چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


تاریخ­نگاری اقتصادی نهادگرایانه در بوته­ی نقد


تاریخ­نگاری اقتصادی نهادگرایانه در بوته­ی نقد
علم اقتصاد نهادگرا میان بسیاری از اقتصاددانان و دانشجویان ایرانی در یکی دو دهه‌ی اخیر کمابیش شیفتگی زایدالوصفی پدید آورده است. ارزیابی کلیت علم اقتصاد نهادگرا نه در یک یادداشت کوتاه امکان­پذیر است و نه در صلاحیت من قرار دارد. این­جا فقط درصددم پرسشی ویژه را از زاویه­ای خاص پاسخ گویم: آیا تاریخ­نگاری اقتصادی نهادگرایانه را اقتصاددانان رادیکال گامی به جلو محسوب می­کنند؟ پاسخ البته منفی است، اما برای ایضاح مطلب باید کمی دورخیز کرد.
جریانِ غالب علم اقتصاد از حوالی دهه­ی ۱۹۴۰ به بعد از مطالعه و تحقیق در تاریخ اقتصادی به نفع مطالعه و تحقیق در اقتصاد کلان و اقتصاد خرد و ریاضی و آمار آهسته­آهسته فاصله گرفت، یعنی به نفع مجموعه­ی تحقیقاتی عمدتاً غیرتاریخی. سرشت تئوریک و کمّی‌گرای جریان غالب علم اقتصاد به شدت از علاقه­ی اقتصاددانان به مطالعات تاریخ اقتصادی کاست. اما این تأثیرگذاری به این‌جا ختم نمی‌شود. جریان غالب علم اقتصاد بعد از فتح اکثر شاخه‌های علم اقتصاد از اواخر دهه­ی ۱۹۵۰ به تدریج حتی شاخه­ی تاریخ اقتصادی را نیز فتح کرد. این فتح را انقلابِ کلایومتریکی در زمینه‌ی تاریخ اقتصادی نام نهاده‌اند.
کلایومتریکس یا تاریخ اقتصادیِ جدید یا تاریخ­نگاری اقتصادی نهادگرایانه عبارت است از رویکردی به تاریخ‌نگاریِ اقتصادی که تئوری اقتصادی و روش‌های مقداری را به ‌طور توأمان برای تحلیل مسائل تاریخ اقتصادی به کار می‌بندد.
مهم‌ترین چارچوبِ تئوریک مورد استفاده­ی مورخانِ کلایومتریکی در سال‌های اولیه­ی انقلابِ کلایومتریکی البته نظریه­ی نوکلاسیک بود. این چارچوبِ نظری غالباً تحلیلِ تاریخ اقتصادی را به سمت موضوعاتی سوق می‌داد که بازار در آنها جایگاه بارزی داشت. نظریه­ی نوکلاسیکی درعین­حال محدودیت‌های زیادی برای گستره­ی تحلیلِ تاریخی وضع می‌کرد، زیرا رویکردی غیرتاریخی است که فرض می‌کند مجموعه‌ای مشخص از رجحان‌ها و تکنولوژی‌ و منابع ضرورتاً به تخصیص منابعِ یکسانی در همه­ی زمان‌ها نیز می‌انجامد. کلایومتریکس طی سال‌های بعد البته توانست از زیرِ سیطره­ی انحصاریِ نظریه­ی نوکلاسیک بیرون بیاید.
داگلاس نورث از شاخص‌ترین چهره­هایی بوده است که توانست کلایومتریکس را از انحصار نظریه­ی نوکلاسیک درآورد. برنامه­ی پژوهشیِ نورث را می‌توان به اجمال چنین صورتبندی کرد. به زعم او، اقتصادها با میزانِ بی‌‌حد‌و‌حصری از آمارها در زمینه­ی مشخصاتِ جمعیت‌شناختی و اقتصادی و تکنولوژیکی و نهادی‌شان مشخص می‌شوند اما آنچه در این میان اهمیت دارد عبارت است از تأثیراتِ متقابل میانِ این مشخصات که در هر لحظه از زمان سه ب‍ُعد دارند: اول، میزان جمعیت که کمیت و کیفیت انسان‌ها را تعیین می‌کند؛ دوم، ذخیره­ی دانشِ قابلِ استفاده در جامعه که میزانِ تسلطِ انسان بر طبیعت را مشخص می‌‌سازد؛ و سوم، چارچوبی نهادی که قواعدِ بازی را تعیین می‌کند. ویژگی‌های جمعیت‌شناختی نه فقط شامل نرخ باروری و نرخ مرگ و میر و نرخ مهاجرت بلکه دربرگیرنده­ی سرمایه­ی انسانی نیز می­شود. ذخیره­ی دانش حدِ فوقانیِ بالقوه­ی رفاه در جامعه را تعیین می‌کند. چارچوب نهادی اما ساختارِ انگیزشی جامعه را شکل می‌دهد. تأثیراتِ متقابل میانِ این سه عامل است که عملکرد اقتصادها را تعیین می‌کند. از نظر نورث، وظیفه­ی تاریخ­نگاریِ اقتصادیِ جدید همانا مطالعه­ی این سه عامل و رابطه­ی متقابل‌شان طی زمان است.
بااین­همه، کلایومتریکس یا تاریخ­نگاریِ اقتصادی نهادگرایانه اصولاً به لحاظ روش‌شناختی بر گسست از علم اقتصاد نوکلاسیک دلالت نمی‌کند بلکه مثلِ نظریه­ی نوکلاسیک بر فردگراییِ روش‌شناختی تکیه دارد. در این چارچوب، نظام اقتصادی مشتمل است بر انبوهی از کارگزارانِ تکی که جملگی چه مستقیم و چه غیرمستقیم درصددِ به­حداکثررساندنِ مطلوبیتِ خویش هستند. در چارچوبِ مکتبِ حقوقِ مالکیت، یکی از گرایش‌های اصلی در کلایومتریکس، اعتقاد بر این است که نظریه­ی نوکلاسیک نه قادر است چارچوبِ نهادی را توضیح دهد (چون دنیای نوکلاسیک اصولاً جهانی است بی‌اصطکاک که در آن هیچ نهادی وجود ندارد)، نه تغییرات در تاریخ را (چون در جهانِ نوکلاسیک اصولاً تغییرات فقط از رهگذرِ تغییر در قیمت‌های نسبی به وقوع می‌پیوندد)، و نه مسئله­ی سواریِ مجانی را (چون نظریه‌ی نوکلاسیک اصلاً کنشِ گروه‌هایِ بزرگ را توضیح نمی‌دهد). برای رفعِ چنین نقایصی است که مثلاً نورث نهادها را از رهگذرِ مفاهیمِ هزینه‌های معاملاتی و ایدئولوژی به تحلیلِ اقتصادی وارد می‌کند. این جاست که نورث در حقیقت علوم اجتماعی و مفاهیمِ آن را برای تکمیلِ رویکرد اقتصادیِ نظریه­ی نوکلاسیک به خدمت می‌گیرد، اما فردِ عقلایی کماکان به منزله­ی نقطه­ی عزیمتِ تحلیلِ نورث پابرجاست، کمااین­که در فردگراییِ روش‌شناختی نوکلاسیک‌ها نیز چنین بود. ازاین­رو، مثلِ نظریه‌ی نوکلاسیک، نورث نیز در چارچوب تاریخ‌نگاریِ اقتصادیِ کلایومتریکی کماکان بر نظریه­ی انتخابِ عقلانیِ فردگرایانه تکیه دارد اما هم نهادها و هم ایدئولوژی را به منزله­ی قیدهایی جدید برای رفتار بیشینه‌سازِ فرد به تحلیل وارد می‌کند. ازاین­رو، آرای نورث به منزله‌ی یکی از پایه‌گذارانِ کلایومتریکس اصولاً در راستای بسط نظریه­ی نوکلاسیک است نه گسست از آن.
کلایومتریکس یا تاریخِ اقتصادیِ جدید بدین اعتبار به لحاظ روش‌شناختی هم بسط نظریه­ی نوکلاسیک در چارچوبِ تاریخ‌نگاریِ اقتصادی است و هم مظهرِ کاربردِ روش‌های کمّی و تکنیک‌های آماری در شاخه­ی تاریخ­نگاری اقتصادی. ازاین­رو، این تحول در تاریخ‌نگاریِ اقتصادی را اقتصاددانانِ جریانِ غالب اصولاً گامی به پیش محسوب می‌کنند.
اما اقتصاد‌سیاسی‌دانانِ رادیکال دست‌کم سه انتقادِ جدی‌ بر کلایومتریکس وارد می‌کنند. نقد اول ناظر بر استفاده از روش‌های کمّی و تکنیک‌های آماری در تاریخ‌نگاریِ اقتصادی است: روش‌های کمّی گرچه وضوح و دقت برای تحلیلِ تاریخی به بار می‌آورند اما علی‌القاعده بابِ تحلیلِ آن دسته از مسائلی را می‌بندند که از این رهگذر امکان مطالعه و بررسی ندارند و ازاین‌رو به تحدیدِ حدودِ مسائل و موضوعاتِ تاریخ‌نگاریِ اقتصادی می‌انجامند. نقدِ دوم به استفاده از فردگراییِ روش‌شناختی در بدنه­ی تئوریکِ برخی از گرایش‌های کلایومتریکی برمی‌گردد: تحلیل نه از طبقه که از فرد شروع می‌شود و ازاین­رو دستگاه فکری کلایومتریکی غالباً جایی برای مفاهیمی از قبیل طبقه و قدرت در نظر نمی‌گیرد و بدین اعتبار تغییرات در ساختارِ اقتصادی و اجتماعی را صرفاً با تکیه بر مبانیِ اقتصاد خردی تفسیر می‌کند. نقد سوم نیز به این امر بر‌می‌گردد که داده‌ها و آمارهای کمّی‌ در هر برهه از زمان غالباً محصول اِعمالِ قدرت طبقات فرادست در جامعه است و بازتابی از دل‌خواسته‌ها و منافع طبقه­ی حاکمه، چندان که تاریخ‌نگاری با رویکرد کلایومتریکی در واقع نگریستن به گذشته‌هاست از منظر طبقات فرادست. ازاین­رو، اقتصادسیاسی‌دانانِ رادیکال اصولاً کلایومتریکس یا تاریخ­نگاری اقتصادیِ نهادگرایانه را ضرورتاً پیشرفتی در تاریخ‌نگاری اقتصادی تلقی نمی‌کنند، حکمی که درباره­ی اکثرِ شاخه‌هایی که استمرارِ منطقیِ نظریه­ی نوکلاسیک هستند نیز صادق است.
محمد مالجو
منبع : سایت تحلیلی البرز


همچنین مشاهده کنید