پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


هزار سال در ادامه آفتاب...


هزار سال در ادامه آفتاب...
شخصیت زنده یاد «طاهره صفارزاده» بیشتر به عنوان مترجم قرآن و شاعری مذهبی شناخته شده است، اما نگاهی به دفتر شعرهای این شاعر فقید مشخص می کند که «مذهب» اگر چه ویژگی بارز و برجسته اشعار اوست، اما او بخصوص در دوره دوم شاعرانگی اش شکلها و مضمونهای مختلفی را آزموده است. در این نوشتار قصد داریم به سه دوره مختلف شاعرانگی او با تکیه بر ویژگیهای دوره دوم نگاهی بیندازیم.
● مرحله اول
نام طاهره صفارزاده با شعر «کودک قرن» از مجموعه «رهگذر مهتاب» که در بردارنده اشعاری در قالب نیمایی بود بر سر زبانها افتاد. صفارزاده در این مجموعه به اصالت معنا در شعر اعتقاد دارد:
«در شعر اصیل
سایه هایند
لفظ ها،
نه اندیشه ها
لفظ ها را ....» (رهگذر مهتاب)
او در این دفتر نه تنها تفاوت محسوسی با دیگر همنسلانش ندارد، بلکه در فضاهای عاشقانه، رنجهای درونی او و مضامین اخلاقی و جامعه گرایانه بیشتر متأثر از شاعران هم زمان اوست. و به گفته شمس لنگرودی حتی شعر کودک قرن او «شعری نیمایی وار و سست و رمانتیک با مضمونی جامعه گرایانه بود که نمونه کاملش را در دهه ای پیش تر... دیده بودیم». (تاریخ تحلیلی شعرنو، ج ۳، ص۸۴)
« رهایم تا زبند کام
و از زنجیرهای زنگ دار نام
نیازم پیش تنها نیست
خدا و شعر
اینهایند پیوندان جاویدم»
● مرحله دوم
مرحله دوم شعری او (سالهای ۴۷ تا ۵۶) که پربارترین مرحله از نظر مضمون پردازی و خلق شاعرانگی هایی که اگر نگوییم منحصر به فرد اما دست کم در آن دوران کم نظیر است؛ در مجموعه های «طنین در دلتا»، «سرو بازوان» و «سفر پنجم» دیده می شود. ویژگیهای شعری او در این دوره عبارتند از:
▪ استفاده از عناصر زندگی در شعر
او در این مرحله مسائل روزمره را وارد شعر می کند. در شعری با نام «زادگاه» با اشاره به عناصری از زندگی مثل «سوراخ بخاری»، «درزهای آجرهای کهنه»، «قابله» و «شرم از دختر داشتن» به جای نگاه دور و شعار گونه به زندگی به لمس و بازنگری شاعرانه آن می پردازد:
« من زادگاهم را ندیدم
جایی که مادرم
بار سنگین بطنش را
در زیر سقفی فرو نهاد
هنوز زنده است نخستین تیک تاکهای قلب کوچکم
در سوراخ بخاری
و درز آجرهای کهنه
و پیداست جای نگاه شرمسار
بر در و دیوار اتاق
نگاه مادرم
به پدرم
صدای خفه ای گفت:
دختر است!
قابله لرزید
در تردید سکه ناف بران
و مرگ حتمی شیرینی ختنه سوران...»
و یا در بخشی از شعر بلند دلتنگی با آوردن «کارت پستال» و «پست سفارشی» استعمار را به تصویر می کشد:
« خواهرم می نویسد کارت پستالهای زیبا به مقصد نمی رسند
اما امنیت نامه سفارشی هم غم انگیز است.
یا:
« او از این پس چگونه زندگی خواهد کرد
بدون مرخصی سالانه
بدون قهوه ساعت ده صبح
بدون رئیس»
▪ چند کانونی گرایی یا نظریه «طنین»:
واژه «طنین» اقتباسی است از سخن خود شاعر. او می گوید: انسان وقتی به مضمون می اندیشد موضوعات مربوط یا غیر مربوط دیگر هم در ذهنش آمد و رفت دارند، اگر شاعر بتواند آن «پروازهای ذهنی» را به کمک تمهید اندیشه در ارتباط با یکدیگر قرار دهد و تداعی ها را به یکدیگر نزدیک سازد، مخاطب از مسیر این کوشش با دریافتهای واقعی و زنده ارتباط برقرار می کند و «طنین اندیشه» گوینده در ذهن شنونده می تواند حرکتی سالم و رغبت انگیز پدید آورد که آفرینش اثر، با کناره جویی از حرفهای تقلیدی و تکراری متداول و یا سورئالیسم عاری از هدف، به نوآوری مثبت بینجامد. (شناختنامه طاهره صفارزاده، سیدعلی محمدرفیعی، نشر «هنر بیداری»)
صفارزاده توانسته است با تکیه بر همین باور مفاهیم مختلف، متفاوت و حتی متضاد بسیاری مضامین را به نحوی شاعرانه کنار هم قرار دهد. بیشتر شعرهای او در این مرحله بلند هستند تا وارد شدن از موضوعی به موضوع دیگر امکان پذیر باشد. به این شعر که روایتی است از سوزاندن مرده ای در هند توجه کنید که چگونه هرحسی تداعی گر حس دیگری در او از سرزمینی دیگر و یا از زمانی دیگر است:
« بوی عود را شنیده بودم
بوی سوختن استخوان و عود را نه
دیروز بر دوش آدمی ارابه ای دیدم
بارش مهاراجه و بانو
گفتم وحده لا اله الا هو
اعتراف آن مرده نزد برهمنان چه بود
در قبرستان پاهایم از شانه های عمویم آویزان بود
میان چادری های سیاه پوش گردش کردیم
تشنه بودم
کولیان آب را دریغ می کردند
بوی قهوه می آمد، بوی قلیان به من قاقا دادند
مادر مسیز هارمز که مرد مسیز هارمز گفت:
آدم در مرگ مادرش
هی باید کارت بنویسد، هی باید تلفن جواب بدهد
من قاقا را روی قالی پرتاب کردم...» (سفر اول)
و یا:
« مادر ویلیامز دلتنگ نقاشیهای شهرش بورتوریکو بود
من به بوی کاهگل خانه ای می روم که سر راه کویر ایستاده است ...»
(نوستالوژی من- جهان)
اندوه شاعر در این مجموعه ها فراتر از آن است که به سردرگریبانی ها و آه و ناله های معمول بسیاری از شاعران هم عصر خود خلاصه شود. او حتی زمانی که از فرزند از دست رفته خود یاد می کند او را ادامه آفتاب می داند، ادامه روشنایی که از آن همه مردم است:
« در کوچه های تنگ بنارس
اگر ۱۳ ساله ای را دیدی
که دنبال ارابه مهاراجه و بانو می دود و قلوه سنگ پرتاب می کند
او پسرمن است
در ۵ سالگی هزار و پنج ساله بود
هزار سال در ادامه آفتاب
بعدها دختر بچه ای را سلام گفتم که رنگ چشمهای او را داشت»
و به همین دلیل است که دلتنگی او در شیلی هم هست و نسیم شمالی اگر قرار به وزیدن باشد در پراگ هم می وزد:
« دلتنگی مردی بود که در شیلی هفت پست اداری داشت
و شعر ضد سرهنگان می نوشت
هوا گرم و دلگیر شده است
هواشناسی گفت، شاید نسیمی از شمال بوزد
نسیم شمال همان است که در پراگ وزید». (طنین در دلتا)
و یا:
« مردم در جاده های مه آلود «ما پیروز خواهیم شد» ناپدید می شوند
برادران ما در سینا می میرند
قبری برای آنها نیست
باغستانهای دره نیل را اجاره داده اند» (دلتنگی)
به همین دلیل است که آدمها و اسمهایشان در اشعار او حضور پر رنگی دارند:
« جرج و جان پیدایشان نیست
الکسی آمده است. علی خوف و شل خوف
در کتهای شانه تنگ به هم تعظیم می کنند». (طنین در دلتا)
▪ تیپ سازی:
شاعر گاه به گاه در اشعارش با تیپ سازیهای خاص خود با زبانی نمادین قدرتهای سیاسی و اجتماعی و صاحب منصبان را به تصویر می کشد:
« سپور صبح مرا دید
که نامه را به مالک می بردم
سلام گفتم
گفت سلام
سلام برهوای گرفته
سلام بر سپیده ناپیدا
سلام بر حوادث نامعلوم
سلام بر همه الا سلام فروش». (سفر عاشقانه)
او در همین شعر از کوتوله ها یاد می کند که به استعاره کوته اندیشند:
« چکار دارم کوتوله ها چه شدند
چه کاره شدند
و یا چرا نمی شنوند
صدای پای کسی را که از افق می آید
و برمی گردد به افق
و بعد از مردم بی تفاوت یاد می کند
من اهل مذهب بیدارانم
و خانه ام دو سوی خیابانی است
که مردم عایق
در آن گذر دارند».
«مردم عایق» هم یک تیپ اجتماعی است. نماد مردمی که به زندگی حقیر خود دلخوش هستند. همانها که به قول نویسنده بوف کور احمقند و خوشبخت.
▪ طنز
صفارزاده که شاعری بشدت اجتماعی و سیاسی است از زبان طنز در اشعارش به خوبی بهرهمی برد.
« ما باید به خانه هامان برگردیم
و چهره های شاد را بر صفحه تلویزیون تماشا کنیم
آنها ما را به شکیبایی دعوت خواهند کرد
دختر ژنرال اصرار دارد که لاهیجان بهترین چای جهان است
اما خودش چای کلکته می نوشد»
و یا آنجا که به ادعاهای چپ گرایانه دیدی طنزآلود دارد:
« شکر که همه دارند به حداقل شادی می رسند
یک بشقاب
یک موز
یک پرتقال
یک سیب لبنانی
به فردوسی هم یک تالار داده اند».
▪ گفتگو و سؤال و جواب
صفارزاده که در مرحله دوم شاعری خود به اشعار روایی روی آورده، از گفتگو و خطاب کردن و سؤال و جواب استفاده می کند:
« به رهگذر دوباره رسیدم
گفتم نشانی تو غلط بود
کدام مالک را گفتی
مالک اشتر را گفتم
مقصد اشاره بود»
او در جایی دیگر با سؤال و جواب و نوعی «مذهب کلامی» مخاطب را وادار به اعتراف می کند :
« اسکندر گرفت
یا تو تسلیم شدی؟
خریدار خرید
یا تو فروختی؟»
▪ مذهب
گرایش صفارزاده به مذهب در این دوره با نوعی پذیرش روشنفکرانه دین همراه است:
« وضویم از هوای خیابان است
و راه های تیره دود
و قبله های حوادث در امتداد زمان
به استجابت من هستند...
و من دعای معجزه می دانم
دعای تغییر....»
▪ شعر کانکریت
«کانکریت» یا شعر تجسمی به گفته دکتر وحیدیان در کتاب «بدیع از دیدگاه زیبایی شناسی» نوعی شعر است که درآن شکل و نظم واژه ها یا حروف، معمولاً رابطه ای با موضوع شعر دارد.
در شعر تجسمی هر شعری با شکلی ارائه می شود. (ص۱۶۲) سرودن شعر کانکریت و جسارتهای زبانی و تصویری صفارزاده در «طنین در دلتا» ستودنی است.
برای مثال:
« بالا
زندگی آسانسور
پایین (کانکریت)
یا:
« صبح آمده است
تو رفته ای
عشق آمده است
تو نیستی
چه می شود کرد
رنگ دیوار به پرده ها نمی خورد... (عاشقانه)
● مرحله سوم
زندگی ادبی این شاعر از سال ۱۳۵۶ با چاپ دو مجموعه شعر «بیعت با بیداری» و «دیدار صبح» آغاز می شود و تا پایان زندگی او ادامه دارد؛ این مرحله از شاعرانگی او همراه با ساده گویی، رویگردانی از پیچیدگی و رفتن به سمت شعر مذهبی بویژه شیعه گرایی است. مفهوم انتظار پررنگ ترین صبغه اشعار این دوره اوست:
« همیشه منتظرت هستم
بی آنکه در رکود نشستن باشم
همیشه منتظرت هستم
چونان که من
همیشه در راهم
همیشه در حرکت هستم
همیشه در مقابله
تو مثل ماه
ستاره
خورشید
همیشه هستی...» (شعر انتظار)
او در این دوره بیشتر سخنگو است تا تصویر آفرین. جملات کوتاه و شعارگونه از ویژگی این شعرهاست:
« این همه نزدیکی
که خط مرا می خوانی
و جمله بعدی را از بر می دانی
همواره مهر نامه اغثنی
امضا همیشه ادرکنی است »
یا:
«آن بهترین اهل زمان
آن بهترین اهل زمین
او در نماز ایستاده...
جان در تدارک دیدار است
چشم ایستاده
منتظر یار».
این نوشتار را با سطرهای پایانی شعر «آشیان پرست» از مجموعه اول او به پایان می برم:
« او مرغ آشیان پرست است و عاقبت
یک روز بی خبر
پر می کشد به جانب شهر و دیار خویش».
یادش گرامی!
سمیه سادات حسینی زاده
منبع : روزنامه قدس