دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

نقش سیاسی ـ اجتماعی بیگ، ترخان و تگین در تاریخ اسلام


نقش سیاسی ـ اجتماعی بیگ، ترخان و تگین در تاریخ اسلام
●چكیده
عنوان های حكومتی، جایگاه خاصی را در تشكیلات سیاسی ـ اداری دوره اسلامی به خود اختصاص داده است. گرچه برخی از این عناوین و القاب، از دوران پیش از اسلام به دوران اسلامی به ارث رسیده، لكن بیشتر آن ها در دوره های تاریخی و سرزمین های مختلف جغرافیایی، تأثیرات زیادی را از ملل و اقوام مختلف پذیرفته است. پذیرش دین اسلام از سوی تركان و مغولان و مهاجرت آنان به نقاط مختلف جهان اسلام، پیامدهای مهمی را به همراه داشته است. یكی از آن ها، ورود عناوین، القاب و اصطلاحات خاص تركی و مغولی در تشكیلات اسلامی و تداوم آن در دوران های مختلف تاریخی است كه بخش مهمی از عناوین و اصطلاحات سیاسی ـ اجتماعی و اداری تشكیلات اسلامی را تشكیل داده است.
بر همین اساس، مقاله حاضر ضمن ریشه یابی سه عنوان از عناوین سیاسی ـ حكومتی، یعنی «بیگ»، «ترخان» و «تگین» در تاریخ تشكیلات اسلامی، درصدد است تا جایگاه، مفاهیم و كاربرد آن ها را در مقاطع مختلف تاریخی بررسی كند. امید است این اقدام، سرآغازی برای تحقیقات بعدی باشد.
الف ـ بیگ
بیگ،۲ بگ،۳ بك،۴ بی۵ و بای،۶ واژه ای تركی است و معنای لغوی آن، آقا، شوهر، مهتر، دارا و ثروت مند، بلند و بزرگ و عالی مقام می باشد.۷ محمود كاشغری (۴۶۶ ق) در دیوان لغات الترك، بك را امیر و فرمانروا معنا كرده۸ و نویسنده فرهنگ تركی به فارسی سنگلاخ در دوره افشاریه (۱۰۲۹ ـ ۱۱۴۸ق)، بیگ را مخفف بُییگ۹ و به معنای بلند، رفیع و بزرگ و مجازاً به مفهوم مولا، سلطان، حاكم و امیر دانسته است.۱۰ در غیاث اللغات هم، این واژه، به صورت بگ و به معنای امیر آمده است.۱۱گاهی «بَی» را با «بَغ» اوستایی در ارتباط دانسته و آن را خداوند و صاحب معنا كرده اند.۱۲ نیز در فهرست واژه های دیوان لغات، با اشاره به انعكاس واژه بگ بیش از پنجاه بار در دیوان لغات الترك آن را به مرد خانه دار، پیر و كهنسال معنا كرده اند.۱۳
در مجموع، واژه بك به صورت های مختلف، به عنوان «لقب» یا عنوان كلیِ «نجبا و بزرگان ترك» در غالب ممالك اسلامی و نیز در ایران بعد از اسلام و از قرن پنجم هجری به بعد در آخر بعضی اعلام، همچون طغرل بك، آقا سنقربك و خواجه بك به كار رفته است.۱۴
در تاریخ سلاجقه آمده است كه «در زمان عزالدین یوتاش بكلربكی و آرسلاندغمش آتابك و صاحب فخر الدین... سریلیغ های خواقین داشت».۱۵ در قرن نهم هجری كلمه بك بعد از اسامی امرای تركمان آذربایجان و دیار بكر، مثل حسن بك، یعقوب بك، و در ماوراء النهر هم مقارن استیلای اوزبك، این عنوان در آخر اسم حكام محلّی استفاده می شد و در عهد صفویه، بك عنوان تشریفاتیِ افراد قزلباش بود و بعد از آن نیز در بیشتر شهرهای ایران و ماوراء النهر عنوان حكام محلی بوده است. در عهد قاجاریه نیز این كلمه به تدریج عنوان تشریفاتی به خود گرفته است. و هرچند شغل حكومتی همیشه از پدر به پسر به ارث نمی رسیده، لكن این عنوان معمولا از پدر به پسر انتقال می یافته است.۱۶
كلمه بك بعدها و در دوران های مختلف تاریخی، عنوان بسیاری از صاحب منصبان دولتی و سیاسی و نیز وجه تسمیه خاندان های حكومت گر شد كه سلسه دولت های اتابكان از جمله آن هاست. اتابك بین ایرانیان لقبی بوده كه به پادشاه و حكمدار این نواحی اطلاق می شد.۱۷ گفته شده اتابك در اصل، اطابك و به معنای پدر امیر است و اولین كسی كه این لقب را گرفت، نظام الملك، وزیر سلطان ملكشاه سلجوقی بود. و آن بدین صورت بوده است كه وقتی ملكشاه اداره امور مملكت را در سال ۴۶۵ ق بدو سپرد، به او القابی، از جمله اتابك، به معنای امیر پیر داد. نیز گفته شده كه معنای اتابك پدر امیر، یعنی امیر كهنسال و به طور عادی بعد از نایب قیم، بزرگ ترین امرای بلند پایه بوده است. اتابك به معنای مربی هم آمده است، زیرا «اتا» به معنای مربی و پدر، و بك به معنای امیر می باشد.۱۸ نویسنده مرآهٔ البلدان اتابیك را در مجموع به معنای «لَلِه» و مربی دانسته است.۱۹
پدید آمدن منصب حكومتی اتابك باعث بهوجود آمدن دوره ای از تاریخ اسلام شد كه به دوره حكومتی اتابكان معروف شد. و آن به این صورت بود كه فرماندهیِ سپاه در روزگار سلاجقه به دست غلامان تركی كه به بلند قامتی و زیبایی اندام معروف بوده و با مال خریداری می شدند، واگذار شد. آنان اسلام آورده و در دربار خلیفه یا سلطان، تربیت خالص اسلامی می یافتند و از این رو رابطه محكمی با امرای سلجوقی پیدا می كردند. این امیران كه عموماً از بلاد قبچاق در شمال دریای خزر و سیاه آورده می شدند، وظایف چندی مانند ریاست خدمت كاران و نظم كاخ ها به آنان سپرده می شد، چنان كه برخی از آن ها در زمره محافظان خلیفه یا سلطان در می آمدند. البته هر گاه این غلامان برای دولت خدمات شایانی می كردند یا لیاقت خاص یا هنر جنگی ممتازی از خود بروز می دادند و دوستی و وفاداری شان را ثابت می كردند، به بزرگ ترین مناصب سپاه و دربار ترقی می نمودند یا حكومت منطقه ای از دولتِ پهناور سلجوقی به آنان سپرده می شد. این شیوه پیامدهای بزرگی به دنبال داشت، زیرا این بردگان شجاع و ثابت قدم وقتی به سن كمال می رسیدند و لیاقت هایشان آشكار می گردید و حكومت یكی از ولایت ها به آنان سپرده می شد، بر رؤسای خود می شوریدند و به جای آن ها حكومت ولایات را به دست می گرفتند. به این ترتیب، ناتوانی در پیكره دولت سلاجقه راه یافت و این امپراطوریِ بزرگ را تجزیه و به دولت های كوچكی تبدیل كرد و در این دوران، قدرت و نفوذ سیاسی به این غلامان منتقل شد كه به افتخار سلاطین در معركه های نبرد می جنگیدند و سرپرست یا اتابك فرزندان آنان می گردیدند.۲۰
بر همین اساس با مرگ سلطان مسعود در سال ۵۴۷ ق ستاره خاندان سلجوقی در عراق افول كرد و مملكت سلاجقه به دولت های متعددی، معروف به اتابكان تقسیم شد. و چون برخی از این اتابكان به مقام پادشاهی می رسیدند و آن را برای فرزندان خود به ارث گذاشتند، به این دولت ها یا خاندان ها از آن پس دولت های اتابكان اطلاق گردید. باید گفت در كنار این دولت ها، دولت های دیگری بودند كه حكومتشان از سوی برخی از امرای سلجوقی به فرماندهانشان سپرده شد و اینان برای فرزندان خود به ارث گذاشتند و لقب شاه گرفتند. از جمله این شاهان می توان از شاهان خوارزم (۴۷۰-۶۲۸ ق) و شاهان ارمینیه (۴۹۳-۶۰۴ ق) می توان نام برد.
مهم ترین دولت های اتابكان عبارت اند از: اتابكان كیفا و ماردین (۴۹۵-۸۱۱ ق)، اتابكان دمشق (۴۵۷-۵۴۹ ق)، اتابكان دانشمندیه (۴۹۹-۵۶۰ ق)، اتابكان موصل (۵۱۶-۶۶۰ ق)، اتابكان جزیره (۵۷۶-۶۴۸ ق)، اتابكان سوریه (۵۴۱-۵۵۷ ق)، اتابكان آذربایجان (۵۳۱-۶۲۲ ق)، اتابكان فارس (۵۴۳-۶۸۶ ق)، اتابكان لرستان (۵۴۳-۸۲۷ ق)، اتابكان كرمان (۶۱۹-۷۰۳ ق)، اتابكان سنجار (۵۶۶-۶۱۷ ق)، اتابكان اربل (۵۳۹-۶۳۰ ق) و اتابكان بكر و حلب.۲۱
گذشته از اطلاق برخی اشتقاق های بیگ، مانند بك و بای، بر پادشاهان ممالیك، همچون المعزالدین آیبك (۶۴۸-۶۵۵ ق)، بیبرس بندقداری (۶۵۸-۶۷۸ ق)، اشرف برسبای (۸۲۵-۸۴۱ ق)، اشرف قایتبای (۹۰۲-۹۰۳ ق) و طومان بای (۹۰۷-۹۰۷ق)۲۲، والیان ماوراءالنهر مثل اولوغ بیگ، در اوایل قرن نهم هجری هم عنوان بیگ و واژه های مشابه آن را در اسامی خود داشته اند.۲۳ در هند و پاكستان نیز در دوره اسلامی، كلمه بیگ بیشتر به صورت بگم۲۴ یا بیگم،۲۵ یعنی زن بگ یا بیگ رواج داشته است، به طوری كه در دوره امپراطوری مغول در هند گرچه این كلمه تنها به شاهزاده خانم های خاندان سلطنتی اطلاق می شد، لكن بعدها استعمال آن در مورد بانوانِ مسلمان خاندان های اشرافی نیز تعمیم یافت، و امروزه این واژگان همچون استعمال لفظ خانم در ایران در گذشته به هر زن شوهردار، جز طبقات فقیر اطلاق می شود. نیز باید گفت كه پس از تأسیس دولت بهوپال در هند به دست دوست محمدخان (م ۱۱۵۳ق) در زمان بهادرشاه اوّل و اعلام استقلال دولت خود از دولت تیموریان هند، وی خود را نواب نامید و آن گاه كه در سال ۱۲۳۶ق نواب بهوپال درگذشت، زوجه او قدسیه بگم، به عنوان نایب السلطنه دختر صغیرش، حكومت را به دست گرفت و این دختر كه نامش سكندربگم بود، در سال ۱۲۶۱ق رسماً جلوس نمود و سلسله بگم های مشهور بهوپال از او شروع شد و آخرین عضو این سلسله سلطان جهان بگم در سال ۱۳۴۵ق به نفع پسرش حمیدالله خان كناره گیری كرد.۲۶ نیز باید افزود در دوره امپراطوری عثمانی (۶۸۰-۱۳۴۲ق) نیز در قلمرو حكومتی آنان، حكمرانان ایالت ها عنوان بك داشته اند.۲۷ هم چنین در دوره حاكمیت سلسله مینگ (۱۳۶۸-۱۶۴۴م) فرمانداران چینی، شهرهای ارومچی، كاشغر، ختن و... در اداره قلمرو تحت اختیار خود از رهبران محلی مسلمان (بیگ ها) كمك می گرفتند و جمع آوری مالیات ها، تنظیم میزان عرضه آب، اجرای عدالت و رسیدگی به امور قضایی و نیز حفظ نظم از جمله وظایف بیگ ها بود.۲۸
بیگ و واژه های مأخوذ از آن در دوره صفویه (۹۰۷-۱۱۴۸ق) و بعد از آن، در ایران همچنان در مناصب سیاسی و حكومتی كاربرد داشته است، به طوری كه در عصر صفوی، بهویژه از عهد شاه عباس اوّل (۹۹۶-۱۰۳۸ق) به بعد، عنوان حكام ولایات كه از مركز تعیین می شدند و در بعضی موارد سمت آنان موروثی بود، عنوان بیگلربیگی۲۹ داشت. بیگلربیگی اصفهان در دوره صفویه مقام بسیار مهمی بود و بعد از صدر اعظم یا اعتمادالدوله قرار داشت و در بعضی مواقع، هنگام غیبت پادشاه در حكم نایب السلطنه بود. در اواخر عهد صفوی، قلمرو سلاطین مزبور، چهار والی مستقل و سیزده بیگلربیگی داشت و در واقع، بگلربگ (بیگلربیگ) به ترقی به معنای خانِ خانان و امیرِ امیران بوده است.۳۰
در دوره زندیه (۱۱۶۳-۱۲۰۹ق) نویسنده تاریخ گیتی گشا از محمد خان به عنوان بیگلربیگی مازندران نام می برد.۳۱ در اوایل عهد قاجاریه (۱۱۹۳-۱۳۴۲ق) نیز مثل عصر صفوی، بیگلربیگی، عنوان حاكمان ایالات بوده و از جانب سلطان انتخاب می شده است، لكن بعدها بیگلربیگی در ولایات مقامی مستقل از مقام والی و حاكم و پایین تر از آن ها شد; چنان كه در آذربایجان صاحبان این عنوان در رأس اجزای حكومت شهر بودند. در این دوران بخشی از قلمرو حكومتی خانخانی ها از طیف بیگ ها و نمایندگان و كدخدایان اداره می شد. عنوان بیگلربیگی نزد تركان عثمانی هم به صورت بیلربی۳۲ یا بكلربكی و مترادف میرمیران و مخصوص عنوان والی ولات بزرگ و در واقع، عنوان استانداران مناطق بود.۳۳
از دیگر صورت های بك یا بیگ كه در متون تاریخی آمده است می توان از بیگتاش یا بكتاش به معنای مولا و صاحب غلامان، بیگاج۳۴ یا بیگه۳۵ به معنای زن محترمه، بیكیم۳۶ و بی بی۳۷ هر دو به مفهوم خاتون بزرگ نام برد.۳۸ باید افزود كه كلمه «بای» در كلمات تركیبی همچون بایقرا، بایسنقر، آتابای و جعفر بای كه از چهره های معروف تركان و تركمن بوده اند، به معنای توان گر بوده و در نوشته های منظوم و منثور تركی همواره «بای» و «یوقسول» به صورت های متضاد، یعنی «غنی» و «فقیر» ثبت شده است.۳۹
ب ـ ترخان
ترخان ،طرخان، ترقات و تركات، یك عنوان عالی رتبه قدیمی در آسیای میانه است كه ظاهراً از «ترغن» سغدی یا «ترخن» پارسی میانه، وارد زبان عربی شده است. این واژه به صورت های «ترقان» تركی و «تركات» مغولی در بخش هایی از امپراطوری كه تركان از جئو ـ جان به ارث برده بودند، به كار رفته است.۴۰ واژه ترخان در زبان تركی به سه معنای: ۱. عنوان حكمرانان ترك، به‌ویژه در دوره خانخانی خزر در قرون میانه، ۲. مِلك و زمین معاف شده از مالیات های دولت مركزی در ماوراء قفقاز، آسیای میانه، كازان و هشترخان، ۳. روستاهای معاف شده از تكالیف (پرداخت مالیات) در دوره ایلخانان در آذربایجان به كار رفته است.۴۱
ابن خرداذبه (م ۳۰۰ ق) در شرح القاب ملوك خراسان و مشرق،لقب ملك سمرقند را «طرخان» و ملوك ترك را «خاقان» عنوان كرده است. وی در بحث از سد یأجوج و مأجوج هم از طرخان ملك خوارزم، اسم به میان آورده است.۴۲ محمود كاشغری (ح۴۶۶ق) ترخان را اسم جاهلی و در زبان ارغو به معنای امیر دانسته است. كاشغری در بحث از «تَركن» هم آن را یك خطاب و عنوان سلطنتی می داند كه بر ولایتی امارت داشته باشد. كاشغری اضافه می كند:
این عنوان بر كسی كه در صدر و پیشگاه خاقانیت و سلطنت و امارت نباشد، اطلاق نمی شود و معنای كلمه «یامطاع»، یعنی «ای فرمانروای در خور اطاعت» را دارد.۴۳
گذشته از این كه ابوریحان بیرونی (م۴۴۰ ق) و معاصر با محمود كاشغری «طرخون» را لقب پادشاهان سمرقند۴۴ و یاقوت حموی (۵۷۵-۶۲۶ ق) هم «طرخان» را از مناصب و درجات مردم در آن عصرها عنوان می كنند،۴۵ لكن ابن عربشاه (۷۹۱-۸۵۴ ق) در شرح حوادث سال های نخستین قرن هفتم ق و آغاز لشكركشی مغولان به فرمانده چنگیزخان به سرزمین های دیگر، ترخان را كسی می داند كه با وجود بهره مندی كامل خویش از حقوق مختلف خویش، در برابر برخی قوانین، از قبیل اقامه دعوا از سوی دیگران علیه وی و حتی در صورت بروز قتل و موارد مشابه، از معافیت و مصونیت مطلق برخوردار بوده، هم چنین مطالبات او در صورت خطا بودن هم، صواب شمار آمده و بر آورده می شده است. همین طور اگر ترخان شفاعت می كرد، پذیرفته و دستورات، توقیعات و بخش نامه های رسمی مربوط به آن برای اجرا صادر می شد. این حقوق و امتیازات ویژه در خاندان ترخان تا نسل نهم از فرزندان وی محفوظ و احكام مربوط به آن شامل تمام فرزندان و نسل های او بوده است.۴۶نویسنده تاریخ جهانگشای جوینی (ح ۶۵۸ ق) در تعریف مقام ترخان در این دوره می نویسد:
ترخان آن بود كه از همه مؤونات معاف بود و در هر لشكر كه باشد، هر غنیمت كه یابند ایشان را مسلم باشد و هر گاه كه خواهند در بارگاه بی اذن و دستوری، در آیند. و ]چنگیزخان[ فرمود تا چندان گناه كه از ایشان ]دو كودك اسیر شده اونك خان [در وجود آید، ایشان را بدان مؤاخذت ننمایند بفهم فرزند، ایشان همین معنی مرعّی باشد...۴۷
میرزا مهدی استرآبادی در دوره زندیه ترخان را كسی می داند كه:
از جمیع تكالیف دیوانی معاف و مسلم باشد و آن چه را در معارك (جمع معركه) از غنایم به دست او افتد بر وی مقرر دارند و بدون رخصت به بارگاه پادشاه در آید و تا نُه گناه از او صادر نشود پرسش ننمایند.۴۸
وی در ادامه، ترخان را نام طایفه ای از اعاظم «اولوس جغتای» عنوان می كند و می نویسد:
وجه تسمیه ]ترخان[ آن است كه وقتی اونك خان به تحریك «سنكون»، پسر خود، به گرفتن چنگیزخان مصمم گشته، سحرگاه بر سر او رفته تا او را از میان بردارد، یكی از امرا صورت واقعه را نزد خاتون خود تقریر می كرد، در آن زمان دو كودك از گله شیر آورده بودند از بیرون خرگاه، این سخن را شنیده متوجه اردوی چنگیزخان شد و او را از این مواضعه مطلع ساختند و چنگیزخان آن دو كودك را كه خبر قصد «اونك خان» آورده بودند تا نه بطن ترخان ساخت و طایفه ترخان كه حال در ولایت ماوراء النهر و خراسانند از نسل ایشانند و به فارسی نیز دو معنا دارد: اوّل، سبزیست كه آن را به عربی طرخون گویند و دویّم، اسم ابوالنصر فارابی بود.
زكریای قزوینی (م ۶۸۲ق) هم طرخون را نوعی گیاه برای بی حس كردن زبان عنوان می كند.۴۹
نویسنده برهان قاطع نیز ترخان را شخصی می داند كه:
پادشاهان قلم تكلیف از او بردارند و هر تقصیر و گناهی كند، مؤاخذه نكنند. و نوعی از سبزی كه با طعام و غیر طعام خورند. و نام ابونصر فارابی هم هست و قومی باشند از تركان جغتایی.
او در بحث از «طرخان» هم می نویسد:
نام پادشاه تركستان است و قومی از ایشان را نیز ترخان گویند و شخصی كه قلم تكلیف از او برداشته باشند و هر چیز خواهد، بگوید.۵۰
نویسنده غیاث اللغات هم گذشته از این كه واژه «تُركان» را لقب زنان و مترادف بی بی و بیگم آورده است در توضیح «ترخان» می نویسد:
كسی كه پادشاه او را از تكالیف آداب، معاف كرده باشد و به گناهی مؤاخذ نكند. و نوعی از سبزه كه مانند پودینه با نان خورند. و قومی از تركان جغتایی، رئیس و شریف را نیز گویند. و لقب ابونصر فارابی و ترخان به مجاز در عرف حال، به معنای مسخره نیز مستعمل است.۵۱
مصاحب در دایرهٔ المعارف فارسی طرخان را در شاهنامه، پهلوان تورانی و دژدار ارجاسپ نامیده كه در خان هفتم اسفندیار بردست «نوش آذر» پسر اسفندیار كشته شده است. و شاید به همین سبب است كه گاهی ترخان مترادف با سپهسالار به كار رفته است.۵۲ هم چنین درباره ]ترخان[ گفته شده است:
]ترخان[ لقبی است از القاب كه سلاطین تركستان كه ایشان را خان گویند به كسی دهند كه هر وقت خواهد به حضور پادشاه رود و اگر تقصیری و خطایی كند او را به مؤاخذه نگیرند. و ]ترخان[ به زبان خراسان، رئیس و شریف را گویند و طرخان معرب آن. و در تداول شوشتر به معنای رئیس و اداره كننده بازی های كودكان و جوانان است. و در منتخب اللغه كه ترجمه قاموس است گفته: «كه ترخان لغت خراسان است و عرب آن را معرب كرده و طراخته جمع بسته اند، بلی چنین است ولی لغت تركی ـ مغولی است، نه خراسانی. و به معنای بی باك و دزد و اوباش نیز در فرهنگ و برهان آورده اند».۵۳
همان طور كه كاشغری نیز اشاره كرده است، گمان می رود كه ترخان از زمان های قبل از اسلام، در خراسان متداول بوده و از مواریث خانان ابدالی (هونان یغتلی) زابلستان باشد و جزء اوّل كلمه با «توره» پشتو به معنای شمشیر تطبیق می شود كه همین لغت را در بسیاری از اعلام آن زمان مانند «تورمن» و «توركش» و «تروجن» پاله و غیره می یابیم، چون این شخص با قبیله به امور جنگی اختصاص داشت و «شمشیرخان» نامیده می شد. بنابراین از تكالیف دولتی، مرفوع القلم بود. و چنان كه گذشت به همین مفهوم در فرهنگ ها باقی ماند. لذا این نام تا قرن ها در خراسان مستعمل بود و در قرن دهم هجری دو خانواده ارغون و ترخان از هرات و قندهار به سند رفتند و در سال ۹۶۲ق میرزا عیسی خان ترخان، ولد میرعبدالعلی در تهته سند بر مسند حكمرانی نشست و اساس دودمان حكمرانان ترخان را در آن دیار گذاشت. عبدی بیگ شیرازی هم در ذكر سلاطینِ معاصر شاهان صفویه، امیر عبدالعلی ترخان را حاكم بخارا عنوان كرده است.۵۴
بر همین اساس در دوران مختلف تاریخی واژه «طرخان» را در اسامی بزرگانی، همچون ابونصر محمد بن محمد بن اوزلغ بن طرخان ]یا طرخان بن اوزلغ[ فارابی كه ابن اصیبعه بر فرمانده سپاه پدر او (فارابی) اشاره دارد۵۵، نیز طرخان از پادشاهان معروف،۵۶ محمدبن طرخان بن بلتكین بن بجكم۵۷ و همین طور جد ابوالحسن علی بن حسن ابن طرخان، صاحب تألیفات متعدد، از جمله كتاب النوادر و الاخیار و انساب الحمام می توان یافت.۵۸ هم چنین نویسنده تكملهٔ الاخبار در اشاره به وفات شاهزاده سلطانم به سال ۹۶۹ ق، در قطعه شعری كه در آن به ذكر اسامی تعدادی از فوت شدگان می پردازد، می نویسد:
بعد از ایشان به خاك شد «ترخان» *** كه نظیرش فلك ندارد یاد
عبدی بیگ در شرح حوادث سال ۹۷۲ ق از حیدر بیگ موصلو ترخان نیز اسم به میان آورده است.۵۹
كلمه ترخان در اشعار برخی شاعران نیز وجود دارد كه در ادامه به برخی از آن ها اشاره می شود:
بوی بریان می رسد ترخان بدان خواهم فشاند *** بر مزعفر حلقه چی در دور نان خواهم فشاند
می نهم از شاخ ترخان زلف بر روی پنیر *** می كشم از برگ نعنع وسمه بر ابروی نان ۶۰
ملك خان و میان و بدر و ترخان *** به رهواران تازی برسوارند۶۱
ج ـ تگین
محمود كاشغری (ح ۴۶۶ ق) در شرح «تگین» می نویسد:
اصل لغت به معنای بنده است. گفته می شود «كُمُشْتِكین»، یعنی بنده نیكو رنگ، مانند سیم، بنده سیمگون. و «اَلْب تِكین»، یعنی بنده چابك و جَلد و «قُلتُغ تكین»، یعنی بنده فرخنده و مبارك. سپس این نام را برای فرزندان خاقان قرار دادند و به عنوان نشانه خاص و ویژه. و این نشانه با نام پرندگان شكاری تركیب می شود، مانند «جَغْری تكین»، یعنی تكینی در حمله مانند باز و جَغری، و «كُج تكین»، یعنی تكینی زورمند. بعدها این نام از بندگان و مملوكان به فرزندان افراسیاب نقل شده است، زیرا ایشان بزرگ می داشتند پدرانشان را و هر گاه كه ایشان را مخاطب قرار می دادند یا نامشان را در نامه می نوشتند خطاب یا نامه را با جمله «بنده چنین كرد و چنان ساخت»، آغاز می كردند به قصد نشان دادن فروتنی و تواضع از خود و بزرگداشت پدران. و آنان به مرور به این اسم اختصاص یافتند و اما در مورد بندگان و موالی باقی ماند با چیزی كه جدا كننده و ممیّز باشد به ظاهر از عنوان ایشان.۶۲
وی «تِكت» را جمع تكین و در اصل، آن را نام بنده و برده دانسته كه برای فرزندان خـاقان لقب شده است، مانند «اُكاتِكت»، یعنی بزرگان از رعیت، و خُردان از فرزندان ملوك.۶۳
میرزا مهدی استرآبادی، در دوره افشاریه، تكین۶۴ را به زبان تركی به معنای نیكو صورت دانسته و می نویسد:
در اوغوز نامه به تقریب ذكر بغراخان مذكور است كه بغراخان سه پسر داشته كه نام آن ها ایل تكین و قوزی تكین و سبكتكین بوده است.۶۵
نویسنده برهان قاطع نیز می نویسد:
تگین پادشاهی بوده است و به معنای زیرین هم هست و تخم استخوان انگور را نیز گویند.۶۶غیاث الدین رامپوری، تگین (تكین) را نام پادشاه خراسان، پدر سلطان محمود (پدر محمود سبكتگین) عنوان كرده و می نویسد:
در لطائف، تگین را به معنای پهلوان دانسته و در پاورقی تكین هم آن را نام عمومی تركان كه در تركیب اسماء به فتح اول می آید، عنوان كرده است.۶۷
دهخدا هم تگین را واژه ای تركی و به معنای خوش تركیب و زیباشكل دانسته و گفته است از القاب امرای ترك، همچون البتكین و سبكتكین، بوده است. هم چنین وی آتش، حوض و خرد را از معانی آن ذكر كرده است.۶۸
در قسمت شمال و جنوب افغانستان مسكوكاتی یافته اند كه بدان ها نام های «بیكی» یا «نپكی ملكا» و «تكین شاهی» داده اند. معمولا مسكوكات تكین شاهی، به قرن هفتم میلادی و پس از آن تعلق می گیرد. شاهی تكین یا تكین شاهی، امرای محلی قندوز بودند و نفوذ آن ها در تخارستان محدود بود و گمان غالب می رود كه امرای محلی كوشانو هپتال بوده و بقایای ایشان تا فتح تخارستان به دست سپاهیان عرب در این خطه حكمروایی داشتند و مركز امارتشان، شهر قندوز بود. نام تكین شاه در كتیبه كوشانی كه در جغتو (شمال غرب غزنه) به دست آمده و هم چنین در یكی از نوشته های كوشانی توچی و زیردستان (بر شاهراه قدیم غزنه به هندوستان واقع بود) دیده شده است. اما این كه چگونه میان این كوشانیان آریایی، كلمات تركی متدوال بوده است، باید گفت كه چون كوشانیان و هپتالیان از ماوراء آمو به این سرزمین آمده بودند، بنابراین، كلمات تركی را با خود آورده و در افغانستان رایج ساخته بودند، چنان كه در زبان فارسی دری، كلمات تركی، بسیار مستعمل است.۶۹
در دوره قراخانیان، شاهزادگانی بودند كه «تگین» و «ایلیگ» نامیده شده و این عناوین از رتبه های سلطنتی بود.۷۰ در تاریخ بیهقی نام محل تكین آباد كه در محل قندهار امروزه و بر خرابه های شهر كهنه قندهار در غرب شهر كنونی قرار داشت، ۲۳ بار آمده است.۷۱ اسامی بكتكین، حاجب امیرنصر و بكتگین، حاجب مسعود و بكتگین، كوتوال (دژدار) تروز و بكتگین مرغابی در ذكر (پایان كار سمیجوریان) نیز از اسامی كوشان و هپتالی است. در این اثر، واژه هایی همچون آیتگین، آلپتگین، آلتون تكین، ارتگین، اسفتكین، بایتگین، بُغاتگین، بُغراتگین، بكتگین، قراتگین، قُتلغ تگین و بلكاتگین آمده است كه به ترتیب به معنای قهرمان ماه، قهرمان قهرمانان، قهرمان طلایی، مرد قهرمان، قهرمان خشمگین، قهرمان ثروت مند، قهرمان مانند شتر نر، قهرمان بزرگ، پهلوان و قهرمان سیاه، قهرمان مسعود و قهرمان حكیم می باشند.۷۲
پس می توان گفت در آثار برخی مورخان و جغرافی دانان مسلمان همچون ابن فضلان، در گزارش خود از سرزمین تركان،۷۳ ابن مأكولا (م ۴۷۵ق) و ذهبی در بحث از مصر،۷۴ قلقشندی،۷۵ مسعودی و احمد نویری۷۶ واژه تگین حتی گاهی با پسوند «التركی» كه می تواند تركی بودن واژه «تكین» را قوت بخشد، به معنای بنده، غلام، مولا و خادم آمده است.
بعضی از صاحبان این عنوان در دوره های مختلف تاریخ اسلام، بهویژه پس از ورود تركان به جهان اسلام، با ذكاوت ها و توانایی های خاص خود كه رشیدالدین فضل الله درباره تعدادی از آنان اشاره هایی دارد، توانستند در فرصت های مناسب زمانی، با دست یافتن به مناصب سیاسی و نظامی در نواحی مختلف قلمرو اسلامی، از جایگاه سیاسی و نظامی و اجتماعی بالاتری برخوردار باشند.۷۷ چنان كه گذشت برخی از چهره های معروف سیاسی و نظامی در دوره خوارزمشاهیان و سلجوقیان در اواخر قرن سوم هجری كه در مصر حكمرانی می كردند عنوان تكین (بدون هیچ پیشوند و پسوندی) داشتند، اما برای جلوگیری از اشتباه در اسامی و حوداث مربوط به دوره های حكمرانی آنان، به این حكّام پسوند اول، دوم سوم و چهارم داده شده و آنان را «تكین الاولی»، «تكین الثانیه»، «تكین الثالثه» و «تكین الرابعه» نامیده اند.۷۸ هم چنین تقریباً در همین عصر در موصل و جزیره، تكین با پسوند «التركی» در مورد امرای نظامی به كار می رفته است، چنان كه امیری كه حدود سال ۳۳۵ ق با ناصرالدوله بن حمدان جنگید، «تگین التركی» نام داشت. ۷۹
در اشعار شعرای عرب و پارسی گو هم واژه های «تكین» یا «تگین» به وفور به چشم می خورد.۸۰ در ذیل به نمونه هایی از آن ها اشاره می شود:
معد جوعت ثلاثین یوماً *** بسلاح شاك من الاسنان
من مرند و من تكین و طرخا *** ن و كسری و خرد و طعان۸۱
نشود غره خردمند بدان، كز پس من *** چون پس میر نیاید نه تكین و نه بشیر
هر چند مهار خلق گرفتند *** امروز تكین و ایلك و بیغور۸۲
خوش نخسبند همه از فزعش زان سوی آب *** نه قدر خان، نه طغانخان، نه ختاخان، نه تكین
گاهی به دریا در شوی، گاهی به جیحون بگذری *** گه رای بگریزد زتو گه رام و گه خان گه تكین ۸۳
آتش اندر جاه زن گو باد در دست تكین *** آب رخ برخاك نه گو خاك بر فرق طغان
تیغ تو تسكین ظلم نزد تكین آبخور *** تیرتو طغرای فتح پیش طغان مغتنم ۸۴
آن كه قدر در ادای خدمتش افكند *** موی كشان دوده نیال و تكین را ۸۵
خدمت درگاه تو مقصد آرای رای *** صورت القاب تو نقش نگین تگین ۸۶
●●نتیجه
عنوان های تركی ِ بیگِ ترخان و تگین گرچه در تاریخ سیاسی ـ اجتماعی اسلام صورت ها و مفاهیم مختلفی را پذیرفته، لكن این عناوین، هم چنان در تاریخ تشكیلات سیاسی ـ اجتماعی اسلام از جایگاه خاصی برخوردار بوده است. از میان این عناوین و اصطلاحات، بیك، به شكل های بگ، بك، بی و بای، در زبان تركی و در معانی مختلفی، از جمله شوهر، مهتر، ثروت مند، بزرگ و عالی مقام، امیر و فرمانروا، سلطان و حاكم به كار رفته و در مجموع، لقب یا عنوان كلیِ نجبا و بزرگان ترك در اغلب سرزمین های اسلامی و نیز ایران بعد از اسلام و هم چنین از قرن پنجم هجری به بعد در آخر بعضی از اعلام، همچون طغرل بك، خواجه بك، كاربرد داشته است.
این عنوان، در دوره های سلجوقی، عصر حاكمیت تركمانان بر آذربایجان و دوره صفویه و قاجاریه، در ایران رواج بیشتری یافت و با ایجاد منصب اتابكی، یك دوره ای خاص، به نام دوره اتابكان، در تاریخ به ثبت رسیده است كه از جمله این دولت ها، اتابكان دمشق، موصل، جزیره، كرمان، لرستان و... را می توان نام برد. این واژه، در میان پادشاهان ممالیك هم به صورت بای، و در ماوراءالنهر برای والیان، و در هند و پاكستان به صورت بیگم، برای شاهزاده خانم ها اطلاق شده است. در دوره امپراطوری عثمانی هم واژه بك، برای حكمرانان ایالت، به كار می رفته و در قرون چهاردهم و هفدهم در بخش های كاشغر و ختن از چین، رهبران محلی مسلمانان را بیگ می گفته اند. هم چنین در دوره صفویه و زندیه، بیگ و بیگلربیگی از كاربرد لازم برخوردار بوده است.
ترخان، طرخان، ترقات و تركات هم از عنوان های عالی رتبه قدیمی در آسیای میانه است كه ظاهراً از ترغن سغدی یا ترخن پارسیِ میانه، وارد زبان عربی شده است. این واژه كه خطاب و لقب خاقانی و سلطنتی است، به معنای امیر و گاهی به معنای مِلك معاف شده از مالیات و نیز فردی كه امتیازات خاص سیاسی ـ اجتماعی و لشكری داشته، به صورت ترقان تركی و تركات مغولی در بخش هایی از امپراطوری تأسیس شده از سوی تركان كه از جئو ـ جان به ارث برده بودند، به كار رفته است. طرخان، لقب ملك سمرقند و اسم ملك خوارزم و لقب ابونصر فارابی و نیز در اسامی چهره های برجسته علمی و اشعار شعرای نامی به كار رفته است. هم چنین تگین كه ابتدا معنای بنده داشته، بعدها به فرزندان افراسیاب اطلاق شده است. این واژه تركی، به معنای نیكو صورت و خوش تركیب و پهلوان نیز به كار رفته است. بر اساس مسكوكات مكشوفه در حدود قرن هفتم میلادی، تكین در اسامی امرای قندوز به چشم می خورد. در دوره ایلك خانان، تكین از رتبه های سلطنتی بوده است. نیز این واژه، در دوره سلجوقیان در اسامی حكمرانان، و هم چنین در میان خوارزمشاهیان و در قرن سوم هجری نزد حكّام مصر و تنها به صورت تكین رواج داشته است. واژه تكین هم نزد شعرا كاربرد بسیاری داشته است.
نویسنده:مهدی جوادی
كتابنامه
۱. آقسرایی، محمد بن محمد، تاریخ سلاجقه، اساطیر، ۱۳۶۲ .
۲. ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، رحلهٔ ابن بطوطه، المكتبهٔ المصریه، بیروت، ۱۴۲۵ق.
۳. ابن خرداذبه، عبیدالله بن عبدالله، المسالك و الممالك، دارصادر، بیروت، ]بی تا[.
۴. ابن خلف تبریزی (برهان)، برهان قاطع، تهران، امیر كبیر، ]بی تا[.
۵. ابن خلكان، شمس الدین احمد، وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، بیروت، دار الثقافه، ۱۹۶۸م.
۶. ابن اصیبعه، احمد بن القاسم، عیون الأنباء فی طبقات الأطباء، بیروت، مكتبهٔ الحیاهٔ، ]بی تا[.
۷. ابن عربشاه، احمد، فاكههٔ الخلفا و مفاكههٔ الظرفاء، التراثیه، www.alwarag.com.
۸. ابن فضلان، احمد، رحلهٔ ابن فضلان، الشركهٔ العالمیه، ۱۴۱۴ق.
۹. ابن كثیر، عمادالدین اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، بیروت، مكتبهٔ المعارف، ]بی تا[.
۱۰. ابن مأكولا، علی بن هبه الله، الاكمال، بیروت، دارالكتب العلمیه، ۱۴۱۱ق.
۱۱. ابن ندیم، محمد بن ابی یعقوب اسحاق، الفهرست، بیروت، دارالكتب العلمیه، ۱۴۲۲ق.
۱۲. ادریسی، محمد، نزههٔ المشتاق فی اختراق الافاق، بیروت، عالم الكتب، ۱۹۸۹ق.
۱۳. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، بیروت، الرساله، ۱۴۱۳ق.
۱۴. استرآبادی، میرزا مهدی، سنگلاخ، نشر مركز، ۱۳۶۸.
۱۵. اعتماد السلطنه، مرآهٔ البلدان، دانشگاه تهران، ۱۳۶۷.
۱۶. اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ مغول، تهران، امیر كبیر، ۱۳۷۹.
۱۷. اولغون، ابراهیم و جمشید درخشان، فرهنگ تركی استانبولی به فارسی، انزلی، ۱۳۶۲.
۱۸. بدیعی، نادره، فرهنگ واژه های فارسی در زبان اویغوری چین، نشر بلخ، ۱۳۷۷.
۱۹. بیات، سید حیدر، «خلج در دیوان لغات الترك»، http://۶۴.۲۳۳.۱.۱.۴.
۲۰. بیرونی، ابوریحان محمد بن احمد، آثار الباقیه عن القرون الخالیه، بیروت، دارالكتب العلمیه، ۱۴۲۰ ق.
۲۱. بیهقی، ابوالفضل، تاریخ بیهقی، به اهتمام فیاض، ایرانمهر، تهران، ۱۳۵۰.
۲۲. ثعالبی، عبدالملك ابن محمد، یتیمهٔ الدهر، المكتبهٔ التراثیه، .www.alwarag.com
۲۳. جوینی، محمد، تاریخ جهانگشای جوینی، تصحیح محمد قزوینی، دنیای كتاب، ۱۳۸۲.
۲۴. چلبی (حاجی خلیفه)، مصطفی بن عبدالله، تقویم التواریخ، تصحیح میرهاشم محدث، احیاء كتاب، ۱۳۷۶.
۲۵. حسن، ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ترجمه عبدالحسین بینش، آرایه، ۱۳۷۴.
۲۶. حسینی كازرونی، سید احمد، پژوهشی در اعلام تاریخی و جغرافیایی تاریخ بیهقی، موسسه آیات، ۱۳۷۴.
۲۷. حموی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، ]بی تا[.
۲۸. دایرهٔ المعارف آذربایجان شوروی ، باكو، ۱۹۸۲م.
۲۹. دهخدا، علی اكبر، لغتنامه، دانشگاه تهران، (CD).
۳۰. رامپوری، غیاث الدین، غیاث اللغات، كانون معرفت، ]بی تا[.
۳۱. شبارو، عصام محمد، دولت ممالیك و نقش سیاسی و تمدنی آنان در تاریخ اسلام، ترجمه شهلا بختیاری، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۰
۳۲. شیرازی، عبدی بیگ، تكملهٔ الأخبار، تهران، نشر نی، ۱۳۶۹.
۳۳. فضل الله، رشید الدین، جامع التواریخ، دنیای كتاب، ۱۳۶۴.
۳۴. قزوینی، زكریا، عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، تهران، سبوحی، ۱۳۴۰.
۳۵. قلقشندی، شهاب الدین، صبح الاعشی، المكتبهٔ التراثیه، .www.alwarag.com
۳۶. كاشغری، محمود، دیوان لغات الترك، استانبول، مطبعه عامره، ۱۳۳۳ق.
۳۷. لاپیدوس، ایرام، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران، اطلاعات، ۱۳۸۱.
۳۸. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، قم، دارالهجره، ۱۳۶۳.
۳۹. مصاحب، غلامحسین، دایرهٔ المعارف فارسی، تهران، امیركبیر، ۱۳۸۰.
۴۰. نامی اصفهانی (موسوی)، میرزا محمد صادق، تاریخ گیتی گشا، اقبال، ۱۳۶۸.
۴۱. نویری، شهاب الدین احمد، نهایهٔ الارب فی فنون الادب، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، امیر كبیر، ۱۳۶۴.
۴۲. دهخدا، علی اكبر، لغت نامه، دانشگاه تهران.
۱. Divan-i Lugat-i it - turk Dizini. Mehran ۱.Persian blog.com.
۲. Encyclopaedia of Islam, Leiden (CD).
۳. "Sovereigty" www.ozturkler.org.۲-۸/۰۳/۲۰۰۵.
۱. دانشجوی دكتری تاریخ و تمدن ملل اسلامی.
۲. beyg.
۳. bag.
۴. bek.
۵. bey.
۶. bay.
۷. غلامحسین مصاحب، دیرهٔ المعارف فارسی، ج ۱، ص ۴۳۶، نادره بدیعی، فرهنگ واژه های فارسی در زبان اویغوری چین، ص ۷۶ و نیز ر.ك: به واژه «beg» در:
Divan_i Lugat _ it _ Turk Dizini. [http://mehran۱. persian blog.com]
۸. محمود كاشغری، دیوان لغات الترك، ج ۱، ص ۲۹۹.
۹. boyig.
۱۰. میرزا مهدی استرآبادی، سنگلاخ، ص ۹۶.
۱۱. غیاث الدین رامپوری، غیاث اللغات، ج ۱، ص ۱۶۵.
۱۲. نادره بدیعی، همان، ص ۷۶.
۱۳. واژه begوDivan_i... Dizini
۱۴. مصاحب، همان، ج ۱، ص ۴۳۶.
۱۵. محمود بن محمد آقسرایی، تاریخ سلاجقه، ص ۴ و ۴۱.
۱۶. مصاحب، همان، ج ۱، ص ۴۳۶.
۱۷. محمد بن عبدالله ابن بطوطه، روحلهٔ ابن بطوطه، ج ۲، ص ۲۰۵.
۱۸. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج ۴، ص ۷۶.
۱۹. اعتماد السلطنه، مرآهٔ البلدان، ج ۱، ص ۸۵۹.
۲. حسن ابراهیم حسن، همان، ص ۷۵.
۲۱. همان، ص ۷۶.
۲۲. عصام محمد شبارو، دولت ممالیك و نقش سیاسی و تمدنی آنان در تاریخ اسلام، ترجمه شهلا بختیاری، ص ۱۷۸ و ۱۸۰.
۲۳. مصطفی بن عبدالله چلبی (حاجی خلیفه)، تقویم التواریخ، ص ۱۴۴.
۲۴. bagom.
۲۵. beygom.
۲۶. مصاحب، همان، ج ۱، ص ۴۳۷ و ۴۸۱.
۲۷. حاجی خلیفه، همان، ص ۹، ۲۷ و ۳۹.
۲۸. ایرام لاپیدوس، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، ص ۶۱۵.
۲۹. beyglar beygi.
۳۰. مصاحب، همان، ج ۱، ص ۴۹۲ و رامپوری، همان، ج ۱، ص ۱۶۵.
۳۱. میرزا محمدصادق موسوی نامی اصفهانی، تاریخ گیتی گشا، ص ۷۲.
۳۲. beylar bey.
۳۳. مصاحب، همان، ج ۱، ص ۴۹۲; ابراهیم اولغون و جمشید درخشان،فرهنگ تركی استانبولی به فارسی، ص ۱۳۳ و اعتماد السلطنه، همان، ج ۱، ص ۸۵۹، آذربایجان شوروی (سابق)، واژه اردبیل.
۳۴. beygaj.
۳۵. beyga.
۳۶. beykim.
۳۷. bibi.
۳۸. میرزا مهدی استرآبادی، همان، ص ۹۶-۹۸ و رامپوری، همان، ج ۱، ص ۱۶۵.
۳۹. عباس اقبال آشتیانی، تاریخ مغول، ص ۳۳.
۴۰. د. اسلام (انگلیسی)، مدخل "TARKHAN".
۴۱. د. آذربایجان شوروی، ج ۴، ص ۲۵۹.
۴۲. عبیدالله بن عبدالله ابن خرداذبه، المسالك و الممالك، ص ۴۰ و ۱۶۳.
۴۳. محمود كاشغری، همان، ج ۱، ص ۳۶۴ و ۳۶۸.
۴۴. ابوریحان محمد بن احمد بیرونی، آثار الباقیه عن القرون الخالیه، ص ۱۴.
۴۵. شهاب الدین ابی عبداللّه یاقوت بن عبداللّه حموی، معجم البلدان، ج ۱، ص ۴۸.
۴۶. احمد بن عربشاه، فاكههٔ الخلفا و مفاكههٔ الظرفاء، ص ۱۲۰[www.alwarag.com].
۴۷. محمد جوینی، تاریخ جهانگشای جوینی، ج ۱، ص ۲۷ ـ ۲۸.
۴۸. میرزا مهدی استرآبادی، سنگلاخ، ص ۱۰۲.
۴۹. همان و زكریای قزوینی، عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات، ص ۲۶۴.
۵۰. ابن خلف تبریزی، برهان قاطع، ص ۳۰۲ و ۷۶۴.
۵۱. غیاث الدین محمد بن جلال الدین رامپوری، همان، ج ۱، ص ۲۳۳.
۵۲. علی اكبر دهخدا، لغتنامه، مدخل «ترخان» و سید حیدر بیات، خلج در دیوان لغات الترك، [http://۶۴.۲۳۳.۱.۱.۴].
۵۳. دهخدا، همان.
۵۴. سید احم حسینی كازرونی، پژوهشی در اعلام تاریخی و جغرافیایی تاریخ بیهقی، ص ۶۶۳ و عبدی بیگ شیرازی، تكملهٔ الاخبار، ص۱۲۳ و ۱۱۹.
۵۵. موفق الدین احمد بن القاسم بن خلیفه ابن اصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الاطباء، ج ۱، ص ۶۰۳.
۵۶. یاقوت حموی، همان، ج ۵، ص ۳۰۸ و شمس الدین احمد ابن خلكان، وفیات الاعیان و أنباء أبناء الزمان، ج ۵۰، ص ۱۵۳.
۵۷. یاقوت حموی، همان، ج ۳، ص ۱۴۴.
۵۸. ابن ندیم، الفهرست، ص ۲۵۱ و ۴۷۴.
۵۹. عبدی بیگ شیرازی، همان، ص ۱۱۹ و ۱۲۳.
۶۰. سبحان اطعمه، به نقل از: دهخدا، همان، واژه ترخان.
۶۱. سعدی، به نقل از: دهخدا، همان، واژه ترخان.
۶۲. محمود كاشغری، دیوان لغات الترك، ج ۱، ص ۲۹۷ و ۳۴۷.
۶۳. همان.
۶۴. Takin.
۶۵. میرزا مهدی استرآبادی، سنگلاخ، ص ۱۰۵.
۶۶. ابن خلف تبریزی، برهان قاطع، ص ۳۱۴.
۶۷. غیاث الدین رامپوری، غیاث اللغات، ج ۱، ص ۲۵۲.
۶۸. علی اكبر دهخدا، لغتنامه، واژه تگین.
۶۹. سید احمد حسینی كازرونی، پژوهشی در اعلام تاریخی و جغرافیایی تاریخ بیهقی، ص ۶۴۹ ـ ۶۵۰.
۷۰. "sovereigty"; [www.ozturkler.org/dat. ۲۸.۰۳.۲۰۰۵.]
۷۱. ابوالفضل بیهقی، تاریخ بیهقی، ص ۱۰ ـ ۱۱ و ۴۹ ـ ۵۰ و ید احمد حسینی كازرونی، همان، ص ۶۵۳ـ ۶۵۵ و ادریسی (۴۹۳-۵۶۰ ق)، نزههٔ المشتاق فی اختراق الآفاق، ج ۱، ص ۴۵۹ و ۴۶۸.
۷۲. سید احمد حسینی كازرونی، همان، ص ۶۵۳ - ۶۵۵.
۷۳. احمد ابن فضلان، رحلهٔ ابن فضلان، ص ۷۰.
۷۴. علی بن هبهٔ اللّه ابن مأكولا، الاكمال، ج ۱، ص ۵۱۱، محمد بن احمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج ۱۵، ص ۹۵.
۷۵. شهاب الدین قلقشندی، صبح الاعشی، ص ۱۰۹۹.
۷۶. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ص ۷۰۵، شهاب الدین احمد نویری، نهایهٔ الارب فی فنون الادب، ص ۲۷۸۴.
۷۷. رشید الدین فضل الله، جامع التواریخ، ج ۲، ص ۵، ۱۰۵ و ۲۰۰.
۷۸. عمادالدین اسماعیل بن عمر ابن كثیر، البدایهٔ و النهایه، ج ۱۱، ص ۲۱۶ و ج ۱۲، ص ۱۳۶.
۷۹. ابن كثیر، همان.
۸۰. عبدالملك بن محمد ثعالبی، یتیمهٔ الدهر، ص ۱۱۴ و ر.ك: دهخدا، مدخل تكین.
۸۱.ثعالبی، به نقل از: دهخدا، همان.
۸۲. ناصر خسرو، همان.
۸۳. فرخی، همان.
۸۴. خاقانی، همان.
۸۵. انوری، همان.
۸۶. سلمان ساوجی، همان .
منبع:فصلنامه تاریخ درآینه پژوهش ،سال سوم، شماره اول، بهار ۸۵
منبع : خبرگزاری فارس