پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


گنج در ویرانه هاست


گنج در ویرانه هاست
۱) مقابل عامه پسندی چیست؟ «هنری»؟ «جدی»؟ «خاص»؟ این ماجرای تقسیم بندی سینما به این جور چیزها را نمی فهمم. ما یا فیلم خوب داریم یا فیلم بد. بین فیلم های خوب می توانیم کلی فیلم پرفروش (و لابد «عامه پسند») داشته باشیم و بین فیلم های بد، کلی فیلم که اسم شان را می گذاریم «تجربی»، «خاص» یا «جدی». «نیش» جرج روی هیل یک فیلم عامه پسند است؟ چون کلیشه دارد؟ چون خیلی فروخته است؟ چون قهرمان دارد؟ بعد فیلمی مثل «بابل» چی؟ لابد این یکی جدی است، هنری است، خاص است. گیرم که پرداخت ایناریتو در فیلم دوم، گاهی بسیار قابل پیش بینی به نظر برسد. چرا؟ چون شکست روایی دارد؟ چون درباره مسائل مهم بشری صحبت می کند؟ چون قهرمان ندارد؟ آن وقت مگر نمی شود بین فیلم های جرج روی هیل سراغ لایه های پنهان رفت؟ مگر «بوچ کسیدی و ساندنس کید» به عنوان یکی از پربارترین محصولات عامه پسند، تجربه زندگی به عنوان بازی در حد نهایی اش نیست؟ «نیش» روی هیل که از این هم پیچیده تر است. با هفت بطن تو در تو. وقتی جهان به دو قسمت داخل باشگاه و خارج باشگاه تقسیم می شود، با یک نظام نشانه شناسی به غایت پر از تاویل. جایی که مردان بازی بلدند و آنها که بلد نیستند و این ایده، همچون فلسفه زندگی در تمام دنیای اثر گسترده می شود. و این تقسیم بندی اساسی مردم در جهان جرج روی هیل به عنوان یک فیلمساز «عامه پسند» است.
۲) اگر منظورمان از محصولات عامه پسند، فیلم هایی هستند که به قصد فروش ساخته می شوند و برای مردمی که برای دیدن شان به سینما می روند، به عنوان یک منتقد اتفاقاً بیشتر دوست دارم محصولات مورد علاقه ام را از میان این فیلم ها انتخاب کنم. اینجا محل درک و کشف و شهود است. جایی که انرژی سینما به عنوان یک رسانه فرهنگی آزاد می شود. اغلب محصولاتی که به قصد پول درآوردن ساخته می شوند، آثار خسته کننده و تکراری و غیرقابل دیدنی هستند. اما اگر قرار است فیلم خوبی در کار باشد، معمولاً بین همین خزعبلات یافت می شود. جایی که ناخودآگاه غیور هنرمند مهربان در مهلکه خواست بازار و نیاز مردم و آهنگ پنهان جامعه در آن لحظه تاریخی می شکفد و می پاشد به در و دیوار. اینجاست که فیلم عامه پسند، به یک اثر هنری بزرگ تبدیل می شود. از «دکتر ژیواگو» دیوید لین تا «تقلید زندگی» داگلاس سیرک. اینها عامه پسندند یا اثر هنری؟ اتفاقاً درک مدارهای نشانه یی مشترک در دکتر ژیواگو (حالا جنبه های فنی محشر اثر به کنار) برای یک منتقد کار خیلی مشکل تری است تا وقتی فیلمی پر از نماد از سینمای هنری اروپا و مثلاً محسن مخملباف می بیند. (این البته یک حکم کلی نیست. مرد می خواهد که مثلاً دنیای یک فیلمساز خاص مثل آلمودوبار را درک کند) در سینمای تجربی و هنری معمولاً نمادها کنار همدیگر چیده شده اند و تمنای نقد دارند تا در یک تناظر یک به یک، منتقد برای هر کدام شان معنای خاص خود را بتراشد و انرژی آزاد شده از این کشف تنها قدر یک لامپ صد وات، به روشنایی جهان کمک کند، و در یک فیلم عامه پسند، این کار نیازمند تاویل است، نیازمند به درک نیروی اساطیری کلیشه،نیازمند به کشف نکته یی که در ناخودآگاه هنرمند صادق، پنهان شده و در عین حال واکنشی به اوضاع روز جامعه است و انرژی حاصل بیرون کشیدن چنین نکته یی می تواند یک شهر را چراغان کند.
۳) البته در ایران این اتفاق کمتر می افتد. چون گیشه و بازاری وجود ندارد و رقابتی در کار نیست. در نتیجه فیلم های پرفروش ما را معمولاً نابلدها و شکست خورده ها می سازند. (در سینمای جهان این معادله معمولاً برعکس است.) پس تک و توک فیلم خوب، اتفاقاً در میان همین آثار خاص هنرمندانه شکل می گیرند، هرچند اغلب فیلمفارسی های هنری ما هم این وسط بد نمی بینند، چون برای منتقد، فرصتی برای درک ساختار روایی شکسته فراهم می کنند یا درک نمادهایی که گفتم؛ فهم شان خیلی ساده تر و معمولی تر از کشف یک فیلم خوب از میان آثار عامه پسند است. به همین خاطر است که اگر عامه مردم را کنار بگذاریم، اغلب کسانی که دوست دارند، فقط دوست دارند به سینما «جدی» تر نگاه کنند، از مغازه های هنری فروشی خیابان انقلاب تا کافی شاپ های بغل دانشگاه های هنر، اتفاقاً سراغ همین فیلم های خاص می روند. به هر حال این نظر من است، درک «سگ های انباری» کوئنتین تارانتینو کار خیلی سخت تری است تا فیلم ظاهراً «پیچیده» یی مثل بابل ایناریتو یا دستفروش مخملباف. حالا سوال اینجاست؛ آیا تارانتینوی بسیار جوان، موقع ساخت مثلاً «سگ های انباری» به شبکه گسترده خیانت و ارتباط آن با آمرزش روح انسان فکر کرده؟ آیا رابطه فوق بشری رئیس باند و اعضای گروهش پیش از این اندیشیده شده بوده؟ ماجرای «بلوغ» دردناک عروس و نزولش از ساحت اسطوره به گند زندگی روزمره در بیل را بکش، چی؟ این آگاهانه بوده یا حاصل درک مخاطبی است که انرژی کشف چنین نکته یی را از دل یک محصول عامه پسند آزاد کرده است؟ و خاصیت جادویی سینمای عامه پسند در این لحظه که خودش را نشان می دهد.
۴) این یک بحث طولانی است و در یک یادداشت هفتگی با عجله نمی گنجد. می ماند ذکر این نکته که کاش پیچیدن این نسخه برای سینمای ایران مفید بود. اما در این شرایط گلخانه یی، متاسفانه فیلمسازهای بد برای مردم فیلم می سازند و فیلمسازان خوب، چون می توانند نهاد و ارگانی برای تامین هزینه ساخت فیلم شان جور کنند، در شرایطی دور از جریان آزاد فیلمسازی، آثارشان را تولید می کنند و تا دل تان بخواهد هم فرصت اشتباه دارند. کشف شاهکار از میان محصولات «پرفروش» و حالا اگر شما بخواهید، «عامه پسند». این هم حظ دیگری که ما منتقد ایرانی، از تجربه اش محروم هستیم.
ای داد بیداد.
امیر قادری
منبع : روزنامه هموطن سلام