سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

پاپ ژان پل دوم و اخلاقیات جسم


پاپ ژان پل دوم و اخلاقیات جسم
آنچه پاپ ژان پل دوم از خود به جای گذاشته است، گستره‌های بسیاری از زندگی آدمی را در بر می‌گیرد. وی رهبر مذهبی معتقدان مسیح، رهبر اخلاقی جهان غرب طی جنگ سرد و پس از آن، و یک فیلسوف مدرن واقعی بود که تمامی فرضیات مدرنیته را نپذیرفت. نوشته‌های وی نه تنها برای جهان کاتولیک، که برای تمامی انسان‌ها، و نه در زمینه الهیات، که در محدوده اخلاقیات نیز حائز اهمیت هستند.
● مخالفت با الهیات جسمانی
برای درک این موضوع که میراث ژان پل در زمینه الهیات جسم ممکن است چه تاثیری بر مناظرات آینده مبحث «اصول اخلاقی زیست‌شناسی» بگذارد، باید ارتباط عقاید وی با این مناظرات را دریافت. البته این کار تا حدودی مشکل است؛ چرا که این دو در واقع هیچ ارتباطی به یکدیگر ندارند، مگر این که منظور از ارتباط این باشد که بتوان از متون تعلیمی ژان پل اظهارات منطقی و پیشنهادات سیاسی برگزید، به صورتی که این گزیده‌ها به «پیشرفت بحث کمک کند» و «راه سومی ارائه دهد» یا «ابهامات اخلاقی را روشن کند».
در حقیقت این کتاب هیچ «بحث»، «طرح»، یا «پیشنهادی» مطرح نمی‌کند، بلکه تصویر کاملی از زندگی جسمانی و روحانی انسان ارائه می‌دهد. این تصویر یک کلیت مستقل است که فرد می‌تواند آزادانه آن را به عنوان یک کل بپذیرد، یا رد کند. از نظر فردی که ادراک مسیحایی ژان پل دوم از جسم را می‌پذیرد، و باور دارد که هر انسان از نخستین لحظه وجود، از ابدیت پدید می‌آید و به سوی ابدیت بازمی‌گردد(۱)، در رابطه با تعهدات ما در قبال رمز و راز زندگی هیچ مطلب گیج‌کننده یا قابل بحثی وجود ندارد.
نه تنها هر سقط جنین، بلکه نابودی جنین‌های اضافی که در کلینیک‌های باروری یا برای تحقیق درباره سلول‌های جنینی ایجاد می‌شوند نیز قتل محسوب می‌شود. تولید کلون‌ها، ایجاد کیمرا(۲) از طریق ترکیب DNA انسان و حیوان، و حتی نابودی هم‌نوعان ناقص، زاید و زیادی که این تحقیقات ایجاد می‌کنند، در هر صورت و شکلی عملی شیطانی است.
حتی اگر تحقیقات انجام گرفته در خصوص سلول‌های جنینی راهی برای مداوای معلولان، تاخیر پیری و ترمیم آسیب مغزی باشد، و یا حتی عمر را طولانی کند، هیچ یک از این مسائل تاثیری بر مشکلات اخلاقی قضیه نمی‌گذارد. زندگی انسان لایتناهی است، نه یک منبع ابزاری.
زندگی انسان مقدس است و هیچ سود و منفعتی نمی‌تواند نابودی آن را توجیه کند.
به بیان دیگر، می‌خواهم ثابت کنم که دقیقا همین «عدم ارتباط» است که الهیات ژان پل دوم را به اصول اخلاقی زیست‌شناسی فعلی مربوط می‌سازد. باید بگویم آنچه در الهیات جسم مرا که یک مسیحی ارتدکس شرقی هستم، به وجد می‌آورد، نه هماهنگی کامل آن با باورهای ارتدکس در خصوص منشا و پایان طبیعت انسانی، بل این موضوع است که این متن از ابتدا تا پایان سرشار از عقیده‌ای راسخ و مصالحه ناپذیر است و نسبت به پرهیزگاری‌های پیش پا افتاده و تعصب نسبت به مدرنیته که ارتدکس شرقی را فراگرفته، بی‌تفاوت است.
ژان پل به نوعی با زبان ویژه پدیدارشناختی خود که علاقه خاصی به آن داشت، برداشت کهن مسیحی از انسان را دوباره بیان می‌کند، و از خواننده دعوت می‌کند به جهانی که وی توصیف می‌کند، پا بگذارد. در حقیقت ژان پل در انسان‌شناسی خود هر گونه دوگانگی میان روح و جسم را رد می‌کند. اندیشه مدرن امروزی، روح را ـ حال چه به آن باور داشته باشیم یا نه ـ نوعی جوهره جادویی، نوعی وجود روحانی می‌داند که همچون شبحی در یک ماشین، در جسم آدمی سرگردان است. به بیان دیگر ما گمان می‌کنیم روح و جسم از یکدیگر مجزایند و تنها به واسطه وحدتی معجزه‌آسا به هم پیوند خورده‌اند. چنین دیدگاه‌هایی است که راه برای برخی تصورات پوچ مسیحی می‌گشاید؛ تصوراتی مبنی بر این که روح در غده هیپوفیز قرار گرفته است. حتی برخی اخلاق‌گرایان مذهبی به این اندیشه خرافه دامن زده‌اند که روح در سه ماهه دوم وارد جنین می‌شود. اما روح زنده‌ای که کتاب مقدس از آن سخن می‌گوید ـ و ژان پل نیز در تلقی خود از باب آفرینش (صفر پیدایش) به آن اشاره می‌کند ـ یک کل جسمانی و روحانی است؛ فردی است که نفس خدا از نیستی پدیدش آورده است. روح زندگی، حیات جسم و ذهن است.
آن چیزی است که توماس آکویناس قدیس(۳) از آن با عنوان «قالب جسم» یاد کرد. قدرت حیاتی است که از لحظه لقاح در بدن مادر دمیده می‌شود، زندگی می‌بخشد و شکل‌دهنده است؛ تمامی نیروهای حیات را در وحدتی زنده نگه می‌دارد، و تجارب گوناگون را در هویتی رو به رشد و پیوسته جمع می‌آورد. به نوعی تمامی ابعاد وجود آدمی ـ از غرایز حیوانی گرفته تا منطق ذهنی ـ احساس و خرد، شهوت و تفکر، تخیل و کنجکاوی، اندوه و شادی، امیال طبیعی و اشتیاق‌های ماوراء‌الطبیعی، جسم و جان را در برمی‌گیرد.
ژان پل معتقد است که نباید جسم را به منزله ظرفی برای روح در نظر گرفت، بلکه جسم مظهر، نماد و سبب مادی روح است. این موضوع بدان معناست که حتی اگر بتوانیم حیات جسم را تا ابتدایی‌ترین سازنده‌های آن دنبال کنیم، به نقطه‌ای نمی‌رسیم که انسان ناپدید شده، و یک ارگانیسم فیزیکی صرف یا انبوهی از بافت‌های ناتمام و یا خمیرمایه‌ای از واکنش‌های شیمیایی خودجوش بر جا ماند. حیات جسمانی انسان حیات روحی او نیزاست که نوعی وقار الهی، نوعی شور وصل در آن موج می‌زند.
نقاط متضاد تصویر ژان پل از انسان را می‌توان در میان طرفداران اخلاق زیست‌شناسی، در جنبش تعصب‌آمیز نئوداروینیست‌ها یافت که از آنها با عنوان فرا ـ انسانی یاد می‌شود.
حتی یک هجونویس علاقه‌مند به مطالب دهشت‌انگیز نیز نمی‌تواند چیزی تهوع‌آورتر از این اختراع کند؛ با این حال این جنبش در برخی حوزه‌های جامعه مقبول و محترم است. عقیده اصلی این جنبش آن است که امروزه بشر ناگزیر باید کنترل تکامل خود را به دست گیرد، و این در حالی است که اکنون به خاطر پیشرفت‌های تکنولوژیک و سیاست‌های اجتماعی در آستانه بشر مداری صرف به گلن(۴) ها فراتر برویم. بدین ترتیب شاید روزی به موجوداتی بدل شویم ـ که طبق گفته‌های لی سیلور، زیست‌شناس پرینستونی ـ تفاوت‌مان با انسان‌های عادی به سان تفاوت انسان‌های عادی از کرم‌های ابتدایی باشد. یعنی باید تلاش کنیم به خدایان بدل شویم. بسیاری از توهمات هذیان‌وار طرفداران جنبش فرا ـ انسانی روزی را نوید می‌دهند که ما بتوانیم بدون قید و بندهای اخلاقی، قانونی یا زیبایی‌شناختی، خودمان را به دلخواه خود دگرگون کنیم و بهبود بخشیم. به عبارت دیگر قادر خواهیم بود با تجاوز از مرزهای ژنتیکی بین انواع (که هم‌اکنون چگونگی آن را آموخته‌ایم) اشکال جدیدی از حیات پیوندی و مرکب ایجاد کنیم و یا حتی واریته‌های تکثیر شونده بی‌پایانی از گونه‌های جدید پسا ـ انسانی تولید کنیم که قابلیت جفت‌گیری با یکدیگر را نیز نداشته باشند.
ظاهرا ما در این جا با تصوراتی مواجه هستیم که نه در نتیجه تفکر و تامل جدی، که تحت تاثیر کتاب‌های کمیک ایجاد شده‌اند. گرچه جنبش فرا ـ انسانی مضحک به نظر می‌رسد، اما در حقیقت تنها در نتیجه ظهور مجدد ایدئولوژی اصلاح نژادی در جوامع پزشکی، علمی و آکادمیک است.
اگر چه بسیاری از طرفداران جدید اصلاح نژاد اشتیاق خود برای رفاه بیشتر هم نوعان‌شان را جدا از قدرت‌طلبی ناخوشایند اصلاح نژادگرایان قدیمی می‌دانند. چرا که (به گفته خودشان) تنها طرفدار نوعی مهندسی ژنتیک گزینشی هستند ـ اما روشن است که این افراد یا سعی می‌کنند خود را بفریبند یا ما را گمراه کنند. ولی افرادی ـ همچون جوزف فلچر از هاروارد ـ که بوضوح معتقدند اقدامات اجباری قانونی لازمه هر گونه تلاش صادقانه برای بهبود نسل آدمی است، خیلی صادقانه‌تر با موضوع برخورد می‌کنند.
فلچر به واسطه انتقاد بی‌شرمانه‌اش از پزشکی نوین با عنوان «حوزه پاک و خالص ژنتیکی ما را با گونه‌های پست آلوده می‌کنند» مشهور است. وی همچنین در وصف مزایایی مدیحه‌ سرایی می‌کند که با حذف «مونگول‌ها»، «معلولان» و دیگر « بیماران ژنتیکی» نصیب نسل بشر می‌شود، پیش از آن که این افراد با زندگی بی‌ارزش خود باری روی دوش ما بگذارند.
بنا به اعتقاد وی تولید مثل یک امتیاز است، نه یک حق. وی پیشنهاد داده است که دولت، مادران را مجبور ند جنین‌های ناقص و بیمار خود را ـ حتی برخلاف میل‌شان هم که شده ـ سقط کنند.
نیازی به گفتن نیست که وی عملکرد دولت در جهت عقیم‌سازی اجباری را سیاستی منطقی دانسته است و حتی در این زمینه با لینوس پارلینگ هم‌عقیده است که باید افرادی را که از نظر ژنتیکی پست هستند، در یک طبقه اجتماعی جا داد و آنها را با علامت‌های ماندگاری که بالای پیشانی‌شان داغ می‌شود، مشخص کرد. وی در مقاله وحشتناک و دیوانه‌وار خود به نام «اخلاقیات کنترل ژنتیکی» از خلق «کیمراها یا فروـ انسان‌ها» حمایت کرد تا به انجام کارهای خطرناک و بی‌ارزش بپردازند. کارهایی که اکنون بر عهده افراد کند ذهن و عقب‌مانده است.
وی ظاهرا دربان‌ها، کارگران ساختمانی، آتشنشان‌ها، معدن‌چیان و افرادی از این دست را کندذهن و عقب‌مانده می‌داند. البته همواره در یاوه‌گویی‌های فلچر درباره «کندذهن‌ها»و «معلولان ذهنی» نوعی جسارت سبک‌مغزانه وجود داشته است.
اما براستی اگر از دیدگاهی مبتنی بر سودمندی افراد به اخلاق‌گرایان آکادمیک نگاه کنیم ـ افرادی مانند فلچر که متفکران متوسط‌الحالی هستند، پشتوانه فرهنگی ضعیفی دارند و هیچ استعداد مشخص، دستاورد فلسفی قائم بذات یا سبک نوشتاری خاصی ندارند ـ این افراد شاید تنها عنصر کاملا بی‌مصرف جامعه را تشکیل دهند.
اگر تولید مثل نه یک حق، که یک امتیاز اجتماعی باشد، آیا درست است به زنی اجازه دهیم چنین انسانی را به وجود آورد؟ و آیا چنین مردانی به نوبه خود حق دارند زاد و ولد کنند؟
من صادقانه این سئوال را می‌پرسم، چرا که گمان می‌کنم پاسخ این سئوال به کشف حقیقتی تردیدناپذیر درباره جنبش‌های اجتماعی طرفدار اصلاح نژاد کمک می‌کند. به بیان دیگر معیارهایی که تعیین می‌کنند چه زندگی‌هایی ارزش زیستن دارند و چه زندگی‌هایی نه؟اگر از من می‌پرسیدند چه ویژگی‌هایی را باید در آدمی سرکوب یا تشویق کرد، ابتدا سعی می‌کردم بفهمم آیا چیزی به اسم استعداد ژنتیکی به حماقت اخلاقی وجود دارد یا نه، آن گاه در صورت وجود چنین چیزی، آن را از میان می‌بردم. در این صورت افرادی مانند جوزف فلچر، پیتر سینگر، لینوس پاولینگ یا جیمز راشلز به وجود نمی‌آمدند.
اما این ایده به خودی خود دارای تناقض است. تنها افرادی می‌توانند درباره حق زندگی دیگران تصمیم بگیرند که معتقدند اصولا باید چنین تصمیماتی گرفته شود، و موضوع هراس‌انگیز این است که هیچ چیز از ایدئولوژی پشت مهندسی ژنتیک انسانی جان سالم به در نبرد.
پیش‌بینی‌های جنبش فراـ انسانی به عنوان یک فلسفه اخلاقی افسانه‌وار است و هیچ ارتباطی به هیچ یک از دستاوردهای علم ژنتیک ندارد، چنانکه آن‌ها را تنها می‌توان رویایی رقت‌انگیز درنظر گرفت.
دیدگاه متافیزیکی که در رابطه با ماهیت انسانی اتخاذ می‌کند به هیچ وجه خاص و جالب نیست. جوزف فلچر فردی است با ذهنیتی جانور خوی که ناامیدانه می‌خواهد باور کند از دیگر انسان‌ها برتر است؛ فردی که نقشه‌های بی‌رحمانه‌اش برای خلق یک نژاد برده، انگ زدن بر دیگران به این عنوان که از نظر ژنتیکی از او پست‌تر هستند، و اعمال قدرت بر اذهان و اجسام افراد مادون‌تر به او هیجانی شهوانی می‌بخشد. با این حال اصول و عقاید وی در جامعه آکامیک طرفدار دارد، و فرضیاتش درباره ارزش و معنای زندگی تبدیل به دستور زبان غالب بخش بزرگی از اخلاق‌گرایان زیست‌شناس شده است. اگر روزی فرا رسد که بخواهیم از طریق برنامه‌ریزی و دستکاری‌های ژنتیکی برنامه‌ای هر چند متعادل برای بهبود و ارتقای گونه‌ها به کار گیریم، افرادی که دارای چنین عقایدی هستند و چنین فرضیاتی را می‌پذیرند، آینده بشریت را رقم خواهند زد. و افرادی که در برابر سستی کم‌طاقت هستند و ضعف را تحقیر می‌کنند، نهایتا به تباهی و شر کشیده خواهند شد.
اما چرا درباره این مسائل بحث کنیم؟
بیشتر مباحث فعلی در اخلاق زیست‌شناسی شامل اصلاح نژاد سیستماتیک یا جنبش پساـ انسانی نمی‌شود، بلکه بر تحقیقات پزشکی و مسائلی همچون وضعیت جنین‌هایی متمرکز است که هرگز روی کودکی را نمی‌بینند. درست است که ما هم‌اکنون به قصد دستیابی به منافع پزشکی و تکنولوژیکی از مرز میان گونه‌ها گذشته‌ایم، و کلون کردن هم دیگر یک نظریه علمی صرف نیست، اما حتی در این زمینه‌ها نیز مسائل مربوط به سلامت و شیوه‌های درمانی جدید مطرح است و مطمئنا نیازمند موشکافی اخلاقی از جانب همه ما هستند. اما آیا من برای آن که هیچ ابهامی متوجه مطلق‌گرایی مسیحی من نشود، سئوالات دشواری در زمینه اصول اخلاقی مطرح می‌کنم؟
شاید.
اما گمان می‌کنم که متافیزیک، عقاید تعصب‌آمیز و عرفان جنبش فراـ انسانی یا اصلاح نژادگرایان فلچری در پس پرده پنهان شده است، و در خط پایان اجتناب ناپذیر هر جنبشی انتظار ما را می‌کشد که روح زنده را ـ زندگی را که اکنون با تمام شکنندگی و ظرافتش پیش روی ما قرار دارد ـ قربانی پیشرفت علم، پزشکی یا نوع بشر کند. به بیان دیگر، من مسائل را در حد نهایت آنها بررسی می‌کنم، چرا که در حد نهایت است که می‌توان حقیقت را یافت، و این حقیقت دوباره ما را به سوی الهیات جسم ژان پل دوم سوق می‌دهد.
باید درک کرد که تفاوت میان انسان‌شناسی الهی ژان پل و ماتریالیسم بی‌رحم طرفداران جنبش فرا انسانی، تنها تفاوت میان دو تصویر کاملا متضاد از انسان نیست، بلکه در حقیقت تفاوت میان دو تصویر کاملا متضاد و مخالف از خداست. در واقع ـ و حداقل از نظر سنت‌های مسیحی ـ هیچ چیز گناه‌آلودی در شوق خدا شدن وجود ندارد. و اگر تنها یک بخش از باورهای جنبش فرا ـ انسانی باشد که تحقیرآمیز به نظر نرسد ـ یک لحظه کوتاه، گذرا و ناکامل معصومیت ـ همین صداقتی است که در بیان شوقی کاملا طبیعی موج می‌زند. از دیدگاه نظری سرنوشت بشریت آن است که با کمک قدرت روح‌القدس در مسیح تجلی یابد، شریک طبیعت الهی شده(۵) (رساله دوم پولس، آیه ۴، باب اول) و خدا خوانده شود(۶) (انجیل یوحنا، آیه ۳۴، باب ۱۰).
به بیان دیگر زمانی که مسیح در تجسد دنیوی‌اش ماهیت انسانی به خود گرفت، راه یکی شدن با طبیعت الهی را برای تمامی انسان‌ها گشود.
این درک از رستگاری که از دوران بنیان‌گذاران کلیسا تا قرون وسطی مفهوم کلی الهیات را تشکیل می‌داد، تا این اواخر از بیشتر عقاید مذهبی غرب رخت بسته بود، اما در شرق، همواره بر مفهوم ایمان مسلط بود و قلب الهیات جسم ژان پل را نیز تشکیل می‌دهد.
وی در اوانجلین ویته (Evangeline viae) می‌نویسد:
انسان به سوی نقطه کمالی در زندگی فرا خوانده می‌شود که فراتر از ابعاد وجود خاکی اوست، چرا که این کمال از سهیم شدن در حیات خداوند حاصل می‌شود. شکوه و جلال این شور ماوراء‌الطبیعی عظمت و ارزش زندگی انسان را حتی در این دوره گذرا آشکار می‌سازد.
انسان‌شناسی ژان پل از نوعی است که یک خداشناس ارتدکس آن را «اومانیسم انسان خداگونه» می‌نامد. «حیات روح» تاثیرگذارترین متنی که در الهیات جسم وجود دارد، تلاش می‌کند با بررسی غایتی که انسان به سوی آن فراخوانده می‌شود، صورت راستین وی را آشکار سازد، تا شکوه دورنمای آخرتی که انسان انتظار آن را می‌کشد، زندگی این دنیایی او را تحت تاثیر قرار دهد و روشن سازد. بنابراین از نظر ژان پل این جسم زمینی با وجود تمام سستی، فقر و محدودیت‌هایش در حرکت به سوی آن جسم باشکوه رستاخیزی است که مد نظر ژان پل است.
جسم فانی بذر جسم نامیرا و مقدس پادشاهی خداوند است، ضعف این جسم، نیروی جسمی «سرشار از قدرت است»، آدم زمینی هم‌اکنون به شکوه آدم پیشین، به مسیح زنده و عروج یافته پیوسته است.
از نظر پاپ فقید بشریت الوهی چیزی نیست که فراتر از دسترس انسان باشد، و مطمئنا نیازی نیست برای آن که نسل پسا انسانی آینده به آن دست یابند، نسل فعلی را قربانی کرد. بلکه شکوهی است که در اعماق وجود هر فرد پنهان شده ـ حتی در وجود معلولان و افراد کندذهن و افرادی که از نظر ژنتیکی پست هستند ـ و انتظار آشکار شدن را می‌کشد.
چنان زیبایی و شکوه و قدرتی که اگر ما قادر به دیدن آن بودیم یا وحشت‌زده می‌شدیم یا آن را می‌ستودیم، اما ظاهرا هیچ یک از این مسائل توجه ماتریالیست‌های مکتب‌گرا را جلب نمی‌کند و آنها را تحت تاثیر قرار نمی‌دهد. تفاوت میان تصویری که ژان پل از انسان ارائه می‌دهد و تصویر فرا ـ انسان که تکنولوژی نوپای مهندسی ژنتیک آن را مطرح کرده است، تفاوت دو فلسفه اخلاقی یا عملی نیست، بلکه در این میان خصومت آشتی ناپذیر دو مذهب، دو علم ماورا‌ءالطبیعه، دو جهان و در نهایت دو خدا حکمفرماست.
و این تفاوت و خصومت تنها ماهیت اخلاقی جامعه را به خطر می‌اندازد. همان طور که گفتم، اگر چنین در نظر گیریم که متافیزیک جنبش فرا ـ انسانی در مسائلی همچون تحقیقات درباره شاخه سلول جنینی و کلون انسان مشهود است، بنابراین دامن زدن به چنین اعمالی به معنای تحریک و دعوت خدایی است که از نظر من، خدای وحشت بی حد و مرز است؛ خدایی که اشتهایی سیری‌ناپذیر برای قربانی دارد. و مگر نه اینکه انسان‌ها را به واسطه خدایشان می‌توان شناخت.
از یک دیدگاه، انسان سایه خدایی است که می‌پرستد. روشی که ما خدای خود را فرا می‌خوانیم و از او دلجویی می‌کنیم، و چگونگی جلوه‌گر شدن او بر ماست که کیستی و چیستی ما را تعیین می‌کند. فرد ماتریالیستی که آرزو دارد اشراف بیکنی(۷) بشریت مدرن روی طبیعت کیهانی، طبیعت انسانی را نیز در بر گیرد ـ و بر جسم و آنچه از آن زاده می‌شود تسلط یابد، و آینده بشر را از قضا و قدر و ابهام تهی سازد ـ فردی است که می‌خواهد با انسان نبودن، با سرکوب و نابود کردن انسانیت به این غایت دست یابد. این آرزویی ارزشمند و در عین حال فاسد است؛ آشوبی بیمارگونه، رویای راهی بی‌پایان از میان وحشت و شرارت، فدا کردن بی‌رحمانه همه خوبی‌ها در درگاه خدایی بی‌شکل، سیری‌ناپذیر و نامحدود است.
گرچه برای مسیحیانی که روی سخن ژان پل با آنهاست، فرد تنها از طریق پرورش زیبایی و شکوه جسم، ممارست در پرهیزگاری، عشق به خدا و همسایه به الوهیت دست می‌یابد. و این چنین نه تنها تمایلی به رها شدن از انسانیت خود ندارد، که می‌خواهد آن را به تمامی درک کند و به انسان خدا وار (لقب حضرت مسیح) بپیوندد، که ما را دوباره در خود خواهد ساخت. و این درست نقطه متضاد حالت اول است.
برای افرادی که معتقدند زندگی تنها تراکم تصادفی ماده است، و ارزش آن را با محاسبات سودجویانه مبتنی بر هدف و وسیله می‌سنجند، و افرادی که باور دارند زندگی نعمتی ماوراء‌الطبیعی است که به سمت شکوه ابدی جریان دارد، هر لحظه هستی معنا و نوید متفاوتی دارد.
برای یک گروه، کودکی که با علایم داون (نشانه‌های عقب‌ماندگی ذهنی) متولد می‌شود، یک رسوایی ژنتیکی است و باید همچون یک قربانی در جهت رفاه و خیر اجتماع و آینده نابود شود. اما از نظر گروه دیگر، همین کودک عقب‌مانده نزد خداوند وجودی بالقوه زیبا و نیرومند است؛ چنان که اگر با چشمان گناه‌آلود خود به او بنگریم، از پای در خواهیم آمد.
از برخی جهات می‌توان انسان را یک دوره تاریخی در نظر گرفت. گرچه ایده ارزش بی‌نهایت هر زندگی با غریزه ما سازگار نیست، پیشینه‌ای در پس خود دارد.
از زمان استیلای دین تجسد الوهی، تصویری نوینی از انسان ایجاد شد که طی چندین قرن بعد - گرچه با فراز و نشیب ـ حاکم بود. گرچه مفهوم ارزش مطلق هر فرد ـ این اختراع یا کشف یا عرف مسیحی ـ اکنون بتدریج از آگاهی ما محو شده و جای خود را به مفهومی «واقع‌بینانه‌تر» خواهد داد، الهیات جسم ژان پل هرگز با آن گونه درک از انسان که ماورای ایمان مسیحی است ارتباطی نخواهد داشت. بین این دو نظام هرگز مبادله، تعدیل دیدگاه‌ها، مشاجره و در حقیقت هیچ گونه ارتباطی برقرار نمی‌شود. تنها چیزی که قادر است فاصله مابین این دو را پر کند، یا یک جنبش معجزه‌آسای بازگشت، یا جنبش افسوس‌برانگیز ارتداد است.
از این رو، برای مسیحیان میراث الهیات ژان پل همچون بنای یادبود عظمت و کمال «اومانیسم» ایمان آنها باقی خواهد ماند که به ایشان گستردگی ادراک مسیحی از طبیعت بشری و تقدیر را یادآوری خواهد کرد و باعث می‌شود هر زمان که با هر فلسفه، اخلاقیات یا علمی مواجه شدند که قصد داشت زندگی انسان را تا حد یک فرصت ابزاری در یک نقشه بزرگ‌تر پایین بیاورد، با آن به طرز مصالحه‌ناپذیری مخالفت کنند.
پی‌نوشت‌ها:
۱- انا لله و انا الیه راجعون
۲- کیمرا موجودی خیالی، با سر شیر و بدن ببر و دم مار است.
۳- توماس آکویناس قدیس (۷۵-۱۲۲۵) خداشناس، فیلسوف و راهب دومینیکن. وی را بزرگ‌ترین شخصیت در فلسفه مدرسی دانسته‌اند. دستاورد بزرگ او آن بود که آثار ارسطو را در اروپای غربی مقبول ساخت. علوم ماوراء‌الطبیعه و فلسفه اخلاقی او در حقیقت گسترش نظریات ارسطو بود. وی همچنین در مباحثه مشهور خود در باب وجود خدا وامدار ارسطو و فلاسفه عرب است.
۴- انسان‌های اولیه
۵- که به وساطت آنها وعده‌های بی‌نهایت عظیم و گران‌بها داده شده تا شما شریک طبیعت الهی گردید و از فسادی که از شهوت در جهان است، خلاصی یابید.
۶- پس اگر آنانی را که کلام خدا به ایشان نازل شده خدایان خواند، و ممکن نیست که کتاب محو گردد.
۷- فرانسیس بیکن (۱۵۶۱-۱۶۲۶)، فیلسوف و سیاستمدار انگلیسی. به عقیده او علم و معرفت وسیله‌ای برای غلبه بر محیط است که باید آن را از طریق تحلیل استقرایی حقایق طبیعی به دست آورد.
منبع : موسسه گفتگوی ادیان