چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

انسان از نسل میمون؛ خرافه علمی!


انسان از نسل میمون؛ خرافه علمی!
به طور کلی وجود فکر و عقل و حیات و حرکت و قدرت و اراده در عالم خلقت به هیچ صورت، جز با اتکا به عالم امر، قابل توجیه نیست. روح مجرد است که منشأ عقل و حیات و اراده است و روح نیز موجودی است از عالم امر. اگر بخواهیم عالم خلقت را مستغنی از روح مجرد توجیه کنیم، باید بپذیریم که در میان مواد معدنی ناگاه چیزی خودبه خود، بدون نیاز به محرک خارجی به حرکت بیفتد یا یک ماده معدنی ناگهان به یک ماده آلی تبدیل شود یا یک ماده معدنی شروع کند به خود و دیگران اندیشیدن. آنها که می خواهند عالم خلق را این گونه توجیه کنند ناچار باید متوسل به خرافاتی از این قبیل که عرض شد بشوند و همان گونه که در ماتریالیسم دیالکتیک می بینیم، این نقاط را در محفوفه ای از خرافات و غفلت زدگی ها بپیچند تا انسان درنیابد که دچار اشتباه شده است.
فی المثل مفهوم مکان خودبه خود انسان را بدین حقیقت می رساند که جهان نامحدود و بی نهایت است و پذیرش این امر، ایمان آوردن به خداوند و جهان لایتناهای آخرت است. تصور مکان خودبه خود انسان را بدین پرسش می کشاند که «پایان عالم کجاست؟» یا «آسمان به کجا منتهی می شود؟». هر دیواره انتهایی که بخواهیم برای آسمان یا عالم خلقت قائل شویم، باز مواجه با این سؤال می شویم که «آن دیواره ی انتهایی در کجا قرار دارد؟» یا «بعد از آن چیست؟». اگر نخواهیم قبول کنیم که عالم نامحدود و بی نهایت است و آسمان تا هر کجا که بروی آسمان است و به جایی ختم نمی شود دچار یک دور تسلسل باطل می شویم و مسئله همواره لاینحل باقی می ماند، مگر اینکه بپذیریم که عالم نامحدود است و پذیرش این امر فی نفسه به معنای پذیرفتن «عالم امر» یا «عوالمی فراتر از عالم ماده» است.
درباره ی زمان نیز مسئله همین است. مفهوم زمان خودبه خود ما را به این سؤال می کشاند که «زمان از کی آغاز شده است؟» یا «کی زمان به پایان می رسد؟». هر نقطه ی نهایی که بخواهیم برای آغاز یا پایان زمان قائل شویم به ناچار خود قطعه ای از زمان است و باز هم مسئله به همان صورت برجای خود باقی است. اگر نخواهیم مفاهیم «ازلی» و «ابدی» را قبول کنیم، این دور باطل هرگز حل نخواهد شد، مگر آنکه مفاهیم ازل و ابد را بپذیریم و این پذیرش فی نفسه ایمان آوردن به خدایی است که هو الاول و الاخر(۱).
برای پرهیز از اطناب کلام باید بگوییم که در همه ی موارد دیگر نیز مشکل از همین قرار است. پرسش کردن از حرکت اولیه (محرک اولیه)، علت اولیه (علت العلل)، اراده ی اولیه... و بالأخره موجود اولیه یا
واجب الوجود لاجرم به ایمان مذهبی منتهی می شود، مگر اینکه انسان خود را به غفلت بزند و با پرسش هایی انحرافی، فکر خود را از پرسش اصلی برگرداند.
فی المثل ماتریالیست ها برای آنکه از مشکل لاینحل «محرک اولیه» خلاص شوند و ایمان به خدا نیاورند، منشأ حرکت را به تضاد درونی اشیا بازمی گردانند، در حالی که این کار فقط به تأخیر انداختن همان پرسش اصلی است. حالا در جواب اینکه «منشأ تضاد درونی اشیا چیست؟» چه باید گفت؟ گذشته از آنکه باز هم مشکل نیاز حرکت به محرک خارجی بر سر جای خویش باقی است و اگر پای فوتبالیست ها به توپ فوتبال نخورد، تا دنیا دنیاست توپ خودبه خود حرکت نخواهد کرد.
پرسش از نخستین انسان نیز یکی از همین مشکلات اساسی است که جز با اتکا به عالم امر و توجیه و تفسیر مذهبی قابل حل نیست. هیچ نوعی خودبه خود به نوع دیگر تبدیل نخواهد شد. برای حقیر بسیار
شگفت آور است اینکه آدم هایی ظاهراً عاقل فرضیه ی جهش(۲) را به مثابه یک حرف عاقلانه می پذیرند. اگر کسی قدرت دارد که خود را به نوعی دیگر تبدیل کند جهش بیولوژیک نیز امکان وقوع دارد. کدام عاقلی این تغییر خودبه خودی را می پذیرد؟ جهش یک تغییر ماهوی است و قبول کردن اینکه تغییر در ماهیت اشیا خودبه خود روی دهد از اعتقاد داشتن به خلق الساعه خنده دارتر و احمقانه تر است.
چگونه ممکن است که انسان از نسل میمون باشد؟ این یک خرافه ی علمی(!) است و متأسفانه علم امروز از این خرافه ها بسیار دارد. انسان بدوی با آن مشخصاتی که در کتاب های تاریخ تمدن نوشته اند زاییده خیالات الکلیستی غربی هاست. نه اینکه موجوداتی با این مشخصات وجود نداشته اند، خیر؛ موجوداتی اینچنین در کره ی زمین زیسته اند، اما بدون تردید انسان امروز از نسل آنها نیست و آنها هم از نسل میمون نبوده اند. امکان تبدیل و تطور خودبه خودی انواع به یکدیگر هرگز وجود ندارد. تغییراتی که در یک نوع گیاه یا حیوان به وجود می آید صرفاً در حد انقراض، اصلاح و تکامل است، نه استحاله به انواعی دیگر.
درباره ی آغاز زندگی انسان بر کره ی زمین و پایان کار او نظر قرآن و روایات بسیار صریح و روشن است. سیر حیات بشر بر کره ی زمین از یک زوج انسانی به نام آدم و حوا (س) که از بهشت برزخی هبوط کرده اند آغاز شده است. اولین جامعه ی انسانی روی کره ی زمین امت واحده ی حضرت آدم(ع) است که در محدوده ی کنونی مکه و اطراف آن در حدود هفت تا ده هزار سال پیش تشکیل شده است. بین این انسان های اولیه و نسل هایی که فسیل های آنها مورد مطالعه ی تروپولوژیست ها قرار گرفته است، پیوند موروثی وجود ندارد. آنچنان که از باطن کلام خدا و روایات برمی آید، نسل این انسان ها هزارها سال پیش از هبوط در کره زمین انقراض پیدا کرده است.
قرآن مجید و روایات جز در مواردی بسیار معدود، درباره مشخصات مادی و ظاهری زندگی این امت واحده سکوت کرده اند و اصولاً نباید هم توقع داشت که قرآن و روایات اصالتاً به صورت ظاهری زندگی امت ها و اینکه چه می خورده اند، چه می پوشیده اند یا با چه وسایلی کشاورزی و دامداری می کرده اند نظر داشته باشند. اگر می بینیم که تفکر امروز غرب در سیر تاریخی تمدن تنها به همین وجوه مادی از زندگی جوامع انسانی نظر دارد بدین علت است که فرهنگ غرب و علوم رسمی، از تاریخ تحلیلی صرفاً اقتصادی دارند و البته از لفظ «اقتصاد» نیز به مفهومی خاص توجه دارند که در فصل های گذشته اجمالاً بدان پرداخته شد.
قرآن و روایات تاریخ زندگی بشر را بر محور حرکت تکاملی انبیا بررسی کرده اند و حق هم همین است. به همین علت، فی المثل اگر چه ما نمی دانیم که حضرت ابراهیم خلیل الرحمان(ع) با چه وسایلی کشاورزی می کرده اند، اما از جانب دیگر، جزئیات امتحانات الهی ایشان را در سیر و سلوک طریق خدا به طور کامل می دانیم.
در آیه ی مبارکه ی ۳۰ از سوره ی «بقره»(۳) هنگامی که پروردگار متعال قصد خویش را از گماردن خلیفه ای در کره ی زمین ظاهر می سازد، جواب فرشتگان به گونه ای است که گویا تاریخ نسل های منقرض شده انسان هایی دیگر را در کره ی زمین می دانند و بر سفاکیت و فسادانگیزی آنان آگاهی دارند. همان طور که در فصل گذشته در نقل فرمایش حضرت علامه طباطبائی(ره) بدان اشاره رفت، احتمالی قریب به یقین وجود دارد که بتوان از آیه ی مبارکه ی مذکور برداشتی آنچنان داشت که عرض شد. روایاتی هم که بتوانند مؤید اینچنین برداشتی باشند وجود دارند.
حضرت علامه طباطبائی(ره) در بیان اینکه «انسان نوعی مستقل و غیر متحول از نوع دیگر است» در تفسیر «المیزان» ذیل آیه ی نخست از سوره «نساء» فرموده اند: ... آیاتی که گذشت برای این بحث هم کافی است. چون آیات قبل انسان موجود را که با نطفه توالد می کند منتهی به آدم و زنش می داند و خلقت آن دو را نیز از خاک می شناسد. پس نوع انسان به آن دو بازمی گردد، بدون اینکه خود آن دو بچیزی همانند و یا همجنس منتهی شوند، بلکه آنها آفرینشی مستقل دارند.
اما آنچه که امروز نزد علماء طبیعی و انسان شناسی معروف شده اینست که می گویند پیدایش انسان اولی در اثر تکامل بوده است. این فرضیه با جمیع خصوصیات خود، گرچه مورد قبول همگانی نیست
و هر دم دستخوش بحث و اشکال است اما اینکه اصل فرضیه یعنی اینکه انسان حیوانی بوده که در نتیجه ی تحول انسان شده است، امری است که همه آن را پذیرفته و بحث از طبیعت انسان را بر آن مبتنی کرده اند.(۴)
سپس حضرت علامه به تشریح فرضیه پرداخته و آنگاه در ادامه ی آن فرموده اند: این فرضیه از آنجا بوجود آمده که در ساختمان موجودات بطور منظم کمالی دیده می شود که در یک سلسله مراتب معینی از نقص رو به کمال پیش رفته است و نیز تجربه هایی که در زمینه ی تطورات جزئی بعمل آمده، همین نتیجه را تأیید می کند ـ این فرضیه ایست که برای توجیه خصوصیات و آثار انواع مختلف فرض شده است بدون آنکه دلیل مخصوصی آن را اثبات نماید و یا عقیده ای مخالف آن را رد کند. بنابراین می توان فرض کرد که این انواع بکلی از هم جدا و مستقل باشند بدون اینکه تطوری که نوعی را به نوع دیگر مبدل سازد در کار بیاید. بلی صرفاً یک سلسله تطوراتی سطحی در زمینه ی حالات هر نوعی وجود دارد بدون اینکه ذات آنها دستخوش تحول شود. تجربه هایی هم که انجام گرفته بطور کلی در زمینه ی همین تطورات سطحی است که در یک نوع انجام گرفته و هنوز تجربه ی تحول فردی را از یکنوع به نوع دیگر مشاهده ننموده، هرگز دیده نشده که میمونی تبدیل به انسان شود. بلکه صرفاً در مورد خواص و آثار و لوازم و اعراض بعضی از انواع است که تجربه تطوراتی را نشان داده است.(۵)
شاید در وهله ی اول قبول این نظریه نسبت به فرضیه ی تطور انواع مشکل تر جلوه کند، اما اگر درست بیندیشیم اینچنین نیست. مشکل اینجاست که قریب به اتفاق مردم جهان از همان آغاز کودکی که از بیشترین استعداد روحی و جسمی برای آموزش بهره مند هستند، در مدارسی که برای آموزش علوم غربی پایه گذاری شده اند برای پذیرش فرضیه های علمی تمدن غرب آماده می گردند. همان طور که پیش از این با نقل قول از کتاب «موج سوم» عرض شد، خواندن ریاضیات و هندسه از همان اوان کودکی در مدارس عقلاً و منطقاً ما را برای ادراک و تفهم علوم جدید ـ که صورتی ریاضی دارند ـ آماده می سازد. منطق علوم جدید، منطق ریاضی است و بدین ترتیب، ریاضیات مدخل ادراک و تعلیم همه علوم دیگر، اعم از علوم تجربی و انسانی است و اگر در مدارس به کودکان با روش های خاصی که همه ی ما با آن آشنا هستیم ریاضیات و هندسه می آموزند برای آن است که عقلاً و منطقاً آنان را برای آموختن علوم جدید آماده سازند.
مقصود این است که اگر پذیرش نظریه ی قرآن و روایات در باب هبوط بشر نسبت به فرضیه ی تطور انواع مشکل تر جلوه می کند، بدین علت است که ما با عبور از مراحل آموزشی خاصی که در مدارس و دانشگاه ها طی کرده ایم، روحاً برای ادراک زبان علمی جدید به مراتب آمادگی بیشتری داریم؛ اگر نه، اعتقاد داشتن به تطور انواع از نظر غرابت و بیگانگی موضوع، با ایمان آوردن به خلق الساعه تفاوتی ندارد. کسی که به فرضیه تطور انواع و تبدیل آنها به یکدیگر ایمان می آورد، لاجرم باید نوعی خلق الساعه را بپذیرد. قبول کردن اینکه در مسیر تکاملی انواع جهشی اتفاق می افتد که به یک تغییر ماهوی منجر می شود، تا آنجا که بتواند نوعی از حیوان را به نوعی دیگر تبدیل کند، از نظر غرابت مثل ایمان آوردن به خلق الساعه است. جهش بیولوژیک هم نوعی خلق الساعه است و اگر ما امکان خلق الساعه را رد کنیم، به طریق اولی فرضیه ی جهش را نیز نباید بپذیریم. اما حالا چگونه است که در منطق جدید انسان ها،
جهش های متوالی در مسیر تکاملی انواع ـ یعنی در واقع
خلق الساعه های مکرر ـ امری منطقی و عقلانی تلقی می شود اما خلق الساعه خرافه ای بعید و غریب جلوه می کند، علت آن را باید در همان مطلبی جست و جو کرد که عرض شد.
پانوشت ها:
۱- حدید. ۳
۲- mutation
۳- و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء.
۴- المیزان، صالحی کرمانی، ج ۷، صص ۲۴۳ ـ ۲۴۱.
۵- المیزان، صالحی کرمانی، ج ۷، ص ۲۴۳.
منبع : روزنامه کیهان