یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

حرف های خودمانی


حرف های خودمانی
تلویزیون داره مراسم تشییع جنازه دکتر طاهره صفارزاده رو نشون می ده، کانال تلویزیون رو عوض می کنم، شبکه دیگه داره حمله آمریکا به مرز سوریه و عراق و کشته شدن چند تا آدم بی گناه رو نشون می ده... تلویزیون رو خاموش می کنم... روزنامه رو باز می کنم و ناخودآگاه چشمم به آگهی های تسلیت می افته و ... روزنامه رو می بندم ... تلفن زنگ می زنه! یکی از دوستان دوران دانشگاه، خبر فوت یکی از استادای دانشگاه رو می ده، زیر لب می گم وای بنده خدا! هنوز زود بود که ... خدا رحمتش کنه، از دوستم خداحافظی می کنم که صدای لااله الاا... گفتن جماعتی من رو به سمت در حیاط می کشونه... بنده خدا! خدا رحمتش کنه... نمی دونم چرا هر وقت خبر فوت کسی رو می شنوم دلم می سوزه! خودم هم هنوز نمی دونم که چرا نسبت به اون کسی که فوت می کنه احساس ترحم دارم! شاید یادم می ره که قرار نیست کسی توی این دنیا بمونه، شاید هم به حالش غبطه می خورم!
نمی دونم چرا این قدر سردرگم هستم. شاید اون قدر به امور روزمره زندگی وابسته شده ام که حتی یک لحظه هم نمی تونم تصور کنم که من هم یه روزی باید بار سفر رو ببندم و برم! تقصیر خودمه، واسه این که هرچی می خوام واسه این جاست... واسه این که پاک فراموش کار شدم و همش به فکر امروز و فردا هستم و اون قدر برای آسایش این جا زحمت می کشم که اون جا (اون دنیا) رو یادم می ره!
گاهی وقتا برای خودم تاسف می خورم که چرا این قدر سنگ این زندگی رو به سینه می زنم! برای خودم متاسفم که یادم می ره زندگی واقعی، سرای آخرت است یادم می ره... خیلی چیزا یادم می ره... اما همین که خبر فوت یکی رو می شنوم همه چیز یادم میاد و دلم می خواد از این به بعد به حال اون کسی که به سراغ زندگی واقعی می ره، حسرت بخورم و دلم نسوزه!
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید