جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پدرم ! افتخار می کنم که پسر تو هستم


پدرم ! افتخار می کنم که پسر تو هستم
هیچ وقت عادت نداشته ام و ندارم موقعی كه ۲ نفر با هم گپ می زنند، گوش بایستم، ولی یك شب كه دیروقت به خانه آمدم و داشتم از حیاط رد می شدم، به طور اتفاقی صدای گفت و گوی همسرم و كوچك ترین پسرم را شنیدم. پسرم كف آشپزخانه نشسته بود و همسرم داشت با او صحبت می كرد. من آرام ایستادم و از پشت پرده به حرف های آنها گوش دادم. ظاهراً چند تا از بچه ها در مورد شغل پدرشان لاف زده و گفته بودند كه آنها از مدیران اجرایی بزرگ هستند و بعد از پسر من پرسیده بودند كه پدرت چه كاره است، پسرم درحالی كه سعی كرده بود نگاهش به نگاه آنها نیفتد، زیر لب گفته بود: «پدرم فقط یك كارگر معمولی است.» همسر خوب من منتظر مانده بود تا آنها بروند و بعد درحالی كه گونه خیس پسرمان را می بوسید، گفت: «پسرم، حرفی هست كه باید به تو بزنم.
تو گفتی كه پدرت یك كارگر معمولی است و درست هم گفتی، ولی شك دارم كه واقعاً بدانی كارگر معمولی چه جور كسی است، برای همین برایت توضیح می دهم. در همه صنایع سنگینی كه هر روز در این كشور به راه می افتند، در همه مغازه ها، در كامیون هایی كه بارهای ما را این طرف و آن طرف می برند، هر جا كه می بینی خانه ای ساخته می شود، یادت نرود كه كارگرهای معمولی، این كارهای بزرگ را انجام می دهند! درست است كه مدیران میزهای قشنگ دارند و در تمام طول روز، لباس هایشان پاكیزه می ماند و درست است كه آنها پروژه های عظیم را طراحی می كنند، ولی برای آن كه رؤیاهای آنها جامه حقیقت به خود بپوشد، باید كارگرهای معمولی، دست به كار شوند! اگر همه رؤسا، كارشان را ترك كنند و برای یك سال برنگردند، چرخ های كارخانه ها همچنان می گردد، اما اگر كسانی مثل پدر تو سر كار نروند، كارخانه ها از كار می افتد. این كارگرهای معمولی هستند كه كارهای بزرگ را انجام می دهند.» من بغضی را كه در گلو داشتم، فرو بردم، سرفه ای كردم و وارد اتاق شدم. چشم های پسر من از شادی برق می زدند. او با دیدن من از جا پرید و بغلم كرد و گفت: «پدر! از این كه من پسر تو هستم، افتخار می كنم، چون تو یكی از آن آدم های مخصوصی هستی كه كارهای بزرگ را انجام می دهند.»

نویسنده : ادپترمن
مترجم: تهمینه مهربانی
منبع : روزنامه ایران