یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


زندگی آدم ها با نگاه سگی


زندگی آدم ها با نگاه سگی
● مروری بر تیمبوکتو، اثر پل استر
تیمبوکتو را باید کتابی در خصوص انسان ها و روابط آنها دانست تا داستانی در خصوص زندگی سگی، دوست داشتن و گریز از تنهایی و پناه بردن به دیگری برای رهایی و نجات از سرنوشتی محتوم. استر در تیمبوکتو اشاره یی دارد به این گریز با این مضمون که فقط باید بدی را با خوبی پاسخ دهی وگرنه چرا باید زندگی کرد.
در جای دیگری در تیمبوکتو اشاره شده به این امر که از زندگی چیزی انتظار نداشتن و فقط عشق به آن هدیه کردن. جالب اینکه استر اعتقاد دارد تیمبوکتو یک داستان عاشقانه است. پس در حقیقت ما داستانی سگی در مورد آدم ها می خوانیم.
تیمبوکتو داستان عشق بین انسان و حیوان است؛ حیوانی که عشق او بیشتر مواقع بی جواب می ماند و تاکید و شناخت ما از شخصیت های داستان از نوع رفتار آنها با مستربونز شکل می گیرد، مستربونز به واسطه همین رفتار آدم ها می گوید؛ «آدم ها قابل اطمینان نیستند. من دیگر این را می دانم.» او تنها صاحب خودش ویلی را قبول دارد و تنها تلاش او پس از جدایی از ویلی رفتن به تیمبوکتو است . جایی برای وصل شدن. حیوان داستان به گونه یی شاهد خاموشی برای دنیای پر از سرگشتگی و رنج انسان ها است.
ویلی شاعر خیابان گرد و رها شده و سرگشته، پیش از مرگ تصمیم می گیرد معلم دوران تحصیلش را که مشوق او بوده پیدا کند تا هم مستر بونز را به او بسپارد و هم اشعارش را از نابودی نجات بدهد. اما ویلی در همین جست وجو در کنار خانه «ادگار آلن پو» توان خودش را از دست می دهد. سرگشتگی شخصیت ها در شهرها، قیاسی از سرگشتگی هویت ها است که شکل دهنده فضا در این داستان است.
ولگردانی که زندگی خود را می نویسند یا آدم هایی معمولی که به مرور به موقعیت ولگردی بی خانمان سقوط می کنند و یک حرکت از نقطه پایدار به سوی ناپدید شدن و هیچ شدن است که فلسفه اصلی داستان استر را شکل می دهد. در این داستان ویلی به حد یک شاعر خیابان گرد با دیدگاه های خاص خود نزول می کند. ویلی از خانواده یی مهاجر و لهستانی است که به امریکا پناه آورده اند؛ خانواده یی سنتی با گرایش هایی خاص .
اما ویلی در نگاه خانواده یک آنارشیست ضد سنت و طرد شده است؛ «... برای همیشه در نقش انتخابی اش فرو رفت؛ یک ناراضی، شورشگر و شاعری شوریده که در گنداب های جهانی ویران پرسه می زد...» اما ویلی برای رها شدن از تنهایی و حفظ خود به دنبال یک همراه و حامی بود تا اینکه مستر بونز( سگ) را پیدا می کند.
در این کتاب مستربونز که نگاهی عمیق تر از یک سگ دارد از مفاهیم انتزاعی و نیک و بد سرشت آدم ها سخن می گوید. مستربونز از اول این شانس را داشته که صاحبش او را از دسته موجودات پست به حساب نیاورد و مدام با او صحبت کند.« آنها از اول یک روح در دو قالب بودند... کاملاً طبیعی است که مستربونز زبان او را به خوبی بفهمد و هرچه را که می گوید کاملا درک کند....»
در عین حال، مستر بونز مدام خاطرات خود را مرور می کند و می گوید؛ «خاطره یک مکان است.» با توجه به اینکه تنها شیوه درک خاطره تبدیل امر ذهنی به امر بیرونی است ، در داستان های استر همیشه حرکت از دنیای ذهن به دنیای بیرون صورت می پذیرد.
افرادی که بر بخشی از حیات انسانی کنترل خود را در هستی و زندگی از دست داده اند و قدرت خروج از نظام بسته ذهنی خود را ندارند و با بیان خاطرات سعی در هویت یابی و گاه فراموشی موقعیت خاص دارند. در این داستان هم به شکلی با تکرار خاطرات مواجه هستیم. خاطراتی که به شخصیت های خود هویت می بخشد تا خود را و حیات خود را به خاطر بیاورند و در امان بمانند.
به هر حال، آرامش ویلی و مستربونز در کنار هم ابدی نیست و در حالت وخامت وضع جسمانی ویلی، مستر بونز که ترس از تنهایی را حس می کند و پیش از این طعم آوارگی را چشیده، پیش از مرگ ویلی در خواب رویای آوارگی خود را می بیند .
اما بیدار شدن او از خواب درست هم زمان است با وقوع این رویا و سگ فقط برای گریز از مهلکه به دستور ارباب ویلی فرار می کند، آن هم به امید رهایی . در تیمبوکتو جمله یی هست که می گوید؛ «یک سگ تنها با یک سگ مرده فرقی ندارد.» همانطور که انسان تنها با انسان مرده تفاوتی ندارد. پس مستربونز سعی می کند از این تنهایی رهایی پیدا کند و بتواند کسی را در کنار خود داشته باشد.
اما در تیمبوکتو، مثل سایر داستان های استر، سرگشتگی و حبس وجود دارد و در نهایت مستربونز در جست وجوی «سراب روح» برمی آید تا از این تنهایی و سرگشتگی رها شود و به جایی که ارباب ویلی نوید آن را داده راه پیدا کند؛ « جایی که دنیا تمام می شود تیمبوکتو شروع می شود.» حیاتی که مستر بونز معتقد است که در آنجا صاحبش را می بیند. به همین دلیل، در آن صبح درخشان زمستانی می رود که ثابت کند قهرمان سگ هاست.
« مستربونز نمی خواست کار احمقانه یی مثل خودکشی انجام بدهد. فقط می خواست در بازی شرکت کند . همان بازی که هر سگ دیوانه یی وارد آن می شد... وقتی شروع کرد به دویدن احساس کرد که بعد از ماه ها قوی تر و شادتر است و به سمت صدا دوید. به سمت نور درخشان کورکننده و سرو صدایی که از هر جهت به او حمله ور می شد.» اگر شانس می آورد می توانست تا شب نشده پیش ویلی باشد.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید