جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

محبّت


محبّت
شناخت عظمت الهی حالت ”محبت“ را در دل بوجود می‌آورد. توجه انسان به این که خدا دارای همه صفات کمالیّه و منشأ همه جمال‌ها و خوبی‌ها است و هر چیز دوست‌داشتنی در او هست.
اگر شخص به این معنی توجّه پیدا کند در دل وی محبّت پیدا می‌شود. محبّت، در حقیقت، حالتی است که در دل یک موجود ذی‌شعور، نسبت به چیزی که با وجود او ملایمتی و با تمایلات و خواسته‌های او تناسبی داشته باشد، پدید می‌آید. می‌توان گفت: یک جاذبه ادراکی است همانند جاذبه‌های غیرادراکی؛ یعنی، همانطور که در موجودات مادّی فاقد شعور مثل آهن و آهن‌ربا نیروی جذب و انجذاب وجود دارد آهن‌ربا آهن را جذب می‌کند، با این ویژگی که جذب و انجذاب میان آن دو، طبیعی و بی‌شعور است، در بین موجودات ذی‌شعور هم یک جذب و انجذاب آگاهانه و یک نیروی کشش شعوری و روشن وجود دارد، دل به یک طرف کشیده می‌شود موجودی دل را به سوی خود جذب می‌کند که این اسمش ”محبت“ است.
ملاک ای جذب و انجذاب، ملایمتی است که آن موجود یا محبّ دارد و محبّت انسان به چیزی تعلّق می‌گیرد که ملایمت کمال آنرا با وجود خودش دریافته است:
محبّت مراتبی دارد: محبّت‌های ظاهری و مراتب معمولی در اثر این پیدا می‌شود که آن جهت محسوس و مرئی و صورت ظاهری محبوب بنحوی است که شخص محبّ وقتی آن را درک می‌کند همان ظاهر محسوس را متناسب با خواسته و ملائم با تمایلات و مطبوع طبع خویش می‌یابد و مورد توجّه و پسند و موضع تمرکز حواسّ وی قرار می‌گیرد. و به‌لحاظ این ملایمت است که می‌گویند: آن شیء دارای جمال است و به‌واسطه جمالش جاذبه‌ای دارد که دل را متوّجه خودش می‌کند و کششی دارد که حواسّ و عواطف انسان را بسوی خود جلب می‌کند.
اما محبّت، مراتب دیگری فوق مراتب معمولی نامبرده دارد؛ چرا، که نوع دیگری از کمال‌های نامحسوس و غیرقابل رؤیت وجود دارند که وقتی انسان آنها را از طریق ادراکی متناسب با خودش درک می‌کند آنها نیز مورد توجّه و پسند وی قرار می‌گیرند و توجّهات انسان روی آنها تمرکز می‌یابد و در دل خود نسبت به آنها احساس محبّت می‌کند. فی‌المثل، کسانی که دارای بعضی از صفات بلند روحی هستند نظیر: شجاعت، سخاوت، گذشت، ایثار، درجات بالای علمی و دیگر صفاتی که انسان آنها را می‌پسندد و فطرتاً نوعی کشش و علاقه با آشنائی و یگانگی با آنها را در دل خویش می‌یابد، انجذاب قبلی نسبت به کسی که دارای این صفات است پیدا می‌کند و دلش به طرف او کشیده می‌شود، با اینکه این صفات، محسوس و مرئی نیستند. بنابراین، این هم یک نوع محبّت است نسبت به یک جمال معنوی نامحسوس؛ ولی مورد درک انسان.
پس منظور از جمال در اینجا همان صفت دل‌پسندی است که انسان با درک آن انبساط خاطر پیدا می‌کند، خوشحال و خرسند می‌شود. طبیعی است هر جمال و زیبائی باید با آن کسی که آن را درک می‌کند با خواسته‌ها و تمایلاتش، ملایمت داشته باشد و موجبات خرسندی، خوشوقتی و خوشحالی وی را فراهم آورد و روشن است که این یک امر نسبی خواهد بود؛ زیرا، این حقیقت، کاملاً، امکان‌پذیر است که چیزی را شخصی بپسندد و زیبا ببیند و همان را شخص دیگری نپسندد و در نظرش نازیبا و نامطبوع جلوه کند. فی‌المثل، در جهان طبیعت، رنگ‌‌هائی وجود دارد که در نظر بعضی افراد، زیبا و خوش‌منظر و در نظر بعضی دیگر نازیبا و ناخوشایند است و حتّی بعضی حیوانات به آن جذب می‌‌شوند و بعضی از آن می‌‌رمند. از شنیدن یک نغمه یا آهنگ، منهای جنبه‌های معنوی و ارزشی آن، یک نفر لذّت می‌برد و کاملاً جذب آن می‌شود و دیگی ناراحت می‌شود و بیزای می‌جوید.
آنچه که در بالا درباره دیدنی‌ها و شنیدنی‌های موجود در طبیعت گفتیم؛ دقیقاً، نسبت به امور معنوی و نامحسوس نیز صادق است. در جهات معنوی هم چیزهائی است که انسان‌ها می‌پسندند و ممکن است موجود دیگری اصلاً آن را درک نکند و یا آن را نپسندد. و نهایتاً به این نتیجه می‌رسیم که در هر حال موجود مجذوب و محبوب باید نسبت به آن کسی که دلش را متوجّه و جذب خویش کرده است. تناسب داشته و مورد پسند او باشد خواه دیگران هم آن را بپسندند یا نپسندند.
انبیاء و اولیاء خدا که نسبت به ذات اقدس الهی معرفت‌شان بالا و کامل و متعالی بود، به همان نسبت، محبت‌شان هم بیشتر و انجذاب‌شان نسبت به ذات اقدس حق تعالی شدیدتر می‌بود. بنابراین، هر قدرمعرفت انسان نسبت به اسماء و صفات و جلال و جمال و کمال الهی بیشتر و توجّه وی شدیدتر باشد، محبّت خدای متعال در دل انسان افزون‌تر خواهد شد.
قرآن در بسیاری از آیات، محبّت انسان به‌خدا را مورد توجّه قرار داده و با لسان ستایش از آن یاد می‌کند که برای نمونه اشاره می‌کنیم به چند آیه:
ای آنان‌که ایمان آورده‌اید هرکس که از دین خود برگردد پس خداوند بزودی قومی را می‌آورد که آنان را دوست می‌دارد و او را دوست می‌دارند در برابر مؤمنان فرو افتاده و در برابر کفّار، عزیز و سرافرازند در راه خدا جهاد می‌کنند از سرزنش هیچ ملامت‌گر نمی‌هراسند این فضل خدا است به هر که خواهد می‌دهد و خداوند - دارای رحمت - وسیع و - نسبت به حالات افراد - دانا است.
(یٰا اَیُّهَا الَّذینَ ٰامَنُوا مَنْ یَّرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأتِی اللهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّهٍٔ عَلَی الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّهٍٔ عَلَی الْکٰافِرینَ یُجٰاهِدُونَ فی سَبیلِ اللهِ وَلٰا یَخٰافُونَ لَوْمَهَٔ لٰآئمٍ ذٰلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَّشٰآءُ وَاللهُ وٰاسِعٌ عَلیمٌ ) (سورهٔ مائده، آیهٔ ۵۴)
خداوند که از هر چیزی کامل‌تر و دوست داشتنی‌تر است، و هستی و کمال خود را به بهترین وجه می‌شناسد، نسبت به خویش کامل‌ترین محبّت را دارد و موجوداتی هم که به‌لحاظ انتساب و ارتباط با خداوند واجد درجاتی از کمال هستد در حدّ کمال‌شان محبوب خدا خواهند بود و افراد موردنظر در آیه فوق کسانی هستند که خدا را دوست دارند و خدا هم آنها را دوست می‌دارد. پس این یک حبّ طرفینی است و ابتدا از خدا آغاز می‌شود.
ممکن است گفته شود: اگر هر موجودی، چنانکه گفتیم: به تناسب وجودش، دارای حسن باشد، پس هر موجودی محبوب خداست و لازمهٔ این سخن آنست که حتی اشخاص شریر و شقی هم محبوب خدا باشند. در صورتی که می‌دانیم اشرار و اشقیا مورد غضب و عذاب خدا خواهند بود.
اشخاصی که شقی هستند، اسباب شقاوت را به سوء اختیار خودشان برای خود کسب و نعمت‌ها و کمالاتی که خدا به آنها داده در واقع، خودشان آنها را به نقمت تبدیل کرده‌اند؛ یعنی، در راهی از آنها استفاده کرده‌اند که موجب نقص وجودشان گردیده است و استعداد درک رحمت‌های بی‌نهایت الهی را در خودشان از بین برده‌اند.
افراد شقی نیز با قطع نظر از شقاوت‌های خودساخته و به‌لحاظ آنکه آفریده دستگاه آفرینش هستند و با توجّه به مرتبه و جهات وجودی که دارند مورد محبّت خدا خواهند بود و همان محب باعث شده که خداوند پیامبران را به‌سوی‌شان بفرستد تا با هدایت و راهنمائی آنان اسباب تکامل‌شان را فراهم آورد که این‌ها آثار محبت خدا نسبت به ایشان خواهد بود؛ ولی، آنان وقتی با سؤء اختیار خود را در مسیری قرار دادند که منتهی به اعدام و نقائص شد به این لحاظ مبغوض خدا می‌شوند. در این زمینه می‌توان به لحن محبّت‌آمیز خداوند متعال توجّه کرد که به موسی می‌گوید:
ای موسی - برو بطرف فرعون که او طغیان کرد است پس - به او - بگو آیا برای تو - تمایلی - است به اینکه پاک و پاکیزه شوی و - می‌خواهی که - ترا هدایت کنم به سوی پروردگارت پس خشیت - خدا - کنی و فروتن شوی سپس معجزه بزرگ -خدا را - به او نمود.
(اِذْهَبْ اِلیٰ فِرْعَوْنَ اِنَّهُ طَغیٰ ٭ فَقُلْ هَلْ لَکَ اِلیٰ اَنْ تَزَکّٰی ٭ وَاَهْدِیَکَ اِلیٰ رَبِّکَ فَتَخْشیٰ ٭ فَاَریٰهُ الْٰایَهَٔ الْکُبْریٰ ) (سورهٔ نازعات، آیات ۱۷ و ۲۰)
این آیات و بسیاری از آیات دیگر به‌خوبی حقیقت فوق را نشان می‌دهد که خداوند نسبت به مؤمن و کافر رحمان است، نسبت به مؤمنین رحیم هم هست؛ ولی، کفار مورد غضب و عذاب او قرار خواهند گرفت به سبب سوء اختیار خودشان. پس می‌توان گفت: هر چیزی از آن جهت که مخلوق خدا است و ارتباط با او دارد و فیضی از وجود الهی که منشأ وجود او است و از کانال آفرینش به او رسیده، به همان اندازه دارای کمالی است و محبوبیّتی متناسب با آن دارد. منتهی موجود مختار در بقاء خود گاهی با انتخاب روش نادرست در زندگی و انجام رفتار ناشایسته، استعدادهای سرشاری را که برای کسب فیوضات بیشتر و والاتر داشت ضایع می‌کند و به موجودی ناقص تبدیل می‌شود که به‌لحاظ این نقص‌های خود ساخته مبغوض می‌شود.
در آیهٔ دیگری می‌فرماید:
و از مردم کسانی هستند که بجز خدا شرکائی را اتخاذ می‌کنند و آنان را دوست می‌دارند همانند دوست داشتن خداوند و کسانی که ایمان آورده‌اند محبّت‌شان به خدا شدیدتر است.
(وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللهِ اَنْدٰادَاً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللهِ وَ الَّذینَ ٰامَنُوا اَشَدُّ حُبَّاً لِلّٰهِ) (سورهٔ بقره، آیه‌ٔ ۱۶۵)
مشرکین کسان دیگری را شریک خدا قرار دادند و آن محبتی که می‌بایست به‌خدا داشته باشند، نسبت به آنها هم ابراز داشتند که این علامت شرکت است امّا مؤمنین بالاترین محبّت را نسبت به خدا دارند و هیچ چیز را به‌اندازه او دوست نمی‌دارند. از این جمله می‌توان دریافت: علامت ایمان اینست که خدا در نظر انسان از هر چیز دیگر محبوب‌تر باشد که این حدّاقل و حدنصاب محبّت و لازمهٔ ادنی مراتب ایمان خواهد بود و می‌تواند تکامل یابد تا آنجا که انسان جز ذات مقدّس حقّ تعالی هیچ چیز را بالاصاله دوست ندارد و هر چیز دیگری را بالتبع؛ یعنی، به اندازهٔ ارتباطی که با خدا و محبوبیتی که در پیشگاه وی دارد دوست خواهد داشت.
آیهٔ دیگری نیز به این حدّ نصاب و این حقیقت که نباید در پیشگاه مؤمن هیچ چیز محبوب‌تر از خدا باشد اشاره می‌کند و اینگونه می‌فرماید که:
بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و برادرانتان و همسرانتان و خویشاوندانتان و اموالی‌که جمع آورده‌اید و تجارتی که از کسادش بیمناکید و منازلی که بدان دل بسته‌اید نزد شما از خدا و رسول خدا و جهاد در راه خدا محبوب‌ترند پس منتظر باشید تا خدا فرمان - قطعی - خود را بیاورد و خداوند قوم تبهکار را هدایت نمی‌کند.(قُلْ اِنْ کٰانَ ٰابٰاؤُکُمْ وَ اَبْنٰاؤُکُمْ وَ اِخْوٰانُکُمْ وَ اَزْوٰاجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ اَمْوٰالٌ اقْتَرَفْتُمُوهٰا وَ تِجٰارَهٌٔ تَخْشَوْنَ کَسٰادَهٰا وَ مَسٰاکِنُ تَرْضَونَهٰا اَحَبَّ اِلَیْکُمْ مِّنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهٰادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتّیٰ یَأْتِیَ اللهُ بِاَمْرِهِ وَ اللهُ لٰایَهْدِیَ الْقَوْمَ الْفٰاسِقینَ ) (سورهٔ توبه، آیهٔ ۲۴)
اگر خصلت روحی شما بگونه‌ای است که اشیاء دنیا برای شما از خدا محبوب‌ترند؛ آن‌چنان‌که، در سر دو راهی به‌جای خدا آنها را مقدّم می‌دارید و برمی‌گزینید؛ در این‌صورت، شما فاسقید و باید منتظر امر الهی باشید که خدا فاسقان را هدایت نمی‌کند.
اولیاء خدا اصالتاً محبت نسبت به هیچ چیز ندارند؛ برای اینکه اساساً، کمالی را مستقلاً جز برای خدا نمی‌بینند هیچکس هیچ چیز از خودش ندارند هر چه هست کمالات او است جلوه‌هائی از جمال او است. وجود هر چیزی را شعاعی از وجود الهی و کمال هر چیزی را شعاعی از کمال الهی می‌دانند؛ ولی، چون محبّت به خدا دارند آثار وجودی او را هم بالتبع و به نسبت قرب و بعدشان با خدا دوست می‌دارند.
دربارهٔ محبّت آیهٔ دیگری می‌گوید:
ای پیامبر - بگو اگر خدا را دوست می‌دارید مرا پیروی کنید - که در این‌صورت - خدا - هم - شما را دوست می‌دارد و گناهانتان را می‌بخشد و خدا بخشاینده مهربانست بگو خدا و رسول را اطاعت کنید پس هرگاه - از فرمان خدا و رسول سرپیچی کنید و - روی گردانید - کافر هستید - و خداوند کافران را دوست نمی‌دارد.
(قُلْ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونی یُجْبِبْکُمُ اللهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللهُ غَفُورٌ رَّحیمٌ ٭ قُلْ اَطیعُو اللهَ وَ اَطیعُوْاالرَّسُولَ فَاِنْ تَوَلَّوْا فَاِنَّ اللهَ لٰایُحِبُّ الْکٰافِرینَ ) (سورهٔ آل‌عمران، آیات ۳۱ و ۳۲)
در آیه فوق شرط را چیزی قرار داده که می‌بایست در همه وجود داشته باشد. اگر خدا را دوست دارید از من پیروی کنید. می‌دانیم در مقام اینست که بفرمائید پیروی کردن از پیغمبر اکرم واجب است و می‌بایست این کار بشود و جمله ”ان کنتم تحبون الله“ مثل ”ان کنتم مؤمنین“ مانند بسیاری از آیات دیگر است که می‌گوید: فلان کار را انجام دهید اگر ایمان به خدا دارید. (ان کنتم مؤمنین: ان کنتم تؤمنون بالله والیوم الاخر). پس ضرورت محبّت خدا مفروغ عنه است؛ ولی، به‌صورت شرط ذکر می‌کند تا مردم را به لوازم این محبّت آگاه سازد.
بنابراین، نباید به مفهوم آن تمسّک جسته و بگوئیم: محبّت و پیروی ضرورتی ندارند بلی اگر محبّت داشتید لازمست پیروی کنید و اگر نداشتید نه پیروی لازم نیست؛ بلکه تبعیّت و پیروی از پیامبر حتمی و ضرورت شرط آن یعنی محبّت خداوند نیز مفروغ عنه است. شما باید محبّت خدا داشته باشید؛ چنانکه، مدّعی آن نیز هستید و اقتضای محبّت خدا اینست که از من پیروی کنید در نتیجه پیروی از من هم لازمست.
پس از من پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد.
از این لحن آیه که، فرموده است ”فاتبعو نی یجببکم الله“؛ یعنی، دوستی خدا نسبت به بندگانش را متفّرع بر اطاعت و پیروی آنان از پیامبر می‌کند، نکته دیگری هم استفاده می‌شود که ریشه روانی عمیقی دارد؛ یعنی، اینکه وقتی انسان موجود ذی‌شعوری را دوست می‌دارد خیلی مایل است او هم متقابلاً وی را دوست بدارد. این حقیقت لازمهٔ جدائی‌ناپذیر محبّت به یک موجود ذی‌شعور است. آیه مورد بحث می‌خواهد بگوید: اگر شما خدا را دوست دارید که باید داشته باشید طبعاً، دوست دارید که خدا هم متقابلاً شما را دوست بدارد و طبعاً می‌خواهید کاری کنید که دوستی خدا را به‌‌دنبال داشته باشد و من راهش را به شما نشان می‌دهم: راهش اینست که مرا پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد.
بنابراین، می‌توان گفت: در این دو آیه دو رابطه مطرح شده: یکی رابطه بین محبّت انسان به‌خدا با پیروی وی از پیامبر است که در جملهٔ ”ان کنتم تحبو الله فاتّبعونی“ بر آن تأکید شده و خلاصه‌اش اینست که محبّت انسان به خدا یک ادعای خشک نیست؛ بلکه، اثر رفتاری دارد و مقدار اطاعت و انقیاد انسان است که مقدار محبّت را نسبت به‌خدا نشان می‌دهد چنانکه هر محبتی در محبّ، رفتار ویژه‌ای را نسبت به محبوبش برمی‌انگیزد.
دوم، رابطهٔ میان پیروی و اطاعت انسان از خدا و رسول است با محبّتی که خدا نسبت به وی پیدا می‌کند که در آیهٔ نخست و آیه دوم نفیاً و اثباتاً مورد تأکید قرار گرفته است: در آیه نخست می‌گوید: ”فاتبعونی یحببکم الله“ مرا پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد و در آیه بعدش می‌گوید: ”فان تولّوا فان الله لایحبّ الکافرین“ اگر به‌خدا و رسول پشت کنید و از ایشان اطاعت نکنید کافرید و خدا کافران را دوست نمی‌دارد که خلاصه‌اش همین است که اگر پیروی نکنید خدا شما را دوست نمی‌دارد.
در واقع اطاعت و پیروی یک حلقه واسطه‌ای است میان محبّت انسان به‌خدا و محبّت خدا به انسان که معلول محبّت انسان به‌خدا است و سبب محبّت خدا نسبت به انسان. پس بود و نبود آن، انّاً و لمّاً، از بود و نبود این دو محبّت در انسان نسبت به‌خدا و در خدا نسبت به انسان حکایت می‌کند.
آنچه را که مطرح شد آیاتی بودند که صریحاً در مورد محبّت خدا در قرآن کریم وارد شده است. البّته، آیات دیگری از قرآن هستند که تلویحاً دلالت بر این حقیقت دارند که ما در اینجا به آنها نمی‌پردازیم.
پس جای شکّی نیست که اوّلاً، محبّت انسان نسبت به خدا ممکن است برخلاف گمان کسانی‌که معتقدند: اصولاً، محبّت، به خدا تعلّق نمی‌گیرد و چقدر فرق است بین کسانی‌که می‌گویند: محبّت به‌خدا تعلّق نمی‌گیرد و کسانی‌که می‌گویند: محبّت اصالتاً جز به‌خدا تعلّق نمی‌گیرد. گروه نخست در واقع، می‌گویند: محبّت به موجودی تعلّق می‌گیرد که خودش قابل رؤیت و آثارش برای انسان مشهود و لذّت‌بخش باشد و خدا از آنجا که دیدنی نیست، متعلّق محبّت قرار نمی‌گیرد؛ ولی، با توضیحاتی که دادیم روشن شد و از آیات قرآن نیز کاملاً استفاده می‌شود که محبّت منحصر به امور محسوسی نیست؛ بلکه، خداوند نامحسوس و نامرئی هم وقتی اسماء و صفات و کمال و جمالش با دید بصیرت و رؤیت و شهود انسان آمد به‌شکل عمیق‌تری مورد محبّت انسان قرار خواهد گرفت؛ ثانیاً، محبت انسان نسبت به خدا بسیار مطلوب و وجود آن ضروری است؛ ثالثاً، حدّ نصاب محبّت انسان به خدا اینست که از محبّت وی نسبت به هر موجود دیگری جز او شدیدتر و بیشتر باشد. و رابعاً، تکامل محبّت انسان نسبت به‌خدا در اینست که دل وی به تدریج از هر چیز دیگری جز او کنده شود و محبّت او اصالتاً تنها و تنها به خدا تعلّق داشته باشد و این حقیقت، در گرو تحصیل معرفت و خداشناسی بیشتر است؛ یعنی، در واقع، هر قدر انسان در توحید پیش رود، محبّتش نسبت به خدا هم بیشتر می‌شود و هم‌انحصاری‌تر و تا بدانجا پیش می‌رود که هیچ موجود دیگری اصالتاً، محبوب او نخواهد بود.
● راه تحصیل محبّت
اکنون که فضیلت محبّت خدا روش شد از آنجا که وظیفهٔ علم اخلاق اینست که، پس از اثبات فضیلت یک خلق، راه تحصیل آن را نیز ارائه دهد، جای طرح این پرسش است که: محبّت خدا را از چه راه می‌توان تحصیل کرد و چه کار کنیم تا خدا را دوست داشته باشیم؟
در پاسخ به این سؤال می‌توان گفت: ما وقتی به یک موجود، محبّت پیدا می‌کنیم که کمالی در او یافته باشیم و این سبب شود تا توجّه خویش را در آن کمال متمرکز سازیم و درباره آن هر چه بیشتر بیندیشیم، چراکه، صرفاً، با درک کمال و تصدیق آن بدون تمرکز و توجّه محبّت پیدا نمی‌شود. در زمینهٔ تحصیل محبّت خدا نیز راهی جیز این نداریم. بدیهی است شناخت عمیق خداوند و درک کمالات بی‌نهایت وی برای همگان میّسر نیست؛ چرا که، براهین عقلی و فلسفی و بیانات نقلی آیات و روایات هم مقتضی مرتبهٔ بالایی از ظرفیّت و قدرت ذهنی خواهد بود تا شخص به کمک آن بتواند پی به کمالات الهی ببرد و این ظرفیت برای همگان میسّر نیست امّا خوشبختانه راه نزدیک‌تر و آسان‌تری هم وجود دارد که طیّ آن برای همگان میسّر است: اینکه درباره نعمت‌های فراوان و گرانبهای الهی نسبت به‌خویش بنیدیشیم خود از راه‌های روشن کسب محبّت است؛ چنانکه، بطورکلّی هرکس نسبت به ما انعام و لطف بیشتری داشته باشد و نیازهای بیشتری را از ما برآورد، در صورتی‌که به آن توّجه داشته باشیم، مسلّماً بیشتر مورد محبّت ما قرار خواهد گرفت.
اکنون، اگر خدمت‌هائی را که دیگران بما کرده و بخاطر آن احیاناً، مورد محبّت شدید ما قرار گرفته‌اند، مورد مطالعه قرار دهیم که چقدر بوده و چه مقدار از مجموع نیازهای ما را در طول زندگی برطرف کرده‌اند و آنها را با نعمت‌های عظیم و غیرقابل شمارشی که ولیّ نعمت و آفریدگار توانا و مهربان به‌ما اعطا کرده است مقایسه کنیم، از این طریق می‌توان پی برد به عظمت نعمت‌های الهی و تأثیری که در رفع نیازهای فراوان و حیاتی و در تکامل ما دارند و این شناخت و توجّه ما نسبت به این نعمت‌ها محبّت ما را نسبت به ولیّ نعمت خویش به شدّت برمی‌انگیزد و عواطف ما را به الطاف خدای متعال و مهربانی‌ها و توجّهاتی که به‌ما دارد متوجّه می‌سازد و این راه ساده‌ای است برای کسب محبّت خدا که برای همگان میسّر خواهد بود و در یک حدیث قدسی چنین آمده است که از جانب حق متعال خطاب آمد به حضرت موسی (علیه‌السلام) که مرا محبوب خلقم گردان و دوستی مرا در دل ایشان بینداز. آن حضرت پرسید چگونه و از چه طریق محبّت ترا در دل خلق اندازم؟ و خداوند پس داد که آنان را متوجّه نعمت‌های بسیاری کن که به آنها داده‌‌ام.
با توجّه به تحلیل فوق از محبّت که گفتیم در اثر درک کمال محبوب بوجود می‌‌آید، این حقیقت را یادآوری می‌کنیم که در خدا صفتی وجود ندارد که تنفّر و اشمئزاز را در انسان برمی‌انگیزد؛ چرا که، تنفّر و اشمئزاز عکس‌العمل روانی انسان در برابر درک ناقص بودن و نامطلوب بودن شیء مدرک است که همه به جنبه‌های عدمی باز می‌گردد، در حالی‌که خدای متعال دارای وجود و کمال نامتناهی است و در ذات او هیچ عیب و نقصی وجود ندارد.
پس اگر کسی خدا را بطرز شایسته و درست بشناسد نمی‌تواند به او محبّت نورزد؛ ولی، عملاً، ما به کسانی برمی‌خوریم که دل در گروه محبّت الهی ندارند و با زدگی خاصّی به او پشت می‌کنند. سؤال اینست که اگر این حالات در اینگونه افراد، منشأی در ذات خدا ندارد پس علل و عوامل آنها چیست؟ به عبارت دیگر ما همانطور که لازمست بدانیم محبّت خدا از چه راهی پدید می‌آید و چگونه رشد می‌کند تا به ایجاد محبّت و تقویت آن در دل خویش مبادرت ورزیم، لازمست عواملی را هم که موجب ضعف محبّت خدا می‌شود بشناسیم و از آنها احتراز کنیم و بدین لحاظ است که از علل و عوامل ضعف محبّت پرس و جو می‌کنیم.
در پاسخ می‌توان گفت: در درجه اول هر نوع محبّت استقلالی به غیر خدا مزاحم با محبّت خدا خواهد بود ”مٰا جَعَلَ اللهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ “ (سورهٔ احزاب، آیهٔ ۴) خداوند برای هیچکس بیش از یک دل در درون او قرار نداده است. اگر کسی بخواهد دلش منحصراً جایگاه محبّت خدا باشد و محبّت غیرخدا در دل او معارض با محبّت خدا نباشد باید این حقیقت را درک کند که هیچ موجودی جز خدا هیچ نوع استقلالی از خودش ندارد، هر کمالی و هرجمالی در هر جائی که هست در واقع از آن اوست و عاریتی در اختیار اشیاء دیگر است؛ البته، تحصیل چنین شناختی کار آسانی نیست نیاز به زحمات زیاد، تفکّرات، استدلال‌ها تمرین‌های عملی و تهذیب اخلاق دارد تا در پرتو آنها بتوانیم تدریجاً، برسیم به مرحله‌ای که قدرت چنین درک و شناختی در ما حاصل شود و این حقیقت را درک کنیم. این است که انسان‌ها و حتّی کسانی‌که درجات بالاتی از ایمان را هم دارند، کم و بیش، مبتلا به محبت‌های غیرخدا هستند جز اولیاء مقربین که خداوند محبّت بیگانگان را از دل ایشان برکنده و جز خدا کسی را دوست نمی‌دارند. چنانکه در مناجات معصومین آمده است:
”اَنْتَ الَّذی اَزَلْتَ الْاَغْیٰارَ عَنْ قُلُوبِ اَحِبّٰائِکَ حَتّٰی لَمْ یُحِبُّوا سِوٰاکَ “ (دعای سید‌الشهداء - علیه‌السلام - در روز عرفه)
تو آن کسی هستی که بیگانگان را از دل‌های دوستانت برکنده‌ای تا آنکه جز تو - کسی - را دوست نمی‌داشتند.در درجهٔ دوم، محبّت شدید به غیر خدا می‌تواند مانع محبّت خدا و عامل اعراض از عمل به وظائف الهی شود. براین اساس، حدّ نصابی برای محبّت خدا تعیین شده که لازمست محبّت انسان به خدا حداقلّ غالب باشد بر محبّت وی نیست به اشیاء دیگر که فرموده است: ”وَالَّذینَ ٰامَنُوا اَشَدُّ حُبَّاً لِلّٰهِ“ (سورهٔ بقره، آیهٔ ۱۶۵). محبت مخلوق هیچگاه نباید مؤمن را از عمل به‌مقتضای محبّت خالق باز دارد ”لاطاعهٔ مخلوق فی معصیهٔ الخالق“ (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱۰، ص ۲۲۴، روایت ۱) بنابراین، هرگاه خداوند نسبت به انجام کاری امر الزامی داشته باشد و محبّت دیگران مانع و مزاحم انجام آن شود نظیر آنکه خداوند خواندن نماز را بر مکلّف واجب کرده است و دوستی که محبوب مکلّف است وی را از خواندن نماز باز دارد؛ در اینصورت، ایمان انسان وجود آن درجه از محبت خدا را در دل مکلّف اقتضا می‌کند که به وی توان تصمیم‌گیری لازم را در زمینه انجام واجبات و ترک محرّمات بدهد و محبّت غیر خدا نتواند وی را از عمل به وظائف خود باز دارد و در یک مرتبه بالاتر که مکلّف بتدریج می‌تواند به آن دست یابد محبّت خدا در دل مکلّف آنچنان مسلّط می‌شود که حتّی محبّت‌های دیگر نمی‌تواند وی را از انجام مستحبّات و ترک مکروهات هم باز دارد.
بنابراین، می‌توان گفت: مانع وجود یا رشد و تکامل محبّت خدا تعلق‌‌هائی است که در دل انسان نسبت به غیر خدا که همه مخلوقات او خواهند بود پیدا می‌شود.
این تعلّقات اگر در حدّی است که مزاحم با ترتیب آثار محبّت خدا باشد مسلّماً نامطلوب خواهد بود امّا اگر به این حدّ نباشد نسبت به مؤمنین عادّی و متوسط ضرر زیادی نمی‌زند؛ ولی، نسبت به اولیاء مقرّبین حکم شرک را دارد. ولیّ خدا که دل خویش را فقط به خدا سپرده هیچ محبّت استقلالی به غیر خدا نخواهد داشت.
نتیجه‌ای که نهایتاً از مباحث بالا می‌گیریم اینست که در ذات خدا چیزی وجود ندارد که عداوت و اشمئزاز را در دل انسان برانگیزد؛ چرا که، او عاری از هر نقص و عیبی است؛ مع‌الوصف، کسانی که هنوز خدا را درست نشناخته و از این‌رو، محبّت خدا به شکل ریشه‌دار در دلشان جایگزین نشده و در این حال دل به دیگران سپرده‌اند؛ گاهی که خود را در سر دوراهی می‌بینند، احساس می‌کنند محبّت خدا به شکل ریشه‌دار در دلشان جایگزین نشده و در این حال دل به دیگران سپرده‌اند؛ گاهی که خود را در سر دوراهی می‌بینند، احساس می‌کنند محبّت خدا آنان‌را از محبوب‌های دنیویشان باز می‌دارد و بخاطر این عامل خارجی؛ یعنی، محبّت شدیدتری که به غیر خدا پیدا کرده‌اند، بالعرض نسبت به خدای متعال حالت اشمئزاز و عداوت در دل خود احساس می‌کنند. محبّت به غیر خدا آثاری دارد که در مواردی با آنچه که مقتضای محبّت خدا است، متعارض و غیرقابل جمع است و چنانکه، در این موارد محبّت غیرخدا شدیدتر باشد محبّت خدا را ضعیف‌تر و آثار آن را معدوم می‌سازد.
بنابراین، ممکن است کسانی نسبت به خدا عداوت و اشمئزاز داشته باشند؛ ولی، نه بدین لحاظ که در ذات خدا عاملی برای این عداوت وجود دارد؛ بلکه، به‌لحاظ عامل نفسانی خود انسان است که دل به غیر خدا بسته است. خداوند در این زمینه می‌فرماید:
و هنگامی‌که خدای یگانه یادآوری شود دل‌های کسانی‌که ایمان به آخرت ندارند درهم شود و هنگامی‌که کسانی جز او یادآوری شوند در این هنگام آنان دل‌خوشی یابند.
(وَ اِذٰا ذُکِرَ اللهُ وَحْدَهُ اشْماَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لٰایُؤْمِنُونَ بِالْٰاخِرَهِٔ وَ اِذٰا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ اِذٰا هُمْ یَسْتَبْشِرؤونَ ) (سورهٔ زمر، آیهٔ ۴۵)
کسانی‌که ایمان به آخرت ندارند و به وجود چیزی در ماورای دنیا معتقد نیستند؛ طبعاً، تعلّقاتشان صرفاً، به امور دنیوی و مادّی است و اگر چیزی ضدّ این تعلقات باشد نسبت به آن، اشمئزاز پیدا می‌کنند. فی‌المثل، کسانی که در لهو و لعب و عیش و نوش زندگی فرو رفته‌اند اگر در مجلسی که به خوش‌گذرانی پرداخته و تمام توجّه‌شان به لذائذی است که از یک سری کارها می‌برند، مانعی پیدا شود و عاملی آنان را از آن کارها باز دارد و عیش‌شان را درهم بریزد مثل آنکه کسی آنان را به‌یاد خدا و قیامت و عذاب خدا بیندازد و از آن کارها بازشان دارد طبعاً، نسبت به آن یک عکس‌العمل روانی و یک حالت نفرت و اشمئزاز پیدا می‌کنند.
حتی کسانی هم که ایمان ضعیفی دارند گاهی که حوادث تلخی برایشان پیش می‌آید ممکن است ایمان‌شان را تهدید کند فرض کنید مادری فرزند محبوب و جوان آراسته‌ای دارد که مدّتی زحمتش را کشیده و حال که باید از انس با او لذّت ببرد و در مشکلات زندگی کمک‌شان باشد در حادثه‌ای از دنیا برود اگر ایمان او ضعیف باشد ممکن است که در دل او احساس عداوتی نسبت به خدای متعال پیدا شود؛ چون آن اندازه ایمان و معرفت ندارد تا تشخیص دهد که همه کارهای خداوند براساس مصلحت است و گاهی این احساس بتدریج ایمان وی را سلب می‌کند. در بعضی از روایات (محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۶۹، کتاب الایمان و الفکر، باب ۳۴) آمده است که بعضی از مؤمنین به هنگام مرگ ایمان خود را از دست می‌دهند، می‌توان گفت: علتش اینست که آنان یک سلسله دلبستگی‌ها و آرزوهائی در دنیا دارند و به هنگام مرگ متوجّه می‌شوند خدا دارد آنان را از این محبوب‌شان جدا می‌کند؛ از این رو، نسبت به او بغض و عداوت پیدا می‌کنند و بغض با خدا مساوی با کفر است. شاید این حقیقت را آشکارا از بعضی از آیات بتوان استفاده کرد آنجا که می‌گوید:
بگو اگر دار آخرت در پیشگاه خدا بطور خالص از آن شما است بدون مؤمنین پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می‌گوئید و هرگز آنرا آرزو نمی‌کنند بخاطر کارهائی که از قبل انجام داده‌اند و خداوند به وضع ستمگران دانا است و آنان را حریص‌ترین مدرم بر زندگی خواهی یافت و - حتی - از کسانی‌که شرکت می‌ورزند - بگونه‌ای که - دوست دارد یکی از ایشان که - کاش - هزار سال عمر می‌کرد در صورتی‌که عمر - دراز - کردن او را عذاب دور نمی‌سازد و خداوند به آنچه می‌کنند بینا است بگو آنکس که دشمن جبرئیل است پس او است که به اذن خداوند آن - قرآن را بر دل تو نازل سازد در حالیکه تصدیق‌کنندهٔ کتب آسمانی - تورات و انجیل - است که پیش رویش بوده و هدایت و مژده است برای مؤمنان. آنکس که دشمن خدا و فرشتگان او و فرستادگان او و جبرئیل و میکائیل باشد پس خداوند دشمن کافران است.
(قُلْ اِنْ کٰانَتْ لَکُمُ الدّٰارُ الْٰاخِرَهُٔ عِنْدَاللهِ خٰالِصَهًٔ مِنْ دُونِ النّٰاسِ فَتَمَنَّوُالْمَوْتَ اِنْ کُنْتُمْ صٰادِقینَ ٭ وَلَنْ یَتَمَنَّوهُ اَبَداً بِمٰا قَدَّمَتْ اَیْدیهِمْ وَ اللهُ عَلیمٌ بِالظّٰالِمینَ ٭ وَ لَتَجِدَنَّهُمْ اَحْرَصَ النّٰاسِ عَلیٰ حَیٰاهٍٔ وَّ مِنَ الَّذینَ اَشْرَکُوا یَوَدُّ اَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ اَلْفَ سَنَهٍٔ وَّ مٰا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذٰابِ اَنْ یُعَمَّرَ وَاللهُ بَصیرٌ بِمٰا یَعْمَلُونَ ٭ قُلْ مَنْ کٰانَ عَدُوّاً لِجِبْریلَ فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلیٰ قَلْبِکَ بِاِذْنِ اللهِ مُصَدِّقاً لِّمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدیً وَّ بُشْریٰ لِلْمُؤْمِنینَ ٭ مَنْ کٰانَ عَدُوّاً لِلّٰهِ وَ مَلائَکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکٰالَ فَاِنَّ اللهَ عَدُوُّ لِلْکٰافِرینَ ) (سورهٔ بقره، آیهٔ ۹۴ تا ۹۸)
در این آیه به روشنی می‌توان میان دلبستگی به‌خدا، و آرزوی مرگ، از یک سو؛ و میان، وحشت از مرگ و عداوت و دشمنی با خدا از سوی دیگر؛ یک رابطهٔ روشنی استنباط کرد. اینان از مرگ وحشت می‌کنند و هیچگاه مایل به مرگ نیستند چرا بخاطر آنکه حریص به زندگی هستند و آرزویشان آنست که ای کاش هزار سال و بیشتر عمر کنند و همین‌ها با این خصلت هستند که خدا و انبیاء و فرشتگان را دشمن می‌دارند.
بهرحال باید مواظب باشیم تا مبادا نسبت به مخلوقات آنچنان دلبستگی شدید پیدا کنیم که محبّت خدا را دل ما ضعیف، و بتدریج ایمان ما را سلب کند. و چه خوب است که انسان دوستان خود را هم از میان افراد صالح و شایسته برگزیند تا زمینه‌ای برای چنین تعارضی بوجود نیاید، چون اینگونه افراد هیچگاه از کسی تقاضای انجام معصیت نمی‌کنند و راضی نمی‌شوند عملی برخلاف خواست خدا اتّفاق افتد اما محبّت به کسانی که از ایمان و شایستگی کافی برخوردار نیستند، چنین خطرهائی را ممکن است در بر داشته باشد؛ ولی، در یک درجه بالاتر، نهایتاً لازم است تعلّق را از هر چیز دیگری غیر از خدا کم کرد و تا آنجا پیش برویم که تعلّقی جز به‌خدا و آنچه که مربوط به او می‌باشد - از آن جهت که مربوط به اوست در دل ما باقی نماند.