جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

اعماق ماده


درك بشر از طبیعت، از یكسو مداوما از نزدیك به دور پیش میرود، به كاتگوریهای وسیعتر بسط پیدا میكند و در گستردگی طبیعت پیشرفت میكند. از سوی دیگر، درك بشر مداوما از سطح به عمق میرود، بیش از پیش به سطوح عمیقتر ساختارهای مادی میرسد و بسوی عمق طبیعت راه می گشاید.تاریخ تكامل علوم طبیعی، مارش پیروزمندانه بشر به گستره و عمق طبیعت را ثبت كرده است. نوع بشر در ابتدا فقط پدیده های مختلف را می دید. بعدها بشر پدیده های گوناگون متعدد را به چندین میلیون نوع از اجزاء متشكله تقسیم كرد و معلوم شد كه این اجزاء نیز بنوبه خود متشكل از اتمهای ده ها و صدها عنصر شیمیائی هستند. انسانها بعد از اینكه به ساختار اتمها عمیقتر پرداختند، بدین نیز پی بردند كه همه این اتمهای بیشمار متشكل از پروتونها و نوترونها و الكترونها هستند. این مهمترین ذرات را به اصطلاح ذرات "اولیه" می نامند. با تكامل بیشتر علوم نه فقط شمار ذرات "اولیه" مداوما به ده ها عدد افزایش یافت بلكه بیش از پیش نشان داد كه یك ذره "اولیه"، اولین نبوده و میتواند باز هم تقسیم شود. این نام بسیار غیرعلمی است. در حال حاضر میدانیم كه این ذرات نه فقط ذره كه موج نیز هستند. برخی افراد به این ذرات، عنوان ساده "واویكل" (موجذره) را داده اند كه در واقع خصوصیات كلیدی این اجسام ـ میكرو را منعكس میكند.جدائی و تداوم در دنیا، انواع گوناگون پدیده ها وجود دارند ـ اجرام و غبار آسمانی، كوهها و اقیانوسها، موجودات ارگانیك و "چیزهای بیجان". آیا در پس این تنوع پدیده ها چیز مشتركی وجود دارد؟ آیا بین این تنوع لایتناهی وحدتی وجود دارد؟ این سئوال نوع بشر را وا می دارد كه گام به گام از دل انواع گوناگون پدیده های سطحی بسوی جوهر آنها پیشروی كند. بقول انگلس "بنابراین، در اینجا كل ماتریالیسم خودروی ابتدائی را می بینیم كه از آغاز كار، بطور بسیار طبیعی انتظار دارد در تنوع لایتناهی پدیده های طبیعی، وحدتی موجود باشد." (دیالكتیك طبیعت)تنوع دنیای مادی فقط میتواند در ماده بودن متحد باشد. پدیده ها با یكدیگر اختلافات بیشمار دارند، اما همه آنها ماده هستند. با این وجود، در دوران باستان بواسطه سطح پایین پراتیك تولیدی، انسان هنوز قادر به تجرید مقوله "ماده" از اشكال مشخص مادی گوناگون نبود. آنها بناگزیر "درون چیزی مشخصا فیزیكی، درون یك چیز معین، بدنبال (این وحدت) میگشتند." (دیالكتیك طبیعت، انگلس)آنها همیشه در پی یافتن چیزی بودند "كه همه پدیده ها از آن تشكیل شده باشند، نخست از درون آن بظهور رسند و نهایتا درون آن حل شوند." این "عنصر و اصل كل هستی" چیست؟ابتدا برخی افراد این نظریه را مطرح كردند كه یك نوع ماده مطلقا دائمی وجود دارد. در یونان باستان، تالیس اعلام نمود كه آب، اساس همه پدیده هاست. آناخیمینس، هوا را عنصر اصلی و پایه ای دانست. در چین، در دوره "دولتهای در حال جنگ" ، نویسنده "گوانتزی" نیز فكر میكرد، آب "خون و هوای تنفسی كره ارض" است. "یانگ كوان" كه در دوره "سه پادشاهی" می زیست گمان میكرد كه "زمین و آسمان از آب ساخته شده است." و بسیاری از ماتریالیستها نیز در چین باستان فكر میكردند كه این عنصر پایه ای، هواست. آنها وارث نظریات "سونگ خیان" و "یی ون" در دوره "بهار و پاییز" بودند كه هوا را "جوهر ماده" معرفی میكردند. آنها فكر میكردند كه زمین و آسمان، "طبیعت متشكل از هوا" بوده و هوا "ماده اساسی" كائنات است؛ آنها فكر میكردند كه همه پدیده ها "اشكال عینی" (انباشت شده، تلف شده و تغییر یافته ای) است كه یك ماده اساسی یگانه، یعنی هوا بخود گرفته است.آنها در دنیای مادی در پی یافتن یگانگی از میان چندگانگی بودند؛ یعنی چیزی كه تبارز وحدت ماده باشد. این ماتریالیسم بود. پدیده های سیالی نظیر آب، آتش و هوا، برخلاف اجسام (جامد مجزا)، همگی ادامه دار بودند. "آب جاری بلاانقطاع". آب را میشد با حجمش سنجید (مثلا در یك منبع)، یا میشد آن را بگونه ای ظاهرا بی انتها به قطرات یا ذرات ریز تقسیم كرد. بقول "هان فی" : "هر چیزی كه شكل داشته باشد را میتوان بسادگی برید و تقسیم كرد." چرا؟ "اگر شكل داشته باشد، پس طولی دارد. اگر طول داشته باشد، پس اندازه ای دارد." برای مثال، یك چوب نیم متری را در نظر بگیرید. اگر امروز آن را نصف كنیم و فردا نصفه دیگر را دو نیم كنیم، میتوانیم اینكار را تا ۱۰ هزار سال ادامه دهیم و هنوز آن نیم متر چوب تمام نشده باشد.ماده مسلما تا بینهایت قابل تقسیم است. انسانها در دوران باستان از برخی اشكال مشخص ماده استفاده میكردند تا فكر خود در مورد تقسیم پذیری لایتناهی ماده بروز دهند و بدین ترتیب، به لحاظ عینی دیالكتیك را بیان كنند. اما تقلیل همه چیز به یك شكل مشخص و معین ماده، بمعنای ساده كردن بیش از حد مسئله است. اگر آب یا هوا را بدین طریق تقسیم كنیم، آب كماكان آب باقی می ماند و هوا كماكان هوا. یعنی فقط در كمیت تقسیم صورت گرفته و كیفیت هیچ تغییری نكرده است. انگلس این را "تقسیم پذیری مجرد، ابدیت بد" نامید. (دیالكتیك طبیعت) این نوع "تقسیم پذیری مجرد"، كاملا صوری، گول زننده بوده و در اساس بهیچوجه تقسیم پذیری نیست. اگر همه چیز از این ملاط عام تشكیل شده باشد، پس چگونه كائنات میتواند متنوع باشد؟ چنین "وحدتی" یكجانبه میشود.این فكر فقط "وحدت" را تشخیص می شناسد و تنوع را منحل میكند؛ و بنابراین به ضد خود تبدیل میشود. عبور از مسیر تقسیم پذیری مجرد، شخص را به نسبیت گرائی و منطق گول زننده میكشاند. ماكروكوزم (دنیای بزرگ) چنین است؛ میكروكوزم (دنیای كوچك) نیز چنین است؛ دنیای كوچك فقط تصویر كوچك شده دنیای بزرگ است. در یونان باستان، برخی افراد تصور میكردند هر ذره همانند كل دنیای ماست: شهرهای مسكونی و مزارع شخم زده وجود دارند و خورشید و ماه و ستارگان موجودند. میگوئید دنیای شما بزرگ است اما ساكنان یك دنیای كوچك نیز احساس نمیكنند كه دنیای آنها كوچك است. بنابراین هیچ تفاوتی بین بزرگ و كوچك وجود ندارد. "كل دنیا بزرگتر از پیاز یك تار مو نیست؛ و كوه تای نیز كوچك است." (ژانگزی) سوراخ سوزن به بزرگی دنیاست. "در هر منفذ پوست بودا، همه بوداها، همه مكان ها، همه زمان ها، همه خوبی ها وجود دارد." (آموزه های بودا) هر منفذ به بزرگی كل دنیاست. بزرگ نیز كوچك است، كوچك نیز بزرگ است، و هیچ معیار عینی برای پدیده ها وجود ندارد. آنها به پدیده های عجیب و غیر قابل درك تبدیل میشوند.بعلاوه، این بحث كه كل دنیا چیزی جز یك نوع "ماده اولیه" نیست، در را بروی ایده الیسم می گشاید.از آنجا كه "ماده اولیه" همه كاره است، پس دیگر یك ماده معمولی نیست. یعنی باید یك چیز خاص، فراتر از ماده، فراتر از طبیعت باشد. ارسطو چنین چیزی را "اتر" یا یك چیز ماوراء الطبیعه، فراتر از طبیعت، كه ساخته ویژه خداست، نامید. پیروان كنفوسیوس در چین، گاهی "هوا" را كه موضوع بحث ماتریالیستها هم بود میگرفتند و به یك چیز مرموز و فراتر از ماده تبدیل میكردند. آن را "هوای كبیر" ـ یك ماده معنوی جهانشمول ـ می نامیدند. آنها همچنین موعظه میكردند كه دنیا در خدای تفكیك ناپذیر، یا در "اراده آسمانی" وحدت وجود یافته است.برخی ماتریالیستها با تز تداوم مطلق مخالفت كردند. شما میگوئید چوب نیم متری را میتوان تا بی نهایت تقسیم كرد. اما وقتی آن را به خاك اره تبدیل كردید مسلما دیگر نمیتوانید تقسیمش كنید! هوا را در نظر بگیرید. شما در آفتاب میتوانید ذرات ریز غبار را در هوا ببینید. در باغ میتوانیم گرده ریز مطبوعی كه از گل ها برخاسته را استشمام كنیم. همه اینها نشان میدهد كه برخی پدیده های غیر قابل تقسیم وجود دارند. آنها با حركت از این تجارب، نتیجه متضادی میگرفتند: همه چیز در دنیا از ذرات ریز تشكیل شده كه بعد از حدی از تقسیم، دیگر نمیتوان آنها را تقسیم نمود.در یونان باستان، "لیوسیپوس" و "دمكریتوس" این ذرات را "اتم" نامیدند. مكتب "مو" در چین طی دوران بهار و پاییز، این ذرات را "نقطه پایانی كه نمیتوان آن را خردتر كرد" خواند. "پایان تقسیم پذیری" بدین معناست كه ذره به آخرین حد خود رسیده و دیگر نمیتواند تقسیم شود. آنها جنبه تقسیم پذیری نسبی ماده را میدیدند. در آن زمان این نقطه نظری انتقادی بود كه جنبه گول زننده تقسیم پذیری مطلق را نشانه گرفته بود. یك معیار عینی برای اندازه ماده وجود دارد. تفاوتهای كمی موجودند. سوراخ سوزن با دنیا فرق دارد. این بازتاب جنبه تقسیم ناپذیر ماده است. وقتی ما آب را به ملكول های آب تقسیم كردیم، تا آنجا كه در چارچوب آب بحث میكنیم، دیگر نمیتوان تقسیمش كرد. اگر ما یك ملكول آب را باز هم تقسیم كنیم به دو اتم هیدروژن و یك اتم اكسیژن تبدیل میشود و دیگر آب نیست. انگلس گفت كه در فیزیك ما "كوچكترین ذرات... معینی" را قبول میكنیم؛ "در شیمی، تقسیم پذیری یك حد معین دارد." (دیالكتیك طبیعت) بعلت این تقسیم پذیری نسبی، ملكولها و اتمها میتوانند وجود داشته باشند كه این نقطه شروع تكامل فیزیك و شیمی است.اما تقسیم پذیری اتمها نیز فقط میتواند نسبی باشد نه مطلق. اگر كسی تقسیم پذیری را مطلق ببیند، ماده را بعنوان یك چیز مطلقا مجزا در نظر گرفته و ادامه دار بودن آن را نفی میكند. بدین ترتیب شخص به ایده الیسم و متافیزیك می رسد. نیوتون چنین بود. او فكر كرد هر چه ماده بر اثر تقسیم كوچكتر شود، محكمتر میشود. و زمانیكه اندازه اش به حد میكرو رسید، آنچنان محكم و پایدار خواهد شد كه هیچ نیروئی غیر از خدا قادر به تقسیم آن نیست. این منطق ایده الیسم عینی است.ایده الیسم ذهنی، تقسیم پذیری را از جانبی دیگر تحریف میكند. "بركلی" و "هیوم" هر دو فكر میكردند كه چون ماده فقط مجموعه ای از احساسات است، بنابراین آنچه كوچكترین ذره قابل رویت برای انسان بود، تقسیم ناپذیر است. "یك پدیده نمیتواند جدا از ذهنی كه آن را تصور نموده موجودیت داشته باشد." (مقاله جدید درباره قدرت تصور، بركلی)نیوتون بر مبنای تئوری اتمها، "تصویری از دنیای اتمی" ترسیم نمود. همه اجرام آسمانی كه از اتمهای جداگانه تشكیل شده و خلاء كائنات را نقطه وار پر كرده اند، بی وقفه بر حسب قوانین حركت مكانیكی در فضای مطلق حركت میكنند. همه تغییرات و تكامل پدیده ها در دنیا هیچ چیز نیست مگر تجمع و تجزیه اتمها. مهم نیست كه پدیده ها چه اندازه تغییر كنند، منشاء تغییرات آنها یكی است. از آنجا كه اتمها خود توسط خداوند آفریده شده اند، هرگز تغییر نمی یابند. بنابراین، تا وقتیكه انسان حركت اتمها را بفهمد، میتواند "گذشته و آینده را بداند"؛ همه چیز را بداند. بدین طریق، مكانیك نیوتونی به "حقیقت نهائی" تبدیل شد.بنابراین بنظر می آمد كه تداوم مطلق و جدائی مطلق، غیر قابل دفاع است. این یك تضاد است. "كانت" این تضاد را عمیقا مد نظر قرار داد و یك "آلیاژ انعطاف پذیر" پیشنهاد كرد: درست است كه گفته شود هر چیز در دنیا از پدیده های تقسیم ناپذیر و مطلقا ساده تشكیل شده است. زیرا فقط یك پدیده مطلقا ساده میتواند یك پدیده اولیه باشد. در غیر اینصورت هیچ چیز پیچیده ای كه از چنین پدیده های ابتدائی تشكیل شده باشد وجود نخواهد داشت، و در دنیا هیچ چیز نمیتواند موجود باشد. به همین ترتیب، این نیز صحیح است كه گفته شود هیچ چیز مطلقا ساده ای وجود ندارد. هر چیز نوعی پدیده مطلقا تقسیم پذیر است؛ زیرا پدیده هر قدر هم كه ساده باشد باید حجمی از فضا را اشغال كند و بنابراین میتواند مداوما تقسیم شود. "آلیاژ" كانت تضاد را آشكار ساخت و این سئوال را فرموله كرد. این یك شرط ضروری برای پیشروی بسمت دیالكتیك و ارتقاء شناخت بشر بود. اما كانت تضاد را حل نكرد. بالاخره پدیده های عینی تقسیم پذیرند یا تقسیم ناپذیر، تداوم دارند یا جدا هستند؟
جواب كانت چنین بود: كسی نمیداند.او فكر كرد كه پدیده های عینی بهر حال غیر قابل فهم هستند. اگر بر فهم آنها اصرار ورزید، آنگاه تضاد ایجاد میشود. بنابراین، این تضاد فقط زائیده "توهمی" است كه از توانائی ذهنی ادراكی و احساسی انسان بر میخیزد و بر "منطقی استوار است" كه "از نتایج حركت میكند تا به دلایل برسد." بدین ترتیب كار كانت از آشكار ساختن تضاد آغاز شده و به پوشاندن و به سازش كشاندن آن منتهی میشود و به اپریوریسم ایده الیستی در می غلتد.در مورد این مسئله، حرف هگل صحیح بود كه میگفت: انقطاع و تداوم "هر یك به تنهائی حاوی حقیقت نیست، فقط در وحدت این دو حقیقت وجود دارد." انگلس گفت: "ماده، هم تقسیم پذیر است و هم ادامه دار؛ و در آن واحد، هیچیك از این دو نیست. این نكته مسلم است و اینك تقریبا به اثبات رسیده است." (دیالكتیك طبیعت) بعدها، هر گام در تكامل علوم طبیعی مداوما این اظهاریه علمی انگلس را به اثبات رسانده و محتوای غنی اشكال گوناگون ماده را بعنوان وجودی ادامه دار و جداگانه آشكار نموده است.
جسم و حوزه (میدان)
بشر برای فهم ساختار ماده، نخست ماده را به دو شكل متضاد مشخص طبقه بندی كرد. بشر در ابتدا، مقوله "جسم" (چیز واقعی) را از همه اشكال دیگر ماده، تجرید نمود. خصوصیت اجسام، محكم بودنشان است. نیوتون این نظر را جلو گذاشت كه همه اجسام از اتمها، كوچكترین ذرات اجسام، درست شده اند. یك اتم، یك ذره مطلقا مجزا و مشخص مادی كروی است. اتم "محكم، منسجم، سخت، غیر قابل نفوذ" است.
بدین معنی، اتم یك چیز محكم ایده الیزه شده است، یك جسم فوق العاده فشرده است. خصوصیت اساسی اتم، تقسیم ناپذیری آنست. هیچ "فضای بازی" درون اتم وجود ندارد. "نه آب میتواند به درونش نفوذ كند و نه سوزن میتواند درونش فرو شود." با این وجود، "استحكام" بدون "تهی بودن"، "چیزی بودن" بدون "چیزی نبودن" وجود ندارد. اشیاء خالی نیستند؛ هر تهی بودنی از بیرون بر اشیاء احاطه دارد.در زندگی عادی ما شاهد پدیده های گوناگون هستیم: ستارگان، كوه ها، خانه ها، خاك و شن … همه اینها جسم هستند. اما اینها قادر به پر كردن كل فضا نیستند. آنچه فضای بین ستارگان پراكنده و پخش شده را پر می كند خلاء است.یعنی نیروی الكترومغناطیسی كه كاملا با نیروی مكانیكی فرق دارد. این نیرو در نزدیكی قطبهای مغناطیسی و جریان الكتریكی فعال است. "فاراده" برای تشریح تاثیر نیروی الكترومغناطیس به ارائه "خطوط نیروی مغناطیسی" و "خطوط نیروی الكتریكی" بسیار پرداخت كه تقلیدی از شیوه موجود در علم مكانیك مایعات یعنی استفاده از "خطوط موجی" برای تشریح حركت مایعات بود. سوزنهای مغناطیسی یا جریانات الكتریكی توسط یك نیرو بر راستای خطوط نیروی مغناطیسی و خطوط نیروی الكتریكی عمل میكنند. هر چه "خطوط" كلفت تر باشند، "نیرو" قویتر است. بدین ترتیب، بر مبنای شكلبندی خطوط نیروی مغناطیسی و الكتریكی میتوان شكل حركت الكترومغناطیسی اجسام را ترسیم نمود.بدین طریق، با انباشت خطوط بصورت سطوح و انباشت سطوح بصورت احجام، یك "حوزه" (میدان) ساخته شد. حوزه های الكتریكی و حوزه های مغناطیسی متقابلا به یكدیگر تبدیل میشوند، بنابراین یك میدان الكترومغناطیسی شكل میگیرد. در گذشته استفاده از جریان یابی اتر برای توضیح حركت امواج نور خیلی مصنوعی بود. حال دیگر خیلی سر راست تر بود كه میدان های الكترومغناطیسی بعنوان نوعی واسط كه فضا را پر میكند در نظر گرفته شوند، بدین شكل كه تاثیر الكترومغناطیسی را انتشار میدهند. بنابراین، میدان از اینجا تكوین یافت و بجای اتر نشست و به نماینده سراسری شكل ادامه دار ماده تبدیل شد.اما بار دیگر همان سئوال قدیمی مطرح شد: چگونه این دو نوع شكل مادی متحدند؟برخی افراد تصور میكردند كه اجسام ـ ذرات همانند آجر و سنگ هستند و حوزه ها مانند سیمان. و كائنات از چسبیدن این دو به یكدیگر ساخته شده است. بدین طریق، جداگانه بودن (انقطاع) در اجسام تبارز می یافت و تداوم در حوزه ها، اما این دو اساسا و مطلقا جدا و بی ارتباط با هم باقی می ماندند. وحدت بین جدائی و تداوم ساختار مادی بعنوان یك پیوند خارجی میان دو شكل كاملا متفاوت از اشكال مادی باقی می ماند. این كماكان دوالیسم در برخورد به مسئله ساختار مادی است. این تعبیر، "اینشتین" را قانع نكرد. او كوشید از میدان، از این نوع شكل مادی، برای وحدت بخشیدن به دنیا استفاده كند. او یك "میدان وحدت یافته" ساخت كه همه چیز را در بر میگرفت و یك "تصویر جهانی میدان" را ترسیم میكرد.این در مقایسه با تصویر جهانی اتمها كه توسط نیوتون مطرح شده بود، جنبه تداوم ماده را منعكس میكرد. اما میدان نیز نمیتواند حد كمال شناخت بشر از ساختار مادی باشد. "میدان وحدت یافته" انیشتین نه فقط بیرحمانه میخواهد اجسام را در میدان منحل كند، اجسام ـ ذرات را به "اجزائی از میدان" تقلیل دهد، بلكه بیرحمانه میخواهد همه چیز را "متحد كند." بدین طریق، میدان به چیزی شبیه آتش، آب یا هوای انسان باستان تبدیل میشود. یعنی بار دیگر پدیده ای بعنوان سرمنشاء مطلقا تقسیم ناپذیر همه چیز ارائه میشود.هنگامیكه این میدان وحدت یافته را تشخیص دادید، دیگر میتوانید همه چیز از كائنات گرفته تا ذرات را بفهمید و به حقیقت نهائی دست یابید. بدین ترتیب، اینشتین نیز به بیراهه ای گام نهاد كه نیوتون با تئوری خود در باب اتم بدان كشیده شده بود.در چند ساله پایانی قرن نوزدهم، دروازه اتم گشوده شد. انسان عمیقا در مورد اسرار اتم تحقیق كرد. روشن شد كه اتم یك نوع شیئی مطلق نیست، درون آن نیز ذرات و میدانها وجود دارند، یك دنیای دیگر. انسان نخست الكترون را یافت. این نخستین جایگاه دنیای اتمی بود كه انسان شناخت. بعدا كشف شد كه در مركز اتم یك هسته سخت وجود دارد كه شامل بیش از ۵۹ر۹۹ درصد از جرم اتم است اما فقط چند كوادریلیون حجم اتمی را در برمیگیرد. این هسته اتم است. هسته اتم حامل بار مثبت است و الكترون حامل بار منفی. بین اینها یك میدان الكتریكی موجود است كه این دو را بهم پیوند میدهد.افراد بر این مبنا یك سیستم سیارات را در مورد اتم ارائه دادند. هسته اتم نظیر خورشید است، و الكترونها مانند سیارات كه هسته را در مسیر مدارهای معین از طریق عمل میدان الكترومغناطیس دور میزنند. درست مثل سیارات كه خورشید را از طریق عمل میدان جاذبه دور میزنند. "یك غبار، یك دنیا"، یك اتم بسیار كوچك در یك منظومه شمسی كوچك. بعدها این نیز كشف شد كه هسته اتم هم چیزی مطلقا جداگانه و تقسیم ناپذیر نیست. درون هسته اتم، نوترون ها و پروتونها وجود دارند كه توسط نیروی قدرتمند (عمل متقابل میدان "مزون" ) محكم به یكدیگر پیوسته اند.چگونه ممكنست اجسام مطلق (مطلقا یكپارچه) وجود داشته باشند؟ درون اجسام "یكپارچه"، باز هم اجسام و میدان های بیشتری وجود دارند. درون ساختار مادی، اجسام و میدانها بهم مرتبطند، در هم تداخل میكنند، در هم منتشر میشوند و بهم وابسته اند. برای نمونه اتم هیدروژن را در نظر بگیریم. قطر آن حدودا ۱۰ سانتیمتر به قوه ۸ - است. اما قطر هسته آن فقط ۱۰ سانتیمتر به قوه ۱۳ - است. یعنی ۱۰۰ هزار بار كوچكتر. یعنی اجسام یك اتم بروی هم (هسته اتمی و الكترون) فقط یك هزار تریلیونیم كل حجم آن را شامل میشود. بقیه این حجم گسترده تماما میدان الكترومغناطیسی و میدان جاذبه است. برای تشبیه، اگر یك اتم هیدروژن را به اندازه یك سالن بزرگ كنیم، هسته اتم مثل یك دانه كنجد در وسط سالن خواهد بود و الكترون مثل یك ذره غبار كه بموازات دیوار در هوا میچرخد. چگونه چنین اتمی میتواند "یكپارچه" باشد؟پروتون و نوترون درون هسته نیز فقط یك چند دهم كل حجم هسته را شامل میشوند و بقیه را میدان الكترومغناطیسی، میدان جاذبه و میدان مزون پر كرده است. چگونه این را میتوان یك جسم (محكم) به حساب آورد؟ و این موجذره های بسیار درون اتم نیز خود به دو گروه تقسیم میشوند: "هادرون" ها (گروه سنگین) و "لپتون" ها (گروه سبك). اینها حكم آجر و سنگ را دارند. بعلاوه میدان های مزون و میدانهای فوتون هم هستند كه نقش سیمان را بازی میكنند.تخالف جداگانه بودن (انقطاع) و تداوم عمیقا در داخل اتم نفوذ دارد. انگلس میگوید: "دیالكتیك هیچگونه خطوط سخت و سریع، هیچ چیز غیرمشروط، هیچ "یا این، یا آن" عموما معتبر را نمی شناسد." (دیالكتیك طبیعت) ذرات و میدان ها از هم متفاوت و بهم مرتبطند. در اینجا تداوم درون انقطاع وجود دارد. یك جسم (یكپارچه)، "یكپارچه" نیست. مهم نیست كه آجرها چقدر سخت باشند. حتی درون یك قطعه آهن هم فضای خالی وجود دارد. بعلاوه، انقطاع نیز درون تداوم وجود دارد. درون سیمان نیز ذرات موجودند. (مقولات) ذره و میدان فقط اسامی عامی است كه منطبق بر سطح معینی از تكامل علم بوده و محصول مرحله معینی از شناخت انسان از ساختار مادی است. تكامل علم در حال نفوذ به رده های عمیقتر اشكال مادی است. این تكامل بیش از پیش روشن میكند كه آنها ( "یا این، یا آن" نبوده، بلكه) "هر دو" هستند و خطوط سخت و سریع در كار نیست.
ماجراهای عرصه كوچك : رفتار عجیب موج ذره ذرات و امواج
تكامل بیشتر علوم نشان میدهد كه ساكنان دنیای اتمی ـ موجذرات ـ خود هم جداگانه (مشخص) اند و هم ادامه دار. "اشیاء فقط در حركت است كه چگونگی خود را آشكار میسازند." (نامه انگلس به ماركس، ۳۰ مه ۱۸۷۳) و موجذرات دقیقا در حركت است كه خود را هم بمثابه ذرات بنمایش میگذارند و هم بمثابه امواج.
نور چیست؟ بشر در قرن نوزدهم فكر میكرد كه نور فقط یك موج الكترومغناطیسی است. اما برخی آزمایشات در اواخر قرن ۱۹ نشان داد كه انرژی امواج الكترومغناطیسی نه بشكل مداوم، بلكه بشكل پرشی (یعنی یكی یكی) تشعشع می یابد. درست همانطور كه هنگام خرید اجناس و پرداخت پول، سكه ای وجود دارد كه كوچكترین واحد محسوب میشود و دیگر قابل تقسیم نیست، بهنگام تشعشع یا جذب انرژی توسط پدیده ها نیز كوچكترین واحد انرژی موجودست كه دیگر قابل تقسیم نیست. این واحد را یك "كوانتوم انرژی" یا فقط "كوانتوم" می نامند. كمیت انرژی، مشخص است. معنایش اینست كه جسم در حال حركت (در برگیرنده انرژی) نیز یك ذره مشخص است كه یك "فوتون" خوانده میشود.نور نه فقط بمثابه موج، كه بمنزله ذره هم وجود دارد. از طرف دیگر، بعدا كشف شد كه ذرات نیز دارای موج (ویژگیها) هستند. امواج الكترون، امواج نوترون، امواج فوتون وجود دارند. ذرات فقط مثل "كوه یخ و قطرات باران" نبوده بلكه نظیر "ابر متحرك و آب جاری" نیز هستند. یك شعاع الكترونی، نظیر یك شعاع نوری، هنگام عبور از یك سوراخ كوچك، یك میدان انكسار موج وار نیز ایجاد میكند. مضافا این امر نشان میدهد كه الكترون نه فقط یك ذره، بلكه یك موج هم هست. خلاصه آنكه موجذرات، خواه الكترونها و خواه فوتونها، یا بقولی آجر یا سیمان، همگی شبیه "هنرپیشه ای هستند كه دو نقش ایفاء میكند." همگی آنها هم جداگانه اند و هم ادامه دار، و هر دو هم بمثابه ذره موجودیت دارند و هم موج. واقعا اینطور است كه: "درون ذره، موج است و درون موج، ذره." با این وجود، كار علم صرفا تشخیص دوگانه بودن اشیاء ریز (میكرو) بمثابه موج و ذره نیست. علم باید این امر را "مورد بررسی قرار دهد كه اضداد چگونه میتوانند وجود داشته باشند و چگونه مشخص (ویژه) هستند (چگونه به چیزی ویژه تبدیل میشوند) " (لنین، یادداشتهای فلسفی، جلد ۳۸ مجموعه آثار) و بررسی كند كه این دوگانگی چگونه در ساختار مشخص اشیاء ریز "جای میگیرد."این كار دشواری است. اگر امواج، لرزه های میدانی بوده و ذرات، توده "گلوله" هائی است كه مستقیما از یك پدیده شلیك شده، چگونه این دو میتوانند متحد باشند؟ برخی گفتند كه در تحلیل نهائی، یك موج وجود دارد. امواج گوناگون متعدد با هم تداخل میكنند، یك تاج موج با تاجی دیگر منطبق میشود و یكدیگر را تقویت میكنند. اگر تاج های متعدد امواج در یك نقطه تمركز یابند، یك "بسته موجی" را تشكیل داده و به یك ذره تبدیل میشوند. اما این بسته موجی بسیار بی ثبات بوده و خیلی ساده از میان میرود و نمیتواند خصلت ذره ای خود را حفظ كند. برخی افراد هم میگفتند كه در تحلیل نهائی یك ذره وجود دارد. ذرات در پروسه حركت بالا و پایین میروند. یكی دیگری را میكشد و لرزه ها را شكل میدهد، و لرزه ها بشكل موج انتشار می یابند.این درست مثل سفر در كوه و كمر است. اتوموبیل در مسیری موج وار حركت میكند. این در واقع همان دیدگاه قدیمی مكتب كلاسیك در باب ذرات است. این دیدگاه نمیتواند سئوال قدیمی انكسار و تداخل نور را حل كند. مكتب كپنهاك به رهبری "بوهر" یك توضیح جدید از دوگانگی اشیاء ریز بمثابه هم ذره و هم موج ارائه داد. به عقیده آنها یك جسم ریز بمثابه یك چیز جداگانه، یك ذره است. اما وقتیكه بطور پیاپی تحت شرایط مشابهی ظاهر شود، در بعضی نقاط بیشتر و در بعضی نقاط كمتر بنظر می آید. غلظت آن در نقاط گوناگون به شكل متفاوتی توزیع میشود، قله ها و دره ها را در جاهای مختلف شكل میدهد، و درست مثل یك موج است. این را یك "موج احتمالی" می نامند.اگر ما الكترونها را دانه دانه از یك سوراخ ریز عبور دهیم و بر یك صفحه تصویرشان كنیم، در ابتدا فقط میتوانیم آنها را یكی پس از دیگری به صورت نقاط پراكنده ببینیم. الكترونها به اینجا و آنجا اصابت میكنند، و خود را بسیار "آزاد" جلوه میدهند. اما وقتی تعداد كل الكترونهائی كه از سوراخ ریز میگذرند را بسیار زیاد كنیم، حلقه های متحدالمركز متناوبا سایه روشن ظاهر میشوند. نواحی تاریك نشانگر نقاطی است كه الكترونهای كمتری اصابت كرده، و نواحی روشن نشانه اصابت الكترونهای بیشتر است. تا جائی كه به یك الكترون جداگانه مربوط میشود، معین نیست كه چه مسیری را در پیش میگیرد و به كجا اصابت میكند. ما فقط میتوانیم از احتمال اصابت آن به یك نقطه معین صحبت كنیم. در كل ناحیه ای كه الكترون میتواند به آنجا اصابت كند، یك توزیع احتمالات ادامه دار عادی شكل گرفته است، یعنی یك "میدان احتمالات".بنابراین، وحدت بین خصلت ذره ای و موجی یك الكترون در واقع در وحدت بین خصلت ذره ای آن و توزیع احتمالاتی كه در حركت بنمایش میگذارد نهفته است. موج الكترونی با موج نوری (فوتون) فرق میكند. این نوع ویژه دیگری از موج است، یعنی "موجی" كه توسط احتمالات ذره ای كه در نقاط مختلف حركت میكند شكل گرفته است. بر مبنای این توضیح: درون یك اتم، همانند حلقه های یك الكترون حول هسته اتم، نمیتواند یك مدار و جایگاه دقیق وجود داشته باشد. الكترون میتواند اینجا باشد و نباشد. اصل مسئله فقط اینست كه الكترون درون یك "ابر الكترونی" جای گرفته و هیچ راهی برای مشخص كردن محل دقیق آن وجود ندارد. امواج احتمالات نشان میدهد كه بین ذرات جداگانه همچنان ارتباطاتی موجود است. اینها نشانگر تداوم بین ذرات از طریق امواج احتمالات است. این بازتاب تضاد موجذرات است كه هم جداگانه اند و هم ادامه دار. بنظر می آید كه جداگانه و ادامه دارند، و نه جداگانه اند و نه ادامه دار. این شامل جداگانه بودن درون تداوم و تداوم درون جداگانه بودن است.چرا چنین تضادی در كار است؟ این را فقط از طریق ساختار درونی موجذرات میتوان توضیح داد. زیرا كماكان سطوح ساختاری عمیقتری زیر موجذرات وجود دارند كه خود میتوانند باز هم تقسیم شوند. با این وجود، به اعتقاد مكتب كپنهاگ این نوع ارتباط، "انتخابی آزادانه" بر مبنای اراده آزادانه خویش بوده و هیچگونه تصادفی در كار نیست. الكترونها هیچ ردی از رفت و آمد بر جای نمیگذارند، بلكه فقط بر "صفحه نورانی" با هم ظاهر میشوند. و تا آنجا كه به علت اصابت یك الكترون با یك نقطه خاص بر صفحه نورانی مربوط میشود، هیچگونه نشانه ای وجود ندارد كه بتوانیم آن را ردیابی كنیم، هیچ شاخصی وجود ندارد كه به ما اجازه پیش بینی بدهد. هیچ پدیده ماقبل و مابعدی وجود ندارد كه بتوانیم درباره اش فكر كنیم.آدم فقط میتواند از انواع مختلف "ابزار" استفاده كند تا موجذرات خود را در برخی آزمایشات بمثابه ذره، و در برخی دیگر بمنزله موج بروز دهند. و اینها دو جنبه دافع یكدیگر و مكمل هم هستند كه "تصویری از دنیای مكمل ها" را تشكیل میدهندمعنایش اینست كه ماده خود را اینجا بمثابه ذره و آنجا بمثابه موج بروز میدهد. امروز ذره است و فردا حوزه. هر یك از این دو جنبه متناوبا برجسته میشود. یكی بدون دیگری كاری از پیش نمیبرد. نیوتون میگفت كه در دنیا فقط ذرات وجود دارند. اینشتین میگفت كه در دنیا فقط حوزه ها وجود دارند. مكتب كپنهاگ میگفت كه نیمی از دنیا از ذره تشكیل شده و نیمی دیگر از حوزه. نیمی منقطع است و نیمی ادامه دار. و این دو نیمه بسادگی با یكدیگر همراه شده اند "دو در یك تركیب شده است" مسئله بی كم و كاست همین است.چنین نتیجه ای از كجا برمیخیزد؟ به گفته "هایزنبرگ": "درست همانگونه كه آرزوی یونانیان بود، دیگر ما تنها جسم اولیه كه واقعا موجودیت دارد را پیدا كردیم." این جسم، كوانتوم انرژی است یعنی "ذره اولیه" كه "كوچكترین واحد غیر قابل تقسیم هر ماده ای است." (سئوالات فلسفی مربوط به فیزیك هسته ای، ۱۹۴۸) این كوانتوم، حد نهائی تحلیل را تعیین میكند. بشر درون این محدوده میتواند یك كمیت معین را دقیقا اندازه گیری كند. میتواند به هزار و یك طریق مناسبات گوناگون خارج "كوانتوم" را مورد بررسی قرار دهد، اما بمحض عبور از این محدوده و ورود به درون كوانتوم، همه چیز نامشخص میشود.اگر شما بخواهید محل دقیق ذره را مشخص كنید، سرعت را نمیتوان معین نمود. اگر بخواهید سرعت را مشخص كنید، آنگاه مكان نامشخص خواهد شد. خلاصه اینكه، دقیقا به علت غیر قابل تقسیم بودن كوانتوم، جسم ریز هم بصورت ذره ظاهر میشود و هم موج. و ما فقط میتوانیم آنها را بمثابه ذره یا بمثابه موج توصیف كنیم. این توصیف نهائی ما از اجسام ریز است. درك ما از دنیای مادی فقط تا این حد میتواند جلو برود و باید همینجا متوقف شود. اگر تقسیم پذیری مطلق ماده را نافی شوید، بناگزیر به بیراهه "حقیقت نهائی" می روید. چگونه ممكنست برخی چیزها باصطلاح مطلقا غیر قابل تقسیم باشند؟دنیای اتمی، پیچیده و فناناپذیر بوده و با تكامل علوم، بشر حتما به جوانب بیشتری از این دنیا نفوذ خواهد كرد، اشكال و نحوه بروز اجسام ریز را بیشتر درك خواهد كرد. "كوانتوم"، الكترون یا فوتون، هر یك " "نقطه عطفی" در یك سلسله بخش بندی شده لایتناهی هستند. اینها (كل) سلسله را شامل نمیشوند، بلكه تفاوتهای كیفی را مشخص میكنند." (نامه انگلس به ماركس، ۱۶ ژوئن ۱۸۶۷) این نقاط عطف، وحدت بین تقسیم پذیری مطلق و تقسیم ناپذیری نسبی هستند. اگر الكترون و فوتون را نتوان تقسیم كرد، شناخت ما به حد نهائی رسیده است. آنگاه چه كاری برای دانشمندان باقی می ماند؟ "ماده اولیه" در كار نیست. یك موجذره، نوعی "ذره اولیه" نیست و هنوز قابل تقسیم است. موجذره یك صفت مشخصه بسیار مشهور دارد. یعنی تحت شرایط معین، فورا تغییر كرده و بی وقفه متحول میشود."در شرایط معین هر جنبه متضاد درون یك پدیده به ضد خود تبدیل میشود." (مائوتسه دون، درباره تضاد) تغییر و تبدیلات همواره وابسته به تضادهای درونی است. یك در درون به دو تقسیم میشود. بدون تضاد درونی بین پروتون و نوترون درون هسته رادیوم، ذره آلفا تشعشع نمی یابد و خود را به "رادون" تبدیل نمیكند.پدیده ها بی علت بوجود نمی آیند. اگر باد وزیدن نگیرد، موج در كار نخواهد بود. اگر تضاد نباشد، هیچ تحولی صورت نخواهد گرفت. این یك قانون جهانشمول است. بطریقی مشابه، تغییر و تبدیلات متقابل موجذرات نشانگر تقسیم پذیر بودن آنهاست. موجذرات حاوی تضادهای درونی هستند.در غرب یك نظریه وجود دارد كه موجذرات را تماما "برابر" میداند. بدین صورت كه بین موجذرات فقط رابطه متقابل "من به تو وصلم، تو به من وصلی" برقرار است. بدین ترتیب رابطه، عینیت واقعی را به خاك میسپارد. طبق این دیدگاه، نهایتا نه فقط هیچگونه "ساختاری در هر سطح" وجود ندارد، بلكه هیچ "ذره ای" و هیچ چیزی بمثابه "حوزه" هم موجود نیست. و بنابراین مسلم است كه هیچگونه باصطلاح "تضادهای درونی" موجذرات هم وجود ندارد. این نظریه فقط از ارتباطات خارجی پدیده ها استفاده میكند تا تضادهای درونی آنها را منحل نماید. تصویر سه بعدی و در هم تنیده بنای عمودی (سلسله سطوح مختلف ساختار مادی) و افقی (بخش بندی هر سطح) دنیای مادی در "آئینه مسخره" این نظریه، بشكلی یك بعدی از بخش بندی افقی در می آید و تحریف میشود. یعنی هیچ نشانی از عمق عمودی ندارد.نظریه دیگری بحث از این میكند كه موجذرات فقط "نقاط هندسی" بوده و ساختار درونی ندارند. پس چگونه میتوانند تغییر و تبدیل یابند؟ این نظریه برای توضیح این تحولات مجبور است از ذراتی یاد كند كه از هیچ سربلند میكنند و بی علت ناپدید میشوند. اما هر چه اشعه یك ذره كوچكتر باشد، انرژی آن بزرگتر است. "نقاط هندسی" بینهایت باید حامل یك انرژی بزرگ بینهایت باشند. این نظریه در یك طاس لغزان گریز ناپذیر گرفتار می آید. تكامل علوم طبیعی، خود مداوما تقسیم پذیری موجذرات را تایید میكند.در دهه ۱۹۵۰، "س. ساكاتا"ی ژاپنی این نظریه را ارائه كرد كه در گروه "هادرون ـ مزون" موجذرات، سه "ذره بنیادین" پایه ای تر وجود دارد كه وحدت اضداد آنها بقیه "هادرون"ها و "مزون"ها را تماما شكل میدهد. متعاقبا برخی افراد بر پایه مدل "ساكاتا" چنین مطرح كردند كه همه ذرات در گروه "هادرون ـ مزون" از سه "هادرون بنیادین" تشكیل شده اند كه "كوارك" نام گرفتند. در سالهای اخیر، برخی افراد دیگر در ادامه مطرح كردند كه حتی یك نوع واحد "كوارك" كماكان میتواند "رنگهای" مختلف یا صفات مشخصه مختلف داشته باشد. و این نشان میدهد كه "كوارك ها" بواقع "بنیادین" نبوده بلكه دارای اختلافاتی هستند.بتازگی یك مدل "ذره جزئی" هم ارائه شده است. برخی افراد بر مبنای نتایج آزمایشاتی كه نشان میداد الكترونهای حاوی انرژی بسیار هنگام اصابت به یك پروتون، نه به یك توپ یكدست بلكه به بعضی نقاط جداگانه برخورد میكنند، به این نقطه رسیدند كه پروتون احتمالا از "ذرات جزئی" تشكیل شده كه از پروتون هم كوچكترند. در حال حاضر، علم از زوایای گوناگون به دنیای درونی موجذرات میپردازد. "هایزنبرگ" در مواجهه با واقعیات تكامل علمی، به جستجوی "ذره اولیه"ای پرداخت كه پایه ای تر از موجذره باشد. این یك پیشرفت بود. اما او كماكان فكر میكرد كه همه "ذرات پایه ای" اساسا یكسان هستند و تضادی وجود ندارد. او فكر میكرد كه این ذرات یك "حوزه ابتدائی" را شكل میدهند كه دربرگیرنده تمامی حوزه های موجذره بوده و حاوی هیچگونه تضادی نیست.اینست باصطلاح "نظریه حوزه متحد" وی كه قرار است "نظریه ای نهائی" باشد كه كل شناخت بشری از ساختارهای مادی را به یك ضربت از دور خارج كند. او كوشید در دنیای كوچك یك حد پایینتر برای كائنات ترسیم كند. درست مثل اینشتین كه كوشید در دنیای بزرگ، "حوزه متحد" را بمثابه یك حد بالاتر برای كائنات ترسیم نماید. هر دو كار عبثی است. "هایزنبرگ" فقط یك گام به پیش برداشت، اما بعد دوباره به عقب بازگشت و به منجلاب متافیزیك درغلتید. می بینید این جهانبینی متافیزیكی چقدر سرسخت است.موجذرات به چه طریق تقسیم خواهند شد؟ این نمیتواند یك طریق عادی باشد و نمیتوان تجربه قدیمی را كوركورانه بكاربست. مولكول به اتمها، میدان جاذبه و میدان الكترومغناطیسی تقسیم میشود. اتم به هسته اتمی، میدان الكترومغناطیسی و الكترون تقسیم میشود. هسته اتمی به پروتون، نوترون و حوزه هسته ای تقسیم شده است. در هر سطح، همگی اینها شكل جدیدی از وحدت بین ذره و حوزه است. همه اینها نقاط عطف جدید هستند و همگی بلحاظ كیفی تفاوت دارند.موجذرات به چه تقسیم خواهند شد؟ به چه اشكالی؟ ممكنست به شكل جاری وحدت ذرات و حوزه ها تقسیم شوند. همچنین ممكنست كه یك تغییر كیفی بزرگ صورت بگیرد و به یك شكل مادی جداگانه جدید و یك شكل مادی ادامه دار جدید تقسیم شود. اینها میتوانند چیزهای جدیدی متفاوت از ذرات و حوزه هائی كه تا بحال میشناسیم باشند. احتمال دارد كه آنها كوچكتر و كوچكتر شوند، اما این احتمال هم وجود دارد كه به بزرگتر و بزرگتر تقسیم شوند. چیزی كه از موجذرات بیرون كشیده میشود احتمال دارد "چاقتر شود". یعنی بزرگتر از زمانی شود كه درون موجذره قرار داشت.این ممكنست به تكوین رابطه جدیدی میان جزء و كل بینجامد. چه چیزی ایجاد خواهد شد؟ این یك سئوال علمی مشخص است. ماده، تنوع لایتناهی دارد، تقسیم مشخص ماده نیز تنوع لایتناهی دارد. ماتریالیسم دیالكتیك هرگز برای صدور فرمان به عرصه های دیگر پا نمیگذارد، در مورد این سئوال به نتیجه گیری نمی پردازد، خود را جانشین علوم طبیعی نمیكند. ما از تقسیم صحبت میكنیم. یك به دو تقسیم میشود. این یعنی "تقسیم یك وحدت به اضداد دافع یكدیگر." معنایش اینست كه درون هر شكل از ماده، تضادها وجود دارند.كل تاریخ تكامل علوم طبیعی نشان داده كه: صاف و ساده در دنیا هیچ چیزی بمثابه "ماده اولیه"ای كه حاوی تضادها نیست، وجود ندارد. هرگاه پدیده نوینی ظاهر شده بود، بعنوان "ماده اولیه" تصویر گشت. در مورد عنصر چنین بود، در مورد اتم چنین بود. میدان جاذبه و میدان الكترومغناطیسی چنین بودند. موجذره نیز چنین است. اما این زیاد طول نمیكشد. "تا بحال فكر میكردیم ما به چنان موضعی ارتقاء یافته ایم كه هزار كیلومتر جلوتر است. اما معلوم شد كه فقط یك طبقه بالا رفته ایم." پدیده هائی اولیه تر از "اولیه" مداوما ظاهر شده اند. اگر موجذره "ذره اولیه" است، اگر كوچكترین چیز ممكنست، دیگر چه كاری برای دانشمندان باقی می ماند؟ب قول لنین: "الكترون همانقدر فناناپذیر است كه اتم." (ماتریالیسم و امپیریو كریتیسیسم) این حقیقتی بسیار عمیق است. علوم طبیعی همیشه تعمیق می یابد. همیشه پدیده های نوین بطور بی پایان ظاهر شده اند. تكامل علوم بی وقفه موجودیت "ماده اولیه" را نفی كرده است."دنیای بزرگ" هیچ مرزی ندارد. "دنیای كوچك" نیز هیچ مرزی ندارد و حقیقتا یك "سوراخ بی انتها" است. این واقعیت تاریخی چند هزار سال تكامل علوم طبیعی است. این واقعیت تاریخی حائز اهمیت بسیار است. این دو دیدگاه متضاد درباره ساختار مادی، كه مبارزه بین دو جهانبینی بر سر مسئله ساختار مادی است، نیازمند مطالعه و بررسی از جانب ماست.

www.hupaa.com
نوشته : بیان سیزو