چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

جنگ عراق درس هایی برای تاریخ


جنگ عراق درس هایی برای تاریخ
چارلز آدامز مورخ و حقوقدان آمریکایی و نویسنده کتاب های when in the Course of Human Eventy ، Those Rohen Tanes در پاسخ به پرسش یک سازمان پژوهشی در لس آنجلس که نظر و عقیده او را پیرامون جنگ عراق جویا شده بود می گوید: من به شدت مخالف هر نوع جنگ و درگیری هستم و با نگاهی به گذشته می توان دید که هر جنگی عواقب و پیامدهای غیرمنتظره پیش بینی نشده ای در پی داشته است و با توجه به این که نمی توان افکار و ذهنیات افراد و گروه های درگیر در جنگ را حدس زد از من خواسته شده در خصوص مزایا و معایب جنگ عراق و نحوه برخورد با کشورهای پیروز خاورمیانه صحبت کنم اما اکنون که جنگ برخلاف پیش بینی های اولیه، به بدترین شکل ممکن پیش رفته است، حکمت تاریخ با اعتراض به ما می گوید: «من می توانستم درس های زیادی به شما بدم چرا از گذشته درس عبرت نگرفتید؟» عبرت از پیامدها و عواقب غیرمنتظره، تنها درسی است که تاریخ به ما می آموزد.در قضیه خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق، می توان از جنگ ویتنام درس های زیادی گرفت. آن روز در ماجرای ویتنام نیکسون خواستار ادامه جنگ بود.
او گمان می کرد که با سقوط سایگون (شهری در ویتنام) تمامی آسیای جنوب شرقی سقوط می کند و کشورهای برمه، تایلند، مالزی، سنگاپور، اندونزی، برونئی و فیلیپین تحت سلطه کمونیست ها درمی آیند. پس می توان ادعا کرد که با در نظر گرفتن این پیامد هولناک، کشته شدن ۶۰ هزار سرباز آمریکایی در جنگ ویتنام کاملاً موجه و منطقی بوده است. اما واقعیت این است که حتی با سقوط سایگون، هیچ یک از کشورهای عنوان شده زیر سلطه کمونیست نرفتند و فقط این نیکسون و مشاورانش بودند که به بیراهه رفتند.در اینجا این پرسش به ذهن می آید که آیا ادامه جنگ ویتنام کار بیهوده ای بوده است؟ آمریکا بشدت از قدرت گرفتن کمونیزم وحشت داشت و تصور می کرد که در صورت عدم مهار آن، کل دنیا زیر سیطره کمونیزم خواهد رفت اما در حقیقت آمریکا فراموش کرده بود که کمونیزم یک سیستم از بیخ و بن اشتباه بود که در صورت فراهم بودن بستر و شرایط آن سرنگون می شد.
در نتیجه این باور آمریکا که کمونیزم قدرت شکست ناپذیر شیطان است، فقط به تقویت کمونیسم همانند یک نیروی محرکه تبدیل می شد. آمریکا به درستی نمی دانست که این قدرت شیطانی آن اندازه که او تصور می کند شکست ناپذیر نیست و مانند هر قدرت دیگری محکوم به شکست است و حمله آمریکا به اردوگاه کمونیزم فقط سبب قدرت گرفتن آن می شود. ولی اگر نظام کمونیستی تنها می ماند زودتر از هر نظام ناکارای دیگری تضعیف و نابود می شد. به اعتقاد بوش، در صورت خروج نیروهای نظامی آمریکایی از عراق، خاورمیانه دچار هرج و مرج و آشوب می شود و این منطقه به سوی تندروی و رادیکالیسم پیش می رود.
بلری گلدواتر (Barry Goldwater) کاملاً متوجه این شرایط شده بود و به همین خاطر از ریگان خواست که تفنگداران دریایی آمریکا را در لبنان مستقر کند زیرا به اعتقاد او مردم خاورمیانه تنها کاری که قادر به انجامش بودند، کشتن یکدیگر بود. مگر غیر از این است که برآیند عملکرد آمریکا در حال حاضر به تقویت افراطی ها در خاورمیانه منجر شده است؟ همان کاری که در مصاف با کمونیست ها در جنگ ویتنام تجربه کرد؟ در صورت تسلط افراطی ها بر خاورمیانه، چه تمدن و فرهنگی از سوی آنها بنا نهاده می شود؟ مگر نه این که مسلمانان فرهیخته و میانه رو از دست این جامعه ستیزان کلافه شده اند و خواستار انزوای آنها هستند؟ در هر حال این ها مسائل خود مسلمانان است و آنها به تنهایی و در بلندمدت می توانند بر این مسائل فائق شوند.پیامدها و عواقب غیرمنتظره جزء لاینفک هر جنگی هستند که این بار نیز گریبانگیر جنگ عراق نیز شده اند. این پیامدها، بیش از آن که سبب شگفتی تاریخ شوند، رهبران آمریکایی و متحدان آنها را شگفت زده کرده اند.
در اینجا بهتر است که با نگاهی اجمالی به گذشته در پیامدهای غیرمنتظره که سرنوشت جنگ های زیادی را تغییر داده اند، تأمل کنیم:در جنگ پلوپونز که بین آتنی ها و اسپارتی ها درگرفت، برخلاف انتظار همگان با شیوع بیماری طاعون در میان سربازان و ساکنان آتن، عده کثیری از سربازان و مردم کشته شدند و یونان نیز نتوانست از زیر فشار این پیامد غیرمنتظره ـ که خود را به صورت یک فاجعه عظیم انسانی نشان داده بود ـ قد راست کند و این خود علت اصلی طولانی تر شدن جنگ و سرنگونی تمدن عظیم و باستانی یونان شد.
با نگاهی به تاریخچه اروپا طی ۱۰۰۰ سال گذشته خواهیم دید که جنگ ها و پیمان های صلح متعددی، نقشه اروپا را دستخوش تغییرات کرده اند. کشورهای لهستان، مجارستان، اتریش و لیتوانی طی دو جنگ جهانی اول و دوم دچار تغییرات فراوانی در شکل ظاهری و محدوده جغرافیایی خود شدند.جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ آغاز شد. دولت بریتانیا به مردم گفت که سربازان ما کریسمس به خانه بازمی گردند. اما این سربازان نه تنها ۴ کریسمس را دور از خانه های خود بودند بلکه سرانجام بیش از ۸۰۰ هزار تن آنها هیچ گاه به موطن شان بازنگشتند و در نقاط مختلف اروپا به خاک سپرده شدند و دولت بریتانیا نیز هرگز نتوانست فقدان این جوانان را جبران کند.
از دیگر سو در حالی که عراق و چند کشور جدید دیگر با کمک فرانسه و انگلستان از زیر سلطه عثمانی خارج می شدند تا خاورمیانه از نو ساخته شود، آلمان مستعمرات خود در آفریقا، سواحل اقیانوس آرام و اروپا را از دست داده بود و در حالی که دنیا در اثر جنگی که قرار بود تا کریسمس همان سال پایان یابد، بشدت آشفته شده بود، معاهده صلح Versailles زمینه و مقدمات جنگ جهانی دوم را فراهم می کرد.در دادگاه نورنبرگ که در پایان جنگ جهانی دوم و به منظور محاکمه رهبران نازی برگزار شد وکلای رهبران آلمانی با طرح این دفاعیه که جنگ جهانی دوم ادامه جنگ جهانی اول بوده و با ناعادلانه دانستن معاهده صلح Versailles کوشیدند موکلین نازی خود را تبرئه کنند. دادگاه این دفاعیه را رد کرد اما با گذشت زمان، بسیاری از مورخان این دفاعیه را قانونی دانستند. جنگ جهانی اول بر سر اختلافات موجود میان رهبران کشورهای اروپایی آغاز شد و آمریکا در معاهده صلح Versailles هیچ دخالتی نکرد و مسئولیت همه کارها را برعهده فرانسه و انگلستان گذاشت و آلمان هم که از نظر اقتصادی و پتانسیل سرزمینی بشدت آسیب دیده بود، در پی انتقام بود.در جنگ جهانی اول، دو کشور آلمان و ژاپن بشدت تضعیف شده و تا حد یک کشور فاقد نیروی نظامی، هوایی و دریایی تنزل کردند. ورود فرانسه، انگلستان و هلند به جنگ، برای ژاپن به منزله یک سرمایه و ثروت بادآورده بود و تنها آمریکا بود که در برابر کشورگشایی ژاپن در خاور دور ایستاد. پیروزی شگفت انگیز ژاپن در نبرد پرل هاربر، اهداف ناممکن را ممکن کرد ولی بعد از آن بلاها و فجایع تلخ و باور نکردنی بر سر ژاپن فرود آمد.
جنگ حتی برای طرف های پیروز نیز خالی از دردسر نبود. در سال ۱۹۷۵ هنگامی که با یک راننده تاکسی اهل شوروی صحبت می کردم او به این نکته اشاره کرد که جنگ خانمان براندازی که از سوی دولت شوروی جنگ میهن پرستانه نامیده می شد، جمعیت میانسال کشور را در مقایسه با جمعیت جوان و سالخورده آن بشدت کاهش داده است. تمامی مستعمرات بزرگ دنیا از بین رفته اند و جنگ نقش بسزایی در این قضیه داشته است به این صورت که روند این نابودی ها را شتاب داده است.با نگاهی به نقشه دنیا در دهه ۱۹۳۰ میلادی می توان دید که امپراتوری بریتانیا به غیر از مستعمرات فرانسه و دانمارک بر تمامی نقاط دنیا تسلط داشته است و امروز چیزی از آن باقی نمانده است. وینسون چرچیل هرگز نمی خواست که فرآیند تجزیه امپراتوری بریتانیا را به چشم ببیند. از نظر او خورشید امپراتوری بریتانیا هیچ گاه غروب نمی کرد.
آزاده حاج اسفندیاری /منبع: com. LewRockwell
منبع : روزنامه ایران