چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


شخصیت های باورپذیر بسازید


شخصیت های باورپذیر بسازید
● نکاتی درباره شخصیت پردازی در داستان
"ساختن داستان کوتاه" چکیده‌ی دهه‌ها تدریس و آموزش است که هیچ‌گونه توصیه‌ی بی معنی‌ای درباره‌ی ساختار، نگارش، گفتگو، ایده گرفتن و خیلی چیزهای دیگر نمی‌کند.
"ساختن داستان کوتاه" کتاب ماندگاریست که توصیه‌های با ارزشی به تمام علاقه‌مندان داستان کوتاه نویسی می‌کند.
دیمن فرانسیس نایت Damon Knight عنوان استاد داستان کوتاه نویسی را با آثاری همچون "می‌بینمت"، "گرداننده"، "برای خدمت به بشر" و "سرزمین تک" بدست آورد.
او و همسرش ــ خانم کیت ویلهلم ــ چیزی در حدود سی سال را در کارگاه کلاریون به آموزش داستان کوتاه نویسی گذراندند و در آن دوران او با خیلی از نویسنده‌های برجسته‌ی امروزه کار کرد.
او که در یوجین ارنجو می‌زیست، در سال ۲۰۰۲ میلادی دار فانی را ودا گفت.
این کتاب برای اولین بار در سال ۱۹۸۵ به نگارش در آمد و سال ۱۹۹۷ برای سومین بار و آخرین بار ویرایش و بازبینی شد.
● بنابر بر گفته‌ی دیمن نایت ما برای شروع داستان نویسی باید پنج سئوال از خودمان بپرسیم ـ داستان درباره کیست؟ / چه کاری دارند انجام می‌دهند، چه کاری باید انجام دهند؟ / داستان درباره‌ی چیست؟ / داستان کجا اتفاق می افتد؟ / چه زمانی داستان اتفاق می‌افتد؟ ــ یکی از مهم‌ترین سئوالات موجود این است که بدانیم شخصیت‌های ما که هستند و باید با آنها چه کار بکنیم...
● شخصیت ها: داستان درباره ی کیست؟
و چرا ما باید به این آدمها علاقه مند باشیم؟ این را شما باید سریع و به اندازه ی کافی توضیح دهید تا دو چیز مشخص شود:
۱- شمای نویسنده‌ی شخصیتان را می‌شناسید.
۲- در ما احساساتی مانند کنجکاوی، انزجار و همزادپنداری را ایجاد کنید و این یعنی حسی جز بی تفاوتی.
● در غیر این صورت، چرا باید زحمت خوانندن داستان را به خودمان بدهیم؟
در ابتدای کار شما اکثراً شخصیت‌هایتان را از روی شخصیت‌های سایر داستان‌ها یا آدمهایی که می شناسید انتخاب می کنید. از آنجایی که پیچیده‌ترین شخصیت‌های داستانی غیر قابل تقلید اند، متوجه می شوید دارید از شخصیت های معمولی استفاده می کنید و آنها را تبدیل به تیپ و کاریکاتور می کنید.
استفاده از شخصیت‌های واقعی دو خطر به همراه دارد. گاهی اتفاق می افتد شخصی که به خوب می شناسید را نتوانید برای خواننده‌تان خوب توصیف کنید. شمای نویسنده در حین نوشتن او را می بینید و حرفهایش را می شنوید و فرض می کنید که خواننده تان هم همین حس را به او دارد. خطری عکس این هم هست؛ شما بیش از حد درباره او اطلاعات دارید. مثلاً می دانید او دندانپزشک است، در خیابان الم زندگی می کند، سه فرزند دارد و سگ ایردیلی دارد و الی آخر؛ درست در حالی که فقط نیاز به گونه های سرخ، خوش بینانگی‌اش و عادتش نسبت به دخالت در کارهایی که بهش مربوط نمی شود، دارید. راه حل این است که از تکه ها و ابعاد مختلف شخصیتی مردم واقعی استفاده کنید و آنها را با هم مخلوط کنید تا چیز جدیدی به دست بیاورید.
اینها سایر مواردی هستند که می توانید برای خلق شخصیتتان از آنها کمک بگیرید:
۱- درباره ی زندگی هر کدام به صورت مختصر توضیح دهید. چیزهایی مثل محل و تاریخ تولد، خانواده اش، تحصیلات، سوابق کاری و موارد دیگر. این توضیحات همانند هر نوشته ی خلاقی باید با همکاری «فرد» ( منظور از "فرد"، همان نا خودآگاهیست که فروید از آن نام می برد.) انجام گیرد. اگر شما توضیحات را به صورت نامنظم بنویسید، احتمالاً به این نتیجه می رسید که شخصیتتان را نمی شناسید و نمی خواهید درباره اش بنویسید.
۲- شرح شخصیتی را از دید شخصیت دیگری در داستان بنویسید. اگر چند شخصیت در داستانتان وجود دارند، مطمئناً این روش را کاربردی‌تر و روشنگرتر می‌یابید، چون حداقل دو نفر درباره ی یکی صحبت می کنند و هر دوی با هم تفاوت دارند. این تمرین درک شما را نسبت به شخصیتها از طریق نگاهی چند جانبه به آنها بالا می برد. در ضمن اینکه به شما این عادت را می دهد که آنها را چیزی بیشتر از اسباب و اثاثیه صحنه ببینید.
۳- صحنه‌ای بنویسید که شخصیتی در آن به خانه می آید و مشغول کارهای روزانه اش می شود. ابتدا چه کار می کند؟ سیگاری آتش می زند؟ گلدانها را آب می دهد؟ به طوطی‌اش غذا می دهد؟ یا کارهای دیگری می کند؟
۴- درباره‌ی حادثه‌ای در زندگی شخصی اش بنویسید. آن اتفاق در داستان شما کارکردی ندارد، ولی چیزهایی را درباره او مشخص می کند.
۵- شخصیت دومی ایجاد کنید که در کلیت شبیه شخصیت اول شما باشد. صحنه ای درباره شان بنویسید. (این صحنه هم در داستانتان کارکردی ندارد.) صحنه باید تفاوت بین طرز تفکر و جنس حرف زدنشان و سایر چیزها را مشخص کند. اگر حرف زدنشان به قدری شبیه هم بود که تنها فقط می‌توانستید از روی اسم آن دو را بشناسید، حتماً این را نشانه‌ای از کیلشه ای بودن شخصیتتان در نظر بگیرید. (شاید شخصیت دوم شما زودتر از شخصیت اول زنده شد. اگر این طور شد، نقش اصلی را به او دهید.)
هر بار که صحنه را از زاویه دید یکی از شخصیت‌هایتان می نویسید، خودتان را در ذهن او فرض کنید. او در حال حاضر دقیقاً چه می‌بیند؟ چه می‌شنود؟ او از چه می‌ترسد؟ به چی فکر می‌کند؟ چیزی به خاطر می آورد؟ جلوی کدام حرکت‌هایش را می‌گیرد؟ وقتی کسی صحبت می کند او متوجه کدام حرفهایش می شود؟ در چه حال و هوائیست؟ عاشق است یا ناراحت؟
حالا خودتان را در ذهن شخصیت مهم بعدی که در صحنه حاضر است بگذارید: انگیزه‌اش از انجام این کارها چیست؟ او چه می‌بیند؟ چه احساس می‌کند؟
و الی آخر. سراغ شخصیت اصلیتان بروید و تمام صحنه را از زاویه دید او ببینید. آنچه او می‌بیند و حس می‌کند و می‌شنود دیگر کاملاً مشخص است، چون شما حالا درباره‌ی شخصیت‌های دوم چیزهای زیادی می‌دانید و یادتان باشد که شخصیت‌های فرعی شما از نظر خودشان بی اهمیت نیستند. هر کدامشان مرکز داستانی هستند. هر کدامشان باید آنقدر حقیقی باشند که اگر هر کدام را انتخاب کردید بتوانید درباره اش داستانی بنویسید.
از شنیدن این خوشحال می شوید: بهترین منبع اطلاعاتی درباره ی علت رفتار آدمهای دیگر، خودتان هستید. تا شانزده سالگی (ژان پیژت روانشناس می‌گوید تا شش سالگی) شما هر نوع احساس انسانی را تجربه کرده. شخصیتان خودخواهانه رفتار می کند؟ بخودتان نگاه کنید: خودخواهی را در خودتان پیدا می کنید. شجاعت، بدجنسی، حسادت و...تمامش در خودتان است و می‌توانید با استفاده از آنها شخصیت‌های باورپذیر بسازید. (در ضمن اینکه درمان عالی‌ای هم هست.)
اگر شخصی را سال‌هاست که می‌شناسید یا مدتی زیادی با هم زندگی کرده‌اید، متوجه جزئیاتی که بار اول در او دیده‌اید نمی‌شوید. به همین خاطر بهترین نوع زاویه دید، زاویه دیدی مشاهده‌گر است. زاویه دید کسی که فضا و شخصیت‌ها برایش تازگی دارند. ولی راههایی هم هست که بتوانید از زاویه دید فردی که مدتهاست با کسی زندگی می کند نگاه کنید و شخصیت را خوب در بیاورید. وقتی هایی که مهربانی بین دو نفر زیاد می‌شود دوباره متوجه‌ی زیبایی شخص مقابل می‌شویم یا در موارد خشم، احساس همدیگر را نسبت به هم مثل دفعه ی اول می بینیم.
هر گاه فردی کاری غیر معمول می کند یا هر وقت که اتفاق غیر منتظره ی در شرف است، ما با دقت به او نگاه می کنیم.
این لحظات به ما فرصت تشریح واضح شخصیت را می دهد، بدون اینکه خوانند از خودش بپرسد چرا کسی که دارد او را هر روز می بیند، باید تمام اینها را شرح دهد؟
در برابر انگیزه‌های شخصیتی‌اش، مثل کارش و تصویرهای رسانه ای مقاومت کنید، چون او را شخصی کلیشه‌ای می کند. خواننده خودش می‌تواند این کارها را انجام دهد، پس چرا باید برای این کار بهتان پول بپردازد؟ مثلاً بگویم شخصیت شما افسر آگاهیست که بیست سال سابقه ی خدمت دارد. لازم نیست که طرف دار کشتی باشد، آبجو خور باشد یا جمهوری خواه باشد. شاید مارکسیست باشد و شاگرد کلاسهای مدیتیشن باشد و عروس جوان سالی داشته باشد. به شخصیت‌تان این امکان را بدهید که به اندازه‌ی خودتان جذاب و پیچیده شود، کمی هم جای فراموشی برایش بگذارید. به «فرد» که درباره ی آنها حرف می زند گوش کنید و کشف کنید آنها چه کاری می خواهند بکنند. گاهی ممکن است آنها طرح داستان شما را پیش خودشان پیشرفت دهند. اگر به انگیزه شخصیت اصلیتان اطمئنان ندارید، نوشتن صحنه در قالب گفتگو بین او و کارآگاهی به شما کمک می کند. کارآگاه چنین سئوالاتی می پرسد: «چرا اون کارو کردی؟» اگر شخصیت صادقانه و درست جواب سئوال را نداد، کارآگاه آنقدر می پرسد که در نهایت او جواب درست دهد.
● نام گذاری شخصیت‌ها
اسامی شخصیت‌‌های داستان باید واقعی باشد. باید شبیه اکثر مردم واقعی باشد، درست با همان اعتبار و حس. اسامی باید قابل تمیز دادن از هم باشند.(یعنی اینکه به عنوان مثال نباید آواهایشان شبیه هم باشد یا شروعشان با کلمه ای همشکل باشد.) در ضمن باید مناسب شخصیت باشد. برای اشاره به شخصیت فقط یک راه را انتخاب کنید و تا می توانید رویش تأکید کنید. اگر اسم کسی «تیم بنکو» است. دو صفحه ننویسید «بنکو» و صفحه ی بعد به «تیم» تبدیلش کنید.
اگر از خودتان اسم اختراع می کنید و به ذهنتان اسامی مثل رابینسون، کوپر و اسمیت رسید، آن وقت است که دارید داستانتان از آن غنا و حس می اندازید و تصویر وسپ واری [W.A.S.P یا همان آنگولاساکسونهای سفید پروتستان] از جهان برای خودتان می‌سازید که تصویریست محدود. اگر افرادی که می‌شناسید اسامی بین المللی دارند، چرا باید شخصیت‌هایتان اسامی آنگولا ساکسونی داشته باشند؟
وقتی هایی که عجله دارید دفتر تلفن ها دم دستی‌ترین و بدترین منبع موجود هستند، دلیلش هم این است که خیلی طول می کشد از حرفی به حرف دیگری بروید. ممکن است سعی کنید برای خودتان لیستی از اسامی که همین طوری به چشمتان می خورد تهیه کنید. این لیست اگر ترتیب الفبایی نداشته باشد خیلی بهتر و کاربردی تر است.
همیشه اسم کامل را بنویسید، مثلا «لنور ای. برینبام» را ننویسید «لنور» یا «برینام» تا مطمئن شوید که به صورت ناخود آگاه بقیه اسم را نمی نویسید. (آدمهایی که اسمشان در داستان به کار می رود گاهی از شما شکایت می کنند.)
وقتی می خواهید درباره‌ی اشخاص خارجی چیزی بنویسید، یکی از بهترین راههای انتخاب اسم نگاه به مقالات موجود در فهرست دایره المعارف‌های کشورهاست. این خودش ارجاعی هم به کتابی که محقق ناشناسی نوشته هم هست و در آنجاست که می توانید اسامی مشهور زیادی پیدا کنید.
برای انتخاب این گونه اسامی استفاده از دفتر تلفن کشور کار خطرناکیست، چون مردم در این کشور اسم خودشان را تغییر می‌دهند؛ شخصی که پدر بزرگش نامی آلمانی دارد، ممکن است هم اسمش هیچ وقت در آلمان پیدا نشود.
● سه تمرین مربوط به شخصیت پردازی
۱. داستانی درباره‌ی یکی از شرایط سخت زندگی‌تان بنویسید، ولی شخصیت مورد نظر را کاملاً متفاوت از خودتان بسازید. جنس، سن و شغلش را تغییر دهد. آن وضعیت را با محیط و موقعیت او جور در بیاورید. در حین کار متوجه می شوید که آنقدر تغییرات اعمال کرده اید که کسی جز خودتان متوجه اصل ماجرا نمی شود. در ضمن اینکه شما خودتان را از شر اتفاقات غیر مهم واقعه اصلی رها کرده اید و آن قدر از آن فضا دور شده‌اید که می توانید با آزادی درباره‌اش بنویسید.
۲. اگر زن هستید، داستان کاملی با زاویه دید مردی بنویسید. اگر مرد هستید، داستان کامل از زاویه دید زنی بنویسید. (اگر هم از آن دسته نویسندگان نادری هستید که در نوشتن زاویه دید جنس مخالف متبحر هستید، از زاویه دید جنس خودتان بنویسید.)
۳. به کسی فکر کنید که هر کی یادش می افتید، عصبانی می‌شوید و بغض می‌کنید. از زاویه دید او داستانی بنویسید و با او همزاد پنداری کنید.
این تمرینها برای شکستن هر نوع راحتی در کارتان است، چیزهایی مثل نوشتن فقط درباره ی جنس خاص، یا فقط درباره ی چیزهای خوب و یا آدمهایی که شبیه شان هستید کار آسانیست. تا موفق نشوید کارهای سخت انجام دهید، چطوری انتظار رشد دارید؟
ترجمه ی آراز بارسقیان
منبع : ماهنامه ماندگار