چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا
در زندگی فیلمهائی هست که...
نمیدانم چه حکمتی دارد که تعداد چهرههای آشنا در سینمای مطبوعات، سالبهسال کمتر میشود. این درست که هر سال آدمهای جدیدی وارد این عرصه میشوند، ولی آدمهای آشنا کجا میروند؟ گاهی حتی این تصور غریب به سرم میزند که گذشته از معدود چهرههای آشنای قدیمی و جدیدتر که پای ثابت جشنواره هستند، بقیه به طرز مرموز و غیرقابل درکی سال به سال عوض میشوند. یعنی گروهی میروند و سال بعد گروهی دیگر جایشان را میگیرند و خود اینها هم سال بعد جایشان را به گروه دیگری میدهند.
البته انکار نمیشود کرد که این قضیه ـ هر رازی که داشته باشد ـ نسبت مستقیم دارد با برخی وقایع دیگری که در طول جشنواره در این سینمای بهخصوص اتفاق میافتد: همیشه و در پایان حتی مزخرفترین فیلمها هم عدهای برای دست زدن حاضر و آماده هستند؛ حتی بازیگران درجه دو هم معمولاً در سینمای ”مطبوعات“ با کسی یا کسانی برخورد میکنند که با ذوق و شوق تمام ازشان امضاء بگیرند؛ در جلسههای بیمعنی و پرت مطرح میشود و اصولاً بخش اعظم پرسشها در همین رده جای میگیرند؛ همیشه عدهای هستند که بولتنهای روزانهٔ جشنواره ـ و حتی برنامهٔ کلی سینمای مطبوعات ـ را با حرصو و ولع تمام، انگار که نان داغ خشخاشی باشد، چندتا چندتا میگیرند تا در عوض خیلیهای دیگر بینصیب بمانند (این موضوع البته در مورد کیک و شیرینی هم صدق میکند)؛ همیشه آدمهائی هستند که در جریان نمایش فیلم نه تنها تلفن همراهشان را خاموش نمیکنند بلکه با صدائی رسا به اختلاط با آنور خط میپردازند، و...
نمیدانم چرا، ولی حس مرموزی بهام میگوید که ارتباط نزدیکی میان گروههائی که به آنها اشاره کردم وجود دارد؛ یعنی آنهائیکه در پایان نمایش فیلمهای سطح پائین دست میزنند همن کسانیاند که از بازیگران امضاء میگیرند و چندتا چندتا بولتن برمیدارند و... دنیا را چه دیدهاید؟ اصلاً شاید هم همینها باشند که چراغ قرمز را رد میکنند و توی صفهای مختلف نوبت را رعایت نمیکنند و... شاید آن بابائی که آن روز بارانی با اتومبیلش جوری از کنارتان رد شد که تصمیم گرفتید چتر را بهجای بالای سرتان جلوی پایتان باز کنید هم یکی از همینها باشد. و بله، یحتمل همینها هستند که مالیات نمیدهند و بچههایشان را کتک میزنند و پس از خوردن غذایشان توی رستوران آروغ مینند و در ملأ عام دماغشان را میکاوند و...
از سنت حسنهٔ دست زدن در پایان فیلمهای جشنواره گفتیم. از قرار معلوم در برخی جشنوارههای جهانی، تماشاگران نجیبتر و مهربانترند. مثلاً گویا در جشنوارهٔ توکیو بهدلی نجابت مردم ژاپن، تقریباً هیچ فیلمی نیست که از تشویق و تحسین بینصیب بماند، ولی مثل اینکه تماشاگران سینمای مطبوعات حتی روی دست اینها بلند شدهاند. هرچند که واقعاً شک دارم در اینجا هم دلیل این خوشخلقی، نجابت باشد و بیشتر تمایل دارم کلمهٔ دیگری را بهجای آن بگذارم، ولی بهدلایل مختلف اینکار را نمیکنم. شاید اصلاً بهدلیل نجابت.
در این گزارشگونه قصد داشتم به نکتهها و موضوعهای مخلتفی بپردازم، ولی قید بیشترشان را زدم. با اینحال موضوعی هست که اگر همینجا به آن اشاره نکنم دق میکنم؛ هر چند که هر سال این موضوع توسط نویسندگان مختلف مطرح شده و هر چند که گوش شنوا یا چشم بینائی هم در کار نبوده و به احتمال زیاد نیست. بله، منظورم برنامهریزی نمایش فیلمها در سینمای مطبوعات ـ و سایر سینماها ـ است. گذشته از بیحساب و کتاب بودن و بینظم بودن برنامه که باعث میشود بهدلیل تغییرها و جابهجائیهای مکرر، از تماشای برخی فیلمهائی که قصد دیدنشان را داشتهایم محروم شویم، همچنان گردانندگان و برنامهریزان سینمای مطبوعات اصرار دارند به قیمت نمایش ضعیفترین و بیاهمیتترین فیلمهای ایرانی جشنواره هم که شده، ما را از تماشای همان چند تا فیلم خارجی خوب و مهم جشنواره محروم کنند. امسال هم اوضاع به همین منوال بود و شاید حتی بدتر از همیشه. فیلمهائی مثل کودک، الیور تویست و گلهای پژمرده و... در سینمای مطبوعات به نمایش درنیامدند. در عوض، یک عالم از فیلمهای ایرانی مشعشع نمایش داده شد. یعنی به گناه منتقد بودن، محکومیم همهٔ این فیلمها را تماشا کنیم؟ شخصاً مجازاتهای دیگر را ترجیح میدم. اسمش را بگذارید فرجامخواهی. از آن گذشته فکر میکنم همان بدمسیر بودن سینما صحرا (که راه شمال و غربش بسته است و فقط میتوانی راه جنوب یا شرق را وقتی از سالن بیرون میآئی ـ بهخصوص اگر نیمه شب باشد ـ در پیش بگیری) خودش به اندازهٔ کافی در روزهای جشنواره اسباب مکافات و مجازات ما را فراهم میکند. بدون اشاره به مسائل دیگری از جمله کیفیت زجرآور صدا و تصویر در سینما صحرا که دیگر صحبت دربارهٔ آن هم تبدیل به نوعی شوخی شده، میروم به سراغ فیلمها.
● باغ فردوس پنج بعدازظهر
فیلم قبلی سیامک شایقی، شراره، فیلم خوب و ستایشانگیزی بود که متأسفانه بسیار مهجور ماند و بهرغم همهٔ ارزشهای نادیده گرفته شد (هنوز هم افسوس میخورم که چرا بهرغم قصد قبلیام نتوانستم نقدی بر این فیلم که از تماشایش بسیار لذت برده بودم، بنویسم) به این ترتیب با امید و انتظار فراوان به تماشای فیلم نشستم و گرچه انتظارهایم به تمامی برآورده نشد، ولی ناامید هم نشدم. باغ فردوس... فیلم گرم و جذابی است با شخصیتهای دوستداشتنی و دلپذیر و بازیهای گیرا. رضا کیانیان مثل همیشه جذاب و دلنشین است؛ با نقشیکه تا حد زیادی شخصیت ماهیها عاشق میشوند را تداعی میکند. او باز هم عاشق ناکامیست که پس از سالهای محبوب قدیمیاش را میبیند، ولی در اینجا برخلاف ماهیها... هیچ امیدی به جبران ناکامیها نیست و در واقع پروندهٔ این عشق برای همیشه بسته شده است و در واقع پروندهٔ این عشق برای همیشه بسته شده است. غافلگیری اساسی فیلم هم این است که اینبار عشق از دسترفته در وجود دختر محبوب قدیمی متجلی میشود. کیانیان در اینجا هم همان سکوت و صبوری و وقار و آن تلخکامی را که هیچ جوری نمیشود پنهانش کرد، دارد. لادن مستوفی بازیگر با استعدادیست که متأسفانه کمتر در آثار قابل تأملی ظاهر شده و استعدادش را هدر داده است. در اینجا او نشان میدهد که در صورت فراگرفتن در قالبی مناسب و همکاری با فیلمسازی هوشمند و آگاه میتواند توانائیهایش را بروز دهد و تازه این هم سقف توانائیهای او نیست، به شرطی که دوباره سر از فیلمهای کممایه در نیاورد. آزیتا حاجیان هم در نقش زنی پابهسن گذاشته که میکوشد تلخکامی و زخمهایش را در پس پرحرفیهای همیشگیاش که در حکم سپری دفاعی برای اوست پنهان کند، موفق است. او نقش را بهخوبی درک کرده و در قالب آن فرو رفته است. صحنهای در اواخر فیلم هست که به شکلی بسیار تأثیرگذار و البته موجز، تلخی و ناکامی عشقی از دسترفته را بازتاب میدهد و قطعاً یکی از بهترینها در نوع خودش است: آنجا که کیانیان پس از ترک زودهنگام مهمانی، در مکالمهای با آزیتا حاجیان در اتومبیلش به تخلی تمام به او یادآوری میکند که خیلی چیزها درگذر این سالهای جدائی بهگونهای جبرانناپذیر از دسترفته است. دیالوگهای کیانیان در این صحنه فوقالعاده است؛ بهخصوص به لطف بازی درونی و بسیار دقیق و سنجیدهٔ او که هیچگاه اجازه نمیدهد احساسات و عواطف عمیق و سوزانش در سطح جاری شوند.
● جائی در دوردست
بعضی از فیلمسازان ایرانی درست بعد از اینکه با یکی دو فیلمشان بارقههای امید را نسبت به آیندهٔ حرفهای خود پدید آوردند، بلافاصله با برداشتن یکی دو گام جانانه به عقب، همهٔ آن امیدها را به باد میدهند. خسرو معصومی که البته قبلاً هم در کارنامهاش اوج و فرودهائی دیدهایم، با جائی در دوردست دست به این عمل انتحاری میزند. فیلمنامه آشکارا چنان خام و کارنشده است که آدم در میماند چطور فیلمسازی مثل معصومی حاضر به ساختن فیلمی از روی آن شده است. آیا نفس حضور و تداوم کار در سینما با شتابی فزاینده، ارزش آنرا دارد که چنین فیلمنامهٔ نیمبندی با آن شخصیتها، ایدهها و وقایع جا نیفتاده و نیمپز جلوی دوربین برود؟ در چنین وضعیتی تکلیف چیزهائی مثل منطق داستانی، شخصیتپردازی، پروراندن روابط بین آدمها و از این قبیل روشن است. عناصری مثل بازیگری و ضرباهنگ که دیگر جای خودش. کفر آدم در میآید که چرا قهرمان فیلم به این طرز احمقانه خودش را گرفتار چنین هچلی میکند. خلافکاران خردهپای روستائی شبیه به گنگسترهای پدرخوانده تصویر میشوند، بدون کوچکترین ربطی به جغرافیای داستان.
شخصیت عباس امیری از فیلم عروس یکراست وارد این فیلم میشود. همان پدر خشن و سختگیر و بیمنطق که ثروتش را از راههای مشکوک بهدست آورده و خواستگر یکلا قبای دخترش را به کارهای خلاف دعوت میکند تا جنماش را نشان دهد (در آنجا قاچاق دارو بود و در اینجا قاچاق چوب) و... موضوع دردناک و غمانگیز قطع غیرمجاز درختها و تخریب جنگلها که روزبهروز هم ابعاد فاجعهآمیزتری پیدا میکند، بهانهای شده برای شکلگیری داستان، ولی فیلم که در بنا کردن چارچوبی دراماتیک و تأثیرگذار ناکام مانده، حتی به حد یک پیام زیستمحیطی برای هشدار در این زمینه نیز نمیرسد. همه چیز تخت، سرد و بیروح است و کشش دراماتیک و منطق داستانی هم لابد جائی در آن دوردست بهحال خودش گذاشته شده است.● به نام پدر
این فیلم را به میتوان از دو زاویه نگریست و به دو نتیجهٔ متفاوت هم دست یافت: اگر آنرا در متن کارنامهٔ ابراهیم حاتمیکیا بررسی کنیم و نسبت آنرا با فیلمهای اخیر او بسنجیم، آنگاه به نام پدر چندان چنگی به دل نمیزند، ولی اگر آنرا فارغ از کارنامهٔ سازندهاش و بهعنوان فیلمی مستقل بنگریم، به نام پدر را فیلمی حرفهای، گرم و خوشساخت و البته نه بیعیب و نقص خواهیم یافت. ولی مسئله اینجاست که حتی فیلم متوسطی از حاتمیکیا هم از اغلب فیلمهای سایر فیلمسازان بهتر است. قهرمان فیلم همان قهرمان آشنای خیلی از فیلمهای حاتمیکیاست و باز هم با بازی پرویز پرستوئی که دیگر در اجراء این نقش به مفهوم واقعی کلمه استاد شده است: رزمندهٔ پرشور و با ایمان دوران جنگ که با مناسبات حاکم بر جامعهٔ امروز درگیر و دچار کشمکش است و نمیتواند از بین رفتن تدریجی ارزشهائی را که سالەا به خاطرشان جنگیده، تاب بیاورد. این درگیری و کشمکش حتی به مناسبات خانوادگی او نیز راه پیدا کرده؛ بهخصوص که نسلهای جوانتر ظاهراً دنیائی با ایدهآلهای او و نسلش فاصله دارند. نسل جوانتری که معقتد است در واقع تاوان جنگیدن امثال او را داده و میدهد. این تاوان دادن در به نام پدر شکلی عینی و کامل بهخود میگیرد: دختر جوان او با همهٔ آرزوهایش در دام مینی گرفتار میشود که پدرش آنرا کاشته است. شاید این ایده روی کاغذ دمدستی و مضحک جلوه کند ولی در فیلم خوب از کار درآمده و فصلی که پرستوئی ناگهان متوجه حقیقت قضیه میشود از بخشهای قدرتمند و تکاندهندهٔ فیلم است.
اما بزرگترین مشکل به نام پدر همان چیزی است که مدتی عادت کرده بودیم در مواجهه با فیلمهای احمدرضا درویش، البته به نوعی دیگر، مطرح کنیم و آن هم دو پارگی داستان است. گفتم به نوعی دیگر، چون در فیلمهای درویش، این دو پاره عملاً جدا از یکدیگر شکل میگرفتند و فیلم را هم به مفهوم واقعی کلمه دو پاره میکردند، ولی در به نام پدر این دو پاره داستانی به موازات هم پیش میروند و البته هیچگاه به همدیگر نمیرسند. انگار که خط داستانی مربوط به انفجار مین و پیامدهایش برای بنا کردن یک فیلم بلند کافی نبوده و حاتمیکیا برای حل این مشکل، خط داستانی دیگری را هم در روایت گنجانده است. این خط داستانی دوم، یعنی کل قضایای مربوط به معدن و اسنادش، نه تنها با خط داستانی اول جوش نمیخورد بلکه اساساً هیچگاه به تمامی روشن نمیشود و نقاط ابهام زیادی برای تماشاگر بهجا میگذارد. ولی فیلم به هر حال فیلم حاتمیکیاست، یعنی میتوانید مطمئن باشید که کارگردانی تکتک صحنهها و سکانسها عالیست، فیلم خوشریتم و حرفهایست و البته مثل همیشه، حاتمیکیا در خلق لحظههای عاطفی و اوجهای احساسی فیلم موفق است. گرچه دیالوگها، بهخصوص گفتوگوهای پدر و دختر، گاه بیش از حد استعاری و حتی حماسی میشود و فضائی پرتکلف میآفریند.
● چهارشنبه سوری
چهارشنبه سوری از فیلمهائیست که موقع نوشتن دربارهاش آدم اگر کمی مهار قلم را به احساساتش بدهد، نوشتهاش تبدیل میشود به ستایشنامهای احساساتی در وصف تکتک عناصر و اجزاء فیلم. حالا چند روزی از تماشای فیلم گذشته، ولی همچنان اعتقاد دارم که چهارشنبه سوری فیلم کامل و بینقصیست؛ یکی از معدود فیلمهای بیعیب و نقص تاریخ سینمای ایران. اصغر فرهادی همچنان سیری صعودی را میپیماید و حالا دیگر میتوان از مشخصههای سبک آثار او حرف زد. چهارشنبه سوری فیلم تلخ و گزندهایست ولی فوقالعاده دوستداشتنی و تأثیرگذار. بدون هیچ اغراقی میتوانم بگویم که فیلم حتی لحظهای افت نمیکند و به بیراهه نمیرود. چهارشنبه سوری نه فقط بهترین فیلم جشنوارهٔ امسال (آن هم با فاصلهای بسیار نسبت به سایر فیلمها) بلکه قطعاً یکی از بهترین و بزرگترین فیلمهای ایرانی سالهای اخیر است.
● زمستان است
فیلمی کند و کشدار، سرد و بیروح. فضای فیلم گاهی فیلمهای نئورئالیستی را تداعی میکند و اگر چند دهه قبل ساخته میشد، فیلم بدیع و تازهای بهنظر میرسید، ولی حالا ....
● شبانه
یکی از عجیبترین و نامتعارفترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران. البته میدانید که نامتعارف بودن همیشه هم چیز خوبی نیست. معجونی باورنکردنی و حیرتانگیز که نه تنها به لحاظ زیباشناختی، بلکه به لحاظ روانی و حتی فیزیولوژیک، بینندهاش را آزار میدهد. میگویند فیلم حدود چهار هزار نما دارد! مسئله اینجاست که سازندگان فیلم، تجربهای را که میتواند در فضای محدودتر یک ویدئو کلیپ یا در نهایت یک فیلم کوتاه، موفق از کار در بیاید، بیجهت به یک فیلم بلند سینمائی انتقال دادهاند. بله، شاید تجربهٔ تازهای باشد ولی تازگی یک تجربه برای کامیاب شدن آن کافی نیست. اگر آدم شیرپاک خوردهای فیلمی بسازد که از اول تا آخرش کادر سروته باشد، قطعاً دست به تجربهٔ جدیدی زده، ولی خب که چی؟ حکایت شبانه هم همین است.
● گفتوگو با سایه
عاملیکه باعث شد تا آخر فیلم به تماشای آن بنشینیم، عشق و علاقهٔ پرشورم بهخود صادق هدایت بود و شوق یافتن نکتهٔ تازهای در ارتباط با او و زندگیاش، دیدن عکس دیدهنشدهای از یا دربارهٔ هدایت. متأسفانه چیز دندانگیری گیرم نیامد، بهجزء تصویر دوست چینی هدایت. فیلم برخورد سادهای با آبشخورهای ذهنی هدایت و بهخصوص دلایل خودکشی او دارد. آن قضیهٔ تأثیرگذاری سینما ـ بهخصوص فیلمهای اکسپرسیونیستی ـ بر آثار هدایت هم که چیز واضحی است و حتی خود او هم در جاهائی به آن اشاره کرده است. قضیهٔ احضار روح هدایت هم به کلی زائد بهنظر میرسد و جا نمیافتد. از سینمائی بیشتر از اینها انتظار داشتم.
شهزاد رحمتی
منبع : ماهنامه فیلم
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
روز معلم ایران معلمان رهبر انقلاب بابک زنجانی دولت مجلس شورای اسلامی مجلس دولت سیزدهم حجاب شورای نگهبان شهید مطهری
معلم تهران شهرداری تهران هواشناسی سیل آموزش و پرورش قوه قضاییه پلیس فضای مجازی سلامت دستگیری سازمان هواشناسی
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو دلار حقوق بازنشستگان بانک مرکزی ایران خودرو سایپا چین قیمت طلا بازار خودرو تورم
تلویزیون رضا عطاران دفاع مقدس سریال سینما نون خ سینمای ایران فیلم موسیقی تئاتر رسانه ملی کتاب
رژیم صهیونیستی اسرائیل آمریکا فلسطین غزه جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان اوکراین ترکیه
پرسپولیس فوتبال استقلال رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ قهرمانان اروپا سپاهان تراکتور باشگاه استقلال تیم ملی فوتسال ایران لیگ برتر ایران فوتسال
وزیر ارتباطات تبلیغات اپل پهپاد نخبگان گوگل ناسا
دیابت کاهش وزن بیماری قلبی بیمه مسمومیت داروخانه خواب روانشناسی طول عمر