دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا


نویسنده ای خوش اقبال


نویسنده ای خوش اقبال
مغازه های کتابفروشی در آمریکا و اروپا سرشار از آثار ادبی نویسندگانی است که کارهایشان بر خلاف میل آنها هرگز به فیلم های سینمایی برگردانده نشده اند و همچنین آثار نویسندگان دیگری که وقتی هم یک کارشان به فیلم سینمایی بدل شده، جواب نداده و توفیقی را کسب نکرده است.
با این حساب دنیس لیهان را باید بسیار خوش اقبال دانست، زیرا کتاب های رمان او به فیلم برگردانده شده و بسیار هم موفق بوده اند. ابتدا کلینت ایستوود معروف یک فیلم به غایت موفق از روی رمان سنگین و تحسین شده او «رودخانه مرموز» ساخت که چند جایزه اصلی اسکار را برد و به عنوان مثال اسکار های برترین بازیگران مرد نقش اول و دوم را به شون پن و تیم رابینز بخشید. آن گاه نوبت به بن افلک رسید تا در ابتدای پائیز امسال در نخستین تجربه کارگردانی اش یک فیلم موفق گنگستری به نام «gone Baby gone» را از روی رمان دیگری از لیهان بسازد و ارائه کند.
اینک نیز خبر می رسد که مارتین اسکورسیزی معروف قصد دارد کتاب «Shutter Island» لیهان را در سال جدید (میلادی) به یک فیلم برگرداند و از لئوناردو دی کاپریو بازیگر محبوب و همیشه حاضر ۳ فیلم آخرش خواسته است که مهیای حضور در این فیلم نیز بشود.
خوش اقبالی های فوق، لیهان را نیز متعجب ساخته است. او در آستانه زمستان امسال و در طلیعه سال ۲۰۰۸ می گوید: «واقعاً باور نکردنی است. همسرم گفت چرا زنگ به این ور و آن ور نمی زنی تا همگان از این مسائل مطلع شوند و من به او گفتم بگذار این موفقیت ها بیشتر روی هم جمع شوند و در آن صورت حیرت فزون تری را نزد کارشناسان بر خواهد انگیخت.» بنابراین باید پرسید راز توفیق لیهان، در عرصه ای که بسیاری از نویسندگان ناموفق بوده اند، چیست و او چه کرده است که دیگران نتوانسته اند خود او می گوید قطعاً اصالت و غنای سوژه های وی را نباید سبب این توفیق دانست، زیرا نمونه و نظایر این قصه ها را می توان در هر اپیزود سریال های تلویزیونی «CSI» و یا «قانون و نظم» هم یافت. خودش می گوید کاری که در آن مهارت دارد، نوشتن داستان هایی است که قدری عمق دارند، روی امور روحی و معنوی تأکید دارند، تفکر و تعمق خواننده ها را بر می انگیزند و نوعی ابهام و تعلیق در اکثر قسمت های قصه محسوس اند و بر دوش ها سنگینی می کنند و همه اینها که گفتیم، معمولاً در شهر باستون آمریکا و در نقاطی ناآرام و توفانی در این شهر، واقع در ایالت ماساچوست آمریکا شکل می گیرد.
وقتی فشار زیادی به لیهان برای رو کردن دلایل موفقیت اش می آورید، او می گوید که خوش شانسی صرف پایه گذار این وضعیت بوده است و سعی دارد با این توضیح ساده و غیر واقعی ماجرا را سر هم بندی کند. «می دانید چیست من خوشبخت ترین مرد روی کره خاکی هستم. شاید هم به این خاطر باشد که من اصلاً و ذاتاً ایرلندی هستم. به آسمان نگاه و دعا می کنم که بخت از من روی بر نگرداند و چنین نیز می شود.»
زمانی که به کارشناسان هالیوود روی می آورید، می بینید که به نظر آنها علاوه بر فاکتور شانس، زمان سنجی درست و پیوند دادن نقاط اوج و پایانی ماجرا به خطر های محسوس و معضلات مفرط کاراکترها، نیز از عواملی هستند که به توفیق قصه های لیهان یاری رسانده اند. بهتر بگوییم لیهان به خوبی بلد است که چطور کاراکترهایش را براساس قصه تنظیمی در ذهنش به سوی خطرها و نقاط نامعلوم بکشاند و به آرامی آنها و خواننده ها را رو در رو با مسائلی غیر قابل حل کند و چنین چیز هایی برای تبدیل شدن به سناریو هایی موفق جان می دهند.
لئونارد مالتین منتقد مشهور سینمایی می گوید: «در هالیوود این یک رسم دیرپا و رایج است که وقتی شهرت و موفقیتی را به هم می زنید و یکی دو کارتان پر فروش از آب در می آید، استودیوها و سازمان ها به دنبال تان می آیند و کارهای بعدی تان را طلب می کنند. برای آنها (سران و کارشناسان استودیوها) آنقدرها هم فرق نمی کند که در کتاب ها چه نوشته شده و فقط کافی است که یک اثر ادبی و یا فیلم سینمایی بفروشد و بتواند با مردم ارتباط برقرار کند و در آن صورت به سراغ کارهای آتی او می روند. این را می دانم که بسیاری از تهیه کنندگان و مدیران اجرایی پروژه های سینمایی اصلاً داستان هایی مثل کتاب های لیهان و نظایر آن را نخوانده اند و از چند و چون کار بی خبرند.
اما به محض این که متوجه فروش و توفیق آن شده اند، روی آن کار و به سرمایه گذاری پرداخته اند. به عنوان مثال در مورد دنیس لیهان متوجه شده اند که کارهای او با سوژه هایی تقریباً عمیق و با بار روان شناسانه و اجتماعی همراه است و روی فیلم قبلی، چند جایزه اسکار را به بازیگرانش ارزانی داشته است. این به آنها می گوید که در درجه اول سوژه و کتاب بعدی او را تحویل بگیرند و در مرتبه دوم بازیگران همان قدر قوی را برای فیلم بعدی او فراهم آورند و کاری را که با امثال شون پن انجام شده، با دیگری تکرار نمایند. برای آنها همین اندازه نیز کافی است. با این وجود برای من هنوز هم عجیب و غیرقابل فهم است که چطور شماری از مدیران و طراحان سینمایی این طور به آثار یک نویسنده خاص علاقه نشان می دهند. از طرف دیگر موفقیت های لیهان نیز برای من حیرت آور می نماید زیرا زنجیر وار و با کمترین فاصله زمانی با یکدیگر بوده و ناگهان و در فرصتی کوتاه سه کتاب او به عالم فیلم و سینما انتقال یافته اند و من نمونه ای از این دست را به لحاظ سرعت در توفیق لااقل طی سال های اخیر به یاد نمی آورم.» اما لیهان حتی قبل از شهرت و توفیق «رودخانه مرموز» (در ۲۰۰۱) طرفداران و خواننده هایی مخصوص به خود را به نوشتن ۵ رمان پلیسی و جنایی پیرامون یک کارآگاه خصوصی خیالی مستقر در باستون به نام پاتریک کنزی کسب کرده بود.
کتاب اول از این سری که در ۱۹۹۴ عرضه شد، «قبل از جنگ» نام داشت و لیهان و کارآگاه خیالی او را تا حدی مطرح کرد اما این کتاب چهارم یعنی همان داستان «gone baby gone» بود که شهرت بیشتری را به لیهان بخشید.
این یک داستان تلخ در باره کودکی است که ربوده می شود و تبعات آن به شکل جالب و خطیری ترسیم می گردد و در نسخه و اقتباس سینمایی که بن افلک از روی آن ساخته، همان تصویر و طرز برخورد را می توان حس کرد و البته با هنر این «بازیگر کارگردان شده» در توصیف احساس آدم هایی که در کشاکش مسائل اجتماعی گرفتار آمده اند و در حالی باید سرنوشت خود و وابستگان شان را تعیین و ترسیم کنند که پلیس مأمور اصلی این کار تماشاگر صحنه ها است و یا اگر دخالت می کند، دیر وارد عمل می شود و اگر دیر نمی کند و تأخیر ندارد، خود آلوده و مجری و بسط دهنده بی نظمی هاست.
وصال روحانی
منبع : روزنامه ایران