سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

دانه ات را پیدا کن


دانه ات را پیدا کن
گیج بودم و سردرگم. مضطرب بودم و افسرده. با همه، ولی تنها. آشنا، ولی غریب. پر از رنگ بودم و بی رنگ. كاملاً نیازمند بودم كه تو در من غلیان كردی. تازه به این پی بردم كه رنگ داشتم، ولی چشم هایم بسته بود. تو مدام به من ندای آرامش می دادی، ولی گوش هایم خسته بود. وقتی دانه وجودت را در خودم پیدا كردم، مانند یك لوبیای سحرآمیز بدون وقفه در بطنم رشد كردی.
صدای رویش آن دانه در درون من از فرسنگ ها آن طرف هم شنیده می شد. هركس مرا از كیلومترها آن طرف تر هم می دید، می فهمید كه من دانه تو را پیدا كردم، چون پر از برگ بودم. درخت لوبیای سحرآمیز تو در من با هیچ تبری به جز اسیر دنیا شدن قطع نمی شود. وقتی دانه را در خودت پیدا می كنی، بدان كه دیگر آن نیستی كه بودی. دانه كه درخت شد، تو درخت شده ای، آن وقت كه درخت افتاد، بدان تو افتاده ای و باید به دنبال دانه دیگری باشی كه یافتنی نیست و یافتن دوباره دانه به منزله فناست.
باید از دست بدهی تا به دست آوری. من همیشه صدای چرق چرق رشد آن را در بتون تنم احساس می كنم. فقط لازم است چشم هایم را ببندم و ببینم كه شاخه هایش از بین رگ ها و مویرگ هایم رد می شود. پیچك های آن به استخوان هایم می پیچند و برگ هایش كه گوشت هایم را پوشانده اند و پیوسته ساقه اصلی درخت كه از قلبم نشأت گرفته بالا و بالاتر می رود و من می دانم كه می توانم كاری كنم تا قد كشیدن این درخت پایان نیابد، حتی اگر نباشم، چون آگاهم كه پرنده ها به من نیازمندند: «دانه ات را پیدا كن كه پرنده ها به تو نیازمندند.» و «الست بربكم».
دانه می خواستم، دستم را درون سینه بردم، از آتش مهر سوختم. گریه كردم، قلبم را مشت كردم، جوانه زدم و من فقط یك بار عاشق شدم، بلی گفتم، این جا شدم.

ساره نوروزی
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید