته گاهی نیز این کلمات کلّی در شعر وجود دارند که اغلب تعمدی و برای به چالش کشیدن این کلیت‌ها و اشاره به توخالی بودن آنهاست یعنی متن خود به نقد فراروایتها می‌پردازد.
۱۰ـ وضعیت پست مدرن ـ ژان فرانسوا لیوتار ترجمه حسینعلی نوذری
۱۱ـ پست مدرنیسم ـ ریچارد آپیگنانزی ترجمه فاطمه جلالی سعادت
۱۲ـ نقل قولیست از «چارل جنکز»
۱۳ـ چه کسی واقعاً می‌تواند ثابت کند که ما خود ساخته‌هایی مجازی نیستیم و چه کسی می‌تواند به یقین بگوید واقعی‌تر از آن چیزی هستیم که مثلاً در اینترنت می‌سازیم!!
۱۴ـ وشهای بنیادین در دانش زبان ـ رومن یاکوبسن ترجمه کورش صفوی
۱۵ـ آشنایی با عروض و قافیه ـ دکتر سیروس شمیسا
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها