جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

معجزه آب مقطر


معجزه آب مقطر
بیمار اول خانم جوانی است که با تشنج مداوم به اورژانس آورده شده. دوازده ساعت پیش برای اولین بار دچار تشنج شد. ابتدا می خندیده و حرکات شدیدی به کمر خود می داده و به اطراف نگاه می کرده، بعد از مراجعه به بیمارستان یک بار دیگر در حضور پزشکان دچار همان حالت می شود. آمپولی زیرجلدی به او تزریق می شود (آب مقطر) و با تشخیص هیستری و در حالی که به خواب عمیقی فرو رفته بوده، از بیمارستان مرخص می شود. دو ساعت بعد در منزل دچار همان حالت می شود. به بیمارستان دیگری مراجعه می کند. در آنجا تحت نظر قرار می گیرد، ولی با تکرار تشنج ها (باز هم به همان ترتیب) به او آب مقطر تزریق می شود. بارها تشنج ها تکرار می شود که دارو همان آب مقطر است. با رضایت خود بیمارستان را ترک می کند و با تشنج های مداوم به بیمارستان سوم مراجعه می کند. دیگر از آن خنده ها خبری نیست و او به صورت مداوم دچار سفتی اندام ها و لرزش و کبودی دست و پا می شود. بیمار واقعاً مبتلا به حملات صرعی است. اکنون در استاتوس اپی لپتیکوس است که این وضعیت، عوارض و خطرات متعددی دارد. او هیستری ندارد.
بیمار دوم خانم جوانی است که با تشنج های مکرر به اورژانس مراجعه می کند. با تشخیص حمله صرع ابتدا تحت درمان با دیازپام و فنی تویین قرار می گیرد و چون حملات کنترل نمی شود این داروها تکرار می شود و نهایتاً به دلیل عدم کنترل تشنج ها بیمار بیهوش می شود و یک هفته در آی سی یو می ماند. مدت ها بعد از ترخیص از بیمارستان در یک مصاحبه روانپزشکی مشخص می شود تشنج ها منشاء روانی داشته اند و بیمار مبتلا به هیستری بوده است.
«هیستری» در یک کلام عبارت است از نمایش بیماری که اساساً وجود ندارد یا اغراق در بیان علائم بیماری یا مصیبتی که نازل شده. تاریخ هیستری در واقع تاریخ تصورات پزشکی و تبارشناسی تصوراتی است که ما از تن خود و بیماری خود داریم. از سوی دیگر رفتار آموخته شده یی است که ریشه در زمینه های فرهنگی اجتماعی دارد. به هیستری می توان از زوایای بسیاری نگریست و نکات بسیاری هست که می توان آنها را در آینه مفهوم هیستری در نظر آورد یعنی می توان به هیستری از نظرگاه های مختلف نگریست و بازتاب بسیاری از مسائل اجتماعی فرهنگی خود را دید.
ابتدا باید به نظرگاه پزشکی هیستری پرداخت یعنی ببینیم پزشکان هیستری را در عمل چگونه در نظر می آورند و با آن چگونه برخوردی دارند.
بی تردید هیستری یکی از مهم ترین بیماری هایی است که پزشکان جوان بلافاصله پس از شروع کار عملی با آن آشنا می شوند و این آشنایی هیجان انگیزی است، برای اولین بار طبیب جوان درمی یابد که او چیزهایی می بیند و درک می کند که بیمار و همراهان او آن را نمی بینند. او می داند که بیمار مشکلی ندارد، ولی آنها نمی دانند و همه به شدت نگران این بیمار هستند. از آن مهم تر او با معجزه «آب مقطر» آشنا شده است. درمان معجزه آسایی که با نیروی تلقین می تواند مرده را زنده کند،
اما این تنها نکته نیست. در بسیاری از موارد به نظر می رسد پزشکان عالمانی هستند که جهان پیرامون را به قدر دانش خود می بینند و این نکته را هم نمی دانند. یعنی نمی دانند بخش مهم تر واقعیت بیماری ها هنوز کشف نشده و آن بخش کشف شده را هم ممکن است هر کسی نداند، به طور خلاصه قرار نیست مردم فقط بیماری هایی را که ما می شناسیم آن هم با علائمی که ما می دانیم، بگیرند و اگر بیماری یا علامت دیگری پیدا کردند، طبعاً «هیستری» است،
اما حالا چرا هیستری؟ چرا با این وسعت در اورژانس های «داخلی» هیستری تشخیص می دهیم. تمایل به هیستری در میان اطبا را صرفاً با معجزه آب مقطر نمی توان توجیه کرد. به نظر می رسد ویزیت های تقطیع شده در زمان، برخوردهای دلخواه و غیریکنواخت در این مراکز و... پزشکان را گاه به برخوردی همراه با مقابله با بیمار سوق می دهد؛ برخوردی حاکی از سوءظن و بازجویانه، گاه تصور می کنی هدف، کمک و یاری نیست بلکه هدف مچ گیری و کشف حقیقت است. اما پزشکان نه تنها هیستری را بیش از حد و با سرعت مطرح می کنند بلکه برخورد ایشان با هیستری احتمالی هم چندان درست نیست. پزشکی که به دنبال کمک و یاری، آن هم به کسی است که به اورژانس آمده یا آورده شده با او به عنوان یک مجرم یا کسی که فقط درخور تزریقی دردناک، آن هم با آب مقطر است در نظر نمی آورد بلکه این نکته را هم در نظر می گیرد که ممکن است هیستری تنها راه حل باقیمانده برای انسانی باشد که در شرایط غیرقابل تحملی قرار گرفته.
شاید بدون هیستری او دیگر نتواند به آن شرایط ادامه دهد؛ دختر جوانی که به تازگی به عقد ازدواج خانواده یی درآمده، مردی که زیر بار مخارج و مشکلات در حال نابودی است و.... تازه این در حالی است که تشخیص هیستری داده شده باشد که در بسیاری از موارد اینگونه نیست و همانطور که توضیح دادم در بسیاری موارد بیماری های واقعی به سرعت انگ هیستری می خورند. اما احتمال این اشتباه در انواع مختلف هیستری متفاوت است. در تشنج این افتراق از همه دشوارتر است (همانگونه که در دو مورد اشاره شد) اولاً انواع و اقسام تشنج ها در افراد مختلف وجود دارد و هیچ نکته طلایی قطعی برای افتراق وجود ندارد. اما اگرچه افتراق هیستری با علائم فلج و اغما آسان تر است اما در این موارد هم پزشکی که از بیماری های متنوع تری اطلاع دارد، نمی تواند به آسانی و با اطمینان هیستری را از فلج واقعی افتراق دهد. در نهایت پزشکان باید دو نکته را در نظر داشته باشند؛
▪ اولاً؛ هیستری یک بیماری روحی روانی است که فقط روانپزشکان صلاحیت تشخیص آن را دارند. پزشکانی که به کار جسم می پردازند (منجمله متخصصان مغز و اعصاب) بهتر است بیماری هایی را که می شناسند، بررسی کنند و تشخیص هیستری را به روانپزشک واگذارند.
▪ ثانیاً؛ تشخیص ندادن هیستری خطری را متوجه بیمار نمی کند فقط ممکن است پزشک معالج احساس فریب خوردن بکند یا احساس کند به او پوزخند می زنند، اما اگر پزشک یک بیماری جسمی نظیر تشنج را به حساب هیستری بگذارد، خطرات جدی متوجه بیمار خواهد کرد.
اگر هیستری را به معنای بیان بیماری غیرواقعی یا مبالغه در بیان یک بیماری واقعی در نظر آوریم، باید گفت درجات و اشکال مختلفی از هیستری در تمامی جوامع و فرهنگ ها قطع نظر از میزان توسعه یافتگی آن جامعه وجود دارد، اما تبارز آن به شدت متفاوت است. در فرهنگ های توسعه نیافته که در برخی از آنها اساساً نوعی رفتار هیستریک اجتماعی شالوده آن فرهنگ را تشکیل می دهد، هیستری اشکال خام، عریان و خشنی دارد، در حالی که در بسیاری فرهنگ ها که یا توسعه یافته ترند، یا به رغم توسعه نیافتگی در سکوت و تحمل شکل گرفته اند هیستری از آن شکل ابتدایی خود خارج شده و به صورت دردی مرموز، ظریف و پیچیده و با طناب هایی محکم تر در ارتباط با بیماری های واقعی در نظر می آید. اگر در جوامع نوع اول هیستری شکل مرگ، اغما، فلج و تشنج های لجام گسیخته را به خود می گیرد در جوامع نوع دوم، هیستری شکل دردهای مبهم و طولانی در بخش های گوناگون بدن را به خود می گیرد مثل سردردهای مزمن، احساسات غیرعادی، طولانی و لاعلاج در ارگان های مختلف بدن از دستگاه گوارش تا دستگاه تنفس یا دستگاه ادراری و... اما نکته کلیدی در تمام این بیانات غیرواقعی یا اغراق آمیز ابهامی است که حدود و ثغور این علائم و نشانه ها را از بیماری های واقعی در ذهن بیمار و اطرافیان و آن فرهنگ خاص مخدوش می سازد. اگر این ابهام نبود هیستری هیچ آبشخوری نمی یافت. هرچه با وسایل مختلف بر این ابهام می افزاید، به نفع هیستری کار می کند و آنچه در جهت روشنایی و کاستن از این ابهام انجام می شود، از شیوع هیستری یا حداقل از خامی و خشونت علائم آن می کاهد و کاستن از هیستری یا از شدت و خشونت آن معنایی ندارد به جز روشنایی و وضوح بیشتر در روابط انسانی. ابراز عواطف و دلتنگی ها به شیوه یی انسانی تر (یعنی با استفاده از زبان و کلام عاقلانه تر یعنی بدون استفاده از بیماری و صرفاً با استفاده از منطق) و مدرن تر یعنی کاراتر، شاهد این مدعا بسیار آشکار است. اگر در جوامع مدرن کمتر می بینیم که هیستری شکل مرگ به خود بگیرد عمدتاً به این دلیل است که در این جوامع اطلاعات عمومی کافی درباره علائم و نشانه های مرگ و دلایل مرگ در اذهان جا افتاده خود بیمار و اطرافیان مرگ را می شناسند و باور نمی کنند که کسی همین طور بمیرد، اما هنوز در جوامع بدوی ممکن است هیستری به صورت ادعای مرگ هم دیده شود. در عوض در جوامع مدرن این تبارز مبالغه آمیز شکل دردهایی را به خود می گیرد که هنوز برخی از آنها در درسنامه های پزشکی به عنوان بیماری هایی مستقل و جسمی یا به شکل بیماری هایی که منشاء جسمی یا روحی-روانی آنها مورد بحث است، درمی آیند. به طور مثال بیماری فیبرومیالژی که یکی از بیماری های رشته روماتولوژی محسوب می شود و بنابراین می باید یک بیماری جسمی در نظر آورده شود، اولاً به استناد توصیف کنندگان این بیماری در درسنامه های روماتولوژی، منشاء آن روحی - روانی است ثانیاً تاکنون هیچ یافته یی که دال بر اختلالی عینی در یکی یا چند قسمت از بدن باشد، گزارش نشده، صرفاً دردهای مزمنی است که در مناطق مختلف بدن به چشم می خورد. دردهایی که با هیچ یافته عینی همراه نیستند و مرتب بیان و تکرار می شوند در واقع بقایای همان هیستری تاریخی و خشنی هستند که زمانی به صورت مرگ یا فلج نیمی از بدن بیان می شد اما نکته اینجاست که زمانی مرگ همانقدر مبهم و نامتعین بود که امروزه فیبرومیالژی هست. اما آنچه در عمل در جوامع نیمه توسعه یافته (یعنی جوامعی که هنوز پایی در قرون و پایی در دنیای مدرن دارند، مثل کشور ما) به وفور و به عنوان هیستری دیده می شود نه مرگ است و نه فیبرومیالژی، بلکه تابلوهایی از علائم و بیماری هایی است که منشأ و علت آنها در آن جوامع همچنان نامتعین و در ابهام است. مثل تشنج که در بسیاری از موارد ارتباط انواع واقعی آن (یعنی صرع) با استرس و فشارهای روحی در ابهام است، مثل سکته مغزی یا فلج نیمی از بدن که در بسیاری از اذهان، به غلط ارتباط تنگاتنگی با فشارهای روحی دارد مثل اختلالات مختلف تکلم، راه رفتن و... در هر حال وقتی خودآگاه یا ناخودآگاه بیمار تن را برای بیان یک مساله روحی برمی گزیند، نوع بیماری ادعایی به درک و برداشت عمومی از ریشه های آن بیماری برمی گردد.
از همه اینها گذشته به نظر می رسد میزان واکنش در برابر بیماری و بخصوص میزان بروز «درد» در فرهنگ های مختلف به شدت متفاوت باشد. در بسیاری از فرهنگ ها اساساً تفاوتی بین درد و بیان آن وجود ندارد؛ کسی که بیان نمی کند اساساً درد ندارد یا ناراحت نیست، در نتیجه ابراز مبالغه آمیز تالم از فوت بستگان نوعی ارزش به حساب می آید کسی که فریاد نمی زند و نمی گرید ناراحت نیست مثل شهرهایی که تمام افرادشان، تمام سال در مرگ بستگان سیاهپوشند. چنین خرده فرهنگ هایی پیش زمینه یی برای هیستری به شمار می روند. در عوض در برخی فرهنگ ها اساساً سکوت عالی ترین مرتبه تاسف است، واکنش افراد به یک تحریک دردناک واحد مثل یک معاینه پزشکی مختصری دردناک نیز در فرهنگ های مختلف به شدت متفاوت است. پس بروز هیستری و اشکال مختلف هیستری به شدت به چارچوب فرهنگی- اجتماعی افراد وابسته است. برخی عوامل نظیر آنچه به سطح ادراک عمومی از ریشه های این یا آن بیماری برمی گردد، کاملاً قابل درک است، اما تاثیر عوامل فرهنگی که ریشه های آنان به سهولت قابل درک نیست مثل آنچه در واکنش به درد توضیح داده شد را هم نمی توان از نظر دور داشت.
در هر حال باز هم باید تاکید کرد که شیوع و گسترش هیستری باعث کاهش کیفیت حیات و محدود کردن آن باعث افزایش کیفیت حیات است.
چگونه می توان از شیوع یا حداقل از شدت هیستری کاست؟ حداقل چگونه می توان هیستری را از آنچه هست، گسترش بیشتری نداد؟
توضیح علل بیماری ها به زبانی ساده و همه فهم و مقابله با خرافه های مدرنی نظیر «استرس» به عنوان علت العلل کلیه بیماری ها، بی تردید بهترین روش برای مقابله با هیستری است، در حالی که سناریوهای کارشناسی نشده رسانه ها (بخصوص تلویزیون) در ارتباط دادن دعواها با سکته ها و مصیبت ها با بیماری ها، جایی که سناریست از درام کم می آورد و نمایش تحسین آمیز رفتار مبالغه آمیز در برخورد با درد و مصیبت و مرگ عزیزان باز هم در رسانه ها، اقدام هایی است در جهت گسترش هیستری،
از سوی دیگر باید استفاده از گفت وگو و کلام را برای بیان عواطف به جای استفاده از زبان تن ترویج کرد. باید ابراز محبت و درخواست محبت را بر زبان آورد، باید درباره نفرت هم گفت وگو کرد، باید آنچه را که حق پایمال شده به حساب می آوریم به گفت وگو بگذاریم. شاید پس از گفت وگویی منصفانه چیزی برای فرو دادن و سرانجام برای ابراز، به تن سپردن باقی نماند،
دکتر بابک زمانی
متخصص مغز و اعصاب
منبع : روزنامه اعتماد