چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

سپیدجامه شورشی


سپیدجامه شورشی
مردی كه نقاب به چهره داشت با جمعی از یاران وفادارش با نزدیك شدن صدای پای دشمنانش خود را به دل گداخته تنوری فكند تا اندیشه رجعت روح سترگ رهبر نامدار، در پیكره ذهنیت مردم ماوراءالنهر ماندگار شود. این خودكشی دسته جمعی شاید تنها نموداری بود از آرمانگرایی مشتركی كه گروه حامی پیامبر نقابدار را تا سرحد مرگ نیز هدایت می كرد. مورخان شدت این دلبستگی را به تردستی های منحصر به فرد رهبر مبارزه نسبت می دهند كه از او در نگاه عامه مردم آفریننده ای بی بدیل و نستوه و البته پرستیدنی می ساخت؛ المقنع موفق شده بود با كاربرد اصول ریاضی و فیزیك، هر شب ماهی را در كنار ماه واقعی بر فراز آسمان روشن كند؛ ماهی كه از دل چاهی به نام نخشب بیرون می زد. بعدها از دل همین چاه ظرفی از جیوه پیدا كردند كه نشان می داد ماه پیامبر نقابدار، یك ماه قلابی بوده است، ماهی كه مردم را به گرد هاله نورانی پیامبر نقابدار جمع می كرد و شالوده های نهضتی تاریخی را سر و صورت می داد. مردم رهبر خود را خداوندگاری بزرگ می انگاشتند، خداوندگاری كه آفریننده ماهی روشن و تابناك و امیدبخش، در آسمان تاریك شب های درازشان است و این برداشتی بود آزاد از انگاره ای كه المقنع خود پیش كشیده بود. او با تمسك به انگاره تناسخ كه ریشه های بودایی و یهودی داشت، خود را خدا می دانست و آدم(ع) و نوح(ع) و موسی(ع) و عیسی(ع) و محمد(ص) و ابومسلم خراسانی را جلوه های خدایی خود می انگاشت. پیدا نیست كه المقنع در دل این نگره تا چه پایه به مناسك و دگراندیشی های رایج در عرفان ایرانی كه در واقع آمیزه ای از افكار و عرفان گنوستیكی و بودایی گری بود، توسل جسته است و تا چه پایه كوشیده است به این باور خود صبغه فلسفی، عرفانی و نمادین بخشیده و آن را از حالت یك وحی منزل و یك مدعای توخالی فراتر ببرد. اما با در نظرگیری این ابهام باز باید پذیرفت كه مورخان بیش از آن كه به اندیشه نمادپروری و پیام محوری رهبر مبارز بیندیشند، نفس خداانگاری او را كه گناهی نابخشودنی و چیزی هم پایه و چه بسا بالاتر از شرك شمرده می شد، زیر سئوال برده و به نكوهش او برخاسته اند. اما صرف نظر از درست یا نادرست بودن این ابتكار و ترفند سیاسی زیركانه، این كه رهبر جنبشی اجتماعی، آگاهانه پتانسیل های فكری مردم زمانه خود را تشخیص دهد و بكوشد با دست گذاشتن روی این نقاط پررنگ فكری و درونی مردم روزگار خود، اندیشه و آرمان تازه خود را محوریت بخشیده و به عنوان نمادی از یك نهضت پویای مبارز در دل و جان مردم و پیروان خود نهادینه و پایدار كند را باید به حساب ظریف اندیشی های زیركانه او نوشت. ظریف اندیشی های زیركانه ای كه در زمانه خیزش او برای نجات موقتی مردمی كه به گونه ای افراطی، به انگاره های رهایی بخش متوسل می شدند، بسیار سودمند و كارا بود.
• آرزوی بازگشت به گذشته
از سوی دیگر نباید فراموش كنیم كه گذشته گرایی عناصر ایرانی نیز در دل این قبیل نهضت ها جلوه فروشی بی مانندی دارد؛ رسوخ انگاره های مانوی در دل این قبیل نهضت های مبارزه جویانه گواهی روشن بر آرمان و آرزوی مشترك مردم برای بازگشت به گذشته ای طلایی است. خلافت عباسی گرچه با نمادهایی از ایرانیت برافراشته شد، اما رفته رفته ماهیت خود را از كف داد و به ویژه با قتل ابومسلم خراسانی، حس رهایی طلبانه مردم را دوباره زنده ساخت و بذر نوعی بیزاری تاریخی از خلفا را از نو در نهاد ایرانیان بارور كرد. این حس بارور شده، حسی بود كه آنها را وادار می كرد در برابر خلافت نوپا و پراشتباه عباسی، ایستادگی كنند و بكوشند خود را در قالب نهضت های مبارزی بگنجانند كه هدف واقعی شان سست كردن پایه های ضدایرانی دستگاه خلافت است و به این ترتیب حس ناسیونالیستی خفته و سركوب شده خود را ارضا كنند. قیام المقنع كه به نهضت سپیدجامگان نیز شهرت یافته است، از جمله نهضت های تنومندی بود كه با الهام از آموزه های مانی و مزدك، دو مصلح اجتماعی نامدار ایران باستان و با اتكا به همین حس نیرومند مردمی، پایه ریزی و بنیادگذاری شده بود. بعد از مرگ نابهنگام ابومسلم خراسانی كه از محبوبیت فراوانی در میان حلقه ایرانیان برخوردار بود، روحیه ای از ناامیدی و اندوه در میان ایرانیان پدیدار شده بود كه هر روز پررنگ تر از روز قبل خود می نمود و باعث می شد كه این ایرانیان رنجور از تاریخی كه به سراشیبی می لغزید، به سوی مبارزات پنهانی و هدفمندی هدایت شوند كه رگه هایی از گذشته گرایی آرمانی مردم را در دل خود داشت. شكست و گسست در فعالیت های ایران دوستانه ابومسلم باعث شد ایرانیان كه در سایه خیزش و تلاش ابومسلم، خوشبینانه به روزنه های روشنی می اندیشیدند، خشم و اندوه خود را به شكل های ویرانگری نشان دهند و به ویژه بكوشند پرچم فراموش شده فرقه های مترقی پیشین از جمله مانویه و مزدكیه را از نو برافرازند. نهضت های نوظهور آنها در واقع آمیزه ای بود از اسلامی مترقی و آزادیخواه و رگه هایی از دین كهن ایرانی كه با مصلحانی همانند مانی و مزدك تلطیف یافته بود؛ زنجیره ای از این واكنش های ایرانیزه شده با حلقه هایی همچون قیام به آفرید، استادسیس، سنباد و غیره بازشناخته می شود و به حلقه ای به نام المقنع می رسد. مردی كه با داعیه ای خدامحورانه از دل روستای پرت و دور افتاده ای از ولایت كش برخاست و موفق شد خیلی عظیم از ایرانیان اندوهگین را نیز به خود و به نهضتی كه رهبری می كرد، جذب كند. بسیاری از مورخان قیام المقنع را نیز در زمره سلسله قیام هایی می دانند كه به خونخواهی ابومسلم شكل می گرفت، اما واقعیت این است كه این تنها یك بهانه دم دستی بود؛ المقنع اندیشه های تازه ای در سر داشت كه فرصت ناامنی و آشفتگی فكری و روانی بعد از مرگ ابومسلم به او این مجال را می داد كه این انگاره های نوظهور را با قاطعیت مطرح كند و در قبولاندن آنها نیز تا اندازه زیادی موفق شود. این كه المقنع از جمله سرهنگان ابومسلم بوده است، در اثبات یا رد این باور كه او تنها به خونخواهی ابومسلم برخاسته است، نمی تواند نقش چندان پررنگی داشته باشد. ابوجعفر نرشخی در تاریخ بخارای خود معتقد است المقنع یا همان هاشم حكیم، مدتی وزیر عبدالجبار ازدی والی خراسان نیز بوده است؛ شاید این كد اطلاعاتی، كمكی باشد به یافتن انگیزه های راستین المقنع برای ساماندهی یك شورش سازمان یافته فكری _ عرفانی بر ضد مركزیت دستگاه پرطمطراق عباسی. شاید او با آگاهی از وضعیت نابهنجار دولت عباسی تصمیم به چنین اقدامی گرفته و در واقع آشفتگی درونی حاكمیت عباسیان این فرصت و انگیزه را به رهبر مردم گرا ارزانی داشته است. اشپولر این انگاره را تصدیق كرده و می نویسد: «تنها چیزی كه در هر حال واضح است این است كه این جنبش بر اثر سرخوردگی از رفتار عباسیان به وقوع پیوسته است و بانی آن عطا یا (هاشم) پسر حكیم (از كزه نزدیك مرو ) است. شغلش گازری و مدعی این بوده كه همان فیض روح الهی كه قبلاً در پیكر» (ر.ك تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، بتولد اشپولر، ترجمه جواد فلاطوری، انتشارات علمی و فرهنگی، ص ۳۶۰ ) پیامبران بوده در او حلول كرده است. دكتر عزیزالله بیات درباره زندگی و عملكرد او می نویسد: «المقنع در یكی از قراء مرو به نام كازه متولد شد، بعضی از مورخین نام وی را هاشم و برخی دیگر عطا دانسته اند و پدرش حكیم نام داشته و هنگام خلافت منصور خلیفه عباسی جزء سرهنگان امیر خراسان بوده است. المقنع ابتدا نزد ابومسلم رفت و دیری نگذشت كه به وزارت عبدالجبار بن عبدالرحمان الازدی والی خراسان منصوب شد...» (ر.ك تاریخ ایران از ظهور اسلام تا دیالمه، انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، ص ۲۳۱ ) بیات در ادامه به مبارزات او و تلاش های جسته گریخته دستگاه خلافت عباسی برای زدودن این لكه ننگ از دامان قلمرو خود اشاره می كند.
• سپیدجامگانی معترض
به هر حال المقنع در نخستین گام به پیروان خود دستور داد كه جامه سپید بپوشند؛ ظاهراً پیش از او این مانی بود كه از یاران خود چنین درخواستی را كرده بود. رنگ سپید برای مانی و المقنع هر دو جنبه ای نمادین داشت. از قرار معلوم عمده قیام هایی كه بر ضد عباسیان برپا می شده اند از رنگ سپید، چه در لباس و چه در پرچم هاشان، مدد می گرفته اند تا اعتراض نمادین خود را به دستگاه سیاه جامگان عباسی نشان دهند. از سوی دیگر المقنع دستاویز دیگری نیز در چنته داشت و آن این كه می دانست ابومسلم برای مردم تا چه پایه عزیز و خاطره اش تا چه پایه برانگیزاننده است در نتیجه برای جذب همه پیروان ابومسلم به جنبش خود، بشارت می داد كه روح ابومسلم در وجود او حلول نموده است. معروف است كه ابوجعفر دوانیقی (منصور) خلیفه عباسی خطر قیام او را دریافت و او را به بغداد فراخواند و زندانی اش كرد. حكیم هاشم بعد از سال ها از زندان آزاد شد و به مرو كه زادگاهش بود، بازگشت و پس از مدتی تبلیغ و دعوت در مرو، اعلام كرد كه ذات خدایی دارد و او خدای همه عالم است. او گفت: «من آنم كه خود را به صورت آدم خلق كردم و باز به صورت نوح و باز به صورت ابراهیم و باز به صورت موسی و باز به صورت عیسی و باز به صورت محمد (در ترجمه الفرق بین الفرق اضافه شده: كه پس از او به صورت علی و فرزندانش) و سپس به صورت ابومسلم و باز به این صورت كه می بینید.» اما المقنع به این گفتار های اندیشه ورزانه صرف بسنده نكرد و كوشید به قیام خود رنگ و جلای مبارزه ای مسلحانه نیز ببخشد. او در سال ۱۵۹ ه. ق. با كشتن موذن و ۱۵ دهقان بزرگ و بقیه اعراب غاصب زمین ها در دهكده نمجكت به مبارزه مسلحانه خود در برابر خلیفه شدت بخشید. این مبارزه منفی و مقاومت پیروان او در برابر نهاد دستپاچه خلافت، تا سال ۱۶۱ تداوم یافت. مورخان منتسب به راست كیشی اسلامی، برای نمایاندن انزجار خود از المقنع می كوشند از ماجرای نقابدار بودن او داستانی خیالی و ترسناك برسازند؛ آنها معتقدند المقنع از این رو همواره نقاب بر چهره داشت كه صورتی زشت و وحشتناك و چشمی كور داشت در حالی كه المقنع خود بر این باور است كه او چهره ای خدایی دارد و دیدن او برای مردم عامی صلاح نیست : «پوشاندن چهره ام ضروریست چون اگر چهره ام باز باشد احتمال آن می رود پیروانم هنگام دیدن روی من غش كنند و از شدت نور كور شوند و یا بمیرند.»
خطر قیام نوظهور المقنع چنان تكان دهنده و هولناك بود كه دستگاه خلافت عباسی مجبور شد نیروهای عظیمی برای سركوبی جنبش اعزام كند. اشپولر به تلفات سنگین مسلمین در نبرد با سپیدجامگان اشاره كرده و می نویسد: «تلفات مسلمین به قدری زیاد بود كه خلیفه مجبور به فرستادن نیروی امدادی تازه ای گشت و لشكریان خلیفه ناگزیر یك زمستان انتظار كشیدند تا این كه پس از تعویض فرمانده كل قوا توانستند با یك حمله نهایی دژ اصلی وی سنام (یا سیام واقع در نزدیكی كش) لحظات آخر شكست خود را نمایان ساخت، اكثریت پیروان دست استرحام به سوی مسلمانان دراز كردند و مورد بخشش واقع گشتند. فقط می بایستی دو هزار تن از آن پیروان تا به آخر مصرانه پایداری كرده باشند تا این كه قبل از آخرین شورش خصم خود المقنع و پیروانش به منظور این كه جمعاً به آسمان صعود كنند خود را در آتش افكندند...» (ر.ك تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، برتولد اشپولر - ترجمه جواد فلاطوری - انتشارات علمی فرهنگی، ص ۳۶۲ ) زرین كوب این خودسوزی را نیز نمادی از اندیشه های مانوی دانسته و می نویسد: «شاید داستان افسانه مانندی هم كه در باب خودكشی و خودسوزی وی در بعضی از روایات آمده است تعبیر دیگری از عقاید مانویه در باب لزوم فنای جسم و ترك دنیا باشد.» ( ر.ك تاریخ مردم ایران، جلد دوم انتشارات امیر كبیر، ص ۶۴ ) و به این ترتیب است كه تا سده ها مردانی در خراسان و ماوراءالنهر می زیستند كه منتظر بازگشت پیامبر نقابدار بودند؛ این ماجرا به روشنی نشان می دهد كه گستره و اهمیت این قیام تاریخی تا چه اندازه پررنگ بوده است.
نسیم خلیلی
منبع : روزنامه شرق