سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

استراتژی امریکا تغییر نظام ارزشی خاورمیانه


استراتژی امریکا تغییر نظام ارزشی خاورمیانه
ضرورت اساسی وجود دارد که برای درک سیاست خارجی امریکا، به این نکته مهم توجه شود که «ماهیت مفهومی» حیات بخش عملکرد بین المللی این کشور همیشه یکسان بوده است. این بدان معناست که هسته محوری سوق دادن به حضور امریکا در اروپا به عنوان یکی از دو ابرقدرت در ساختار حاکم دوقطبی هیچ تفاوتی با چرایی نقش آفرینی فزاینده این کشور در خاورمیانه در بطن ساختار تک قطبی مبتنی بر هژمونی ندارد. پرواضح است که دو قاره تفاوت کیفی و کمی فراوانی را به معرض نمایش می گذارند و در عین حال مشخص است که شرایط جهانی در طول بیش از یک سده یی که امریکا در صحنه جهانی حضور فعال دارد مداوماً دچار تحول و تغییر شده اند. اما آنچه همیشه ثابت و تغییرناپذیر است، واقعیت ماهیت مفهومی بنیانگذار سیاست این کشور است. پیشینه تاریخی، ماهیت ارزش های مستقر، الزامات ساختار اقتصادی داخلی و چگونگی شکل گیری به شدت متمایز امریکا علل اساسی و بنیانی هستند که چرا ماهیت مفهومی همیشه ثابت بوده است.
به همین لحاظ است که به راحتی می شد پیش بینی کرد امریکا به دنبال توفیق در تحقق خواست خود در طول جنگ سرد به سوی خاورمیانه روی آورد. امریکا در منطقه خواهان بسط است اما توجه شود که این بسط ماهیت ارضی ندارد بلکه در قلمرو توسعه گرایی ارزشی و ساختاری است. برای درک استراتژی امریکا در منطقه خاورمیانه نیاز به وقوف به منطق حاکم بر کشور است.از همان آغازین شکل گیری، امریکا این واقعیت را به نمایش گذاشت که برخوردار از «ذهنیت بسط» است. به عبارت دیگر خصلت و ویژگی توسعه گرایی همیشه در بطن کلیتی که امریکا نام گرفت وجود داشت و این خوی و منش به وضوح هرچه تمام تر امروزه نیز قابل رویت است. سیاست خارجی هر کشوری بالاخص کشورهایی که دارای ساختار تاثیرگذاری متقابل حکومت و شهروندان هستند از دو منبع حیات می یابد؛ یکی از این ابعاد همان ویژگی های روانی و مادی هستند که در گستره داخلی پراکنده اند و بعد دیگر نیز در واقع همان شرایط و چارچوب های بین المللی هستند. سیاست خارجی امریکا برخاسته از تعامل این دو واقعیت است. ماهیت عملکرد این کشور در قلمرو گیتی بازتاب مستقیم این تنیدگی متقابل و درهم پیچیدگی تفکیک ناپذیر است.میل وافر به توسعه در ابتدا به دلایل خیلی واضح ماهیت داخلی داشت. حرکت به سوی غرب که تاثیر عظیم و انکارناپذیری در حیات بخشیدن به روحیه امریکایی داشته است خود نماد بسیار برجسته این خصلت باید در نظر گرفته شود. «فرهنگ مرزی» ویژگی است که تنها در امریکا به شکل وسیع و قوام گرفته آن به چشم می آید. فردریک جکسون ترنر به عنوان یکی از مورخان مطرح آغازین قرن بیستم، این منش خاص را به گونه یی کاملاً بارز به بحث گرفت و آن را بسیار تاثیرگذار در حیات جامعه امریکایی چه در ابعاد داخلی و چه در حیطه خارجی بیان کرد. سیاستگذاری در امریکا از همان دوران آغازین به شدت ملهم از این نیاز به بسط بود. از اولین مستعمره، ویرجینیا، تا آخرین ایالت، هاوایی، تاریخ امریکا این خصلت توسعه گرایی را نشان می دهد. امریکاییان در آغاز بسط داخلی را پی گرفتند چرا که امکان آن وجود داشت و در ثانی توان تحقق آن نیز موجود بود. خرید لوئیزیانا از فرانسه، گرفتن تگزاس از مکزیک و پرداخت وجه برای به دست گرفتن آلاسکا به تزار روسیه همگی باید پیامدهای میل به توسعه گرایی مطرح شوند. ظرفیت های روانی و مادی این امکان را فراهم آوردند تا این نیاز متجلی شود و شرایط جهانی هم بستر مناسب را برای تحقق این نیاز به وجود آورد. سده های هزار و هفتصد و هزار و هشتصد به جهت حجم توانمندی ها و وجود امکان برای بسط در محدوده داخلی، امریکا را به سوی تمرکز و توجه به توسعه داخلی سوق داد. حضور اتحاد جماهیر شوروی در بخش شرقی قاره و تمایل این کشور برای کنترل بر بیشترین جغرافیای ممکن و در راس آنها اروپا ضرورت حضور در اروپا را برای امریکاییان به شدت فزاینده یی افزایش داد. رقابت وسیع دو ابرقدرت در این جهت، حیات بخش چگونگی تعاملات بین المللی در پنج دهه بعد از سقوط آلمان نازی بود. در جهت بسط و توسعه نفوذ و حضور خود، امریکاییان در وهله اول حضور در اروپا را در دستور کار خود قرار دادند اما پرواضح است که در کنار آن به دیگر نقاط گیتی هم توجه شان را معطوف داشتند. اما پرواضح بود که اروپا از جایگاهی مهم و برجسته برخوردار بود.
سقوط اتحاد جماهیر شوروی در دسامبر سال ۱۹۹۱ به معنای پیروزی امریکا در جنگ سرد و از بین رفتن رقابت دشمن محور بین دو ایدئولوژی کمونیسم و لیبرالیسم باید قلمداد شود. سقوط تفوق همه جانبه در اروپا به ضرورت ماهیت و خصلت سیاست خارجی امریکا سوق به سوی جغرافیای خاورمیانه کرده است. از شمال آفریقا تا حاشیه خلیج فارس که دربرگیرنده کشورهای خاورمیانه است در اولویت سیاست خارجی امریکا قرار گرفته است. این به معنای جایگزینی خاورمیانه در قلمرو سیاست خارجی به جای اروپا است. امریکا در بسط ارزش ها و ساختارها در اروپا موفق شده است. حال پیکان متوجه خاورمیانه شده است. ضرورت بسط ساختارها و ارزش ها به منطقه خاورمیانه با توجه به ماهیت حیات بخش سیاست در امریکا که مبتنی بر توسعه گرایی است کاملاً قابل انتظار است. پایان توسعه داخلی که تبدیل آلاسکا در سال ۱۹۵۸ به چهل ونهمین و هاوایی در سال ۱۹۵۹ به عنوان پنجاهمین ایالت نماد آن است، پرواضح است که نگاه را متوجه محیط خارج از کشور می سازد.
امریکا برای بقا نیاز به بسط دارد و این نیاز به توسعه گرایی از سال ۱۶۰۷ نماد و سمبل حیات بخش این جامعه بوده است. آنچه امریکا را متمایز از انگلستان و فرانسه، قدرت های استعماری گذشته، می سازد این مهم است که امریکا در طول قرن بیستم و امروزه خواهان بسط ارضی و جغرافیایی نیست. توسعه داخلی به دلایل پرواضح تملک جغرافیایی را نیز در دستور داشت. اما توسعه در صحنه جهانی از قرن بیستم به بعد اصولاً توجهی به بسط جغرافیایی نداشته است. هدف امریکا توسعه گرایی در بعد ساختاری و در بعد ارزشی است. امریکا خواهان بسط ساختارهای ملهم از مدرنیته است که بازتاب تحولات جوامع غربی است و از سویی دیگر درصدد بسط ارزش های لیبرال که نماد تحولات فرهنگی غرب است در خاورمیانه است. امریکا در خاورمیانه مواجه با رقابت هیچ قدرت بزرگی در راه بسط ارزش های مورد نظر خود نیست. امریکا در اروپا خواهان بسط ارزش های خود در بستری بود که از نظر تاریخی و فرهنگی به شدت مستعد پذیرش بود اما مشکل، حضور شوروی برای بنیان گذاشتن خصلت ماهوی سیاست خارجی امریکا یعنی بسط و توسعه گرایی بود. در خاورمیانه شرایط متفاوت است. هیچ کشوری مطرح در خاورمیانه جلوی امریکا قرار نگرفته است تا حضور امریکا در منطقه نهادینه نشود. اما آنچه خاورمیانه را متفاوت می سازد این واقعیت است که از نظر تاریخی و فرهنگی این منطقه کاملاً در تعارض با ارزش ها و نهادهایی گام برمی دارد که امریکا درصدد نهادینه ساختن آنها است.
در اروپا، امریکا با چالش از بیرون یعنی دشمنی شوروی مواجه بود، در خاورمیانه امریکا با چالش از درون جوامعی روبه رو است که می خواهد بسط و توسعه گرایی ذاتی خود را در آنها متجلی سازد. امریکا در اروپا با رقابتی روبه رو بود که اساساً ماهیت سخت افزاری داشت. سلاح های هسته یی شوروی و ارتش سرخ حاضر در شرق اروپا برای این بود که امریکا متوجه محدودیت ها و خطوط قرمز شود. به همین روی بود که این کشور هیچ اقدام نظامی برای تحقق بخشیدن به خصلت ماهوی سیاست خارجی خود یعنی بسط و توسعه گرایی انجام نداد، اما در خاورمیانه امریکا در درجه اول مواجه با یک چالش نرم افزاری است. ارزش ها و ساختارهایی که خود را مواجه با جایگزینی با معادل های امریکایی می یابند به هیچ روی حاضر به عقب نشینی نیستند. مبارزه با امریکا به شدت ارزشی و فرهنگی است. امریکا در اروپا درصدد تثبیت مدرنیته بود. در خاورمیانه امریکا درصدد است که مدرنیته را وارد کند. سیاست خارجی امریکا در خاورمیانه خصلتی توسعه گرا دارد و در بطن آن این کشور درصدد است که ارزش های حاکم بر منطقه را دگرگون و الگوهای ارزشی غیربومی را مستقر کند. در عین حال این کشور درصدد است ماهیت ساختارها و هویت آنها را براساس الگوهای غیربومی حیات دهد یا اینکه اگر ساختارها وجود ندارند اصولاً ساختارهای نوینی را به وجود آورد. امریکا در منطقه هدف ارضی را دنبال نمی کند چرا که در بستر حاکمیت ساختار اقتصاد سرمایه داری و در عصر جهانی شدن مرزها دیگر محدودیت برای حرکت سرمایه ، کارگر، تکنولوژی و کالا را به وجود نمی آورند. پس نیازی به تصرف نیست. آنچه امریکا در خاورمیانه در طلب است همانا بسط و توسعه در قلمرو ارزش ها و نهادها است. این کشور خواهان مشروعیت بخشیدن به هنجارهای لیبرال و اعتبار بخشیدن به نهادها و ساختارهای مبتنی بر ارزش های لیبرالیسم اقتصادی، لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اجتماعی است. این فرآیندی است که به ضرورت نیازمند زمان زیادی است و به همین روی باید انتظار داشت حضور امریکا در این منطقه طولانی باشد. از سوی دیگر چون امریکا درصدد دگرگونی هویتی در منطقه است مواجه با مقاومت های فراوان می شود. این بدان معناست که بی ثباتی در قلمروهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی نماد همیشه حاضر در منطقه طی دهه ها باشد.
دکتر حسین دهشیار
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید