شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


میل مبهم بونوئل بودن


میل مبهم بونوئل بودن
میل مبهم هوس آخرین فیلم لوئیس بونوئل پدر سینمای سوررئال جهان که او این فیلم را زمانی که ۸۰ سال داشت ساخت؛ فیلمنامه این فیلم توسط خود بونوئل و ژان کلود کریر بر اساس رمانی به نام The Devil is a Woman نوشته شد.
از ابتدای شروع فیلم تا دقایق آخر با داستانی نسبتاً ساده و روان مواجهیم، ولی در دقایق آخر بونوئل با خلق چند صحنه پیچیده و معما گونه اثر انگشت سینمای سوررئال خودش را بجای میگذارد.فیلم داستان گوشه‌ای از زندگی ماتیو مرد میانسالی است که از رفاه مادی و منزلت اجتماعی بالایی برخور‌دار است. در ابتدای فیلم ماتیو سطل آبی را بر روی زنی که بقول ماتیو "بدترین زن در دنیا" است و آثار کبودی و زخم بر روی صورت دارد، خالی میکند.
وقتی مسافران علت این کار ماتیو را می‌پرسند ماتیو داستان عشق خودش را به دختر جوان، کونچیتا، نقل می‌کند. مسافران که شامل یک زن و دختر کوچکش، یک پرفسور روانشناس و یک قاضی است تنها نقش شنونده (و احتمالاً قضاوت کنندگان) را دارند. داستان اصلی فیلم از همین نقطه با فلش‌بک‌هایی به گذشته آغاز می‌شود.نقش کونچیتا را دو بازیگر متفاوت به نامهای Carole Bouquet و Angel Molina بازی میکنند. استفاده از دو بازیگر برای نقش کونچیتا یکی از تکنیکهای مورد علاقه بونوئل است.
در واقع بونوئل با اینکار دو شخصیت متفاوت از کونچیتا را ارائه می‌دهد. یکی دختری پاک و صادق، باکره و وفادار به اخلاقیات و دارای افکار روشنفکرانه. کونچیتا از عشق ماتیو ثروتمند راضی است ولی خودش را تسلیم هوس‌بازیهای مردانه ماتیو نمیکند؛ تنها یک راه برای ماتیو وجود دارد و آن احترام به شخصیت کونچینتا، احترام به آزادی او و اینکه قبول کند کونچیتا یک "شیء" نیست.در مقابل این شخصیت آرمانی، کونچیتا (و شاید تمام زنان دیگر دنیا) داری شخصیت دیگری هم هست؛ زنی طناز و عشوه‌گر و در عین حال هوسران و خودخواه که با رفتاری سادیسم گونه از آزار ماتیو لذت می‌برد.
بعد از پایان داستانی که ماتیو برای مسافران نقل میکند، کونچیتا سر می‌رسد و او هم مثل ماتیو سطل آبی را روی وی خالی میکند، کونچیتا فرار میکند ولی ماتیو او را در دستشویی قطار گیر می‌اندازد؛ در اینجا مجدداً شاهد نمود شخصیت دیگر کونچیتا هستیم، دست به سینه ایستاده و به ماتیو زبان درازی میکند!
در سکانس آخر در حالی که ماتیو و کونچیتا دست در دست هم در حال عبور از خیابانی در پاریس هستند، توجه ماتیو به فروشگاهی جلب می‌شود که زنی لباس سفید خون‌آلودی را از کیسه‌ای که قبلاً در چند جای فیلم توسط ماتیو حمل می‌شده در می‌آورد و مشغول دوختن آن می‌شود؛ ماتیو چیزی را برای کونچیتا شرح می‌هد که بیننده متوجه آن نمی‌شود؛ مجدداً کونچیتا قهر می‌کند و ماتیو التماس کنان به دنبالش می‌رود.زمانی که این فیلم را می‌بینید شخصیتهای مثبت و منفی مدام عوض می‌شوند؛ گاهی ماتیو را تحسین می‌کنید و زمانی کونچیتا را.
همینطور در این فیلم نیز مثل دیگر فیلمهای بونوئل نکات مبهم زیادی وجود دارد:گیر افتادن موش در تله زمانی که ماتیو کونچیتا را از مادرش خواستگاری میکند استعاره از چیست؟ افتادن مگس در لیوان مشروب ماتیو در رستوران چطور؟ بدتر از همه همان سکانس گیج کننده آخر فیلم؛ بخیه کاری لباس پاره شده و تمرکز طولانی مدت دوربین روی این صحنه و بهت ماتیو!؟ تصویر پوستر قدیمی این فیلم نیز برای من یک معماست!
به گمان من کیسه‌ای که همراه ماتیو حمل میشده گوشه‌ای از خاطرات قدیمی ماتیو است که در جایی از فیلم توسط او بدور ریخته می‌شود. بازگویی خاطرات قدیمی وی برای کونچیتا (که احتمالاً مربوط به زن سابقش بوده) باعث رنجش کونچیتا می‌شود.
لوئیس بونوئل نیمی آنارشیست حرص آور و نیمی هنرمندی جذاب بود. آثار او، مجموعه معماهایی هستند كه ظاهری ساده دارند اما درونشان همیشه آزادیخواهی ثابتی وجود دارد: سقوط سمبل ها و یك سری موقعیت های عجیب كه منجر به خلق سوررئالیسمی شعرگونه و ویرانگر می شوند و واقعیتی بین رویا و حقیقت می آفرینند.در واقع، بونوئل با تمام نبوغ و خشونت خاصش، شعری اعجاب آور از واقعیتی عریان می سراید. شعری كه در آن سازنده پازل خود یكی از قطعات آن است. برای او موش ها و عنكبوت ها و سایر موجودات زنده در طبیعت، انعكاس غریبی از معماهای زندگی هستند.بونوئل نه مقام دولتی قبول كرد نه به كمونیست ها پیوست. آثار او نگاهی اجمالی اما تاثیرگذار دارند. موجی كه در آن ظلم و تبعیض طبقاتی اجتماع را به نقد می كشد.
بونوئل جهان نگرانی ها، دغدغه ها، محدودیت ها را زندگی می كند و همیشه جامعه بورژوایی را زیر سئوال می برد.آسمان بونوئلی، جهانی پر از نگرانی و محدودیت های بسیار ظریف بشر است، بشری كه به خاطر شرایط بد یا فشار بیش از اندازه، غیرنرمال عمل می كند. بونوئل یك شورشی است، او سر همه چیز با اصرار و اعتراض پافشاری می كند و این پافشاری را تا پایان عمر به عنوان ویژگی شخصیتی با خود دارد.او به نقیضه پردازی و طعنه و طنز سیاه علاقه دارد. نثر او سوزان و شعرگونه است:«با خود می گویم: و علم؟ آیا به تقلیل رازهایی نمی پردازد كه ما را احاطه كرده اند؟ شاید. اما علم برایم جالب نیست. به نظرم قابل پیش بینی، تحلیل و دسترسی می رسد. علم از رویا، شانس، از خنده، از احساس و دوگانگی صرفنظر می كند، از تمام چیزهایی كه برای من پرارزشند.
من جایگاهم را در اسرار انتخاب كرده ام.»كاترین دنو یكی از ستاره های او درباره او می گوید: «بونوئل همیشه مرموز و نفوذناپذیر بود.» و رومن گوبرن درباره او می گوید: «بونوئل نیز مثل آندره برتون می داند كه آنچه در فانتزی قابل تحسین است این نكته است كه هیچ فانتز ی ای وجود ندارد. همه چیز حقیقی است و برای همین سوررئالیسم او این همه قدرت و توانایی در خود دارد.»بونوئل جنگی مداوم را بر ضد شرایط موجود انسان پیش می برد. یك نبرد دائمی علیه تزویر، شاید كارهای خود او گهگاه شعاعی از نور و امید در این جهان تیره باشند.
خود وی می گوید: «روابط ساده و مازوخیستی در ارتباطات انسان ها وجود دارد. به علاوه، نوع بشر باید سهمی از رازها را با خود حمل كند.»در پایان همه اینها لوئیس بونوئل یك كاشف سیری ناپذیر روح انسان هاست. خود او در یكی از كتاب هایش می نویسد: «من همیشه كنار كسانی بوده ام كه به دنبال حقیقت هستند اما هنگامی كه به آن دست یافته اند، من رهایشان كرده ام.»
منبع : عصر يخبندان


همچنین مشاهده کنید