شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
قهوه یا چای؟
دو تا فنجان را که گذاشتم توی سینی تا پرشان کنم از چای، تازه فهمیده بودم تو اینجایی. یاد تمام آن روزهایی افتادم که توی همین آپارتمان نقلی، یا همانطور که تو میگفتی قوطی کبریت، با هم چای میخوردیم. توی خاطرهها هم حتماً چای بهانه است تا یاد گذشتهترها بیفتیم. تا یادم بیاید چه طور میشد که با هم چای میخوردیم. حالا اگر از تو بپرسم هیچ کدام از آن چایها را به یاد داری؟ میدانم باز هم میگویی: «این چاییه یا ...» هیچوقت نمیدانستم نگاهت بعد از گفتن این جمله از سر چشمغره است یا عشوه.
نه حق با تو بود من بیانصافم و گرنه چهطور میتوانم فکر کنم که تو «کلکل»های آن شب را از یاد برده باشی. شب بعد از همان شبی که صدای خندههایتان - خندههای تو و آن مردک که تو را رسانده بود خانه - زودتر از تو از پلهها بالا آمده بود. درک نمیکردی. تقصیر من نبود. هر غلطی که میکردی اشکالی نداشت، اما نمیفهمیدی.
هیچ وقت تا شب بعد طاقت نمیآوردم. از یادم نمیرفت. اما مجبور بودم نادیده بگیرم. میدیدم ساکت همانجا نشستهای ناخنت را سوهان میکشی. با آن سوهان کوچک روی اعصابم راه میرفتی. چنان با حوصله این کار را میکردی تا تسلیم شوم و بگویم: «چی؟ آره چایی میخورم.» و بشنوم: «فکر بدی نیست، بریز بیار بخوریم.» با عشوهای که از سر بیحوصلگی بود آرام نگاهت را از سوهان و ناخن میگرفتی و میسپردی - به من نه - میسپردی به گلهای قالی.
مرا بخشیده بودی و بزرگوارانه قبول کرده بودی که با هم چای بخوریم. حق با تو بود. نباید زودتر از زمانی که از پلهها بالا بیایی در را باز میکردم تا صدای خندههای تو را بشنوم. جوری میگفتی خندههای «مرا» که انگار با خندههای تو مشکل داشتم. حتا خندههای آن مردک هم اگر به تنهایی به گوشم میرسید آن قدر اذیتم نمیکردم. وقتی آتش گرفتم که خندههایتان روی هم افتاده بود و تو این را نمیفهمیدی. سعی میکردم این طور تصور کنم. چون اگر غیر از این فکر میکردم، اگر قبول میکردم که میفهمی باید در را میبستم. میرفتم بیرون بعد در را میبستم تا تو را با قوطی کبریت تنها بگذارم.
آن شب پس از آنکه چای ریختم و گفتم و گفتم و گفتم، و هیچ چیز نشنیدم. قهوه نخوردیم و به رختخواب رفتیم. یادت میآید؟ ماجرای قهوه را میگویم. اولین بار که میخواستم دعوتت کنم. به خانهمان، گفتم فردا عصر بیا اینجا، کسی نیست. گفتی که چی؟ گفتم با هم یک قهوه بخوریم. گفتی هنوز نمیدانی یک خانم محترم را با این وقاحت به قهوه دعوت نمیکنند؟
گفتی که دعوت به قهوه یعنی دعوت به رختخواب. به تو نگفتم به خودم گفتم یعنی همهی این آدمها که با هم قهوه میخورد به رختخواب میروند؟ پس بگو چرا همه تلخی قهوه را دوست دارند. فردایش آمدی و ما با هم قهوه نخوردیم. تمام شبهایی که در سالهای زندگی مشترکمان با هم به رختخواب رفتیم هم قهوهای در کار نبود.
کجایی؟ نمیدانی کجا بودم. صدایم کردی فهمیدم کجا هستم. سینی چای را میگذارم جلویت. چای ریخته است توی سینی. تا تو ته خیس فنجان را با دستمال خشک کنی من هم خاطراتم را با تو و فنجان مرور میکنم. حتا دستمال توی دستت هم مانع نشده که انگشت کوچکت از انگشتان دیگر فاصله گیرد وقتی با انگشتان اشاره و شصت با عشوه فنجان دست میگیری.
میگویی نمیدانم تو چرا هنوز هم توی این قوطی کبریت زندگی میکنی؟ بعد با کنجکاوی به در و دیوار نگاه میکنی. انگار که هیچ وقت اینجا را ندیدهای. تمام مدتی که اینجا هستی دربارهی چیزهای بیاهمیت میپرسی و من مجبورم جوابهای بیاهمیت بدهم. منتظرم بپرسی. نمیدانم منتظرم چی بپرسی و نمیدانم چه جوابی میدهم. اما منتظرم. نمیپرسی. چای را نمینوشی، ته فنجان را نگاه میکنی، و بعد میگویی وقت رفتن است. میروی. به همین سادگی.
برمیگردم میز را تمیز کنم فنجانها را میگذارم توی سینی. تنها چیزی که از تو توی این قوطی کبریت مانده رنگ لبت روی لبهی فنجان است. میروم آشپزخانه تا یک فنجان قهوه برای خودم آماده کنم.
مجتبی پورمحسن
منبع : نشریه ادبی جن و پری
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران حجاب مجلس شورای اسلامی مجلس دولت سیزدهم دولت رئیسی رئیس جمهور گشت ارشاد پاکستان جمهوری اسلامی ایران امام خمینی
تهران شهرداری تهران پلیس قتل هواشناسی سیل کنکور وزارت بهداشت سلامت زنان سازمان سنجش پایتخت
خودرو قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو دلار بانک مرکزی قیمت طلا سایپا مسکن ارز تورم ایران خودرو
سینمای ایران سریال سینما کیومرث پوراحمد تلویزیون سریال پایتخت موسیقی قرآن کریم تئاتر ترانه علیدوستی مهران مدیری کتاب
اینترنت کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ایالات متحده آمریکا ترکیه
پرسپولیس فوتبال استقلال جام حذفی آلومینیوم اراک بازی فوتسال تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس بارسلونا لیورپول
هوش مصنوعی گوگل تبلیغات سرطان نخبگان مدیران خودرو فناوری ناسا اپل سامسونگ آیفون بنیاد ملی نخبگان
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل