یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

ماجرای غم انگیز تفکر در ایران


ماجرای غم انگیز تفکر در ایران
هدف نویسنده از تدوین این مقاله ژرف نگری در مساله دموکراسی به دور از تعصبات عقیدتی و سیاسی است.متن پیش رو حاصل یک کار پژوهشی است و در اینجا دو قسمت آن را به طور اجمالی مطرح می کنم. در قسمت نخست، درباره مفهوم دموکراسی گریزی یا دموکراسی فوبی سخن خواهم گفت، سپس به «مرگ سقراط» و اندیشه سیاسی افلاطون خواهم پرداخت. در آخر به نظرات لئو اشتراوس متخصص تاریخ اندیشه سیاسی توجه خواهم کرد. در قسمت دوم به مقوله «ایران مآبی» می پردازم و پس از اشاره به بار افلاطونی و دموکراسی گریز جهان بینی نیچه ملاحظاتی در مورد پیوند ایران مآبی و دموکراسی گریزی مطرح خواهم کرد تا موضوع موانع تاریخی و فراتاریخی شکل گیری مدرنیته و دموکراسی در ایران بهتر ارزیابی شود.
□□□
پیش از آغاز سخن، به رابطه نیچه با افلاطون اشاره می کنم تا چارچوب مساله مورد بحث ترسیم شود. نیچه نوجوان در مدرسه فورتا با نوشته های افلاطون آشنا می شود و سپس از طریق آثار شوپنهاور و امرسون شناخت بیشتری از او پیدا می کند. طی سال های ۱۸۷۱ تا ۱۸۷۴ او در دانشگاه بازل سوئیس به بررسی و تدریس متون افلاطون می پردازد و به قول هایدگر از تفسیر شوپنهاور فاصله می گیرد. از نظر نیچه، افلاطون، اسپینوزا و گوته نابغه اند و مدام با آنان (و نیز اپیکور، پاسکال، شوپنهاور، روسو و مونتی) در حال فلسفیدن است.
نیچه معتقد است افلاطون (و اندیشمندان نام برده) از خویشاوندان فکری یا معنوی او است و در «اراده معطوف به قدرت» می نویسد؛ «وقتی از افلاطون، پاسکال، اسپینوزا یا گوته سخن می رانم، می دانم که خون ایشان در رگ های من جاری است.» همان طور که سهروردی خود را از «تبار» هرمس، فیثاغورث، امدوکلس و افلاطون می داند، نیچه خود را از تبار پیش سقراطیان و وارث افلاطون می پندارد. البته موضع نیچه نسبت به افلاطون انتقادی و دوگانه است. گاهی او را «زیباترین فرزند عصر باستان»، کسی که «می خواست کاری برای یونانیان انجام دهد» معرفی می کند، گاهی به عنوان «ضدیونانی، ضدهنر و شعر، ضدهومر، ضدحیات، اخلاق زده، سیاسی کار،... جدل باز سقراط زده» با شدت به وی پرخاش می کند. در مورد ارزیابی «بار» افلاطونی اندیشه نیچه اختلاف نظر است ولی اغلب متخصصان (از هایدگر، یاسپرس تا ژیل دلوز، میشل ائر یا ماتئی) تداوم و پیوندی میان این دو اندیشمند می بینند و «وارونه کردن» افلاطون توسط نیچه را اساسی نمی سنجند.
لئو اشتراوس افلاطون محوری ظاهری را از افلاطون محوری ژرف تفکیک می کند و فلسفه سیاسی آنان را خویشاوند می خواند. اخیراً «مونیک دیکسو» افلاطون شناس معاصر بر قرابت و نه تضاد آنان تکیه کرده است. این پیشگفتار را با نامه اروین رود دوست یونانی شناس نیچه به پایان می رانیم؛ «افلاطون سقراط خود را آفرید و اکنون تو زرتشت خودت را خلق کردی.» (۱۸۸۳، ۲۲ دسامبر)
● قسمت اول
چرا افلاطون و نیچه «دموکراسی گریز» بودند
الف) دموکراسی گریزی گونه یی فاصله گرفتن یا فاصله گذاری انتقادی است نسبت به دموکراسی یا مردمسالاری به مثابه نظام سیاسی. از لحاظ زبان شناختی و واژه شکافی، مفهوم واژه فوبی معادل هایی چون ترس، شک، نگرانی و نیز تردید را دارد. اصطلاح فوبی یا فوبیا جنبه روانکاوی نیز دارد و در نتیجه منظور از دموکراسی فوبی مانند آگورافوبی و... نوعی وسواس و واکنش بیمارگونه است. البته در این بررسی برداشت روانشناختی دموکراسی فوبی مدنظر ما نیست، هرچند گهگاه در آثار افلاطون و به خصوص نیچه چنین «فوبیا»یی احساس می شود. به هر رو دموکراسی گریزی به معنای فاصله گرفتن و گریز از نظام دموکراسی است، یعنی تردید و اکراه نسبت به این نحوه حکومت و کشورداری. برای پرداختن به اینکه چرا افلاطون نگاه انتقادی نسبت به نظام دموکراسی داشته لازم است به مرگ یا شهادت (و بنا به گفته برخی مفسران «خودکشی») سقراط بپردازیم. موضوعی که در دوران مدرن به عنوان «مساله سقراط» مطرح شد و فیلسوفانی چون هگل و شلایرماخر و سپس نیچه به قضیه سقراط رسیدگی کرده اند، ولی من بر این باورم که «مساله سقراط» تنها به مرگ یا قتل وی اشاره ندارد بلکه «مساله دموکراسی» و شیوهایی چون عوام فریبی را نیز آشکار کرده است.
ب) می دانیم در سال ۳۹۹ پیش از میلاد، شاعری درجه دوم و تشنه شهرت به نام ملتوس علیه سقراط شکایت می کند و مدعی می شود سقراط جوان ها را به گمراهی می کشاند و کافر است. ملتوس می گوید هدف این حکیم تبلیغ دینی نو و وارد کردن خدایان جدید به شهر آتن است.۱ به این سان یعنی با توسل به تهمت، سقراط را به دادگاه آتن می کشانند. بنا بر اسناد تاریخی۲ و نوشته های خود افلاطون، معلوم می شود روسای عوام فریب حزب دموکراسی، یعنی لیکون و آنیتوس بودند که آن شاعر فرصت طلب را تحریک به شکایت و افترا علیه سقراط کردند. به هر صورت سرانجام سقراط که خود از طرفداران و می توان گفت از بنیانگذاران دموکراسی بود به دادگاه «مردمسالار» آتن کشانده شد و پس از یک محاکمه فرمایشی ناگزیر شد به عنوان «کافر» جام زهر را بنوشد. این رویداد دهشتبار آسیب روانی شدیدی به شاگردان وی به ویژه افلاطون و گزنفون وارد آورد، یعنی قتل سقراط۳ بود که موجب شد دیگر افلاطون و هم اندیشانش به نظام دموکراسی باور نکنند. افلاطون پس از مرگ سقراط به شدت از دولت و مردم آتن رنجیده خاطر شد و برای دیرزمانی آتن را ترک می کند و راهی مصر و جزیره سیسیل (صقلیه) می شود و ترجیح داد دیگر در آتن به اصطلاح دموکراتیک نماند. بجاست اشاره کنم آتن در همان دورانی که پایگاه آزادی و دموکراسی محسوب می شد، شهر- دولت دموکراتیکی نبود زیرا افرادی که شهروند محسوب می شدند بسیار اندک بودند (تعدادشان به ۱۰ یا ۱۲ درصد کل جمعیت هم نمی رسید) و سایر مردم (افراد بیگانه، برده یا زن و نوجوان) غیرشهروند شمرده می شدند.۴ بنابراین دموکراسی در عصر برده داری بسیار «رقیق» بود و تعداد اندکی از اهالی آتن «بورژوایی» از مزایای آن بهره مند می شدند. از منظری، دموکراسی آتنی افسانه یی بیش نیست چون قدرت دست تجار و دماگوگ ها (عوام فریب ها) است.
نکته دیگری که باید درباره آتن یادآور شویم این است که تنها سقراط نبود که در شهر آتن محاکمه شد بلکه فیلسوفانی همچون آناکساگور و پروتاگوراس که هر دو بسیار بلندمرتبه بودند نیز مورد بی مهری و کینه توزی شهروندان و «دموکرات» های آتن قرار گرفتند و ناگزیر شدند شهر آتن را ترک گفته و در تبعید به سر برند. پس تنها سقراط نبود که چوب نظام دموکراسی باستانی را خورد زیرا اغلب فیلسوفان و دگراندیشان برای حکام آتنی و عوام تحمل ناپذیر بودند. گهگاه آنان از شهر رانده می شدند و به کشورهای بیگانه یا غیردموکراتیک مانند اسپارت و ایران پناهنده می شدند،۵ به خصوص که در آتن و یونان باستان طرفداران حکومت هخامنشی ایران کم نبودند. در عصر سقراط یونانیان اهل علم و اندیشه دوست داشتند به امپراتوری ایران یا مصر و سیسیل سفر کنند.۶
افلاطون که از مردم و هواداران دموکراسی نومید شده بود بر آن شد تا به جزیره سیسیل و بندر سیراکوز رود و دنیس حاکم مستبد را ارشاد کند، یعنی آرمان و نظریه های خود را «از بالا» به اجرا درآورد. او خیال می کرد دنیس مستبد از مدعیان دموکراسی و آزادیخواهی بافرهنگ تراست، پس از مدتی دنیس ستمگر فیلسوف ساده اندیش ما را زندانی کرد و به عنوان برده فروخت،
سرانجام افلاطون از بردگی رهایی یافت و زندگی عادی خود را از سر گرفت. مرگ تکان دهنده سقراط و کشمکش با آن حاکم مستبد سبب شد او در مورد سیاست و معضل حکومت بیشتر ژرف اندیشی کند. برخی از مفسران گفته اند سفر افلاطون به سیسیل و دست به دامن حاکم مستبد شدن ویژه روشنفکرانی ا ست که در پیاده کردن آرا و اندیشه های خود شتاب دارند و هنگامی که از مردم دلسرد می شوند یا ناکام می مانند روی به حاکمان می آورند تا «از بالا» به آرزوها و خواست های عقیدتی خود دست یابند. نیم قرن پیش، در مورد افلاطون الکساندر کوژو هنگام جدل با لئو اشتراوس گفت؛ «برای رسیدن به خواسته های خود روشنفکران همواره شتاب زده هستند.» بی تردید برای افلاطون و گزنفون مرگ مدافع قانون، آزادی و دموکراسی حقیقی ناباورانه بود. البته سقراط به برخی عملکردهای دموکراسی آن دوران ایراد می گرفت و همین امر سبب رنجش پرچمداران حزب دموکرات آتن می شد، به خصوص که او به هیچ حزب و دسته یی وابسته نبود و مدام سخن و عقیده خود را با شهامت تمام بیان می کرد. همین شهامت و آزاداندیشی موجب شد دولت - شهر مدعی دموکراسی، سقراط حکیم را محکوم کند و به قتل برساند.
از همین روست که «مساله سقراط» با «مساله دموکراسی» گره خورده است و پاسخ می طلبد؛ چرا دولت و ملتی دارای حکومت دموکراتیک می پذیرد شهروند نمونه و خردمند خود را بکشد؟ آیا در پیدایش دموکراسی، یعنی در جامعه یی که هنوز تابع خدایان و خرافات است، چنین حوادثی اجتناب ناپذیرند؟ می دانیم سقراط حکیم هنگام محاکمه خود همواره لبخند تلخی بر لب داشته و وقتی به آتنی های بی صفت می نگریسته از خود می پرسیده چرا برای کسانی جنگیدم که حالا این گونه تکفیرم می کنند؟، حماقت۷ مردم و پستی عوام فریبان چنان او را ناامید می کند که در روزهای آخر محاکمه وی ترجیح می دهد دیگر از خود دفاع نکند. بدین سان او مرگ را برمی گزیند تا هرچه زود تر از دست افراد بی شعور و ناسپاس آتن رهایی یابد(امان از جهالت و بی فرهنگی،).
به نظر ما قتل سقراط توسط دولتی ظاهراً مردمسالار جنایت پرمعنایی است و باید دوباره مورد تعمق و تحلیل قرار گیرد. این رویداد فاجعه بار تنها افلاطون و معاصرانش را برنیاشفت. متفکران و رادمردانی همانند نیچه که متون مربوط به این «قضیه» را خوانده بودند سخت آزرده خاطر شدند. نیچه قلم برداشت و در مورد مرگ سقراط مقاله مهمی نوشت و کوشید «پیام» بنیانگذار نظام دموکراسی- دماگوژی را دریابد، پیام مردی (پشیمان؟) که به قول نیچه دیگر فقط «می خواست بمیرد».۸ در ضمن، نیچه به مانند افلاطون دموکراسی دوران خود را - دموکراسی مدرن عصر تجدد که شباهتی با دموکراسی باستان داشت - زیر سوال برد زیرا برابرخواهی و عوام فریبی دموکراسی بورژوایی و نیز «توده پروری» مدرنیته (از نظرگاه نیچه عصر مدرنیته کمتر مبلغ روشنگری و خردورزی بوده تا همگون سازی و میان مایگی) او را به یاد دوران آغاز انحطاط یونان و سرنوشت سقراط می انداخت.۹ شاید بتوان گفت تکفیر و محاکمه تاریخی سقراط زمینه ساز تکفیر و محاکمات اندیش ورزانی مانند حلاج، سهروردی یا جوردانو برونو شد، یعنی از آن تاریخ تاکنون، کشتن یا سرکوب فیلسوف و متفکر امری «عادی» و سپس «مرسوم» شد و سقراط نخستین شهید راه آزاد اندیشی به حساب آمد. البته فراموش نکنیم طی تاریخ تنها حکومت دموکراسی نبود که فیلسوفان را سرکوب کرد زیرا آزاداندیشان قربانی انواع حکومت ها شدند. اما چرا نخستین «نظام مردمی» مدعی آزادی و برابری شهروندان مرتکب این جنایت شد؟ آیا مردمسالاری یک حکومت مستعد برای عوام فریبی بوده یا عوام فریبی لازمه کشورداری است؟ آیا دموکراسی های معاصر عوام فریبی را کنار گذاشته اند و راه شکوفایی فردی را دنبال می کنند؟ آیا امروز مردمسالاری مناسب ترین شیوه کشورداری است؟ نمی توان به راحتی به این پرسش ها جواب داد، اما می دانیم در دوران باستان دموکراسی یک نظام نمونه محسوب نمی شد. اغلب شهرهای یونان، از جمله اسپارت، به شیوه الیگارشی یا سلطنتی اداره می شدند و جالب اینجاست که وقتی متون افلاطون (- سقراط) را مورد بررسی قرار می دهیم، درمی یابیم در طبقه بندی شیوه های سیاست گردانی آن شهرها، سلطنت و اشرافیت و سپس تئوکراسی و حتی الیگارشی را به نظام دموکراسی ترجیح می دهند. به باور آنها، بد ترین نظام ها دموکراسی و استبداد = تیرانی اند.
گرچه در آتن انسان دموکرات نماد شهروند آزادیخواه بود، اما در اسپارت انسان پیرو تئوکراسی یا اشرافیت الگوی مردم محسوب می شد.۱۰ در کتاب «جمهوری» می خوانیم افلاطون از زبان سقراط در ارزیابی کنستیتوسیون ها یا «پلی تا» رژیم های سیاسی را (به ترتیب از خوب تا بد) به پنج دسته تقسیم می کند؛ نخست مونارشی و اشرافیت یعنی آریستوکراسی پس از آن، تئوکراسی که نظام جنگجویان و قدرت شیفتگان است، سپس الیگارشی که نظام گروه ثروتمندان است، دموکراسی در مقام چهارم قرار می گیرد، درست پیش از حکومت رانی یعنی نظام حاکم مستبد. از نظر اغلب فلاسفه یونان باستان حکومت استبدادی یا دموکراسی به درد کشورداری کمتر می خورد. البته سقراط(بنا بر گفته افلاطون) رژیم دموکراسی را ترجیح می داده. با اینکه سلطنت و آریستوکراسی و تئوکراسی و الیگارشی را از دموکراسی بالاتر می دانسته، به خاطر وجود آزادی شهروندی سقراط می گوید دموکراسی مناسب ترین شیوه حکومتی است. شاید افلاطون، به طور زیرکانه ، این مطالب را بر زبان سقراط آورده تا به خواننده عقیده خود را القا کند؛ «ببین... چگونه سقراط طرفدار دموکراسی قربانی همین دموکراسی شد،»
● قسمت دوم
چرا افلاطون و نیچه «ایران مآب» بود اند
الف ) منظور از «ایران مآب» چیست؟ از لحاظ زبان شناختی ایران مآبی یعنی ارجاع کردن به ایران، گزینش ایران به عنوان معیار، رجوع به ایران به لحاظ فرهنگ یا یک سرزمین. این نخستین استنباط مفهوم ایران مآبی است، اما توجه داشته باشیم کاربرد ما از مقوله ایران مآبی در چارچوب برداشت هانری کربن ایران شناس و اسلام شناس نامی فرانسوی است. هانری کربن اصطلاح ایران مآبی را از اندیشمندی روس به نام خومیاکف گرفته است. از نظر خومیاکف، اساساً تاریخ بشری همواره شاهد درگیری و رقابت دو بینش و دو اصل بنیادی یا تمدنی بوده است؛ یکی اصل آزادی که از طریق آفرینش و خلق خود را مطرح می کند و دیگری اصل جبر و ضرورت که با زایش و تکثیر خود را بیان می کند. این دو اصل و جهان بینی در تحول تاریخ با یکدیگر کشمکش داشتند. خومیاکف و کربن منشاء نخستین نگرش را در حوزه وسیع فرهنگ ایران زمین می دانند (=ایران مآبی) و ریشه دومین بینش (=کوش مآبی را در سرزمین کوش، یعنی حبشه و مصر باستان می دانند. «ایران مآبی» بیشتر بر عوامل آزادگی، خلاقیت و معنویت تکیه دارد درحالی که «کوش مآبی» بیشتر به اصول استدلال، منطق و جبر توجه می کند. شاید بتوان گفت جهان بینی «ایران مآبان» بار معنوی قدسی و متافیزیکی غنی تری دارد در حالی که جهان بینی «کوش مآبان» کارکرد مادی، دنیوی و عقلانی قوی تری نمایان می کند. اندیشه «ایران مآب» بیشتر به سوی آسمان و کیهان پرواز می کند ولی ذهن «کوش مآب» بیشتر به زمین و این دنیا متمرکز می شود. بنا براین فرضیه، فرهنگ و تاریخ همراه با این دو جهان بینی اصلی شکل گرفته و هانری کربن تقسیم بندی خومیاکف را به کار می گیرد و آن را تکمیل می کند تا دو جریان بنیادی در نحوه اندیشیدن یا تفسیر جهان را مشخص و تفکیک کند
الف) اندیش ورزان و حکمایی که به الهام، کشف و شهود، تخیل خلاق، آزادی و معنویت ارج می نهند.
ب)متفکران و فلاسفه یی که اساساً به منطق استدلالی، جدل، عقلانیت، ضرورت و واقعیت تکیه دارند.
اعضای هر جریان تبار فکری یا معنوی مشترکی دارند. کسانی که بیشتر برداشت شهودی، تخیلی، متعالی یا اخلاقی دارند در مسیر «ایران مآبی» قرار می گیرند و متفکرانی که بیشتر استدلالی، منطقی، واقع بین یا سفلایی اند پیرو خط «کوش مآبی» هستند. از نظر هانری کربن، اغلب پیش سقراطیان، افلاطون و نوافلاطونیان مانند فلوطین، پروکلوس یا پرفیریوس از خانواده ایران مآبان اند، یعنی کربن فیثاغورث، زرتشت، هرمس، سهروردی و تمامی پیروان مکتب اشراق را اهم تبار می داند. در ضمن تقسیم بندی مذکور فراتاریخی است و می توان مثلاً نگرش حافظ و مولانا را نیز «ایران مآب» انگاشت، چون آنها حکمت شهودی را بر حکمت بحثی مقدم می دانند. برای کربن، ارسطو و مشائیون که بیشتر به منطق، استدلال و واقعیت ها تکیه می کنند و کمتر به ایده، تخیل و تقدس توجه دارند «کوش مآب» محسوب می شوند و نیز هگل که نگرش و روشش بر استدلال، منطق و خردورزی استوار است. از نظر نگارنده این سطور، نیچه را باید از تبار ایران مآبان دانست زیرا او بیشتر اهل کشف و شهود، تخیل خلاق و آزادگی است و از منطقیون و استدلالیون می گریزد. او خود می گوید از تبار فیثاغورث، زرتشت و افلاطون است.۱۱
علاوه بر کربن، یک شاعر اسکاتلندی به نام کنت وایت بر اساس خویشاوندی فرهنگ ها و قرابت جهان بینی ها فرضیه و تقسیم بندی دیگری ارائه کرده است. این شاعر و عارف معاصر که بینشی نیچه یی نیز دارد- یادآور رنه شار و ویکتور سگالن است- بر این باور است که میان قوم سلت (که دو هزار سال پیش از میلاد راهی و ساکن اروپا شد)، دنیای دوران پیش سقراطی و نواحی قفقاز و سیتی (=سکستان) همسانی و همنوایی فرهنگی وجود دارد. وایت می گوید فرهنگ های سلتی و پیش سقراطی از ماتریالیسم و راسیونالیسم فاصله دارند و به الهام و کشف و شهود و تعالی گرایش دارند. در واقع برداشت وایت (که متوجه پیوند انسان با کیهان است) نظریه فراتاریخی و فراملی خومیاکف- کربن را تکمیل می کند.۱۲
در جهت تقویت نظریه «ایران مآبی» می توانیم به نکته دیگری اشاره کنیم. از همان دوران پیش سقراطیان، بین ایران و یونان ارتباطات بسیار گسترده وجود داشت و بنا بر روایت ادوکس تاریخ نگار اهل کنید، شاگردان افلاطون در آکادمی آرا زرتشت را بررسی می کردند. در میان آنان شهروندی هخامنشی اهل بین النهرین حضور داشت. یعنی ایرانیان و یونانیان تبادل فکری داشتند و پژوهش های انجام شده نشان می دهد فرهنگ ایران زمین- به ویژه در دوران کوروش و خشایارشاه- تاثیر فراوانی بر یونانیان و ایونی گذاشته. فیلسوفان یونانی، چه پیش از سقراط و چه پس از وی با اندیشه های زرتشت و بینش های ایرانی آشنا بودند و بی دلیل نیست که افلاطون و به خصوص گزنفون به عقاید آنها اشاره می کنند. پژوهشگران نامی مانند امیل بنونیست استاد پورداوود، دکتر هومن، مجتبایی،... و اًستفان پانوسی به مضامین ایرانی در نوشته های افلاطون اشاره کرده اند. ۱۳ آنها از مفهوم «ایران مآبی» بهره نمی گیرند ولی تاثیر تاریخی ایرانیان بر آثار افلاطون را نشان داده اند. برخی از پژوهشگران هراکلیتوس را متاثر از بینش های زرتشت یا عقاید رایج در شرق و مصر باستان می دانند، همان هراکلیتوس مورد علاقه نیچه، تحقیقات اخیر برایان هرنشمیت یا وایزهوفر به خوبی نشانگر وسعت نفوذ فرهنگ ایران زمین در دوران سقراط و افلاطون است و از منظری کاربرد مفهوم ایران مآبی را تایید می کند.۱۴
اگر بپذیریم افلاطون ایران مآب است، گرایش فارابی و سایر اندیشمندان افلاطونی (و نیز نیچه که یک ایران مآب و نوافلاطونی خاص است) به افلاطون بیشتر جنبه ایران مآبی دارد نه افلاطونی. شاید بتوان از چنین منظرگاهی تاریخ فلسفه و حکمت را بازخوانی کرد و از برخی بن بست های معرفتی بیرون آمد.
چرا برخی فیلسوفان مانند افلاطون و نیچه «ایران مآب» از دموکراسی می گریزند یا آن را به نقد می کشند؟ شاید یکی از علل داشتن جهان بینی «ایران مآب» است؛ بینشی که با دموکراسی همخوانی چندانی ندارد. البته این موضوع نیاز به کند و کاو بیشتری دارد و در خاتمه این گفتار، به بیان دو نکته بسنده می کنم.
- نخست اینکه فضا- زمان فرهنگ ما، چه قبل از اسلام چه پس از اسلام، بعد متافیزیکی و قدسی ژرفی داشته و همواره از باورها و نگرش های دینی و عقاید عرفانی سرزمین های بین النهرین، خوارزم و کشورهای پیرامون ایران، قفقاز متاثر بوده است. اغلب این کشور ها به نظام دموکراسی به شیوه آتنی (مگر در دولت- شهرهای خلیج فارس و حول و حوش امارات) گرایش یا آشنایی نداشتند، یعنی اینکه در مناطق و کشورهای این حوزه فرهنگی، چه در دوران سلسله هخامنشی و چه پس از آن به حکومت های دموکراتیک برنمی خوریم. آیا بینش «ایران مآب» موجود مانع رشد نظام دموکراسی عصر باستان در این سرزمین ها بوده یا عوامل متعدد دیگری دخالت داشتند؟ به همین گونه در دوران اسلامی، به ویژه از سلسله صفویه تا دوران قاجار و پهلوی از نظام و بینش دموکراسی خبری نیست. به زبان دیگر، تاریخ ما بر استبداد و «عدم دموکراسی» شکل گرفته و این «فقدان» قابل تامل و بررسی است. آیا ایرانیان بیشتر اهل استبدادند تا دموکراسی؟
- نبودن این شیوه کشورداری در تاریخ و فرهنگ کشور ما امکان شکل گیری و استقرار آن را نفی نمی کند، زیرا در اروپا نیز دموکراسی به مرور مستقر شد. اما مطالب فوق به زمینه فرهنگی و عوامل نامناسب اشاره داشته. اگر متفکران و کارشناسان بتوانند از تعصبات بنیادگرایی دموکراتیک (اصطلاح مارسل گوشه) رهایی یابند می توان در جهت تلفیق پویای سنت و تجدد پاسخ های درخور مردمسالاری فرا داد.
دکتر حامد فولادوند

پی نوشت ها
۱-گویا سقراط آفتاب پرست بوده، یعنی پیرو آیین مهرپرستی و میترای ایرانیان. رک
A.Bremond,La religion de Platon ۱۹۶۲
۲- رک آثار گزنفون، آریستوفان و دیوگنس لرتیوس
۳- رک فصل «فیلسوف مقتول» در کتاب
F.Chatelet Platon, ۱۹۶۵
۴- رک آثار
J.P.Vernant, Moses Finley,Momiglian... A P.Vidal Naquet, la dژmocratie vue dصailleurs,۱۹۹۰
۵- رک مقالات مربوط به مناسبات علمی و فرهنگی و تاثیرات متقابل یونان و ایران در دوران باستان
G.Perrot, les rapports de la Perse et de la Grڈce ۱۸۸۹
R.Reitzenstein, H.H.Schaeder,Studien zum antiken synkretismus aus Iran und Griechenland ۱۹۶۵
۶- رک Koutorga, Mژmoire sur le parti persan dans la Grڈce ancienne ۱۸۶۰
M.Mac Gregor, the pro-persian party at Athens from ۵۱۰ to ۴۸۰,Harvard studies ۱۹۴۰
۷- روبرت موزیل در جستار خود «در باب حماقت» (۱۹۳۷) به شکل ها و کاربرد های جهل و حماقت می پردازد. رک
R.Musil De la bگtise ۲۰۰۰ allia uber die dummheit
۸- رک نیچه، غروب بتان، گفتار دوازدهم، ۱۸۸۸
۹- در مورد نگرش سیاسی نیچه رک
S.Goyard-Fabre, Nietzsche et la question politique ۱۹۷۷
۱۰- رک «جمهوری» افلاطون و
Leo Strauss,J.Cropsey, Histoire de la philosophie puf ۱۹۹۹ pp.۶۶-۶۷
۱۱- رک de puissance t.۱ p.۳۸۶ La volontژ
۱۲- رک آثار کنت وایت که مدیر مجله
Les cahiers de gژopoژtique است
۱۳- رک استفان پانوسی، تاثیر فرهنگ و جهان بینی ایرانی بر افلاطون، ۱۹۷۸
۱۴- رک J.Wiesenhofer, Persien, der faszinierende Feind der Griechen Guteraustaussh und kulturtransfer ۲۰۰۴
یونانیان شیفته باغداری و گلکاری ایرانیان بودند.
منبع : روزنامه اعتماد