چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


گلی از گلزار شعر فارسی


گلی از گلزار شعر فارسی
کمال‌الدین وحشی بافقی به سال ۹۳۹ هجری قمری در شهر بافق از توابع یزد دیده به جهان گشود، برادر وحشی قبل از وی با شاعری آشنا بود و اشعاری چند نیز می‌سرود، وحشی وابستگی زیادی به برادر خود داشت و پس از وفات وی تا مدت‌ها غم از دست دادن او را فراموش نمی‌کرد و سرانجام تخلص برادر را که وحشی (دیوانه، عاشق، مجنون) بود برای خود انتخاب نمود. وحشی مردی فروتن و باصفا بود و از خودپسندی به دور بود. وی دنیا را بی‌ارزش‌تر از آن می‌داشت که در آن به مبارزه و کینه و دشمنی پرداخته شود و همه را به دوستی، عشق و صفا سفارش می‌کرد. وحشی، اشعار عاشقانهٔ بسیاری دارد و البته پند و اندرز نیز در اشعار وی بسیار به چشم می‌خورد. او در غزل و مثنوی استاد بود و سبک خاصی را ابداع نمود که بعدها بسیاری از شعرا از آن پیروی کردند اما هیچ کدام به پای او نرسیدند. وحشی علاوه بر مثنوی و غزل، قصاید، ترجیعات و ترکیبات مسمطات و رباعیات زیادی نیز دارد که بالغ بر یک هزار و پانصد بیت می‌شود. مثنوی ”خلدبرین“ در پانصد بیت و ”ناظر و منظور“ در هفتصد بیت و ”شیرین و فرهاد“ در هشتصد بیت نیز از او به جای مانده که در نوع خود از جمله شاهکارهای شعری به شمار می‌رود. او این مثنوی‌ها را بر وزن مخزن‌الاسرار، خسرو و شیرین و شیرین و فرهاد نظامی سروده است. یکی از غزلیات زیبای وی را در ذیل می‌آوریم:
آه تا کی زسفر باز نیائی بازآ
اشتیاق تو مرا سوخت کجائی بازآ
شده نزدیک که هجران تو ما را بکشد
گر همان بر سر خونریزی مائی بازآ
کرده‌ای عهد که باز آئی و ما را بکشی
وقت آن است که لطفی بنمائی بازآ
وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی
گر چه مستوجب صد گونه جفائی بازآ
کلیات دیوان وحشی قریب به ۹ هزار بیت شعر دارد که شامل قصیده، غزل، ترکیب‌بند، ترجیعات رباعی، قطعه، منثوی و ... می‌باشد. وحشی اشعار زیبائی نیز در مدح بزرگان دین سروده است.
تا به روی تو شد برابر گل
غنچه بسیار خنده زد بر گل
در گلستان زمستی شوقت
جامه را چاک زد سراسر گل
تا کند حرف‌های رنگین درج
بر وی از مدح آل حیدر گل
شاه دین مرتضی علی که شدش
به هزاران زبان ثناگر، گل
آن‌جا که وحشی از عشق می‌گوید سخنش افسون می‌کند و با جادوی زبان فارسی و با کمترین استفاده از لغات عربی آن‌هم در زمانی که بیشتر شاعران ابیاتی عربی می‌سرودند شرح حال دلدادگان را به خوبی بیان می‌نماید.
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم تنهائی من گوش کنید
قصه بی‌سر و سامانی من گوش کنید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
روزگاری من و دل ساکن کوئی بودیم
ساکن کوی بت عربده جوئی بودیم
عقل و دین باخته دیوانه روئی بودیم
بسته سلسله سلسله موئی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت
سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنائی او
داد رسوائی من شهرت زیبائی او
بس که دادم همه جا شرح دلارائی او
شهر برگشت زغوغای تماشائی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی‌سر و سامان دارد
چاره آنست به ازین رای دگر
که دهم جای دگر دل بدل آرای دگر
چشم خود فرض کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر
بعد از این رای من این است و همین خواهم کرد
من برین هستم و البته همین خواهد بود
بسته بر فتراک می‌پرسد که صیاد تو کیست؟
تیغ خون آلود خود دارد که جلاد تو کیست؟
ساختی کارم به یک پرسش که از کارت که برد
سخت پر کاری نمی‌دانم که استاد تو کیست؟
لب کنی شیرین و پرسی کیست چون بینی مرا
بنده‌ام یعنی نمی‌دانی که فرهاد تو کیست؟
وحشی مدتی از عمر خود را نیز در کاشان به سر برد و در آن‌جا به تدریس اشتغال داشت پس از آن به یزد بازگشت و تا پایان عمر در این شهر رحل اقامت افکند. وحشی در سال ۹۹۲ در سن ۵۳ سالگی دیده از جهان فرو بست.
منبع : فصلنامه جهان گل