جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

دیپلماسی؛ ابزار گریز از جنگ


دیپلماسی؛ ابزار گریز از جنگ
چندی قبل هیلا‌ری کلینتون از کاندیداهای ریاست‌جمهوری ایالا‌ت متحده آمریکا که در رقابت درون‌حزبی با باراک اوباما شکست خورد، طی یکی از سخنرانی‌های انتخاباتی خود مطالبی در رابطه با حفظ موجودیت رژیم اسرائیل بیان کرد و با لحنی تهدیدآمیز به ایران هشدار داد مبنی بر اینکه در صورت حمله احتمالی ایران به اسرائیل، آمریکا با تمامی قوا مقابله‌به‌مثل خواهد کرد. با فاصله‌ای نه‌چندان زیاد یکی از مقامات کابینه رژیم اسرائیل، ایران را آماج تهدیدهای لفظی خود قرار داد و از حمله نظامی به حاکمیت ایران توسط این رژیم سخن گفت.
اگرچه سخنان خانم کلینتون با بازتاب‌های منفی از سوی برخی از افکار عمومی جهان روبه‌رو شد، اما با این وجود هر روز که می‌گذرد بر حجم تهدیدهای لفظی در جهان افزوده می‌شود و سیاست هویج و چماق به‌عنوان یک سنت و شیوه در نظام بین‌الملل، تثبیت می‌شود. در حال حاضر جورج بوش رئیس‌جمهور آمریکا، سارکوزی رئیس‌جمهور فرانسه، اولمرت نخست‌وزیر رژیم اسرائیل و... از الفاظ تهدیدآمیزی علیه ایران، سوریه، جنبش‌های اسلا‌می در فلسطین اشغالی و... بهره‌گیری می‌کنند که البته در مجامع بین‌المللی به‌عنوان افرادی تندرو شناخته می‌شوند. در کالبدشکافی عملکرد این‌گونه افراد، می‌توان نقاط ضعف بسیاری را یافت که نشانگر عدم موفقیت آنها در عرصه‌های داخلی و خارجی است. با ذکر این نکته که مردم سرزمین‌هایی مانند ایران همواره ایثار و فداکاری خود، در حضانت از استقلا‌ل و ارزش‌هایشان را به جامعه جهانی نشان داده‌اند.
‌● دیپلماسی؛ حرکت به سمت صلح
واژه دیپلماسی، در وسیع‌ترین معنا، روابط میان دولت‌ها است. برخی از صاحب‌نظران آن را تنها وسیله‌ای جهت اجرای سیاست ملی می‌شمارند و بعضی دیپلماسی را مترادف با مذاکره می‌دانند و سرانجام عده‌ای دیپلماسی را ابزاری جهت کارکرد و روش اداره روابط بین‌الملل ذکر می‌کنند.
آنچه مسلم است دیپلماسی وسیله‌ای است که سیاست خارجی را با بهره‌گیری از‌آن به جای جنگ، از راه سازش به هدف‌های خود می‌رساند. براساس این تعریف آغاز جنگ به معنای شکست دیپلماسی است. با توجه به معنای واژه دیپلماسی می‌توان اذعان کرد، دیپلماسی مذاکره در حقیقت همان وسیله و ابزاری است که سیاست خارجی را به اهداف صلح‌جویانه رهنمون می‌سازد. عدم بهره‌گیری از این ابزار می‌تواند تبعات منفی چندی به‌دنبال داشته باشد، علا‌وه بر آنکه خشونت‌های سیاسی را در بطن خود دارد. مطالعه رویدادها و مجادله‌های دو جنگ جهانی اول و دوم، مصداق خوبی جهت این مدعاست، به‌خصوص قبل از جنگ دوم. هیتلر در آلمان زمانی به قدرت رسید که سال‌های زیادی از پایان جنگ جهانی اول ۱۹۱۸ سپری نشده بود. حقارت‌های تحمیل‌شده بر آلمان حاصل کنفرانس ورسای و طرح چهارده ماده‌ای ویلسون بود. موضوع غرامت‌های جنگی، توافق‌های متفقین در عهدنامه‌ها، به قدرت‌گیری نازی‌ها انجامید و در سال ۱۹۳۳ هیتلر حکومت خود را تحت عنوان <رایش سوم> یا امپراتوری سوم بنیانگذاری و نظم نوینی را بر آلمان آشفته حاکم کرد. هیتلر با نطق‌های آتشین عده زیادی از مردم را که از بی‌ثباتی به تنگ آمده بودند، به خود جذب کرد.
هیتلر در کنفرانس‌های مونیخ و لندن هر چند تا اندازه‌ای تابع نظرات کشورهای اروپایی شد، اما چون اهداف بلندمدت‌تری را در نظر داشت نسبت به این مذاکرات بدبین شد. حمله مشترک سپتامبر ۱۹۳۹ آلمان و روسیه به لهستان که برخلا‌ف توافقات انجام‌گرفته و با هشدار قبلی این کشورها صورت گرفت آتش جنگ جهانی دوم را شعله‌ور کرد.
پس از پایان جنگ جهانی دوم، اما بحران‌های بین‌المللی تبدیل به جنگ تمام‌عیار نشدند و برخی از درگیری‌ها، در سطح کشور یا منطقه فراتر نرفتند. بحران برلین ۴۹-۱۹۴۸، واقعه خلیج خوک‌ها ۱۹۶۱م، جنگ ویتنام ۱۹۶۹، بهارپراگ ۱۹۶۸، جنگ‌های اعراب و اسرائیل، جنگ کره ۱۹۵۰ و تصرف افغانستان توسط شوروی سابق ۱۹۷۹ از آن جمله‌اند. در این دوره دیپلماسی بسیار ضعیف بود و اگرچه مجادله‌های لفظی به جنگ گرم نینجامید، لکن جنگ سرد، بر نظام بین‌الملل حاکم بود. نگرانی از برخورد میان ابرقدرت‌ها، احتمال بهره‌گیری از سلا‌ح‌های سنگین و غیرمتعارف، عدم کهنگی فجایع حاصل از جنگ دوم جهانی، به‌خصوص در مناطقی مانند هیروشیما و ناکازاکی در ژاپن که برای اولین بار آزمایش بمب اتم را تجربه کرده بودند مانع از وسعت یافتن برخوردهای فیزیکی بود؛ به تعبیری دیگر دوره جنگ سرد دوره نشان دادن چنگ و دندان ابرقدرت‌ها به یکدیگر بود.
● دیپلماسی مذاکره و حادثه یازده سپتامبر ۲۰۰۱ ‌
فروپاشی ابرقدرت شرق و پایان دوره جنگ سرد را می‌توان آغازی نوین در نظام بین‌الملل به‌شمار آورد؛ آغازی جهت بازشدن راه‌های مطلوب دیپلماتیک و آرام شدن تدریجی جهان. منطقه بزرگ و استراتژیک شرق تبدیل به واحدهای کوچک و خواهان استقلا‌لی شد که تا قبل از آن درحمایت و زیر چتر بلوک شرق قرار داشتند. شرق اروپا، جمهوری‌های نو استقلا‌ل در شوروی سابق، کشورهای کوچک در سطح جهان و در مناطق مهم و سوق‌الجیشی، خواستار آزادی عمل و رهایی بودند. استراتژی اتحاد و ائتلا‌ف یکبار دیگر ارزش و اهمیت واقعی خود را نمایان ساخت و انتظار می‌رفت جهان به سوی نظام بین‌الملل چندقطبی گرایش یابد. شاید بتوان بهترین دوره بهره‌برداری از دیپلماسی را در مقطع فوق جست‌وجو کرد. اگرچه نظریه فرانسیس فوکویاما در رابطه با پایان تاریخ و ادعای گسترش لیبرال دموکراسی در حقیقت هشداری بود به کشورهایی که درصدد تثبیت خود به عنوان قدرت‌های درجه ۲ و ۳ در سطح بین‌الملل و ارتقا دادن توانایی‌های خود بودند، با این وجود می‌توان ادعا کرد آرامشی نسبی در دیپلماسی جهان در سال‌های فوق به‌وجود آمده بود. حادثه ۱۱ سپتامبر در سال ۲۰۰۱ مهر پایانی شد بر تداوم ارتباطات صلح‌جویانه در جهان، اگرچه حوادث چندی تا قبل از تاریخ فوق در برخی از مناطق جهان مانند خاورمیانه، اروپای شرقی و چند ناحیه در آفریقا در جریان بود لکن حادثه ۱۱ سپتامبر تمامی حوادث فوق را تحت‌الشعاع خود قرار داد، مجددا دیپلماسی در محاق فراموشی فرو رفت. اولین تهدید از سوی جورج بوش رئیس‌جمهور آمریکا خطاب به گروه القاعده صورت گرفت مبنی بر اینکه <حمله به مرکز تجارت جهانی و پنتاگون، حمله به آمریکا و جنگ علیه آمریکا است.> و در پیامی دیگر خطاب به مردم آمریکا اظهار داشت: <با این حمله شیوه زندگی و آزادی ما مورد هجوم قرار گرفت.> دو روز پس از حادثه، جورج بوش در نطقی به همه مردم جهان اعلا‌م کرد: <یا با ما و علیه تروریست‌ها باشید و یا منتظر مرگ و نابودی>، سپس به مسوولا‌ن نظامی آمریکا گفت که خود را آماده جنگی بلندمدت کنند و در ۲۰ سپتامبر همان سال در صحنه کنگره آمریکا در نطقی عملا‌ تمام کشورهای جهان را خطاب قرار داد و اعلا‌م کرد: <هر کشوری در هر منطقه از جهان باید تصمیم خود را بگیرد؛ یا با ما هستید و یا با تروریست‌ها، از امروز به بعد هر کشوری که به پشتیبانی از تروریسم ادامه دهد یا به تروریست‌ها پناه دهد از سوی ایالا‌ت متحده آمریکا دشمن شمرده خواهد شد.> حمله به خاک افغانستان از سوی نیروهای نظامی آمریکا در سال ۲۰۰۱ و به خاک عراق در سال ۲۰۰۵ در حقیقت اوج تهدیدهای ایالا‌ت متحده آمریکا علیه مردم و سرزمین‌هایی بود که مشکوک به حضور تروریست‌های مورد نظر در خاکشان بودند. از سال ۲۰۰۱ تا امروز تهدیدهای لفظی هر بار متوجه کشور و سرزمینی می‌شود که در جهت منافع آمریکا حرکت نمی‌کند و متاسفانه نقش دیپلماسی مذاکره به‌عنوان ابزاری جهت ایجاد روابط صلح‌آمیز هر روز کمرنگ‌تر و از ارزش آن کاسته می‌شود.
● نتیجه‌گیری
جهان از نظر جغرافیایی به دو نیمکره شمال و جنوب تقسیم شده است و به‌تدریج این دو جهت تعبیری ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی یافته‌اند. به مرور زمان کشورهای تقسیم‌شده در این دو منطقه هر چه بیشتر در عمق جغرافیایی خود فرو می‌روند. شاید یکی از دلا‌یل ترسیم مرزبندی میان فقر و ثروت، پیشرفت و کم‌توسعه‌یافتگی را بتوان فقدان و یا کمرنگ شدن دیپلماسی مناسب و مطلوب ذکر کرد، بالا‌خص پس از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ این موضوع تشدیدی محسوس یافته است، هر روز که می‌گذرد حملا‌ت و تهدیدهای لفظی به سوی کشورهای متوسط که از موقعیت ژئوپلیتیکی برخوردارند افزایش می‌یابد و اصولا‌ از ابزار دیپلماسی در جهت ایجاد صلح در کشورهای کمتر توسعه‌یافته استفاده نمی‌شود، از جانب دیگر شاهد انسجام و تقویت اتحادیه‌های منطقه‌ای در اروپا و آمریکای شمالی هستیم که هر روز بر وسعت کمی و کیفی این اتحادیه‌ها افزوده می‌شود. در حقیقت کشورهای پیشرفته جهان از دیپلماسی تنها در مناطق محدود و مشخصی بهره می‌گیرند. در چنین شرایطی کشورهای در حال توسعه که هر روز آماج تهدیدهای جدیدی قرار می‌گیرند، لزوما نیاز به بازنگری و تعمیق روابط با یکدیگر دارند و قبل از تحکیم، روابط در سطوح منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای نیاز به ارتقای توانایی‌های ملی در زمینه‌های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی احساس می‌شود، در غیر این‌صورت این احتمال وجود دارد که استقلا‌ل و حاکمیت این کشورها با خطراتی چند مواجه شود و احتمالا‌ نتوانند به دلیل وجود مشکلا‌ت عدیده داخلی و عدم اتخاذ استراتژی اتحاد و ائتلا‌ف در رابطه با کشورهای منطقه و فرامنطقه به تداوم ارتباط صحیح و منطقی اهتمام ورزند یا در حصول به اهداف عالی خود با معضلا‌تی جدی روبه‌رو شوند. کشورهای استقراریافته در جنوب یا در حال پیشرفت می‌توانند از دیپلماسی در جهت نائل آمدن به درجات قابل قبولی از توسعه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بهره‌گیری کنند، ضمن آنکه از توانایی‌های بالقوه درون‌سرزمینی جهت فراهم آوردن منافع عمومی به نحو مطلوبی استفاده کنند و ارتباطات خود را با اتکا به منابع و دستاوردهای فوق در سطوح منطقه و فرامنطقه گسترش دهند.
معصومه طاهری
منبع : روزنامه اعتماد ملی