چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

عاصی و عصا


عاصی و عصا
عصا، مادرزاد عصا نبود. شاخه ای بود سبز و خرم و نه در دست این و آن، بلکه بالای درخت بود و پربرگ و رو به رشد و چشم نواز، اما بیچاره از درخت که اصل او بود و هستی خود را از او داشت برید یا بریده شد و از آن پس، روز به روز خشک و خشکیده تر شد و چه زخم ها که از اره ها و رنده های نجاران دید و چشید و برای همیشه آلت دست و سر افکنده شد و به دست آدم های ناتوان و بیمار افتاد و همواره تحت فشار آنها قرار گرفت و عاقبت الامر هم یا خواهد شکست یا خواهد سوخت و یا از دور خارج شده و به دور افکنده می شود.
ما آدم ها هم چیزی شبیه شاخه هاییم و آنچه داریم از خداست و تا با خداییم سبزیم و شاداب و پرطراوت و زنده ایم و پیوسته در حال رشد و روز به روز نیرومندتر و در یک سخن هر روزمان بهتر از دیروز خواهد بود.
اما اگر خدای ناکرده اهل گناه و عصیان شویم سرگذشت عصا سرنوشت ما خواهد شد، یعنی خشک می شویم و آلت دست می شویم و هر روز در دست کسی می افتیم آنهم کسانی که: «فی قلوبهم مرض»، یعنی بیماردل اند و چه فشار ها و استرس ها و اضطراب ها که باید متحمل شد و دم هم بر نیاورد، ذلیل می شویم و خوار و سرافکنده و روز به روز شکسته تر و آسیب پذیرتر و عاقبت هم در کام آتش خشم خدا برای همیشه خاک و خاکستر می شویم.
پس هر چه هست در ارتباط با خداست و هیچ چیز برای انسان جای خدا را پر نمی کند.
حافظ چه زیبا گفته است:
باده و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیّا نشود یار کجاست
یعنی اگر خدا نباشد هیچ لذتی جای او را پر نمی کند.
یا من یکفی من کل شیء
و لا یکفی منه شیء
ای خدایی که جای همه چیز را پر می کنی اما هیچ چیز جای تو را پر نمی کند.

محمدرضا رنجبر
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید