شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


«مخمصه»، بی نقص و ماندگار


«مخمصه»، بی نقص و ماندگار
بعد از پرداختن به آثار پلیسی در ایران به بهانه هفته نیروی انتظامی بد نیست با نگاهی کوتاه به سینمای جهان این مقوله را در جهان نیز پی گیری کنیم.
با این مقدمه به سمت یکی از ماندگارترین و منسجم ترین اثر این ژانر می رویم.
مایکل مان از کارگردانانی است که به خاطر قاب بندی های دقیق و فیلم سازی وسواسانه اش معروف است. این کارگردان ۶۴ ساله آینده بین شهرت اش را بیخود به عنوان یک کوبریک جدید کسب نکرده است. او برای تحقیق و بررسی های قبل از فیلم برداری اهمیت فراوانی قائل است، او برای فیلم میامی برای مدتی به عنوان قاچاقچی بین حومه نشینان زندگی کرده است و برای فیلم جریکومایل خودش نیز خود را در بازداشتگاه فالسام زندانی کرده است، برای او این زمینه چینی ها و بررسی ها اصل و اساس کار است.
مخمصه به کارگردانی مایکل مان ظاهرا یکی دیگر از داستان های ساده دزد و پلیس است، یک دزد ماهر که نقشش را رابرت دو نیرو بازی می کند و یک پلیس سمج که آل پاچینوی بزرگ آن را به تصویر کشیده است، اما مخمصه خیلی بیش از این هاست، اثری است تراژیک، تکان دهنده و از لحاظ تکنیکی بی عیب و نقص و از لحاظ روان شناسی پر مایه و عمیق.
مخمصه از سری فیلم هایی است که اگر در حال پخش باشد و شما از دور و بی تفاوت شاهد پخشش باشید بعد از یکی دوسکانس چنان شیفته و مجذوب فیلم می شوید که تا پایان بی هیچ تکلمی بیننده آن خواهید ماند، این سحرانگیز بودن اثر و معجزه گونه داستان همواره شما را ترغیب به دیدن این فیلم می کند.
البته که حضور آل پاچینو و رابرت دونیرو دو ابرقدرت بازیگری کنار هم در فیلم یکی از نقاط قوت و تاثیرگذار در امر موفقیت فیلم است.
با استناد به حرف خود مایکل مان محدود کردن مخمصه در ژانر جنایی پلیسی کم لطفی و سطحی نگری می باشد که دیدن دیگر جنبه های فیلم را تحت الشعاع قرار می دهد.
شاید شکل ظاهری و بیرونی فیلم جنبه جنایی داشته باشد اما گذشته از شکل و قالب کلی یک اثر فوق العاده هنری است که در هر سطحی بیننده دارد و این بزرگ ترین دستاورد یک اثر هنری است که با ترفندی موشکافانه و ظریف انواع مختلف را راضی نگه دارد.
● اما نوع ساختار
مخمصه به گونه ای متفاوت و تاثیرگذار با پایانش آغاز می شود و ناامیدی عجیبی، بر خلاف پیروزی همیشگی پلیس و تعلیقی درگیرنده در بیننده ایجاد می کند.
خلاء موجود در پایان موجب شد در همان سال ها مایکل مان دست به خلق سریالی با همین مضمون در ادامه این سینمایی بزند، اما با استقبال مواجه نشد و این پروژه در همان مقطع سینمایی باقی ماند.
البته مک کالی (رابرت دونیرو: جنایتکار ماهر) جز دستگیر شدن توسط هانا (آل پاچینو: پلیس یکدنده) پایانی دیگر نمی توانست داشته باشد. اما شخصیت مک کالی چنان دو گانه به تصویر کشیده شده است که قضاوت را سخت می کند، چیره دستی و تبحرش او را به شخصیتی آرمانی و باارزش بدل کرده است که بیننده بعد از دستگیری اش به سوگ مهارت هایش می نشیند.
مایکل مان با هوشمندی خاص خودش در سکانس پایانی بیننده را مجاب می کند که در آن تاریک و روشنایی های صحنه در حالی که مبهوت مانده لحظه ای چشم از صحنه برندارد و مدام در حال حدس و گمان زدن باشد، در حالی که می داند یکی از این دو مرد باید بمیرند ولی نمی داند کدام حتی نمی داند دوست دارد کدام یکی موفق به غافلگیری و گشتن دیگری شود.
در تمام فیلم با دو شخصیت سیاه و سفید با مشخصه های خوب و بد کنار هم مواجه هستیم خلق کسی که منصف در امر تقسیم مسروقه ها و دستمزدها و همچنین ماهر و زبردست است از مک کالی شخصیتی انسان و دوست داشتنی را به تصویر می کشید، در عین حال که او قاتل روانی بی رحمی است که وقتی در تنگنا قرار می گیرد برای باز کردن راهش، جمعیت بی گناهی را به آتش می کشد همان طور که در سکانس هتل این کار را انجام داد.
همچنین از سوی دیگر با شخصیت هانا مواجه هستیم که جذاب، غیر قابل پیش بینی ومسئولیت پذیر است ولی ضمنا عصبی و حتی گاه برجنس و خبیث است.
خلق خصیت های خاکستری و فقدان هر گونه اخلاقی در فیلم مخمصه را به دادگاهی تصویری و محکمه ای برای قضاوت جمعی بدل کرده است که باعث جالب تر شدن آن شده است.
در هیچ کجای داستان شاهد، سهل و آسان کردن معما و دست کم گرفتن بیننده و به اصطلاح جویدن و پختن ماجرا و آماده کردن آن برای خوردن و درک کردن نیستیم.
این دو شخصیت به طوری طراحی شده اند که در صورت این که مقابل هم نبودند مطمئنا می توانستند دوستان خوبی باشند و مکمل هم.
تا جایی که در صحنه پایانی به علت ملاقات قبلی شان در قهوه خانه در نوع برخورد هانا در دستگیری مک کالی نوعی مهربانی و رقت پیداست و همین طور حسرت و افسوس، زیرا او شخصیت مورد علاقه و مکمل و مقداری از خودش را شکست خورده می یابد کسی که در تقدیر و سرنوشت به جای رفیق امروز رقیب او بوده است.
هانا و مک کالی در مخمصه دو روی یک سکه اند و نقش آفرینی بازیگرانش نیز همین گونه است.بازی دونیرو درونی و به اصطلاح زیر پوستی است حال آن که آل پاچینو را با داد زدن ها، عصبانیت ها و نوعی بیرونی از بازی می بینیم.
آل پاچینو در تمام صحنه ها شخصیت یک انسان عاصی و سرگردان را دارد که در شرف جدایی از همسر سومش است و در حالی که می گوید: من تمام آن چیزی هستم که دنبالش بوده ام و به داشتن زندگی نرمال تظاهر می کند. همسری دارد که همیشه با او دچار بحث و جدل است و دختر خوانده ای درمانده و....
روح سرد زندگی اش، با تلویزیون کابلی قابل حمل و مرغ سردی که از یخچال برای خوردن در می آورد مشهود و قابل لمس است و او بر خلاف اظهاراتش به خوبی می داند که آینده و بازنشستگی تلخ و تنهایی انتظارش را می کشد به همین دلیل به هیچ تعلل و قصوری به طور وحشیانه ای (نه به علت وجدان کاری) سعی در شکار جنایتکاران دارد.
در مقابل این روح سرگردان و ظهور عصیان شخصیت مک کالی آرام و متین است و کاملا توی لاک خود فرو رفته است. انسانی خشک و غیر قابل انعطاف که مک کالی با اشاره به نوع لباس پوشیدن و راه رفتنش او را به خوبی به تصویر کشیده است.
او صرفا لباس های یک رنگ و کت وشلوارهای ساده می پوشد.
مک کالی تمام روند، راه و روش زندگی اش را بر پایه ایده خودش «هیچ وقت خود را توی مخمصه ای نینداز که نتوانی ۳۰ ثانیه ای بعد خود را از آن بیرون بکشی» بنا کرده بود به همین خاطر هیچ گونه دلبستگی و مالی نداشت که نتواند در عرض ۳۰ ثانیه آن را ترک کند.اما در پایان در مخمصه ای گیر می افتد که نمی تواند خود را بی هیچ توجهی به آن در عرض ۳۰ ثانیه از آن بیرون بکشد.
مک کالی نیز مانند هانا شخصیتی تنها و بی کس است که به علت نگرشش و ایده منحصر به فردش تنهایی و محافظه کاری را آگاهانه انتخاب کرده است و این تک بعدی بودن و نوع زندگی اش در پایان، کار دستش می دهد.
حضور زن ها در فیلم مخمصه در حاشیه و کم رنگ است و به خلق چند کاراکتر که همسران شخصیت های محوری هستند منتهی می شوند. سه زن با سه حضور در جایگاه ضعف، همسر هانا زنی مستاصل و بیمارکه همواره در حال خوردن قرص است. همسر هم دست مک کالی که در نهایت چهره بی وفا و خائن او در صورتی که همسرش را لو می دهد، پدیدار می شود و اما زنی که بالاخره وارد زندگی مک کالی می شود ایدی نام کسی است که بعد از مدت ها ایستادگی مک در برابر دلبستگی وارد زندگی او می شود.
با وارد شدن او به زندگی مک کالی تمام محاسبات و اصول زندگی او به هم می ریزد و از او که هیچ گاه پیوند و عاطفه را نمی توانست در چارچوب زندگی خود راه دهد یک شخصیت انعطاف پذیر و دلبسته ساخت.
این جادو که شکست پذیری او تبدیل به یک فرضیه قابل اثبات بدل شد.
او با گوش کردن به حرف دلش از مسیر حساب شده و ایده اش خارج شد و سرانجام خلع سلاح شد و برگ برنده خودش را از دست داد و با دلبستگی به ایدی نتوانست در عرض ۳۰ ثانیه بگذارد و برود.
همچنین حضور عاطفه در زندگی اش باعث شده از او فردی رقیق القلب و مهربان بسازد و موجب بازگشت او برای نجات یکی از دوستانش (که حیله هانا برای دستگیری اوست) می شود.
صحنه ای به یاد ماندنی و تاثیرگذار در تاریخ سینما، که او و ایدی بعد از آشتی کردن در تونل در حرکتند و توسط یکی از همدستان مک کالی به او خبر داده می شود که یکی از دوستانش در هتلی مخفی است و او به رغم همیشه به دلیل تعهدش به ایدی و بر خلاف شعار زندگی حرفه ای اش برمی گردد و....
بازی دونیرو از ظرافتی بی حد و اندازه و فوق العاده برخوردار است به طوری که با هر دفعه دیدن فیلم به نکات پنهان آن پی می بریم باز هم حقایقی پنهان برای کشف کردن دارد.
مخمصه بی شک یکی از خیره کننده ترین جنگ های تن به تن در تاریخ سینما را به تصویر کشیده است.در صحنه ای در حالی مک کالی و دار و دسته اش بانکی را با موفقیت سرقت کرده اند در محاصره هانا و گروهش قرار می گیرند، در این سکانس تلفات پلیس ها بیشتر از گروه مک کالی می باشد.
از لحاظ زیباشناسی این سکانس حیرت آور است، باورپذیری و واقعی بودن آن مجذوب کننده است و احساس خستگی و سردرگمی را ایجاد نمی کند.
مایکل مان برای به تصویر کشیدن و واقعی جلوه دادن صداهای آن، قبلا در جایی دیگر از گلوله های غیر مشقی و حقیقی برای شلیک به بدنه ماشین ها استفاده کرده است و بعد از ضبط آن از صدای گلوله های واقعی برای این سکانس استفاده کرده است.بازیگرها نیز هفته ها برای به دست گرفتن اسلحه ها و خشاب زنی تمرین کرده اند و یاد گرفته اند که چگونه شلیک کنند.
این ها و خیلی عناصر دیگر باعث شده که صحنه رو در رویی و تیراندازی مخمصه (حالا اگر نه عنوان بزرگ ترین و خیره کننده ترین) ولی قطعا به منزله یکی از تاثیر گذارترین صحنه های این چنینی در تاریخ سینما ثبت شود.
مخمصه بدون هیچ گونه اغراق و زیاده روی به طور منصفانه ای به خلق صحنه هایی پر تنش و واقعی پرداخته است.
مایکل مان با تحقیقات و بررسی های اساسی و زیادی که انجام داده توانسته با دید و نگرشی مناسب و درستی نسبت به این ژانر صحنه های محکم و کوبنده ای در زمینه پلیسی و تعقیب و گریزهایی پرفراز و نشیبش را خلق کند.
و اما حاشیه ها و جذابیت های دیگر مخمصه:
۱) ایده اولیه و اصلی این سینمایی در سال ۱۹۷۰ شکل گرفته است.
۲) ایده توسط یکی از دوستان مایکل مان که قبلا در شیکاگو پلیس بوده به او داده شده، او برای مایکل ماجرای سارقی را تعریف کرده که او مسئول پرونده اش بود و بعد از مدتی وی را به صرف فنجانی قهوه دعوت کرده است اسم آن تبهکار نیز نیل مک کالی بوده است.
۳) صحنه تنهایی مک کالی که در زمینه ای آبی فیلم برداری شده، در حالی که او روی صندلی کنار پنجره می نشیند و به اقیانوس می نگرد یکی از تاثیرگذارترین و مهم ترین صحنه هاست.
جالب است بدانید: این صحنه از یک تابلوی نقاشی آبی اثر آلکس کولویل کشیده شده در سال ۱۹۶۷ الهام گرفته است.
۴) این پروژه سینمایی ۶۰ میلیون دلار هزینه داشته است.
۵) در ضمن بد نیست بدانید که رستورانی که رابرت دونیرو (مک کالی) و آل پاچینو (هانا) در فیلم با هم دیدار داشته اند همچنان دایر است و کسانی که می خواهند پشت آن میز بنشینند باید از قبل رزروش کنند.
۶) صحنه قهوه خانه که توسط دو بازیگر قدر آل پاچینو و رابرت دونیرو یکی از صحنه های به یاد ماندنی سینمای قرن ۲۰ است.
۷) این صحنه اولین صحنه مشترک این دو غول بازیگری جهان است، در حقیقت امر نوعی دوئل حرفه ای بین آن دو (دیدنی است از دست ندهید)
۸) در جریان فیلم برداری این صحنه، برداشت ها گاه از دوازده بار بالا زده است.
۹) در صحنه های تیراندازی ها و درگیری جلوی بانک از هیچ جلوه ویژه و امور کامپیوتری استفاده نشده است.
۱۰) پروژه مخمصه در ۱۰۷ روز فیلم برداری شده و ۹۵ لوکیشن مختلف در این سو و آن سوی لس آنجلس داشته است.
۱۱) صحنه هایی از نبرد تک به تک در جلوی بانک هنوز به عنوان نمونه ای عالی از تکنیک نظامی به سربازهای آمریکایی نشان داده می شود.
سینمایی مخمصه به طور دوبله شده در ویدئو کلوپ ها موجود است و اگر به خاطر داشته باشید چند بار از تلویزیون پخش شده است (باز هم ببینید)
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید