پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

رقابتهای انتخاباتی ایالات متحده، هیاهو یا واقعیت؟


رقابتهای انتخاباتی ایالات متحده، هیاهو یا واقعیت؟
باز هم با نزدیک شدن به رقابتهای انتخاباتی آمریکا موجی از اخبار و تحلیل های مختلف رسانه های جهانی را فرا گرفته است، همیشه در اینچنین مقطعی جوی بر رسانه های بزرگ دنیا حاکم می شود که گویی قرار است سرنوشت دنیا با انتخاب مردم آمریکا تعیین شود و یک انتخاب همه چیز را کاملا دگرگون خواهد کرد. رسانه های بین المللی پرسش هایی مانند سیاست خارجی آمریکا، رشد اقتصاد جهانی، نظام مالیاتی داخلی آمریکا و غیره را در برابر مخاطبین قرار می دهند و از آنها می خواهند پاسخ خای خود را از بین نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا که از دو حزب جمهوری خواه و دمکرات هستند بیابند.
آیا سرنوشت مسائلی مانند اقتصاد و سیاست در دو سطح داخلی و بین المللی به فرد و یا حزب منتخب در انتخابات آمریکا وابسته است؟ تفاوت دو حزب دمکرات و جمهوریخواه در چیست؟
جورج واشینگتن در۳۰ آپریل ۱۷۸۹ بدون آنکه به حزبی تعلق داشته باشد به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد و تا سال ۱۷۹۷ در این پست باقی بود تا اینکه جای خود را به معاونش جان آدامز داد، از آن زمان تا کنون ۴۳ نفر به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شده اند. روسای جمهور آمریکا بیش از یک دوره به ریاست جمهوری رسیده اند و افرادی مانند کارتر، و جورج بوش پدر را باید استثنا به حساب آورد البته اگر جرالد فورد را که جانشین نیکسون شد و در انتخابات بعد توفیقی بدست نیاورد نادیده بگیریم.
حزب جمهوریخواه در سال ۱۸۵۰ با اشعاب از حزب دمکرات بوجود آمد؛ ایند و در ابتدا دمکراتهای جمهورخواه نامیده می شدند. جمهورخواهان تا کنون یازده نفر را به کاخ سفید فرستاده اند و دمکراتها ۱۴ نفر را.
هدف ما بررسی تاریخ سیاسی آمریکا نیست بلکه می خواهیم تلاش کنیم تا گوشه ای از منطق حاکم بر نظام سیاسی حاکم بر ایالات متحده و تاثیر آن بر نظام بین الملل مشخص شود. مساله مهمی که در برهه کنونی بر انتخابات آمریکا سایه افکنده است حجم عظیم تبلیغاتی است که درباره سیاستهای بوش و ادامه آن بوسیله جانشین وی براه افتاده است، اینطور تلقین می شود که سیاستهای بوش یک پرش در استراتژی سیاسی و اقتصادی آمریکا بوده و رئیس جمهور بعدی آنرا دنبال نخواهد کرد برای اثبات این مدعا سیاستهای جهانی جورج بوش پسر را به این صورت تقسیم بندی می کنند:
۱)استفاده حداکثری از سیاستهای تحمیلی اقتصادی که با تجارت آزاد مغایرت دارد و در تضاد با اصول لیبرالیسم اقتصادی است، دست انداختن بر منابع انرژی، تحمیل قراردادهای تسلیحاتی به کشورهایی مانند کشورهای عربی، عدم پذیرش پیمان کیوتو و ...
۲)استفاده از قدرت نظامی، بعبارت دیگر قدرت سخت و اقدام به لشکرکشی به نقاط استراتژیکی مانند خاورمیانه؛ باید وارد شدن به اروپای شرقی در چارچوب طرح سپر دفاع موشکی و گسترش پایگاههای نظامی را نیز بدان افزود.
برای اینکه بتوانیم پاسخ روشنی به این پرسش ها بدهیم ناگزیریم نقش بوش در سیاستهایی که به اسم او شناخته شده اند را روشن کنیم و بتوانیم به روشنی سیاست کلان ایالات متحده را برای دنیای پس از جنگ سرد که فرصت خودنمایی را برای این کشور فراهم آورده است مشخص نماییم.
سیاستهایی که جورج بوش پسر در پیش گرفته است دنباله سیاستهایی است که از یک طرف در دل سیاستهای کلان ایالات متحده قرار می گیرد و از طرف دیگر به شرح وظایف اصلی خود تبدیل شدن به یک هژمون را نیز افزوده است. روسای جمهور مختلفی که تا کنون در آمریکا به قدرت رسیده اند اهداف متناقضی را پیگیری نکرده اند. در دوره ای که ایالات متحده سرگرم مستحکم ساختن پایه های قدرت خود در قاره آمریکا بود و نیاز داشت جلوی پیشرفت اروپاییها را بگیرد جیمز مونروئه پنجمین رئیس جمهور آمریکا که از سال ۱۸۱۷ تا ۱۸۲۵ بر مسند ریاست جمهوری باقی بود دکترین معروف خود معروف به دکترین مونروئه را ارائه کرد که می گفت: قاره آمریکا مال آمریکاییان است و قدرتهای اروپایی حق دخالت در آنجا را ندارند. دکترین مونروئه یک سیاست شخصی از سوی یک رئیس جمهور نبود بلکه استراتژی منطقه ای ایالات متحده بود که ادامه آن را از آن زمان تا کنون شاهدیم.
ایالات متحده نسبت به حیات خلوت خود یعنی قاره آمریکا بسیار حساس و نسبت به اوضاع جهانی، منظور قاره اروپا و مستعمرات آن که همواره محل کشمکش قدرتهای استعماری بود حالتی انزواگرایانه داشت و در امور آنها دخالت نمی کرد. در عصر رقابت شدید استعمارگران آمریکا به ساختن اقتصاد خود مشغول بود. هنگامی که بریتانیا در اوج قدرت بود و خورشید در مستعمراتش غروب نمی کرد دو قدرت، یکی اروپایی یعنی آلمان و دیگری آمریکا به سرعت در حال افزایش توان خود بودند و رقابت اصلی برای جانشینی بریتانیا بود؛ به همین دلیل ایالات متحده در هر دو جنگ جهانی در کنار بریتانیا و رو در روی آلمان قرار گرفت و در نهایت جانشین این قدرت استعماری شد.
آمریکاییها سرانجام در زمانی که قدرت کافی یافته بودند از لاک انزوا خارج شدند و سیاست جهانی خود را در پیش گرفتند ضعیف شدن شدید قدرتهای اروپایی این امکان را برای ایالات متحده فراهم آورد تا به عنوان ابرقدرت محوری کشورهای اروپای غربی را دور خود جمع کند.
جنانکه شاهدیم سیاست ایالات متحده به هیچ کدام از روسای جمهور این کشور در فاصله زمان ۱۹۰۰ تا ۱۹۴۵ و حتی قبل از آن که شامل هفت رئیس جمهور بصورت دو نفر دمکرات و پنج نفر جمهوریخواه می باشد وابسته نبوده است و اگر به عنوان و حزب آنها توجه نکنیم احساس می کنیم که تصمیم گیر یک نفر بوده و نه هفت نفر از دو حزب.
دوره آغازین جنگ سرد نیز نکات جالب توجهی دارد. جنگ سرد در دوره هری اس ترومن آغاز شد که از حزب دمکرات بود، حزبی که به منش معتدل شهرت دارد. ترومن در برابر روسها به شدت غیر قابل انعطاف بود و بسیار سختگیرانه عمل می کرد. او در ملاقاتی با مولوتوف وزیر خارجه وقت شوروی به لهجه گاوچرانان میسوری وی را باد فحش و ناسزا گرفت بطوری که مولوتوف گفت تا کنون کسی با وی اینچنین صحبت نکرده است.
● کدام جنگ طلب ترند جمهوری خواه یا دمکرات؟
جنگ طلبی صفتی است که به جمهوری خواهان نسبت داده شده است. رسانه ها چنین القا می کنند که این حزب در به بکار بردن قدرت سخت بی پروا تر عمل می کند و جنگ های بیشتری را سبب شده است. آزمودن این فرض کار مشکلی نیست، نگاهی به تاریخ ایالات متحده از جنگ دوم جهانی تا کنون به خوبی حقیقت را نشان می دهد.
شرکت آمریکا در هر دو جنگ جهانی در دوران زمامداری دمکراتها اتفاق افتاد. جنگ ویتنام را دمکراتها براه انداختند؛ ماجرای خلیج تانکن که بهانه ای برای آغاز جنگی بود که بیش از یک دهه به طول انجامید کار دمکراتها بود. جان اف کندی که از خود چهره ای مردمی ارائه داده بود کسی است که بانی اصلی جنگ ویتنام به شمار می رود. کندی شعار نرم و قدرت سخت را به خوبی با یکدیگر ترکیب کرده بود، از یک سو از صلح و آشتی می گفت و از سوی دیگر هر روز سربازان بیشتری به وبیتنام ارسال می کرد. جمهوری خواهان نیز در جنگ های زیادی شرکت کرده اند که حمله به افغانستان و عراق آخرین نمونه های آن است.
در صلح طالبی هم می توان مواردی را یافت که به پیچیدگی ماجرا می افزاید. رونالد ریگان که با شعار خرسی در جنگل است باید آن را شکار کنیم به قدرت رسید محور تبلیغات خود را در مخالفت با کارتری گذاشت که سیاست تنش زدایی را در پیش گرفته بود؛ البته این سیاست به نیکسون و جرالد فورد که هر دو از حزب جمهوریخواه بودند باز می گشت؛ خود بانی اصلی تنش زدایی شد و از شعارهای پر طمطراقش؛ غیر از جنگ ستارگان که هیچ گاه از حد یک شعار فراتر نرفت؛ قدمی فراتر نگذاشت.
در دوران ریگان آرامشی ظاهری بر دو اردوگاه رقیب حکم فرما شد که به دلیل اوضاع بحرانی داخلی شوروی بود. آمریکاییها ترجیح می دادند که بنشینند و مرگ کمونیستها را ببینند تا اینکه خود را بی جهت به آب و آتش بزنند، نیازی به تقلا نبود.
دوره دیگری که جالب توجه به نظر می رسد دوره بیل کلینتون دمکرات است. چنین تبلیغات می شود که کلینتون با کنار گذاردن قدرت سخت و آغاز جهانی سازی اقتصاد تلاش داشت تا نظامی بر پایه آزادی های اقتصادی و عاری از خشونت پایه ریزی کند. واقعا همینطور بود؟
کلینتون فرمان حمله به سومالی را صادر کرد و به توسعه پایگاههای نظامی آمریکا همت گمارد وی برخلاف ژستهای صلح طلبانه ای که دمکراتها می گیرند اهداف نظامی جهانی آمریکا را چه در قالب ناتو و چه بطور مستقل پیگیری کرد. کلینتون برای حمله به سومالی پایگاههایی را ایجاد کرد که برای دوران پس از خروج از سومالی نیز قابلیت استفاده دارد. پس از ناکامی اروپا در فیصله دادن به بحران بالکان آمریکا بطور مستقیم و زیر لوای ناتو یکی از قوی ترین ارتش های اروپا را (ارتش یوگوسلاوی) متلاشی کرد. کلینتون قطر را به پایگاه نظامی آمریکا در منطقه تبدیل کرد و مقدمات اشغال عراق را فراهم آورد؛ تحریم ها علیه عراق را تشدید کرد تا عراق را به شدت تضعیف کند بطوریکه بتوان آنرا به آسانی از پای درآورد. این کلینتون بود که عراق بعنوان مقر اقتصادی آمریکا در منطقه انتخاب کرد. چنانکه هم اکنون شاهدیم پس از اشغال درجه آزاد سازی اقتصادی بی حد و حصری را بر این کشور حاکم کرده اند که در باز ترین اقتصادها هم دیده نمی شود. کلینتون به تقویت پایگاه نظامی آمریکا در دیه گو گارسیا شتاب بخشید به طوریکه بتوان از آن برای حمله به نقاط دوردست در شعاعی چند صد مایلی استفاده کرد.
طرح داماتو از برنامه های کلینتون علیه ایران بود که معاملات بالای چهل میلیون دلار را با جریمه مواجه می کرد که بعدها این رقم به نصف، یعنی بیست میلیون دلار کاهش پبدا کرد.
جورج بوش پسر که القاب متنوعی درباره جنگ افروزیهایش ساخته شده است ادامه دهنده سیاست آمریکا در دنیایی است که با خلا قدرت در مناطق مختلف مواجه است و آمریکا با تبدیل شدن به هژمون این خلاها را پر می کند. نظامی گری آمریکا در دوران بوش همان نظامی گری دوران کلینتون است که بالغ شده و چهره ای عریان به خود گرفته است؛ این عریان شدن به خاطر تغییر شرایط است، شرایطی که به ایالات متحده فرصت می دهد قدرتی فراتر از قدرتهای تاریخ باشد نه تغییر شخص رئیس جمهور. آمریکاییها خواهان یک قرن آمریکایی هستند.
● اقتصاد دمکرات‏ها، اقتصاد جمهورخواهان
در حوزه اقتصادی و سیاست اقتصادی خارجی نمی توان کسی را یافت که مدعی باشد یکی از دو حزب از دیگری متمایز است. نظام دلار محور (Dollar Centric) در دوران روزولت دمکرات و در کنفرانس برتون وودز پی ریزی شد که نظام اقتصادی نوین پس از جنگ دوم را با مرکزیت آمریکا پایه ریزی کرد. نیکسون جمهوری خواه در سال ۱۹۷۱ به عمر این نظام پایان داد و رابطه دلار و طلا را قطع کرد. ریگان جمهوری خواه بانی موج جدید لیبرالیسم؛ یعنی نئولیبرالیسم شد که با تفاهم واشنگتن مبانی نظری آن تدوین شد. سیاستهایی که ایالات متحده در دهه هشتاد تدوین کرد و به آرامی به پیش برد مانند نسخه جدید لیبرالیسم با عنوان نولیبرالیسم بود که زمینه عملیاتی کردن جدی آن از ابتدای دوران پس از جنگ سرد فراهم شده بود شروع شد؛ نئولیبرالیسم از آمریکا و بوسیله رونالد ریگان آغاز شد و به سرعت به انگلستان و سپس سایر کشورها سرایت کرد. سیاستهایی که آن را با عنوان نئولیبرالیسم می شناسیم تاثیرات گسترده ای بر زندگی آحاد مردم دنیا داشته است. این موج با ایجاد تفاهم نامه واشنگتن به صورت یک طرح کار درآمد و سپس نهادهایی مانند بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی مجری آن شدند و آن را به پیش بردند. تفاهم واشنگتن دو سیاست خصوصی سازی و آزاد سازی اقتصادی را محور برنامه های خود قرار داد. موج جدید نولیبرالیسم به جهانی سازی اقتصاد منجر شده است. از ابتدای اتخاذ این سیاست تجارت جهانی به شدت گسترش یافته است، بازارهای مالی به شدت در هم تنیده شده اند، شرکتهای چند ملیتی مرزهای ملی را کمرنگ ساخته اند، در حوزه اطالاعات براستی انفجار رخ داده است و در یک سخن جهانی سازی اقتصاد با تمام جوانب آن در حال تغییر شکل روایط حاکم بر نظام بین الملل به صورتی است که دلخواه قدرت برتر یعنی ایالات متحده است.
کلینتون دمکرات که عملکرد اقتصادی اش را در داخل همگان ستوده اند در رویکرد بین المللی اقتصادی بسیار مرکانتیلیستی عمل کرد و به صورتی عریان از قدرت سیاسی آمریکا برای پیشبرد اهداف اقتصادی استفاده کرد. او در ابتدای دهه نود شرایط سختی را بر اقتصاد ژاپن تحمیل نمود. بحران ۱۹۹۷ شرق آسیا نتیجه سیاست های کلینتون بود که بی دلیل از کشورهای شرق آسیا می خواست درهای خود را بر ورود و خروج سرمایه باز کنند. در عصر کلینتون هزینه های نظامی آمریکا پیوسته در حال افزایش بود و از رویای ایده آل گرایانی که فکر می کردند با پایان جنگ سرد رقابت اقتصادی با شرایط برابر جای رقابت های تسلیحاتی را گرفته است و هزینه های نظامی کاهش خواهند یافت خبری نشد.
دو بار مداخله در بالکان و ادامه فشار بر عراق با تحریم و حملات پراکنده روی دیگر سکه دوران مردی است که به صلح طلبی شهره شده است. عملکرد دو حزب جمهوری خواه و دمکرات در ماقطع زمانی مختلف صرفا به خاطر شرایط حاکم بر هر دوره است و نه چیز دیگری.
در حوزه داخلی می توان تفاوتهایی را دید جمهوری خواهان لیبرال تر از دمکرات ها هستند و اهمیت کمتری برای چتر تامین اجتماعی قائل اند و نظام مالیاتی را به نحوی تعیین می کنند که بیشتر به سود ثروتمندان است در حالیکه دمکرات ها در توزیع ثروت عملکرد بهتری داشته اند.
هر کدام از دو حزب پیروز انتخابات آتی ریاست جمهوری آمریکا باشد تغییری در سیاستهای جهانی آمریکا پدید نخواهد آمد؛ نه از عراق عقب نشینی خواهد شد و نه از افغانستان، سپر دفاع موشکی در شرق اروپا با قدرت ایجاد خواهد شد و مرزهای روسیه هر روز بیش از گذشته در معرض تیررس نیروهای ناتو قرار خواهد گرفت؛ و در یک سخن راهی که آمریکا برای تبدیل شدن به هژمون در پیش گرفته است ادامه خواهد یافت.
عطا بهرامی
منبع : سایت الف