سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

ادامه مرگ محمود درویش با میلیون‌ها بیننده‌


ادامه مرگ محمود درویش با میلیون‌ها بیننده‌
در همین ارتباط، بخش‌هایی از دلنوشته‌های منتشر نشده محمود درویش را پیرامون جنگ ۳۳ روزه با ترجمه مهدی فرطوسی می‌خوانید که روز گذشته از سوی خبرگزاری فارس منتشر شد:
● فراتر از توهّم‌
روبه‌روی تلویزیون می‌نشینم، زیرا کار دیگری نمی‌توانم بکنم. روبه‌روی تلویزیون، احساساتم را باز می‌یابم. می‌بینم که چه بر من می‌گذرد و برایم رقم می‌خورد. دود از من برمی‌خیزد. دست‌ بریده خویش را دراز می‌کنم تا دیگر اعضای از هم پاشیده‌ام را جمع کنم... چیزی نمی‌یابم.
از شدت جذبه‌ای که در درد نهفته است، فرار نمی‌کنم. منم، من که از هوا و زمین و دریا محاصره شده‌ام. واپسین پرواز از فرودگاه بیروت برمی‌خیزد و مرا در برابر تلویزیون می‌نشاند تا ادامه مرگ خویش را با میلیون‌ها بیننده دیگر به نظاره بنشینم. هنگامی که با دکارت به اندیشه درمی‌آیم، هیچ چیز ثابت نمی‌کند که وجود دارم، بلکه اکنون که در لبنان قربانی می‌شوم، هستم. وارد تلویزیون می‌شوم. من و هیولا. می‌دانم که هیولا از من نیرومندتر است، در جنگ پرنده و هواپیما. من اما شاید بیش از آنچه باید، به قهرمانی‌های مجازی خو گرفته‌ام. هیولا مرا بلعید و هضمم نکرد. چندین بار بیرون آمدم.
روح من که از کالبد من و هیولا، باهم، چونان نوری بیرون جست و به کالبد دیگری درآمد که سبک‌تر بود و نیرومندتر. اکنون نمی‌دانم که کجایم: روبه‌روی تلویزیون یا درون آن. اما قلبم را می‌بینم که چون میوه صنوبری، از کوهی لبنانی به غزه فرومی‌غلتد.
● دشمن‌
یک ماه پیش آنجا بودم و یک ‌سال پیشتر نیز. همیشه آنجا بوده‌ام. تو گویی هیچ‌گاه جای دیگری نبوده‌ام. سال ۸۲ از قرن گذشته، چیزی بر ما گذشت شبیه آنچه امروز می‌گذرد. محاصره شدیم، کشته شدیم و مقاومت کردیم در برابر آنچه از جهنم به ما عرضه شد. قربانیان شهدا به هم شبیه نیستند. هر کدام مشخصات ویژه خود را دارند. خطوط چهره‌هایشان باهم تفاوت دارد و هر کدام نامی دارند و سنی و چشمانی دارند که شبیه دیگری نیست. این قاتلان‌اند که به هم شبیه‌اند.
همه آنان یکی هستند که به تعداد ماشین‌های فولادی تقسیم شده‌اند. کلیدی الکترونیکی را می‌فشارد. می‌کشد و پنهان می‌شود. ما را می‌بیند و ما او را نمی‌بینیم. نه از این‌رو که به اشباح می‌ماند، بلکه به این خاطر که نقابی است فولادی که یک اندیشه را پشت خود پنهان می‌کند... نه مشخصاتی دارد و نه چهره‌ای و نه چشمانی و نه سنی و نه نامی. او... او خود چنین برگزیده است که تنها یک نام داشته باشد؛ دشمن.
● خنه‌
امروز، یعنی روز ۲۶ ژوئیه، ۲۱ قربانی شهید در غزه، که ۲ کودک شیرخوار نیز در میان آنان بودند، توانستند از موانع نظامی و سیم‌خاردارها بگذرند.... و به «اخبار» راه یابند! هیچ توضیحی درباره آنها داده نشد، زیرا که درد، پیش از هر واژه‌ای فرا رسید. نام آنها از فرط عادی بودن و سادگی اعلام نشد و پرچم پیروزی در برابر دوربین‌ها به اهتزاز درنیامد، زیرا که لنز دوربین پر از تصاویری بود که هیجان‌انگیزتر بودند.
جنگ هیجان است؛ سریالی است که در آن، قسمت جدید بر قسمت گذشته، پیروز می‌شود. هنگامی که قتل هر روز رخ دهد، عادی می‌شود و قربانیان، تبدیل به اعداد می‌شوند. مرگ تبدیل می‌شود به روزمرگی و دیگر احساسات را برنمی‌انگیزد.
روزمر‌گی کسل‌کننده است و برنامه‌های کسل‌کننده، بیننده را از جلوی تلویزیون دور می‌کند و خبرنگاران را بیکار. هنگامی که بیننده‌ها کم شود، آگهی‌های بازرگانی کم خواهد شد و صنعت تصاویر ورشکست می‌شود. تازه: لوکیشن‌های غزه دیگر تکراری شده‌اند و آن حس سابق را منتقل نمی‌کنند. آسمانی سربی رنگ بر فراز کوچه‌هایی باریک در اردوگاه‌هایی که به دریا راه ندارند. هیچ کوهی آنجا نیست.
هیچ چشم‌انداز طبیعی زیبایی وجود ندارد که بیننده را سرگرم کند. همه چیز عادی است. قتل عادی است، جسد عادی است و خیابان‌های خاکستری اما آنچه امروز غیرعادی می‌نماید، این است که ۲۱ نفر قربانی شهید شجاعانه و بدون هیچ راهنمایی توانستند به اخبار نفوذ کنند!
● قانا
بامداد امروز، سی‌ام ژوئیه، حکومت اسرائیل به برتری نظامی قاطعی دست یافت! بر کودکان قانا پیروز شد و آنها را تکه تکه کرد. کودکان خوابیده بودند و رویای بازگشت به خانواده اصلی‌اشان را می‌دیدند و شاید رویای صلحی کوچک در این زمینِ کوچک، تا آرام آرام بزرگ شوند و اول پاییز به مدرسه بروند، و گهگاه از مدرسه فرار کنند و البته نه از ترس بمباران... بلکه از ملال درس جغرافی ولی بدون این که متوجه شوند، کشته شدند، بی‌هیچ ترسی، بی‌هیچ فریادی. خواب بودند و خواب ماندند.
پس بگذار بی‌هیچ ترسی از سرزنش بگریم. قاتلانی که از قانای اول بازمی‌گردند، از آن می‌هراسند که ما از یاد ببریم. پس باز هم می‌کشند تا مبادا گمان بریم که رویای کودکان ما برای رسیدن به صلح امکان‌پذیر است. این بار عذرخواهی نکردند، تا مبادا ما آنها را به برابری اخلاقی میان قاتل و مقتول متهم کنیم.
نه، نه، نمی‌توانم با کسی صحبت کنم؛ تا از من نپرسد: چه می‌نویسی؟ «وصف» را هیچ اخلاقی نیست اگر زبان به شیوایی گرایش یابد، زیرا زبان حق ندارد که تصویر را بازگوید... تصویری که از فرط تراکم تکه پاره‌های فرشتگان کوچک، تنگ می‌نماید.
مگر یک عکس، گنجایش چند مسیح کوچک را دارد؟ هر کسی که امروز بتواند شعری بسراید یا تابلویی رسم کند و رمانی بخواند یا گوش بدهد به موسیقی... گناهکار است. امروز، روز عید حکومتی است که بر فرشتگان پیروز شد، و به ما یادآور شد که آتش‌بس، تنها استراحت کوتاهی است میان دو کشتار!
محمود درویش‌
رام‌الله، ژوئیه ۲۰۰۶
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید