یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

میرزا ابوالحسن طباطبایی حکیم و عارف اصفهانی


میرزا ابوالحسن طباطبایی حکیم و عارف اصفهانی
میرزا ابوالحسن طباطبایی زواره‏ای نائینی متخلص به جلوه، حکیم معروف و عارف وارسته و گوشه گیر نیز با همه بار داشنی که داشت دارای طبعی خوش و رویی گشاده و زبانی شیرین بود.
میرزابوالحسن جلوه، پسر سید محمد مطهر زواره اردستانی بود، سید محمد مطهر در زنمان فتحعلی شاه از زواره به تهران آمد و جز شعرای دربار فتحعلی شاه محسوب می‏گردید.
جلوه برای تحصیل علوم به اصفهان رفته در مدرسه کاسه گران سکنی گزید و با استعداد فطری از موقعیت علمی آن زمان در آن شهر به حد کمال استفاده نمود و با تتبع در حکمت و تبحر در سایر علوم وحید عصر و فرید دهر و حکیم منحصر به فرد گردید. نوشته‏اند بعد از او دیگر حکمت و فلسفه یتیم شدند.
وفات جلوه در شب ششم ماه ذیقعده سال ۱۳۱۴ قمری در سن هفتاد و شش سالگی در تهران منزل حاجی محمد کاظم ملک التجار، پدر حاج حسین آقای ملک اتفاق افتاد و در این بابویه مدفون شد. مزارش زیارتگاه فضلا و حکما است.
جلوه در زمان ناصرالدین شاه قاجار می‏زیست. از این رو حوادث جالبی بین او و ناصرالدین شاه اتفاق افتاد که در اینجا به چند نمونه آن اشاره می‏ شود.
● زن گرفتن جلوه
میرزا ابوالحسن جلوه، تا سال‏های آخر عمر زنی برای خود اختیار نکرد و حال و هوای مجردی را به قید و بند تاهل ترجیح داد وقتی به اصرار دوستان زنی را صیغه نمود و او را بیش از چند ساعتی نگاه نداشت و صیغه را بخشید و گفت:
این جنس با جنس ما فرق دارد و ما با آنها نمی ‏توانیم زندگی کنیم!
● جلوه و اهلبیت صاحب باغ
جلوه مردی بسیار شوخ بود. روزی یکی از محترمین که او را در بیرون شهر به باغ خود دعوت نموده بود از جلوه پرسید.
جلوه با لبخندی گفت:
من مردی منزوی هستم و با این مخلوقات سر و کار ندارم، خود شما که بیشتر اهلبیت آنها را دارید انتخاب فرمائید!
● جلوه و درویش شوخ
درویش هزال و شوخ طبعی به نام »سبحانی« معدودی کلمات حکمت و عرفان را به مسخره و بدون هیچ ربط و تلفیقی پشت سر هم می‏گفت و شنونده تا مدتی طولانی گمان می‏کرد که سبحانی این مطلب را به جد و یا قصد انشاء می‏گوید ولی درک و فهم آن برای شنونده دشوار است.
روزی سبحانی به طور ناشناس در حلقه درس میرزا ابوالحسن جلوه حاضر شد ولی چون از افاضات میرزا چیزی دستگیرش نشد در میان مباحثه همان الفاظ و کلماتی را که محفوظ و مضبوط داشت مسلسل وار تکرار کرد به قسمتی که طلاب حلقه درس را حالت اعجاب و شگفتی دست داد.
جلوه چند لحظه به سبحانی نگریست و دریافت که هزالی بیش نیست آنگاه تبسمی بر لب آورده و گفت:
مفرداتش خوب‏است ولی مرده شوی ترکیبش را ببرد!.
● میرزا ابوالحسن و ناصرالدین شاه
ناصرالدین شاه به مرحوم جلوه ارادت داشت و چون جلوه در مدرسه دارالشفا زندگی می‏کرد و از آنجا تا شمس العماره و قصر گلستان فاصله زیادی نبود ناصرالدین شاه خیلی وقت‏ها بدون تشریفات و خبر قبلی به سروقت جلوه می‏رفت و گاهی در ملاقات‏ها گفتگوهایی می‏شد که ذکرش خالی از لطف نیست.
می‏گویند ناصرالدین شاه برای اولین بار در یکی از روزها به دیدن او به مدرسه دارالشفاء تهران که روبروی جلوخان مسجد شاه بود رفت هنگامی که شاه به در حجره جلو رسید او سر حوض مدرسه وضو می‏گرفت شاه به طرف او رفت و چون تا آن روز جلوه را به صورت ندیده بود و فقط تعریف او را زیاد شنیده بود پرسید:
آقا حجره میرزا حسن جلوه کجاست؟
جلوه از ناصرالدین شاه پرسید:
شما جلوه را می‏خواهید یا حجره‏اش را؟
شاه گفت:
واضح است که خود میرزاحسن را می‏خواهم.
جلوه گفت:
قربان آن کسی که را می‏خواهید اسمش تنها میرزا حسن نیست، ابولی هم دارد، بفرمایید به حجره برویم.
ناصرالدین شاه فهمید که جلوه همین شخص است. خندیده دستش را بر شانه میرزا گذاشت و با هم به حجره رفتند و ساعتی در آنجا بودند.
● جلوه و مرید و مراد
جلوه همیشه مراتب فلسفی و حکمتی را به زبان شوخی و فکاهی ادا می‏کرد. می‏گویند وقتی سر به جیب تفکر فرو برده بود و با کسی تکلم نمی‏کرد و مثل این بود که مشغولیات ذهنی مهمی دارد روز سوم با چهره گشاده و خندان گفت:
بالاخره قضیه حل شد!
یکی از او پرسید:
این مسئله غامض چه بود که ما را چند روز از محضر استاد محروم کرد؟
جلوه گفت:
در تمام این مدت فکر می‏کردم که آیا مرید خرتر است یا مراد، بالاخره دانستم که مراد گوی سبقت را از میدان خربت برده است زیرا مرید به تصور اینکه در پیش مراد خبری هست سر تسلیم فرود آورده ولی مراد که خود می‏داند درون خرقه چیزی و داخل صندوقش پشیزی نیست باز هم دست از لاف و گزاف بر نمی‏دارد و خودش را رجل می‏پندارد!
شاید مقصود جلوه از این نمایش آن بوده که این موضوع را با آب و تاب فراوان به شاگردان بفهماند و برای دیگران به طور یادبود و زبان عامیانه یادگای فکاهی و در عین حال حکمتی باقی گذارد.
● دیوانگی جلوه
راجع به جلوه حکایات زیادی وحود دارد مثلاً می‏گویند یک روز او را با دیدند که گریه می‏کرد پرسیدند:
علت گریه شما چیست؟
گفت چون دیوانه شده‏ام و هر چه علاج کردم فایده نبخشید!
پرسیدند:
چطور؟
گفت:
هر کس به هر چیزی غیر از خدا علاقه پیدا کند جز دیوانگی علتی ندارد زیرا همه چیز فانی است غیر از ذات الهی و من حس کردم که به این چند جلد کتابی که دارم ما بین همه چیزهای دنیا به آنها دلبستگی دارم فهمیدم این هم جنون است و به پزشکان رجوع کردم که برای مرض جنون علاقه چه درمانی باید کرد گفتند:
باید چهل روز صبح ناشتا شیربز بخوری!
من این کار را کرده‏ام ولی فایده نداشته و هنوز هم علاقه‏مندم و از این جهت یقینم حاصل شده که دیوانه‏ام!
● جلوه و سید مهدی
روزی میرزاابوالحسن طباطبائی معروف به جلوه با عده‏ای از ملازمان خود به قصد صرف ناهانر به دور سفره نشسته بودند، سفره را طبق معمول سید مهدی اتاقدار آقا پهن کرد جلوه دید سفره چرب و چرکین است از این رو خطاب به سید مهمدی گفت:
سید چرا سفره کثیف است؟
سید در جواب آقا گفت:
این چربی از روغن است؟
جلوه روی به حاضرات کرد و گفت:
سید مهدی می‏خواهد به من بفهماند که تو آنقدر نفهمی که نمی‏دانی روغن چرب است!
البته قصد جلوه تفهیم نادانی اتاقدار بود.
در خاتمه جلوه به دنبال سخنان قبلی خود چنین اضافه کرد:
سید مهدی آدم نخواهد شد ولی من عما قریب به خریت او خواهم رسید.
اسب و تازی را اگر چندی ببندی پیش هم رنگشان یکسان نگردد طبعشان یکسان شود
● قلیان جلوه و ناصرالدین شاه
روزی از ناصرالدین شاه به دیدن میرزا ابوالحسن طباطبایی حکیم و عارف مشهور ملقب به جلوه رفت جلوه در حجره خود نبود شاه از اطاق دار که سید مهدی نام داشت پرسید:
میرزا کجا رفته است؟
اطاق دار به جای اینکه بگوید، چون شب جمعه است به زیارت اهل قبور رفته گفت:
قربان به قبرستان رفته است!
شاه خنده‏ای کرد و گفت:
تو چرا به دنبالش نرفتی؟
سیدمهدی گفت:
من ماندم که برای او غذایی تهیه کنم.
آن روز گذشت یک بار دیگر ناصرالدین شاه با عده‏ای از اعیان و اشراف به دیدن جلوه رفت. وقتی وارد حجره شد جلوه در جال نماز بود. ناصرالدین شاه فوراً قلیان را برداشته به طرف حوض رفت تا آب قلیان را عوض کند.
ملتزمین رکاب، همگی پیش دودیده با فروتنی به عرض رسانیدند.
قربان، ما غلامان همه حاضر باشیم و قبله عالم چنین کاری کنند!
شاه نگاهی به آنها نمود و گفت:
چه زبان نفهمی هستید که نمی ‏دانید من این کار را برای ثواب می ‏کنم که از برکت وجود آن سید آمرزیده شوم. زیرا تا امروز نتوانسته ‏ام به او خدمتی کرده باشم. چونکه نه چیزی از من می ‏خواهد و نه من می ‏توانم چیزی به او بقبولانم. اکنون هم در حال نماز بود و الا نمی ‏گذاشت هیچکس برای او بقبولانم. اکنون هم در حال حاضر نماز بود و الا نمی ‏گذاشت هیچکس برای او آب قلیان عوض کند.
منبع : اصفهان


همچنین مشاهده کنید