جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


تصور تباهی آدمهای روزگار ما


تصور تباهی آدمهای روزگار ما
تماشاگر، با دیدن نمایش گلهای شمعدانی متوجه دوپارگی اثر یا مجزا شدن صحنه از صحنه دیگر نمایش می‌شود. كه هم‌زمان با هم اتفاق می‌افتد و برای همین تماشاگر، از همان ابتدا این سؤال در ذهنش شكل می‌گیرد كه چرا كارگردان و نویسنده این نمایش روایت قصه‌اش را این‌گونه انتخاب كرده است؟ درواقع سؤال اول از همان لحظه آغاز نمایش در ذهن او شكل می‌گیرد. به این دلیل تا پایان دیدن قصه طرف اولی كه شاهد آن است، كنجكاو آن است كه در آن سوی دیوار خانه چه اتفاقی در حال وقوع است و آن قسمت از نمایش چه ربطی به این بخش دارد؟ روایتِ بخشی از زندگی خانواده در زمان حال و آینده به‌طور هم‌زمان با یكدیگر، مهم‌ترین نكته‌ای است كه مخاطب در ابتدا با آن روبه‌رو می‌شود و این تازه‌ترین چیزی است كه یعقوبی آن را پیش روی تماشاگر می‌گذارد. او به‌طور آگاهانه تلاش می‌كند با تصویر كردن قصه نمایش خود در چنین شكل و ساختاری، بخشی از اتفاقات پیرامون خود را نشان دهد؛ اتفاقاتی روزمره كه آن‌قدر مخاطب شاهد دیدن و شنیدن آنهاست كه در برخورد اولیه تازگی چندانی برایش ندارد اما با كمی امعان نظر درمی‌یابد كه نویسنده و كارگردان نمایش می‌كوشد تا آنها را با نگاهی پالوده و موجز، به تصویر درآورد نه آنكه تحلیل و یا تفسیر كند؛ چه، تحلیل و تفسیر به عهده مخاطب است. در نمایش گلهای شمعدانی، دیواری نیمه فرو ریخته، صحنه را به دو قسم تقسیم كرده است؛ در یك‌سو زمان حال زندگی خانواده معلمی بازنشسته را نمایش می‌دهد كه پیش از مرگ پدر اتفاق می‌افتد و در سوی دیگر زمان آینده این خانواده پس از خودكشی پدر و مرگ او تصویر می‌شود. البته دیدن این دو اتفاق به‌طور هم‌زمان برای تماشاگر امكان ندارد و او می‌باید با اجرای هم‌زمان دوباره آنها، شاهد دیدن بخش یا تكه دیگر این نمایش شود. درواقع داستان گلهای شمعدانی داستان دوبخشی است كه هركدام در نوع خود كامل هستند و تماشاگر می‌تواند هردو یا یكی از آنها را به انتخاب خود ببیند. در بخش اول یعنی بخشی كه در زمان حال تصویرگر زندگی این خانواده است ما به روابط هریك از افراد خانواده با یكدیگر پی می‌بریم. نویسنده در این بخش قصه نمایشنامه خود را از آخر به اول تصویر می‌كند. درواقع تماشاگر پس از دیدن چند صحنه از این بخش، درمی‌یابد كه قصه نمایش از آخر به عقب یا اول برمی‌گردد. این شیوه روایت، در نمایشنامه‌نویسی این بخش از نمایشنامهٔ گلهای شمعدانی تازه‌ترین چیزی است كه رو در روی مخاطب قرار می‌گیرد. برای این می‌گویم در این بخش این نكته قابل توجه است، به این دلیل كه در بخش دوم یا زمان آینده، این شیوه روایت داستانی تكرار نمی‌شود بلكه قصه درام ادامه قصهٔ اول است و به شكل همیشگی اتفاق می‌افتد و روایت می‌شود. دیوارِ نصفه نیمه اتاق این خانواده، از همان لحظه نخست، رو به اضمحلال رفتن آنها را نشان می‌دهد. درواقع آن دیوار، نماد و نشانه‌ای از نابودی و متلاشی شدن خانواده است. یعقوبی همچون آثار قبلی‌اش واقعه قصه‌اش را در خانه و خانواده انتخاب می‌كند. زیرا كه مهم‌ترین اتفاقات زندگی هر آدمی از دل خانه یا محل سكونت او آغاز می‌شود. بنابراین او می‌كوشد از دل این خانهٔ رو به اضمحلال، روایت تلخی از اجتماع پیرامون خود را ترسیم كند. رنگ‌آمیزی و صحنه‌پردازی خانه، همگی هماهنگ با تلخی قصه این خانواده نمود یافته‌اند. انتخاب رنگ خاكستری كف اتاق و تخت‌خواب پدر و رنگ سفید چرك دیوار و رنگ كهنه پنجره بر اساس واقعیت تلخ زندگی این خانواده صورت گرفته است. نكته دیگر در طراحی صحنه پاسیوی كناری است كه چند گلدان با گلهای شمعدانی در آن جای گرفته است و رابط این‌سو با آن‌سوی صحنه است و تماشاگر با دیدن آن و شنیدن صداهایی كه از لابه‌لای درزها از آن سوی صحنه به این‌سو، نفوذ می‌كند، پی به اتفاقاتی می‌برد كه هم‌زمان در حال وقوع است و همین دیدن و شنیدن بخشی از آن سوی صحنه به‌طور كم‌رنگ و گنگ سبب می‌شود تا كنجكاوی‌اش هر لحظه بیشتر گردد. نمایش گلهای شمعدانی از مرگ، زندگی، فقر و بیكاری، خوشبختی، بدبختی و تباهی آدمهای روزگار ما می‌گوید. تلخی و سیاهی قصه آن با شیوه و نوع طراحی صحنه و نورپردازی صحنه‌ها، یادآور قصه‌های ناتورالیستی است كه بسیاری از نویسندگان این مكتب در یكی دو قرن گذشته در این سبك قلم می‌زدند. ایرج (پدر خانواده)، ملوك (مادر خانواده) و بچه‌های آنها مهسا، مهتاب، مهیار و مهشید، همگی از زندگی خود ناراضی‌اند. آنها با حرف زدن با یكدیگر تلاش می‌كنند به یكدیگر تسلی بدهند تا بتوانند به زندگی ادامه دهند. در این میان مهیار و ایرج ناامیدند و به خودكشی فكر می‌كنند. هرچند كه مهیار عنوان می‌كند كه فعلاً قصد خودكشی ندارد و همین كه توانسته است خودش را زنده نگه دارد، كار مهمی كرده است. ناامیدی و یأس آن‌قدر در وجود آنان نفوذ كرده كه هر لحظه بر سر نداری و بی‌پولی و بی‌كاری، جر و بحث می‌كنند. قصه این بخش از نمایش كه از انتها به عقب می‌رود هر لحظه بر آشكارسازی روابط آنها با یكدیگر تأثیر می‌گذارد و دیالوگها و رفتار آنها نسبت به یكدیگر پرده از مسائلی برمی‌دارد كه اكنون آنان در وضعیت خوبی به سر نمی‌برند. درواقع نداری و فقر این خانواده از آغاز زندگی ایرج و ملوك وجود داشته و حال با داشتن چهار فرزند چندین برابر شده است و مشكلات این روزها همچون بیكاری یا نبود كار مناسب شأن تحصیلی و شخصیتی آنها، گریبان تك‌تك بچه‌های خانواده را گرفته است. هرچند كه ایرج معتقد به این است كه مهم‌تر از بی‌پولی، مفید بودن وجود آدمی است اما به قول مهتاب «پول مهمه هر چقدر كه هم بخوای انكارش كنی مهمه» بنابراین نمی‌توان هرگز این واقعیت را نادیده گرفت كه پول حلا‌ّل مشكلات است اما حلاّل همه مشكلات نیست. زیرا كه مفید بودن وجود هر آدم، مهم‌تر از هر چیزی است. ایرج در این خانواده اگرچه آدمی مأیوس است و خود را شكست‌خورده احساس می‌كند و در اغلب اوقات بی‌كاری‌اش مست می‌كند، اما آن‌قدر پخته حرف می‌زند كه نمی‌توان او را به‌عنوان سرد و گرم چشیده روزگار فراموش كرد. دلیل این مدعا پاسخهای او به دخترش مهساست كه در ابتدای نمایش آن را می‌شنویم. اینكه دختر و پسر در حد اینكه فقط بتوانند با هم صحبت كنند، او گذشته را فراموش نكند، در حال زندگی كند و به آینده فكر كند و بزرگ‌ترین آرزویش هم این است كه همهٔ مردم كشورش در رفاه نسبی باشند. اینها مهم‌ترین چیزهایی است كه ایرج به آن فكر می‌كند، هرچند كه همه چیز نیست. او اگرچه ناامیدانه به زندگی نگاه می‌كند و قصد خودكشی دارد، اما در وصیت‌نامه‌اش كه به وسیلهٔ نوار از پخش صوت می‌شنویم، خود به خانواده و در واقع به كسانی كه زندگی می‌كنند، پیغام امیدواری به زندگی می‌دهد و با گفتن جمله پایانی‌اش یادتون باشه به گلهای شمعدانی آب بدهید، تلاش می‌كند تا آنان با امید و عشق به زندگی ادامه دهند. این جمله كه آخرین دیالوگ ایرج و آخرین جمله و وصیت مهتاب است در یادداشتی كه پس از خودكشی از خود باقی می‌گذارد (و در بخش دوم نمایش شاهد آن می‌شویم) جمله كلیدی نمایش نیز است. زیرا كه كارگردان بدین وسیله می‌كوشد با همهٔ تلخی و تباهی كه در قصه‌اش نشان داده، به مخاطبان خود امید و آینده را گوشزد كند تا آنان امیدوارانه به زندگی خود ادامه دهند.در بخش دوم نمایش گلهای شمعدانی یعنی زمان آینده مربوط به این خانواده، شاهد برش دیگری از زندگی آنها می‌شویم. اكنون تماشاگر با دیدن این بخش ادامه ماجرای زندگی آنها را شاهد است. بعد از گذشت دو سال از مرگ پدر (ایرج) مهتاب دچار بیماری روانی شدیدی می‌شود و همهٔ اعضای خانواده تلاش می‌كنند تا او را به حالت اول خود درآورند اما هیچ‌یك از تلاشهای آنها (نه قصه خواندن و شعر خواندن، نه صحبت كردن و نه دیدار نزدیكان و دوستان) مؤثر واقع نمی‌شود و سرانجام مهتاب دست به خودكشی می‌زند. در ابتدای این بخش دكتر نیز (صدای او را از باندهای صدا می‌شنویم) تأكید كرده بود كه هیچ‌وقت او را تنها نگذارند. زیرا تنهایی میل او را به خودكشی تقویت می‌كند. سرانجام نیز او بر اثر همین تنهایی و نیز حادثه مرگ پدر و آگاهی از مرگ مادر (به وسیلهٔ یادداشتهای خواهرش مهسا) همچون پدرش دست به خودكشی می‌زند اما در یادداشتی كه از خود به جا می‌گذارد در آخرین جمله خود او نیز همچون پدرش (ایرج) به اطرافیانش وصیت می‌كند به گلهای شمعدانی آب بدهند و به‌نوعی به زندگی امیدوار باشند. یعقوبی در این بخش با بهره‌گیری بیشتری از تكنیكهای سینمایی، بر وجه شخصیت‌پردازی آدمهایش تأكید بیشتری می‌كند. زیرا كه او به كمك دیزالو صدا و به كمك نورپردازی آدمها را در نمای نزدیك قرار می‌دهد تا به وجه درونی شخصیتها بیشتر پی ببریم و گذشت زمان را بیشتر احساس كنیم.در این قسمت به كمك دیالوگها به نوع انتخاب مرگ یا خودكشی ایرج پی می‌بریم. در همان نخستین دیالوگها از زبان مهتاب می‌شنویم كه «بابا خودش را برای ما كشت... اون كاری كرد كه تا وقتی من زنده‌ام عذاب بكشم... اون خودش رو كشت تا از ما انتقام بگیره.» پدر برای آنكه نمی‌توانسته پاسخگوی مخارج زندگی روزانه زن و بچه‌هایش باشد، به خودكشی دست می‌زند. در این بخش البته دریا (دختردایی مسعود این خانواده) به آنها می‌پیوندد. او نیز ناامیدانه به زندگی نگاه می‌كند و دلش می‌خواهد همه اعضای جامعه‌اش خوشبخت باشند و اگر فقط خودش خوشبخت باشد، این برای خوشبختی‌اش كافی نیست و خوشبختی او كامل نمی‌شود. «زیرا خوشبختی آدمی در گرو خوشبختی دیگران است.» به نظر می‌رسد یعقوبی در این بخش از نمایش گلهای شمعدانی می‌خواهد بسیاری از چیزهایی را كه در پیرامون اجتماع خود می‌بیند، زیر ذره‌بین قرار دهد و بسیاری از آنها را در لابه‌لای دیالوگهای شخصیت دریا آشكار كند. او می‌گوید:«من نمی‌تونم احساس خوشبختی كنم، چون وقتی پام رو می‌ذارم تو خیابون بدبختی آدمها را می‌بینم» یا اینكه «گداپروری وقتی بده كه آدم توی كشوری زندگی كنه كه عدالت اجتماعی وجود داشته باشه» بیان این جملات به‌نوعی بسیاری از تفكرات نویسنده را به نمایش می‌گذارد و بخشی از تحلیل خود از اجتماع این روزها را تصویر می‌كند. دیوار نصفه و نیمه همان خانه و پاسیوی كناری آن نیز قرینه طراحی صحنه بخش اول نمایش گلهای شمعدانی است. با این تفاوت كه قاب عكس نصفه نیمه پدر بر روی همان دیوار دیده می‌شود. اما رنگ سبز كف اتاق و تلفن قرمز نشان از نگاه امیدوارانه بیشتر آنها به زندگی است هرچند كه این نگاه در پایان نمایش با خودكشی مهتاب در تضاد قرار می‌گیرد اما همان جمله آخری مهتاب در یادداشتی كه از خود باقی می‌گذارد و نیز بخشی از قصه‌ای كه مهتاب برای مهسا می‌خواند (در صحنه‌های نزدیك به پیش از خودكشی مهتاب) همگی امیدواری را به آدمی القا می‌كند. زیرا كه به قول مهتاب «روزی فرا خواهد رسید كه مشكل گرسنگی از طریق معجزه نان حل خواهد شد و عشق در هر قلبی پذیرفته خواهد شد... هرچند برای سیاره زمین این روز دور است ولی برای تو این روز فردا می‌تواند باشد فقط كافی است كه انسان یك چیز ساده را بپذیرد و آن عشق است.» اما مشكل مهم این نمایش این است كه دوپارگی قصه یا درواقع دوبخشی شدن آن هیچ كمكی به یكدیگر نمی‌كند. تماشاگر می‌تواند یكی از آنها را فقط ببیند بدون آنكه خللی در فهم او پدید آید. دیوار مابین این دو صحنه تنها كاركردی كه پیدا می‌كند همان تقسیم این دو اتفاق است به‌طوری كه هم‌زمان رخ می‌دهد و البته در شكل ظاهری با وجه نمادگرایانه خود كه پیش‌تر به آن اشاره كردم، معنا می‌یابد. كاش این دیوار به گونه‌ای ساخته می‌شد كه در طول نمایش منجر به دیدن دو روایت موازی می‌شدیم. یعنی بر اثر اتفاقات این دو نمایش، دیواری شكل می‌گرفت كه از نیمه به بعد ما این دو روایت هم‌زمان را كه با همدیگر ارتباط بسیاری پیدا می‌كردند شاهد می‌شدیم كه البته در آن نمایش شكل دیگری می‌یافت و در آن صورت دیوار به تكامل ماجرای قصه نمایش كمك می‌كرد و كاركردی كاملاً دراماتیك می‌یافت گلهای شمعدانی البته از نظر شخصیت‌پردازی و دیالوگ‌نویسی نمایشنامه مهمی به شمار می‌رود، زیرا كه نویسنده یكی از كامل‌ترین آثار خود را بدین وسیله خلق كرده است. دیالوگها در این اثر آن‌قدر موجز و به‌درستی و به‌جا از زبان شخصیتها بیرون می‌آید كه به‌خوبی هم از طریق آنها به وجود شخصیتها پی می‌بریم و هم بر روابط آدمها با یكدیگر آگاه می‌شویم.درواقع دیالوگها وظیفهٔ اصلی خود را به‌درستی انجام می‌دهند و كاركرد درستی پیدا می‌كنند. نه آن‌قدر اضافه‌اند كه منجر به طولانی شدن بیهوده زمان قصه شود و نه آن‌قدر كم و كوتاه كه بسیاری از رفتارها و روابط را گنگ جلوه دهد. به‌نوعی می‌توان گفت كه دیالوگها آشكاركننده همهٔ ماجرای قصه آن است. نویسنده با این گفت‌وگو ما را دچار سردرگمی نمی‌كند و به قول مارجوری بولتون «دیالوگها طوری نوشته شده‌اند كه برای تماشاگران كاملاً قابل هضم‌اند.»۱ علاوه بر آن بازیگر نیز موقع بیان آنها دچار لغزش نمی‌شود. دیالوگهایی از اشخاص در بعضی از صحنه‌ها به‌خصوص در بخش دوم كاملاً در تقطیع نماها و دیزالوهای صحنه‌ها مؤثر واقع می‌شوند و گذشت زمانی را نشان می‌دهند. نویسنده با كمك همین دیالوگها شخصیت آدمهای نمایش خود را به درستی می‌پروراند. او با چنین شخصیت‌پردازی‌ای همهٔ ابعاد وجودی آنها را به نمایش می‌گذارد و تلاش می‌كند با شناخت عمیقی كه از آدمهای پیرامون جامعه‌اش دارد، به شخصیتهای اثرش رنگ و عمق ببخشد. به‌عنوان نمونه شخصیتهای ایرج، مهتاب و دریا، جزو شخصیتهای محكم این اثر به شمار می‌روند هرچند كه سایر شخصیتها همچون ملوك، مهسا، مهشید و مهیار نیز از آنها كم ندارند و در نوع خود كامل‌اند و هریك به لحاظ ابعاد روان‌شناختی و جامعه‌شناختی قابل بررسی‌اند. این تسلط در شخصیت‌پردازی جدا از شناخت عمیق نویسنده از آدمهای اجتماعش، شناختی است كه او به روان‌شناسی آدمها دارد. برای همین، آدمهای او در این اثر كاملاً واقعی به نظر می‌رسند و مخاطب در رویارویی با آنها، آنها را واقعی می‌پندارد. به دلیل توجه به وجه روان‌شناختی شخصیتها، آنها از عمق و رنگ و لایه‌های درونی هر آدمی مثل آدم واقعی برخوردار می‌شوند و بدین سبب روابط آنها با یكدیگر یا با محیط پیرامونی و فضای قصه، منطقی و درست می‌نماید. از وجوه دیگر این اثر كه در اینجا لازم به اشاره است، توجه نویسنده به نوع زبان است كه هریك از آدمها بر اساس شخصیتی كه دارند صحبت می‌كنند نه بر اساس آنچه كه می‌پنداریم باید باشند. آنها بر اساس پایگاه اجتماعی كه دارند و بر اساس سن و سال و شخصیت خویش با زبانی گفت‌وگو می‌كنند كه در شأن شخصیت آنهاست. آنها نه با زبان روشنفكرانه و نه با زبان سطحی گفت‌وگو می‌كنند. آدمهای نمایش گلهای شمعدانی كاملاً به زبان محاوره همین روزها با هم سخن می‌گویند. از این منظر وجه رئالیستی اثر و تطابق با واقعیت كنونی پررنگ‌تر شده و نویسنده به این طریق جلوه واقع‌گرایانه‌تری به اثر خود می‌بخشد. گلهای شمعدانی دارای مزیتهای دیگری هم است كه همگی نشان از تسلط یعقوبی به مقوله كارگردانی و زبان صحنه دارد. جدا از صحنه‌پردازی، طراحی نور كه عموماً نماهای نزدیك و حداقل نماهای متوسط صحنه‌های نمایش را نشان می‌دهد، موسیقی نیز كاملاً با هماهنگی ساختار محتوای نمایشنامه، به جذابیت‌بخشی صحنه كمك و ح‍ُسن اجرا را تقویت می‌كند. تسلط بازیگران به نقشهای خود نیز از دلایل عمده باورپذیری قصه است. یعقوب صباحی، ناهید مسلمی، نگار جواهریان، پونه عبدالكریم‌زاده، پرستو گلستانی، فهیمه امین‌زاده، اشكان صادقی، جواد مولانیا، آیدا كیخایی همگی با بازیهای روان و راحت خود و درك و فهم مناسب از نقش، توانسته‌اند با موفقیت آدمهای نمایش را جان ببخشند و البته همگی این توفیق فقط به مدد تسلط گروه اجرایی به وظیفه‌شان بر اساس تخصصی كه دارند، امكان‌پذیر شده است.

پی‌نوشت:
۱ـ كالبدشكافی درام ـ نوشته ماری جوری بولتون ـ ترجمه رضا شیرمرز، چاپ اول، ۱۳۸۳، نشر قطره.
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر