شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


داستایوفسکی و شیاطین-بخش اول


داستایوفسکی و شیاطین-بخش اول
«به خدا ایمان ندارید زیرا اربابید.»
شیاطین داستایوفسکی
«در سرآغاز طلسم شدگان (شیاطین)، داستایوفسکی داستان انجیلی شیاطین و اجانیبی را می آورد که در گورهای کوهستانی سرزمین جدریان سکنی داشتند و پس از خروج از جسم مردی که طلسمش کرده بودند به گله یی از خوکان داخل شدند. مسیح پیش از شفا دادن مرد طلسم شده از او می پرسد «نامت چیست؟» و آن مرد هم به صیغه مفرد و هم به صیغه جمع پاسخ می دهد؛ «نامم لجئون است زیرا ما بسیاریم.»۱
به نظر داستایوفسکی عذاب دوزخ یعنی ناتوانی در عشق ورزیدن «آن گونه ناتوانی که نزد عیاشان سادی و در تن آسایی راهبان قرون وسطا می یابیم که توسط جن نیمروز تسخیر شده اند، ناتوان از اینکه بتواند کسی یا چیزی را دوست بدارد، یک ناآرامی برهوتی، انزجار از خویشتن و در همان حال عشق به خویشتن (گویی که این هر دو نیز یکی هستند)... خودشیفته تیره بختی که در ژرفای آب به تصویر هزار تکه خود می نگرد. رویای سقوط افسونش می کند و از خود نزد خویشتن احساس تهوع می کند اما نمی تواند که از خود چشم بردارد.»۲
نمی تواند که از خود چشم بردارد زیرا که تنها خود را می بیند، پس عشق ورزیدن منتفی می شود، عشق ورزیدن همانا در وجود دیگری است که معنی می یابد همان گونه که شاتوف به استاوروگین (در کتاب شیاطین) می گوید که «برای داشتن ایمان به خدا، وجود خدا لازم است.»۳ برای عشق ورزیدن نیز وجود دیگری لازم است. بدبختی طلسم شدگی به وسیله شیاطین همانا در ناتوانی عشق ورزیدن به دیگری است زیرا در اینجا آدمی به خود واگذاشته می شود یا به عبارتی دیگر انسان در خویشتن خویش محبوس می شود تا بدین سان امکان تماس بی واسطه با جهان دیگر وجود نداشته باشد. پس به خود رجوع می کند به عقل و خرد خود و خودش را غایت می پندارد و تمامی عشقش را نثار خودش می کند درست مانند استاوروگین (قهرمان کتاب شیاطین) همانی که به خود واگذاشته شده بود زیرا که نمی خواست به دیگری توجهی کند یا اینکه دیگری را به خانه روح خود دعوت کند. «... من هیچ کس را به خانه یی که روح من است، دعوت نمی کنم و به هیچ کس احتیاجی ندارم و می توانم مساله خودم را خودم حل کنم.»۴ در این شرایط است که آدمی به تسخیر شیطان در می آید زیرا به خود واگذاشته شده است تا به خرد و عقل خود رجوع کند؛ داستایوفسکی این حالت را تسخیرشدگی می نامد؛ تسخیرشدگی به وسیله شیاطینی که بسیارند. اما شیاطین داستایوفسکی در عین حال از موجودیتی حقیقی برخوردارند. این مساله در ادبیات مدرن بی نظیر است زیرا آنچه که از شیاطین در اذهان وجود دارد موجودات و هیولا های غریب و مکار و پرطمطراق و سنگدل اند که به هر حال غیرواقعی اند اما شیطانی که مورد نظر داستایوفسکی است البته که واقعیت بالینی دارد و حتی به صورت نمادین نیز مطرح نیست، بلکه حضور دارد، گفت وگو می کند و حتی استدلال می کند.
این مساله را استاوروگین در گفت وگوی خود با اسقف تیخون در آخر کتاب شیاطین، آن گاه که به ناگزیر به سوی اسقف می رود، بیان می کند. «خوب پس حالا بدانید که من ابداً شرم ندارم و برای اینکه به خشونت شما جواب داده باشم، به طور جدی و در روی شما می گویم که من به شیطان عقیده دارم. آن هم به شیطانی که در شرع ذکر شده است؛ به شیطان متشخص و نه نمادین و هیچ احتیاجی هم ندارم که پنهانی کسی را امتحان کنم یا از کسی حرف بیرون بکشم.»۵
اما همین استاوروگین ایمان خود را از دست داده بود زیرا «ارباب» بود و دوست می داشت آقایی کند زیرا قدرت و آزادی خود را بی انتها می دانست اما با این همه در ارباب شدن خود ناتوان شده بود، علاوه بر آن قدرتش به خودش متکی بود یعنی هدفی یا جهتی برای اعمال آن نمی شناخت زیرا که جهت دار نبود و بر بی اعتنایی استوار بود. او در همین باره در نامه یی به داریا پاولونا که عاشقش بوده می نویسد؛ «... من همه جا قدرت خودم را امتحان می کنم... معلوم شد که قدرتم بی حد است. جلو چشم شما برادرتان به من سیلی زد و من چیزی نگفتم (قدرت از نظرش در عین حال به معنی تحت کنترل درآوردن غرایز نیز است برعکس نیچه)... اما قدرت خودم را در چه راه به کار ببرم؟ این چیزی است که هرگز نفهمیده ام، حالا هم نمی فهمم... من همچنان مثل همیشه می توانم به کردن کار خوب علاقه مند باشم و از آن لذت ببرم. اما کار بد را هم دوست دارم و از آن هم لذت می برم اما هم این لذت و هم آن یکی بسیار سطحی است و هرگز عمقی پیدا نمی کند. امیال من خیلی ضعیف اند و نمی توانند هدایت کنند. آدم می تواند با یک تخته پاره از یک رودخانه عبور کند اما با یک پوشال نه.»۶
بدین سان است که او ایمان خود را از دست می دهد زیرا در خودشیفتگی خود غرق شده است و نمی خواهد به تخته پاره یی (ایده) اتکا کند تا بتواند از رودخانه عبور کند؛ آنچه گم کرده است، خدا است و نه شیطان. در اینجا می توان به دیدگاه های کاملاً دینی داستایوفسکی پی برد؛ این دیدگاه ها به حدی غلیظ است که ولادیمیر ناباکف او را نویسنده یی اساساً مذهبی تلقی می کند و از نوشته هایش با عنوان «پاشیدن مسیح در همه جا»۷ یاد می کند. به همین دلیل است که ایده ها برای داستایوفسکی اهمیت دارند یا مهم تر آنکه برایش واقعی اند (مانند تخته پاره می شود به آنها اتکا و از رودخانه عبور کرد) اما مهم آن است که واقعی بودن این ایده ها آن گاه اهمیت پیدا می کند که «جسمیت» داشته باشند.
نادر شهریوری (صدقی)
منبع : آتی بان


همچنین مشاهده کنید