یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


دیلن مرموز و غیرقابل باور


دیلن مرموز و غیرقابل باور
هیچ موزیسین زنده‌ای نیست که به اندازه باب دیلن تاثیرگذار بوده باشد. صدای تو دماغی قابل تشخیص او و نیز کلمات اشعارش در طول ۴۵ سال فعالیت موسیقایی بی‌وقفه، بعضی از به یادماندنی‌ترین ترانه‌های تاریخ موسیقی را به وجود آورده‌اند. در سال‌های دهه پر آشوب ۱۹۶۰، ترانه‌هایی که او با موضوع اعتراض و اغتشاش می‌ساخت با یک نسل کامل ارتباط بر قرار می‌کرد. در حالی که او سوژه بحث و تفاسیر بی‌پایان بوده، ولی خودش بیشتر سکوت اختیار کرده است. باب دیلن در ۶۳ سالگی یک کتاب خاطرات به نام «گاهشمار، جلد یک» نوشته است. اد برادلی در اولین مصاحبه تلویزیونی‌ای که این افسانه دنیای موسیقی پس از ۲۰ سال انجام داده، با او به گفت‌وگو نشسته است:
باب دیلن آدمی ‌غیرقابل دسترس، جالب و مرموز است، درست مثل موسیقی‌اش. او در طول بیش از چهار دهه فعالیت مستمر، بیش از ۵۰۰ ترانه و ۴۰ آلبوم منتشر کرده است. آیا هرگز برای او پیش آمده که به گذشته حرفه‌ای خود نگاهی بیندازد و بار دیگر به موسیقی‌ که با شگفتی و حیرت نوشته نظری بیفکند؟ او با اشاره ظریفی به ترانه کلاسیک «خیلی خب، مادر» (۱۹۶۴) می‌گوید: «قبلا این کار را می‌کردم. ولی حالا دیگر این کار را نمی‌کنم. نمی‌دانم چطور شد آن ترانه‌ها را نوشتم. کارهای اولیه من به طرز معجزه آسایی نوشته شدند.»
«سعی کن بنشینی و چیزی مثل آن ترانه‌ها بنویسی. حتما معجزه‌ای در کار است، و یقینا این معجزه «زیگفرید» و یا «روی» گونه نیست. یک نوع متفاوت از یک معجزه نافذ است. من این کار را انجام دادم. من این کار را یک زمانی انجام دادم.» آیا به نظر خودش باز هم می‌تواند این کار را انجام بدهد؟ می‌گوید، نه: «شما نمی‌توانید کاری را برای همیشه انجام بدهید. من یک زمانی آن کار را انجام دادم ولی الان هم می‌توانم یک سری کار‌های دیگر را انجام بدهم. ولی آن کار را نمی‌توانم انجام بدهم.»
دیلن از وقتی که در شهر «هیبینگ» ایالت «مینه‌سوتا» نوجوانی بیش نبود موسیقی می‌نوشت. او فرزند ارشد آبراهام و بیتی زیمرمان بود. کودکی‌اش چگونه بود؟ می‌گوید: «حقیقتش من خودم را آدم خوشحال و یا غمگینی نمی‌دانستم. همیشه می‌دانستم که یک چیزی در این دنیا هست که من باید به آن برسم. و آن چیز در آن مکانی که من در آن زمان در آن زندگی می‌کردم، نبود.»
دیلن در کتاب «گاهشمار» خود می‌نویسد وقتی در ۱۹ سالگی به گرینیج ویلیج در شهر نیویورک نقل مکان کرد معنای زندگی را فهمید، چون گرینیج ویلیج در آن سال‌ها مرکز پرجوش و خروش «ضد فرهنگ دهه ۶۰» بود. چند ماه بعد دیلن برای ضبط آلبوم با شرکت «کلمبیا رکوردز» قرار داد بست. برادلی می‌گوید: «شما به نیویورک می‌گویید پایتخت جهان. ولی وقتی این را به پدرتان گفتید او فکر کرد که شما دارید شوخی می‌کنید یا پدر و مادرتان، خواننده و ترانه‌نویس شدن شما و اینکه بخواهید به شهر نیویورک بروید، تائید را می‌کردند؟»
دیلن می‌گوید: «نه. آنها چنین آرزویی برای من نداشتند. ولی پدر و مادر من هرگز هیچ جا نرفتند. پدر من احتمالا فکر می‌کرد پایتخت جهان همان جایی است که خودش در آن لحظه بوده و احتمالا نمی‌توانسته جای دیگری بوده باشد! هر جا که خودش و زنش زندگی می‌کردند آنجا می‌شد پایتخت جهان.»
پس چه چیزی باب دیلن را به آدم متفاوتی تبدیل کرد.
«به رادیو خیلی گوش می‌کردم. همیشه توی فروشگاه‌های نوار فروشی پلاس بودم. گیتار و پیانو می‌زدم و از دنیایی که در اطرافم وجود نداشت نوشتن ترانه را یاد گرفتم.» دیلن می‌گوید او حتی می‌دانسته که سرنوشتنش این است که یک موزیسین افسانه‌ای خواهد شد: او در کتاب خود می‌نویسد: «داشتم با سرعت می‌رفتم به سمت آن نور‌های با شکوه. سرنوشت داشت مستقیما به من نگاه می‌کرد و نه هیچ کس دیگر.»
اما لغت «سرنوشت» چه معنایی برای دیلن دارد؟
«این احساس که انگار چیزی در مورد خودت می‌دانی و هیچ کس دیگر نمی‌داند; تصویری که از آینده خودت در ذهنت داری و به واقعیت تبدیل خواهد شد. سرنوشت چیزی است که باید برای خودت نگه داری چون احساس شکننده و آسیب‌پذیری است و اگر آن را برملا کنی کسی آن را خواهد کشت. پس بهتر این است که همه این را در درون خودت نگه داری.»
وقتی برادلی از دیلن پرسید که چرا اسم اصلی خود را که «رابرت زیمرمان» بوده تغییر داده است، گفت که این هم سرنوشت او بوده است; می‌دانید، بعضی از آدم‌ها از پدر و مادر نامناسب و با اسامی ‌نامناسب به دنیا می‌آیند. شما هم می‌آیی اسم مورد علاقه‌ات را برای خودت انتخاب می‌کنی، انسان آزاد است هر چه می‌خواهد برای خود انتخاب کند.
باب دیلن در کار‌های خود دنیایی خلق کرد که با الهام از موسیقی محلی قدیمی ‌به وجود آمد، با کلماتی نافذ و شاعرانه، و این در ترانه‌هایی چون «باران سختی خواهد بارید» آشکار است. در این ترانه‌ها تنش و ناآرامی ‌مربوط به جنبش‌های حقوق مدنی و ضدجنگ در دهه ۱۹۶۰، آشکار است. به طور کلی یک جور آمیزه انفجارگونه باب دیلن ۲۵ ساله را به یک شمایل فرهنگی و سیاسی تبدیل کرد; او هر جا که می‌رفت کلی دنباله رو داشت و بلیت کنسرت‌هایش همیشه پیش از موعد تمام می‌شد.
می‌گفتند دیلن صدای نسل خود است; به او لقب پیامبر و مسیح موعود داده بودند. با این همه خود دیلن می‌گوید که او خود را چیزی فراتر از یک موزیسین ساده نمی‌دانسته است: «وقتی کسی شما را به عنوان یک چیز خاص می‌شناسد در حالی که شما آن چیز خاص نیستید احساس شیاد بودن می‌کنید.» زمخت‌ترین و خشن‌ترین بخش کارش برای او چه بود؟ «اینکه مثل یکی از داستان‌های ادگار آلن پو باشی. و اینکه شما را کسی بدانند که شما در واقع نیستید، هر چند که همیشه شما را به همان لقب می‌شناسند. تو پیامبری. تو منجی هستی. من هرگز نخواستم پیامبر یا منجی باشم. ابلیس شاید. من نهایت کاری که می‌توانم بکنم این است که مثل او بشوم. ولی پیامبر؟ نه، به هیچ وجه.»
خود دیلن شاید قبول نکند که صدای نسل خود بوده، ولی ترانه‌هایش سرود‌هایی بودند که برای فعالان جنبش‌های گوناگون الهام‌بخش می‌شدند.
سی‌بی‌اس/ جولای ۲۰۰۷/ اد برادلی/ فرشید عطایی
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید