چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

چهار شعر از علی باباچاهی


چهار شعر از علی باباچاهی
● همین هیچ ها
گیج «هیچ»های خودش شده بود
دور تا دورش را گرفته بودند همین هیچ ها
هیچ های پروانه ای / پرستویی
هیچ های برفی که مدرسه ها تعطیل نمی شود
اولین بار که دیدمش هیچ هیچ بود
هیچ هیچ / بهتر از هیچ است
مرا که دید پا نگذاشت به فرار
روی هیچ شرط بست،
آنقدر باخت که هر چه برد / فقط هیچ بود
دور تا دور مرا گرچه گرفته اند همین هیچ ها
آنقدر بïرد که هرچه باخت / فقط هیچ بود
بعداً نیز
قفل نکرد اتاق را به روی خودش
پرستوها می آمدند / می رفتند
کلمات خیس / برهنه می شدند سرما می خوردند
هیچ ها معاشقه می کردند با هم
گفتم مرا به صحرا بیندازید / به دریا انداختند
و هیچ ها معاشقه می کردند با هم،
● چطور؟
عین نفت سوخته در تاریکی رفت
اسمش را هنوز نگذاشته بودیم گذشته که در تاریکی رفت
گذشته ای که بوی نفت و رفت و قافیه های کمی دلخراش بدهد
سوار کشتی هم که بشود پیاده می شود وسط دریا
هاج و واج کف آبی که به جای پر سیمرغ آتش می زند.
موسی بندری به او می گوید سه طلاقه ات نکرده اند خواهر،
گذشته های گذشته از خزه های دریایی هم وفادارترند
دور ساق پایمان که می پیچند زمینگیرمان می کنند
یادگاری هایشان را هم به عاشق های بعدی شان نمی بخشند.
شش روز فقط از آغاز جهان گذشته بود
زباله های شناور دینامیت کشتی های نیمه غرق شده
رفت ولی در تاریکی رفت.
● پیشدرامدها
این پیشدرامدی بر اتفاق های بعدی ست؛
گلوله ی نخی که در خواب دور دست و پایت وول می خورد
گربه های بازیگوشی که جمع می شوند دور و برت
و کفش سنگینی که در گل و لای فرومی برد پاهایت را
آقای خوش سرانجام البته با خودش قهر قهر نیست
استخر را نه که در خواب در یک دقیقه دور می زند
سرش را که بیرون می آورد از آب های کپک زده
از آب های کپک زده بیرون می آورد سرش را
و این پیشدرامدی بر اتفاق های بعدی ست؛
سقف اتاق سوراخ نمی شود
بطری ها بیش از این سردشان نمی شود در یخچال
آدم ها صورت هاشان را از دست نمی دهند
آقای خوش سرانجام فقط به سه قطره ی خون تبدیل می شود
تا در شب ها وî روزهای بعد از این
در گلوی پرنده ی مرموزی سفر کند
بر دکل کشتی ها،
و این پیشدرامدی بر اتفاق های بعدی ست.
● فروشی نیست،
بی در کنار تو هم بی همه یا می توان نوشت / یا که نوشتم من؛
فلسفه ی نخلی که امروز هسته اش را می کاریم ملک الموت بهتر می داند
و آن دختر نصرانی که روی سیصد گل سرخ غلت می زند
می گوید؛ پدر، تا ریشه در آب است
تخم مرغ بزغاله زنگوله به پا می زاید
و پرنده ای که جفتش را یکبار در معاشقه قورت داده از گرسنگی نمی میرد
پس تابوتم را نصف قیمت فروختم
به نیمه ی دیگر خودم که حال خوشی نداشت
روزهای نیامده هم کاشیکاری شده نیستند
نصف دیگر من از سوراخ سنبه های عجیبی سر درمی آورد و زیر بغل اش را گرفته اند
با داروهای شفابخش هیچ وقت تکلیفم روشن نبود
- نه، نمی خورم،
و بعد از آن که در بشکه های خالی از شراب انداختند مرا
از تشنگی هلاک نشدم اما باز
بیدار شدن های سرسری
قدم زدن های سرسری
صورتت را دیگر از بر نیستم
در باران های سرسری.
منبع : روزنامه شرق