شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


مرگ همیشه هم بد نیست


مرگ همیشه هم بد نیست
كرك داگلاس در نقش یك تهیه كننده سخت گیر در فیلم «بد و زیبا» ساخته وینسنت مینلی گفت: «وقتی یك بازیگر روی پرده ظاهر می شه همه بهش نگاه می كنند و دیگه اصلاً مهم نیست چطوری بازی می كنه». به نظر حرف كاملاً درستی می رسد. سینما یعنی دیدن، یعنی چیزی كه تماشاگر آن را می بیند و این اولین رابطه را شكل می دهد، اینكه او چه می بیند و چه درك می كند مراتب بعدی هستند كه فرایند «دیدن» به فرایند عقلانی تبدیل می شود. ستاره ها هم از همین كیفیت استفاده می كنند. منتقدان هیچ گاه جایگاه ستاره را تعیین نمی كنند (منتقدان كسانی هستند كه فرایند دیدن را به فرایند عقلی تبدیل كرده اند) بلكه تماشاگران كه فقط می بینند تا سرگرم شوند. بازیگری را به مقام ستاره ارتقا می دهند، به بیان دیگر كلمه جادویی در این میان «اقبال عمومی» است. اگر بازیگری از این موهبت برخوردار باشد قطعاً ستاره نیز خواهد بود. بعضی ها باید سالها تلاش كنند، چهره عوض كنند، از نقش و قالبی به نقش و قالب دیگر بخزند و هیچ گاه هم ستاره نباشند اما بخت ستاره شدن برای بعضی بازیگران حتی بی استعداد به راحتی فراهم می شود.
جیمز دین در ۳۰سپتامبر۱۹۵۵ در یك حادثه رانندگی كشته شد و در هنگام مرگ تنها ۲۴سال سن داشت. تا پیش از مرگ در هفت فیلم حاضر شد و سه فیلم آخر از او ستاره ساختند. «شرق بهشت» (الیا كازان)، «شورش بی دلیل» (نیكلاس ری) و «غول» (جورج استیونس). هر سه فیلم درست چند وقت پیش یا پس از مرگ او اكران شدند. اینكه چرا اكثر بیوگرافی های دین با مرگ او آغاز می شوند و نه با تولد او، خود نكته كلیدی حیات هنری دین است. او زندگی دراماتیكی داشت، هیچ چیز قابلیت مرگ زودرس را برای اسطوره شدن ندارد. اكنون ۵۰سال از مرگ جیمزدین می گذرد. یك ست كامل از فیلمهای او به صورت D.V.D به بازار آمده، بزرگداشتهای فراوانی در حال برگزاری است و در جشنواره فیلم كن هم بخشی به او اختصاص داشت.اسطوره دین هنوز زنده است. دین در دهه۵۰میلادی به سینما آمد. نخستین فیلمش را در سال۵۱ بازی كرد و آخرین آنها را در سال۵۶. سینمای دهه۵۰ سینمای بازیگران اكتورز استودیو است، دهه وحشی لاندزو بندیك با بازی مارلون براندو، دهه مك كارتیزم و اعتراض و البته بهترین فیلمهای متكی بر روانشناسی فرویدی؛ دهه ای كه نمایشنامه های تنسی ویلیامز بهترین منبع برای اقتباس به نظر می رسیدند: ناگهان تابستان گذشته، گربه روی شیروانی داغ، نوارهای خال دار، باغ وحش شیشه ای و... تنها برخی از آثاری از این دست هستند. چنین آثاری به بازیگران متفاوتی نیز نیاز داشت چون هنگامی كه قرار است همه چیز در سایه روان شناسی و اعتراض معنی شود نوع چهره بازیگر هم اهمیت پیدا می كند، به این ترتیب است كه مثلاً پل نیومن، مونتگمری كلیفت. مارلون براندو و البته جیمز دین حضورشان قطعی و الزامی به نظر می رسد. دین پرسونای سینمایی خود را به یك كودك - مرد تبدیل كرد. كسی كه می خواست مثل مردها با او رفتار شود، هنوز كودك بود. نمونه ای ترین صحنه می تواند فصلی از فیلم «شرق بهشت» باشد كه در میان مزرعه می دوید و منتظر رشد گیاهان بود. اصلی ترین ویژگی این كودك - مرد هم آسیب پذیری شدیدی بود كه از پرده بیرون می زد. دوران كلاسیك هالیوود دوره مردان مقتدر بود چهره مصمم تماشاگر می دانست اگر بدترین اتفاق هم برایشان بیفتد باز هم قدرت در اختیار گرفتن شرایط را دارند. مردانی مثل چارلتون هستون، جیمز استوارت، هنری فوندا و... حتی بازیگر شكسپیرینی مثل لارنس اولویه هم همیشه وقار یك هنرمند را داشت كه خیال تماشاگر را راحت می كند اما تماشاگر همیشه نگران جیمز دین بود، موهای طلایی كوتاه وعقب زده، چهره مثلثی شكل و چشمهای آبی دودو زن و مضطرب هیچ آرامش خیالی برای تماشاگر فراهم نمی كرد او حتی در عادی ترین شرایط هم به شدت آسیب پذیر می نمود. در فیلم «شورش بی دلیل» در اداره پلیس همه حرف می زند، بچه ای بود كه میحط بیرون آزارش می دهد. دستها را روی گوشهایش می گذاشت و فریاد می زد: (همه حرف می زنی، تو حرف می زنی، اون حرف می زند، دارم دیوونه می شم). همین حس كودكانه اش بودكه به بهترین وجه عقده ادیپ نهفته در آثاری را كه بازی می كرد بازتاب می داد. در شرق بهشت اشتاین بك روانی مدرن از قابیل و هابیل نوشته بود كه در دستان كازان (مشتری دائمی كلینیك های روانكاوی) قابلیتهای چندگانه ای یافت و یكی از آنها ادیپ بود، در این فیلم با پدرش دست به یقه شد در شورش بی دلیل با پدرش كتك كاری هم كردند. او با چهره ای كه توصیف شد همدلی و حتی حس ترحم تماشاگرش را برمی انگیخت. نگاهش حسی از همان آسیب پذیری مفرط را منتقل می كرد.نوعی آسیب پذیری كه حاصل تحقیر شدن بود. شمایل حقیقی او به نظر همین تحقیر شدن هم می تواند باشد. ترس از ندیده گرفته شدن و خوار شدن. تمام واكنشهای عصبی او هم ناشی از همین حس بود. جیمز دین به شمایل دورانش بدل شد و زود درگذشت، از بسیاری جهات او را با مرلین مونرو مقایسه كرده اند كه مقایسه درستی هم هست، مونرو هم نقش كودك - زن را در دهه۵۰ ایفا كرد و مرگ زودهنگام و تراژیكی داشت. آنها درست مثل ستاره بودند، ستاره ای كه یك شب بیشتر نمی ماند اما نور آنها بعد از چندین هزار سال نوری به زمین می رسد. دین ماندگاری اش را به همین دلیل دارد و به راستی هم شایستگی آن را دارد. اسطوره ها می مانند و كاریزمای خود را می سازند حتی اگر بازیگر بدی هم باشند. دین هر چند كه زود مرد اما نقش آفرینی های او به پایان هیچ كدام از آن اكتورز استودیویی های تكنیسین بازیگری مثل براندو نرسید و یا وقار پل نیومن را به دست نیاورد. كسی چه می داند شاید اگر بیشتر زنده می ماند ما حالا باید با یك جیمز چاق و از ریخت افتاده و منزوی مواجه بودیم كه بزرگترین دشمن خودش بود، كسی مثل براندو. مرگ همیشه هم بد نیست بخصوص اگر برای یك ستاره سینما در جوانی رخ دهد.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید