یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


سیمای نجیب مرد خشونت آفرین


سیمای نجیب مرد خشونت آفرین
● نگاهی به فیلم «تاریخچه خشونت»
روزی كه «تاریخچه خشونت» را در كن نمایش دادند، تعداد منتقدهایی كه فكر كردند جایزه بهترین فیلم باید به «دیوید كراننبرگ» داده شود، كم نبود. درست است كه «بچه» (ساخته برادران داردن) فیلم خوبی است، اما به پای تاریخچه خشونت نمی رسد. كم تر فیلمی را در این چند سال دیده ام كه خشونت را این قدر بی واسطه نشان بدهد. در صحنه هایی از فیلم، واقعاً حالم داشت بد می شد. فكر می كردم خدایا، آدم ها چرا به جان هم می افتند. بعد فكر كردم همه حرف فیلم با تماشاگرانش در همین صحنه ها نهفته است، در این كه خشونت و مقابله به مثل، نتیجه ای جز نابودی ندارد. یادم است در میزگرد مطبوعاتی فیلم، یكی از منتقدان سئوالی از كراننبرگ پرسید كه مورد توجه همه قرار گرفت. در واقع سئوال هم نبود. اجازه بدهید آن را اینجا بنویسم، چون فكر می كنم می تواند كمك موثری باشد در شناخت فیلم. منتقد به كارگردان گفت: «فیلم شما مرا به این نتیجه رساند كه آمریكا جای خوبی برای زندگی نیست. فهمیدم نمی شود به هیچ آدمی در آمریكا اعتماد كرد. چون ممكن است گنگستری باشد كه به دلایلی ظاهر قدیمی اش را تغییر داده است.» همه از این حرف لذت بردند و خود كراننبرگ توضیحات مبسوطی درباره هویت مجعول در آمریكا داد كه الان چیز زیادی از آن یادم نمانده است. می خواستم به این برسم كه تاریخچه خشونت، فیلمی است درباره تصویر ما از آمریكا، درباره این كه اگر آمریكا را سرزمین مهاجرها می دانیم، باید قبول كنیم كه هیچ آدمی با هویت واقعی خودش در آن ساكن نیست. هركسی به دلیلی دارد خودش را از دست دیگران پنهان می كند. وقتی كراننبرگ و عوامل فیلمش برای نمایش فیلم در فرانسه به پاریس آمدند، با او دیدار كردم و گفتم كه فیلمش اثری عمیق روی من گذاشته است و اضافه كردم كه فقط بعضی از فیلم های قبلی اش این توانایی را داشته اند، مثلاً «اسپایدر» و توضیح دادم كه تاریخچه خشونت، به نظرم، شباهت هایی مضمونی به اسپایدر دارد. كراننبرگ در طول حرف های من، سكوت كرده بود و به آرامی سر تكان می داد، وقتی شروع به حرف زدن كرد، گفت از دست شباهت های مضمونی نمی توان گریخت. ولی فكر می كند كه تاریخچه خشونت، دور تازه ای از سینمای او است و ادامه داد كه این فیلم، پاسخی است به همه آن هایی كه می گویند كراننبرگ نمی داند دور و برش چه اتفاق هایی دارد می افتد. همه مكالمه ما به یك ربع هم نكشید و من دوباره وارد تالار سینما شدم تا تاریخچه خشونت را برای سومین بار تماشا كنم.
خب، حالا با خیالی آسوده می توانم بگویم فیلم تازه كراننبرگ، به آدمی تعلق دارد كه نگران است و این نگرانی را پنهان نمی كند. درست است كه «تام استال» (شخصیت اصلی فیلم) دوباره دست به اسلحه می برد و آدم می كشد، و درست است كه همسر و پسرش، با او گرم نمی گیرند، اما باید به این مسئله توجه كرد كه خشونت او، در واقع، اسلحه ای است برای دفاع از خود و خانواده اش. من از آن دست آدم هایی هستم كه با شلیك حتی یك گلوله، مخالفم و حالا دارم از منطق فیلم كراننبرگ دفاع می كنم. ماجرا ساده تر از آن است كه فكر می كنیم: گروه مهاجمان، چاره ای جز دست به اسلحه بردن برای تام استال نگذاشته اند و اگر تماشاگرها هم طرف همسر و پسر تام استال را بگیرند، به خطا رفته اند. آدمی كه گذشته سیاهش را فراموش كرده و دارد زندگی خودش را می كند، ناگهان در معرض حمله ای عظیم قرار می گیرد و اگر نجنبد، مرده است. تام استال را به عنوان مهاجم در نظر نگیریم، او مدافع است و در مقام دفاع، بسیاری از كارها جایز هستند، حتی دست به اسلحه بردن. از ابتدا در ایالات متحده آمریكا رسم بر این بوده است كه برای دفاع از خانه و خانواده باید دست به هر كاری زد تا حریم آن حفظ شود و گروه مهاجمان، به حریم خانه تام استال حمله كرده اند. یكی از مهم ترین چیزهایی كه فیلم به آن می پردازد، شاید مسئله نبود امنیت باشد، این كه هر لحظه ممكن است خطر همه خانواده را تهدید كند و آن را در معرض فروپاشی قرار دهد. فیلم درعین حال، به پنهان كاری هم می پردازد، همه مشكلات، به یك معنا، از پنهان كاری تام استال می آیند، از این كه او ضمن تغییر گذشته اش، نام خود را تغییر داده است. درست است كه او به دنبال هویت و زندگی تازه ای بوده، اما فرار كردن از دست گذشته و پنهان كردنش هم كار آسانی نیست و بالاخره، روزی به سراغش می آید. این گونه است كه پس از تماشای فیلم، نمی دانید باید دست به نكوهش تام استال بزنید و بگویید هرچه به سرش آمده حق او است، یا این كه از او دفاع كنید و به این بیندیشید كه اگر خودتان نیز در چنان موقعیتی قرار می گرفتید، چنین كاری می كردید.
با این همه، فكر می كنم كاری كه دیوید كراننبرگ در تاریخچه خشونت انجام داده، یكی از بهترین كارها است؛ این كه ما را بی واسطه و بدون هیچ مقدمه چینی، با خشونتی بی پرده روبه رو می كند. طبعاً كسانی هم پیدا می شوند كه از دیدن این صحنه ها روی ترش كنند و از تالار سینما بیرون بیایند، اما حقیقت این است كه چاره ای جز نشان دادن این تصویرها نداریم و شاید بد نباشد در این مورد به خصوص سراغ آن جمله معروف «ژان لوك گدار» برویم كه می گوید سینما بازتاب واقعیت نیست، واقعیت بازتاب است. و جمله ای بسازیم این گونه كه تاریخچه خشونت، بازتاب خشونت نیست، خود خشونت است و این خشونت، برای آمریكایی كه می خواهد منجی صلح باشد، جای تامل دارد. تا وقتی مردم آن كشور این گونه به روی هم شلیك می كنند، چگونه می توان مهر و محبت را به كشورهای دیگری مثل افغانستان و عراق هدیه داد؟ كاش كسی به فكر بود و این فیلم را به «جورج بوش» نشان می داد.
پاسكال برتن
ترجمه: گیتی سروش
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید