سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


گل فشان قلب تپندهٔ «تُنک»


گل فشان قلب تپندهٔ «تُنک»
سیستان و بلوچستان را نگینی دیدم در خاك پهناور وطن. هرچند گوهرشناس دلسوخته ای ندیدم كه آن را صیقل دهد و زیباییهایش را بنمایاند. روستای بندری «تُنك» در كرانه آبهای خروشان عمان یكی از صدها قطعه الماس این نگین ارزشمند است كه به فراموشی رفته است و اگر نفسی می كشد از نفس گرم مردمانش است كه كلام آرامشان، نگاه پرمهرشان و چهره سوخته شان آنگاه كه به تبسم می نشیند، گرمی بخش پذیرای هر تازه واردی است و كجایند این تازه واردها كه می بایست گروه گروه در قالب تورهای توریستی و گردشگری بیایند و ببینند این نگین درخشان را و تحسینش كنند كه اگر غیر از این است كه هست، چرا هست؟ برنامه ما دیدار از «تپه گِل فشان» در دشت تُنك بود. هنوز چابهار را ترك نكرده بودیم در كنار روستای «تیس» در جایگاه پمپ بنزین. اولین شوك ضد توریستی وارد شد. راه طولانی و جیره اندك بنزین. چابهار و بلوار ورودی اش را پشت سر نهادیم. وارد جاده ای باریك و كفی شدیم. در دو سوی جاده بوته زارها و گونه های سبز گیاهی در نسیم صبحگاهی برخاسته از سوی دریا آرامبخش نگاههای ملتهب و منتظر گروه اعزامی بودند. عكاس گروه همه این زیباییها را پی در پی در پشت صندوقچه عدسی دوربینش به غنیمت می گرفت. «عباس» را می گویم. او كه با كرشمه های خاص هنری و تكنیكی اش كرشمه هر آنچه را می بینیم و كرشمه اش را نمی بینیم به تصویر می كشد تا ما را در دیدن این همه كرشمه های طبیعت سخاوتمندانه با خود سهیم كند.در نزدیكیهای شهرستان «كنارك» از جاده اصلی جداشدیم و در یك جاده فرعی به سوی مقصد راه گرفتیم. از جاده بیابانی گذر كردیم و از رودخانه. نه از روی پُلی كه نداشت. كه از كف رودخانه كه آبی نیز نداشت. ریگهای كف رودخانه گویی با مردمان حاشیه نشینش در تمنای آب همصدا شده بودند. قلم رفت قصه بی آبی را بنویسد كه در آن سوی جاده تابلوی «به دهستان همیشه سبز كُهر خوش آمدید» قصه دیگری برایمان خواند.آفتاب بالا آمده بود. هوا گرم بود. سایبان جلو خوان مغازه های دهستان پناه سایه نشینانش شده بودند. دهستان خلوت بود و سكوت عجیبی بر آن حاكم. آنجا را نیز پشت سر گذاشتیم و جاده آفتاب زده را با تك رهگذرانش در پیش گرفتیم. در مسیر كمتر آبادی و شاید چیزی را به نام آبادی ندیدیم. تك رهگذرانی با لباسهای بلوچی و اكثراً به رنگ سفید كه چهره های آفتاب خورده شان در آن لباس سفید، نمای جالبی داشت. گاه كودكانی مشاهده می شدند كه از روستاهای دور به سوی جاده می آمدند. با لباسهایی به رنگهای تند آبی، سبز، بنفش، قرمز و... گویی در دوردستها گلهایی را می مانند كه در دشت بی آب رمیده اند.در كمركش جاده كه به سوی «جاسك» می رفت بار دیگر جاده را ترك كردیم و وارد مسیری شدیم كه در دو سویش دشت «تنك» قرار داشت و در انتهایش روستای بندری «تنك». راننده گفت: اینجا دشت تنك است. شنیدن این نام التهاب دیدن تپه گِل فشان را تشدید كرد. گروه اعزامی با چشمان خیره در پهنای دشت سراغ تپه گل فشان را داشت كه او با انگشت تپه را در دوردست اشاره رفت. نگاهها در كف دشت خزید و خزید تا بلندای تپه را كه انتظار داشت نظاره كند. در كنار جاده در فاصله چند صد متری خودرو را ترك كردیم و پیاده به سوی تپه به راه افتادیم. گدازه های گلین و سخت شده در زیر پاهایمان گویی امواج كف آلود دریای خروشانی هستند كه به سوی ساحل می آیند. امواجی به سختی سنگ و به نرمی آب. در بالای تپه چند نفری سایه وار هویدا بود. برای بالارفتن راهی باید باشد. قدم برداشتن روی گدازه های گلین خیلی آسان نبود. به هر صورت خودمان را به پای تپه رساندیم. دیواره های تپه نیز گدازه های سنگی و لغزنده. سعی كردیم با دور زدن آن راهی را كه به دنبالش بودیم بیابیم. بالاخره با گذر از راهی كه در شكاف سنگها یافته بودیم خود را به بالای تپه رساندیم. سطح بالای تپه به حالت گودال وسیعی بود كه در وسط آن چاله ای كه نشان از گل فشانی داشت. در اطراف آن چند مرد بلوچ كه آنها را از دوردست سایه وار دیده بودیم مشغول صحبت بودند. خوشحال شدیم كه در آن جا تنها نیستیم و فرصتی است كه با مردم محلی گفت وگویی داشته باشیم. گفت وگو درباره همه چیز و مهم تر درباره تپه گل فشان. می گفتند تپه گل فشان یا به زبان محلی «گلی آتش فشان» فعالیت شدیدتری داشته است. همان طور كه آثار به جای مانده از امواج گدازه های روان تا شعاع چند كیلومتری نشان از آن فعالیت شدید دارد. هر چند هنوز در داخل چاله گل فشان گرما و حركت اندكی را می توان مشاهده كرد. در رابطه با حضور گردشگران داخلی و خارجی سؤال كردیم متوجه شدیم از قرار معلوم رونقی ندارد. دلیل را جویا شدیم. هر سه مرد بلوچ سر خود را به اطراف چرخاندند و بیابان را نگاه كردند. جواب را گرفتیم و سؤال دیگری. «آیا بیابانی بودن منطقه دلیل محكمی است؟» كه شاید بیابان هم بتواند دیدنی گردد. «رندی» می گفت اگر من تصمیم گیرنده بودم حتی با نصب پمپ در زیر چاله گل فشان آن را به جریان مستمر می انداختم و با ایجاد امكانات در محل و وسیله «آمد و شد» و از همه مهم تر معرفی منطقه، پای هر توریست وارد شده به كشور را به بالای تپه گل فشان می كشاندم كه در رونق منطقه، ایجاد اشتغال و درآمدزایی افراد بومی محل تأثیر بسیار داشت. گفتم شاید. چرا كه نه!از وضعیت خودشان پرسیدم. گفتند از اهالی بندر تنك هستند. روستای بندری تنك. عبدالوهاب یكی از آن سه تن می گفت: در روستای ما حدود یكصد و پنجاه خانوار زندگی می كنند. شغل اكثر آنها ماهیگیری است. وقتی با لنج به دریا می رویم دو هفته، سه هفته و شاید هم بیشتر روی آب هستیم. در طول این هفته در چند محل مستقر می شویم و تور می اندازیم. از درآمدشان می گفت كه بستگی به وضع صید دارد. بعد از كسر هزینه ها كه شامل خوراك، سوخت و... می شود یك ثلث درآمد به صاحب لنج می رسد و بقیه بین اعضای همراه كه شاید ۲۰ نفر هم باشند تقسیم می شود. می گفت صید را به شیلات می فروشیم. شیلات در منطقه بندر تنك نماینده و سردخانه دارد و محصول را با كامیون از همین جاده به مراكز فروش می رساند. درباره وضعیت خانواده هایشان می گفت گروهی از زنان و دختران روستا در شیلات بندرعباس گاهی به طور موقت به صورت پیمانی برای یكی دو ماه كار می كنند. چند ماهی در خانه هستند تا دوباره جایگزین گروهی دیگر شوند. درمورد صادرات و واردات بندر تنك پرسیدیم. گفت كه قبلاً اداره گمرك حضور داشت ولی بعداً آن را جمع كردند. چیزی به نام صادرات و واردات انجام نمی شود كه قابل گفتن باشد. ادامه داد هرچه داریم از بركت دریا داریم.در دل به بركت و سخاوت دریا آفرین می گفتم و در این اندیشه كه چرا از این برکت بهره نجسته ایم كه باید روزی پاسخی بر قناعت دریادلان دریانشین داشته باشیم.
منبع : ماهنامه سفر