چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

پیشگفتاری بر« آموزش بزرگسالان »


پیشگفتاری بر« آموزش بزرگسالان »
یك نیاز ما را به حركت وادار می‌كند. حركت ما باید پاسخ درستی باشد به آن نیاز ـ آن نیاز را برآورده سازد .این نیاز اگر یك نیاز طبیعی باشد ، نیاز اولیه باشد ، شناختن نداردـ مثل گرسنگی است كه باید با خوردن پاسخ داده شود.
اما اگر كمی بالاتر از آن باشد، فكر می‌برد، شناخت می‌خواهد، شناخت موقعیت می‌خواهد، شناخت وضعیت می‌خواهد.هر چه بهتر وضعیت را بشناسی ، هر چه دقیق‌تر موقعیت را درك كنی ، هر چه فكرت منطقی تر كار كند امكان موفقیت تو بیشتر است.خوب ،« موقعیت » كه سرجایش نمی‌ماند ـ دایم حركت می‌كند .« وضعیت »هم در همه جا یك جورنیست .
یكی «تاریخ » را می‌سازد و دیگری «جغرافی » را ، تو باید دایم تقاطع تاریخ و جغرافی را به دست بیاوری ، تلاقی زمان و مكان را پیدا كنی، پیدا كنی كه در چه مرحله‌ای از تحولات تاریخی هستیم و در چه خطه جغرافیایی .اگر به درستی، با درایت و با برخوردهای علمی ،پیدا كنی كه این طرفمان، گذشته‌مان، چیست و آن طرفمان، آینده‌مان چگونه خواهد بود.
می‌توانی پلكان زیرپایت را، نردبام رسیدن به بام فردا را، جوابگوی نیاز فردایت سازی .تو به درستی، می‌دانی كه «نیاز » امروز همان نیاز دیروز نیست، ما هر چه داریم از گذشته داریم ولی فردا تكرار گذشته نیست .عناصر ساده دیروز به هم آمیخته اند و تركیب تازه‌ای داده‌اند، اكسیژن با هیدروژن تركیب شده است و «آب» داده است .آب نه اكسیژن است و نه هیدروژن .
اگر تو اكسیژن و هیدروژن را نشناسی آب را نشناخته‌ای ، ما هر چه داریم از گذشتگان داریم، اما پاسخ های دیروز برای محرك‌های دیروز بوده است ، آن محرك‌ها عوض شده است و پاسخی دیگر می‌طلبد .
از خودمان بگوییم ، ما هم در روزگاری مثل همه جاندارهای دیگر با حواسمان با درون و بیرونمان ارتباط می‌زدیم. با سایر جاندارها و با اشرف مخلوقات نیز. ماارتباط با همنوعانمان را بیشتر با حركت و صدا برقرار می‌كردیم. اما تاریكی و سایر موانع دید، كه مانع برقراری ارتباط حركتی مان می‌شد، كم كم ارتباط صوتی را جلو انداخت.
و زبان غنی‌ترین وسیله ارتباطی شد. زبان به ما كل و كلی را داد زبان زمان و مكان رابرای ما فتح كرد.و زبان شد عادی ترین وسیله ارتباطیمان ، شد جزو وجودمان و در سیستم عصبی‌مان ، برای انتقال به نسل‌های بعد، جای گرفت. كه استعدادش فطری شد و كاربردش اكتسابی. بشر كه احساس و اندیشه و باور داشت‌ها و آرزوهایش رابرای تلطیف و تعالی سینه به سینه منتقل می‌كرد وتاریخ تمدن را می‌ساخت آرام آرام علایم گفتاریش را با نشانه‌های نوشتاری تثبیت كرد.
«خط» تحولی شد در تامین سرعت و دقت در سیر و سیاحت ما در تاریخ و در جغرافی «خواندن» وسیله دست یافتن به اعماق تاریخ و به اقصی نقاط عالم شد.
توان خواندن « سواد » تلقی گردید.
اگر هیچ نوشتاری نتوانسته است آینه تمام نمای « گفتار» باشد، همچنان كه هیچ گفتاری نتوانسته است بیانگر امین احساس و اندیشه آدمی گردد.اما به هر حال « توان خواندن »مرز تمییز باسواد از بی‌سواد شد. كه نوشتن را هم به ناچار به دنبال كشید.دنیای درك ما دیگر فقط از طریق گوش نبودـ كه محیطی بسیار محدود داشت و حفظ دریافت شده‌اش مشكل بود .
و دنیای تولید، دیگر فقط از راه دهان نبود كه دقت و استحكامش دستخوش «افواه » باشد .
اهمیت توان خواندن، و قدرت نگاشتن ، در دوره‌ای بسیار طولانی از تاریخ تحولات اجتماعی در همین بود.
اما حالا چه ؟
بر می‌گردیم بر سر دو خط متقاطع تاریخ و جغرافی ـ موقعیت زمانی و وضعیت مكانیمان را پیدا می‌كنیم تا ببینیم نیاز ما چیست و پاسخش چگونه داده می‌شود. پشت سرمان را تا آنجا كه چشمشان می‌بیند نگاه می‌كنیم، یك وقت چند هزار سال طول می‌كشید تا اطلاعات مردم روی زمین دو برابر شود، یك وقت چند صد سال طول كشید و حالا...
هر سه چهار سال یك بار اطلاعات روی زمین دو برابر می‌شود. و فردا...
یك وقت خبری را با اسب و شتر و قاطر از اینجا به آنجا می بردند.
و حالا...
وسایل ارتباطی عرصه را برما تنگ كرده است سرعت و قدرت و تنوع و غنای انها جایی برای كلاس و معلم وكتاب و گچ و تخته سیاه نگذاشته است .
ما باید تقاطع تاریخ ـ جغرافی را پیدا كنیم.
باید نیاز روز را بشناسیم و پاسخ مثبت به آن را .
باید اگر امر سرنوشت ساز « آموزش » را به عهده گرفته‌ایم اگر لباس «آموزگار» را به تن كرده‌ایم .، اگر به پا خاسته‌ایم، دل مشعل كرده ایم و مردم را به چیزی، به راهی، به سرزمینی می‌خوانیم، خودمان آن را ببینیم و بشناسیم و باوركنیم، و بدانیم كه معلمی اگر رسالت انبیاست باید یك راست رفت توی زندگی مردم، باید رفت به كمكشان، درست در همان اموری كه درمانده‌اند. آنها در راه بردن زندگی درمانده‌اند، آنها می‌خواهند بدانند چگونه زندگی كنند. می‌خواهند بدانند با خود، با محیط خود، و با خالق خود چگونه رفتاری داشته باشند. و ما باید راهی را برویم كه در رفتاری كه در رفتارشان مؤثر بیفتد ـ رفتاری كه همه جلوه‌های زندگی آنهاست و نمی‌تواند در درك علمی جهان موجود ریشه نداشته باشد.
ما باید به مردم كمك كنیم تا از درك علمی به درك فلسفی برسند .توان خواندن كه شرط اساسی برای برقراری ارتباط درك و تولید است، شرط لازم است، نه شرط كافی. ما بایدذهن مردم را باز كنیم كه اگر چیزی خواندند یا شنیدند بفهمد ـ همان گونه كه نویسنده یا گوینده منظور داشته است . ما دیگر نمی‌توانیم به شناساندن واقعیت‌ها بسنده كنیم ، باید «توان شناختن » را در انسان‌ها مهارتی پر تحرك كنیم.
دیگر به جایی نمی‌رسیم اگر فقط اندیشه‌های دوران سپری شده دیگران را عرضه كنیم، باید در آنها اندیشیدن براندیشه دیگران را ضامن تعالی فكری كنیم.
دست كم گرفتن امر آموزش در این مملكت ـ آموزش از آن نوع كه ما می‌گوییم ـ نفهمیدن تقاطع تاریخ و جغرافی است. اما آموزشی كه از آن یاد می‌كنیم تخصص نیست ، دانش برگزیدگان علم و تكنیك و تكنولوژی نیست ، برای انسان‌های متعادل است، برای همه آنهایی است كه « حق زندگی » دارند ـ برای پدران و مادرانی است كه می‌خواهند نیروهای انسانی امروز و فردای مملكت را راه ببرند.
ما با اشیاء بسیار كاركرده‌ایم ـ علم الاشیایمان روبراه شده است ، اما در فقر كار با انسان‌ها هستیم و علم الاجتماعمان بیمار است .پدر نمی‌داند با فرزندش چگونه رفتار كند، مادر نمی‌داند چگونه طفلش را بار بیاورد كه با حفظ استقلال در همبستگی اجتماعی باشد، مدیر نمی‌داند چگونه سازماندهی كند كه از ذره ذره امكاناتش و از لحظه لحظه اوقاتش بالاترین بهره را گیرد، و ما درماندگی فرهنگی داریم .
دانش و تكنیك و تكنولوژی روز را فرزندان ما به طرفه‌العینی می‌گیرند. آنچه در آن مانده‌ایم به خدمت گرفتن این علم و تكنولوژی است.ما فرهنگ‌پذیرا شدن دستاوردهای روز را نداریم. عزیزانمان كه فاتحان قلل پای نخورده دانش امروزند به خدمت اقوام و سرزمین‌های دیگر در می‌آیند. فیزیك نظری ما میدان‌های رقابت‌های علمی را بی‌رقیب می‌كند و فیزیك عملی ما در دست سنتی‌ها راه را بر ورود هر نوع تحول و نوآوری بسته است. آنچه ما آموزش بزرگسالان می‌نامیم چیزی نیست كه دانشگاها می‌دهند، كه دبیرستان‌ها می‌دهند، كه دبستان‌ها می‌دهند. بگذارید آنها كار خودشان را بكنند. آنچه ما عرضه می‌كنیم تار و پودهای كار و زندگی است، عجین كردن كار با دانش است، به خدمت كشیدن دانش در جریان روزانه كار و زندگی است، درك علمی از انسان و طبیعت است، از رابطه‌ها، و برپایی زندگی‌ای در خور انسان معاصر است. این را شما « فرهنگ»بنامید.
حركت فرهنگ بطیء و عمیق است.برای ساختن هر چیز باید اول خراب كرد، برای به دست آوردن هر چیز باید مایه گذاشت، اما اگر فقط خراب كنیم و چیزی نسازیم اگر مایه بگذاریم و چیزی به دست نیاوریم حركت عاقلانه‌ای نكرده‌ایم.غنای فرهنگ اسلامی ـ ایرانی، در كتابهاست، در سینه‌هاست، در درون انسانهاست.
كار «آموزش بزرگسالان» كه درون انسان را غنی می‌كند بیرونی كردن پرتحرك این همه غنای درونی است، تحركی بر مبنای دانش و خرد .
در ذهن مردم میهن اسلامی‌مان باید كار ـ كار منبعث از دانش و خرد ـ به عنوان تعیین كننده سرنوشت به حساب آید و نیروهای انسانی ـ نیروی انسانی تربیت شده و اندیشمند ـ‌گرانبهاترین ثروت ملی به حساب آید.ما باید تمام وابستگی‌ها را به حداقل برسانیم. وابستگی به زمین، به آب، به نفت و به آنچه را كه روزی « ثروت ملی » نامیده می‌شد، و جز به دست انسان‌های توانمند چنین منابعی « ثروت » به حساب نخواهند آمد.
اما چگونه می‌توان به این همه ثروت دست یافت؟ بچه‌های ما در كتاب‌های درسی‌شان می‌خوانند:
مقداری انرژی، مقداری حركت می‌دهد، اما این كه چه مقدار حركت می‌دهد دقیقاً به «سیستم» مربوط است. ما باید سیستم ارتباطی‌مان را طوری تنظیم و دائم تصحیح كنیم كه كمترین انرژی ما بیشترین حركت را موجب شود، به كلامی دیگر « سعی » ما «نتیجه » مطلوب را داشته باشد.
روند تاریخ این طور بوده است كه اخلاق به تدریج سنت می‌شده و سنت به تدریج « قانون » . حالا كه متفكران و آینده نگران ما مسئوولانه بر مسند حكومت نشسته‌اند باید آنچه به مصلحت مردم و مملكت می‌دانند، با وضع قوانین، جزو امور جاری و ساری زندگی كنند.
كار و تولید باید موازی با آموزش و یادگیری حركت كند.هر كس در هر جایی كار می‌كند ـ جزو ساعات موظفش ـ باید حجم معین از حضورش به آموزش داده شود. این آموزش باید برنامه‌ریزی شده باشد. سیاست‌گذاری شده باشد، هدف داشته باشد، تعریف داشته باشد ـ با پیش بینی نتایج مطلوب. و مراكز صاحب صلاحیت پر تجربه امتحان داده‌ای باید مسئولیت این آموزش را به عهده گیرند.
این تصور كه هر سازمانی یك « اداره آموزش » ـ برای تربیت نیروی انسانی داشته باشد، یا این تصور كه هر كارخانه و مزرعه‌ای ساعتی را به امر یادگیری اختصاص دهد راه به جایی نمی برد.
آموزش در عرصه زندگی امروز امری نیست كه فرد یا واحد محقری بتواند آن را راه ببرد. این امر آنقدر تركیبی و پیچیده است كه هیات‌های بزرگ علمی ـ آكادمیك، با تركیبی از بهترین‌های زمینه‌های مختلف علوم، با قید احتیاطی می‌توانند بخشی از آن را عهده دار شوند.
در مقایسه با یك شركت ساختمانی، كه برای ساختن یك پل، باید انواع كادرهای پرتجربه و وسایل و امكانات را ارایه دهد تا جواز ساختن بگیرد، بدیهی است كه یك سازمان آموزشی باید با چندین برابر قدرت و كار آیی واعتبار كادر و امكانات پا به عرصه خدمات آموزشی نهد.كادرهای ورزیده و دانش اندوخته چنین سازمانی باید كاملاً برآنچه می‌خواهند آموزش دهند،به آخرین دستاوردهای روز تسلط داشته باشند . باید شیوه‌های انتقال ـ با به كارگیری پیشرفته‌ترین مسایل آموزشی وكمك آموزشی، امر مهارتی‌شان شده باشد، و باید فرار گیرنده به اعتبار دانش روانشناسانه و تربیتی خود بخوبی بشناسانه و تربیتی خود بخوبی بشناساند و درك كنند.
سازمان آموزشی باید شناسانه كاری داشته باشد كه در آن سوابق و عملكردها امكانات آن با صراحت درجه بندی ومنعكس شده باشد.
این سازمان نمی‌تواند دولتی باشد و نمی‌تواند فرامین روزانه‌ای از اداره دولتی دریافت كند .
باید با قبول مسؤلیت‌های تعریف شده توافق شده ، با معرفی برنامه‌های علمی و زمان‌بندی شده، با معرفی شیوه‌های این ارتباط و سازماندهی امكانات مورد نیاز ، طرف قرارداد دولتی یا بخش خصوصی باشد كه در پیوند با مزارع و كارخانه‌ها و ادارات و سایر مجامع كار و زندگی چیزی را آموزش دهد كه موجب تقویت اندیشه و بیان، افزایش تولید تعمیم بهداشت، تامین رفاه و بالاترز همه شوق به مشاركت‌های اجتماعی گردد.
ما نباید تصور كنیم كه این فقط در كلاس درس و پای تخته سیاه است كه می‌شود درس داد. نه، آموزش همگانی درست جایش بیرون از چهار دیواری كلاس است.
باید همه فضاهای ما بسود فضای آموزشی، باید همه امكانات به خدمت آموزش درآید حكومت‌ها نمی‌توانند خودرا از شر فقر و جهل و خلافكاری و اغتشاش برهانند مگر به تعالی فرهنگی مردم روی آورند. و این جز از طریق آموزش همه جانبه همگان و در همه امور عملی نیست.
ما باید كار بازسازیمان را از فرد، از خانواده، از جامعه شهری و از میهن اسلامیان شروع كنیم تا بتوانیم در عرصه جهانی اثر گذارباشیم، نظریاتمان راه گشا باشد و حركاتمان تعیین كننده.
ما باید به مردم یاد دهیم كه از محیط فیزیكی بیرونشان چگونه استفاده كنند و با محیط زیستشان چگونه برخورد .
كار اصلی‌مان می‌شودمصرف درست را یاد دادن. مصرف درست وقت را،‌ مصرف درست امكانات را، و در كلامی كوتاه استفاده بهینه از مواهب هستی را.
تولید تبلور درك است، هر تولید درستی از درك درست آغاز می‌شود همان‌گونه كه حل مسئله با درك مسئله آغاز می‌گردد.
ما باید به مردم مسئله‌یابی ومسئله‌كاری و حل مسئله را یاد دهیم كه حل مسئله خود تعریف درستی از تفكر است
ما باید به آنها یادگرفتن رایاد دهیم.
یادگیری باید از حالت فردی به حالت جمعی هدایت شود. باید طوری سازماندهی كنیم هر یادگیرنده‌ای خود را عضو گروهی ببیند و مشتاقانه در اشتراك مساعی با دیگران برای درك و تولید تلاش كند.
كه درخشش و اعتبار او نه تنها به درك، كه در مشاركت و خلاقیت او باشد.
سیاست اصلی ما باید پایین آوردن ساعت كار و بالابردن حجم تولید باشد كه این جز در تعالی قدرت‌های ذهنی میسر نیست.
در پرتو قوای ذهنی پرتوان است كه كمیت افزایش پیدا می‌كند وكیفیت ارتقاء .
ما باید گرایش به عدم گرایی‌را، به كمیت را، آرام آرام از ذهن برنامه‌ریزان و مجریان دور كنیم و فرهنگ‌برتری جویی وبهترین خواهی را در جای آن بشنانیم . ( كار آموزشی یك كار هرمی است، نه یك كار سطحی ) باید بالاترین‌ها و بهترین‌ها در راس این هرم قرار گیرند و فاصله‌های موجود بین برنامه‌ریزان و مولفان و مدرسان كم شود.
كادرهایی كه این امر بزرگسرنوشت ‌ساز رابه عهده می‌گیرند، همان آموزگاران دبستان‌ها و دبیران دبیرستان‌ها و استادان دانشگاها نیستند دانشگاه دیگری، مكتب دیگری، حوزه دیگری تازه نفس و پرتوان باید كانون حماسه‌سازان عصر ما شود، با هدف تربیت مربی و مروج این همه امور گسترده و پیچیده تربیت نیروی انسانی».
در مجموعه‌های بزرگ آموزشی ما باید تحقیق نقش اصلی وجهت دهنده را داشته باشد باید تحقیق و تالیف و تربیت و تدریس را به هم آمیزیم و نتایج كار را دائم ارزشیابی كنیم .
عرضه‌های ما باید هر چه هنرمندانه‌تر در دسترس مردم قرارگیرد و عرصه‌های ما باید برای مردم دل‌انگیز باشد .
آموزش ما باید در درجه اول لذت بخش باشد و در در جه دوم آموزنده، كه اگر آموزنده نبود معتبر نیست .
خدمات آموزشی ما باید آگاهی ودانش وبینش و مشاركت و خلاقیت دریافت كنندگان را دامن زند و گسترش دهد.
اگر «آموزش همگانی »ما درست كار كند دانشگاهایمان «دانشگاه» می‌شود. شعار آموزش برای زندگی ، آموزش برای كار، آموزش برای خلاقیت باید جای آموزش برای درك را بگیرد.
دانش ما باید امر مهارتی‌مان شود و غذای خوب اندیشمندنمان و دانش و اندیشه‌مان، امر رفتاریمان، فرهنگ زندگی‌مان .
ما بدنبال انسانهای متعادلی هستیم كه هدفشان تعالی باشد. چون آدم‌ها نمی توانند مدت زیادی افكارشان رااز اعمالشان دورنگه دارند سعی ما باید در آن باشد كه اعمالشان مطابق افكارشان شود نه عاجزانه اعتقاداتشان راروی اعمالشان بخوابانند.
فرهنگ میهنی ـ اسلامی بسیار غنی و قابل اعتماد است ما جستجوگرانه، ویژگی های زندگی بخش این فرهنگ را پیدا می‌كنیم و تقویت .
ما آموزش همگانی، امكانات و نیروی اساسی‌مان را متوجه « مادران » می‌كنیم . ما بنای بزرگ سر به آسمان كشیده تحقق آرزوهایمان را از «پی» آن شروع می‌كنیم .
ما «خانواده » را كانون نشر اندیشه می‌گیریم و گاهواره تمدن آینده.
ـ انشاء ا...
توسعه اقتصادی انسان‌هایی را می‌خواهد كه خواست و ذهن ونگرش آنها متحول شده باشد. انسان‌های متحول شده از لحاظ فرهنگی محتاج تخصیص‌های تازه‌ای هستند. این تخصص‌ها خود ابزار نوینی می‌طلبند. تامین كاربرد این ابزارها نیازمند دامنه‌های وسیع ارتباطات ملی و بین‌المللی است و این ارتباطات درگرو زبان داد و ستدآراء وندیشه‌ها و دستاوردهای روز است. «توسعه اقتصادی »مادر گرو تولید برمبنای علمی وفنی نوین است. ما محتاجیم شرایط و توان انتقال سنجیده و آرام از تولید برمبنای علمی و فنی سنتی به تولید برمبنای علمی و فنون نوین بشری را پیدا كنیم كه در « انسان» عامل خلاق و طراح است و ماشین عامل كار و تولید انرژی.ما محتاجیم مردم را در مدیریت‌ها و سازماندهی‌های قابل اعتماد فرهنگی تولیدی یاری كنیم تا بتوانند در نظام‌های پایدار و پردوام به امر توسعه اقتصادی تحقق بخشند.
مردم باید متوجه باشند كه توسعه اقتصادی به منزله انجام كارهای بزرگ زمانی كوتاه نیست، توسعه اقتصادی پهنه فرهنگ مناسب و به دست انسان‌های بزرگ چهره می‌گشاید.
كه خواستن، «مادر » توانستن است. یك انسان هر قدر هم بزرگ باشد تنهابه اعتبار فرهنگ جمع و خواست جامعه می‌تواند دروازه‌های بزرگ را بگشاید. و باید باورهای فرهنگی ما به نظام‌پذیری جمعی مامنجر شود.
كه در این نظام ‌پذیری « اداره‌امور» كه ناشی از فرهنگ متعالی است بر«تحكم » كه ریشه در فرهنگی نازل دارد پیشی می‌گیرد. در این جنبش و سازماندهی واداره‌ امور مردم در حد بالای معنویت و پای بند به بنیان‌های دینی و اخلاقی و اجتماعی به درجاتی بسیار برتر از جوامع دیگر به رفاه و غنای مادی دست می‌یابند.و دولت كارش رهبری است، سیاست‌گذاری است، هماهنگی است و نظارت برتمشیت امور باید از بیگانگی با سازمانهای خصوصی و مردمی به یگانگی با آنها برسد. دولت باید احساس نافرزندی نسبت به سازمان‌های غیر دولتی را از خود دور كند و مشوق مردم در مشاركت‌های علمی، فرهنگی، هنری و تولیدی باشد.
اما رهبری، سیاست‌گذاری، وضع مقررات، ارزشیابی، وبالاخره كمك‌های مالی و تسهیلاتی را حق و وظیفه خود بداند. دولت باید تمام رسانه‌های دولتی و نیمه دولتی، همه فضاهای تحت اداره و تملك خود را به خدمت خدمات مردمی « آموزش همگانی » كشد.باید ازسوبسید روی مواد سوختنی و مصرفی دیگر بكاهد و به نسبت ارزش خدمات آموزشی به سازمان دهندگان آن كمك كند. شهرداری‌ها هم پس از درست كردن چهره شهرها باید كار اول و اصلی شان ایجاد امكانات آموزشی باشد.اتحادیه‌های صنفی هم باید كار اولشان كار آموزش اعضایشان باشد.
باید همه اتحادیه‌های صنفی و سازمانهای تولیدی و اداری مملكت « حق عضویت» آموزش بدهند . و سازمانهای آموزشی نیز متقابلاً خدمات. خرج آموزش مردم كردن تنها سرمایه گذاری است كه زیر سئوال نمی‌رود، مخالفت ندارد، ریشه دارد، و آینده ساز است .«آموزش گیر» نیز باید كارت شناسایی داشته باشد، شناسنامه سوادی داشته باشد. و شناسنامه‌اش بیانگر درجه و جایگاه او در این تلاش مقدس همگانی باشد در اثر پذیری و اثر گذاری تاریخ سازاو.
و مسئولان موظفند به این درجه‌بندی بهای لازم را بدهند هم در تمشیت امور و هم در بهره‌وری‌مالی ـ مادی .كارت عضویت در این نهضت بزرگ باید « كارت افتخار » باشد . كه درآن قابلیت‌ها و مهارت‌های به روز رسیده صاحب كارت، مستند و قابل درك منعكس است.
ماباید توان آن را داشته باشیم كه تفاوتهای فردی مردم ایران را در یك هماهنگی متبلور سازیم كه زیبایی این مجموعه در همین تفاوت‌هاست.
منبع : شورای فرهنگ عمومی


همچنین مشاهده کنید