چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

درآمدی بر ساختارگرایی در مدرنیته


درآمدی بر ساختارگرایی در مدرنیته
یکی از تحولات مهم و بنیادین در مدرنیته که در واقع حاصل رشد و گسترش نگاه جدید به انسان بوده، ساختارگرایی است. ساختارگرایی با اندیشه‌های فردینان دوسوسور در خصوص زبان آغاز شد. ساختارگرایی به نوبه خود حلقه واسطه مدرنیته و پسا مدرنیته بوده است. با ساختارگرایی، زمینه‌های اندیشه پسامدرن آماده شد. حقیقت این است که در آغازه‌های قرن بیستم سوسور برای نخستین بار زبان را به عنوان نظامی از واحدهای همبسته معرفی کرد و مدعی شد که هر یک از این واحدها، تنها در پیوند با سایر اجزای نظام است که واجد معنا می‌شود. این نظرگاه جنبش بزرگ و بی‌سابقه‌ای را در اندیشه معاصر سبب گردید. سوسور در پژوهش‌های خویش بر قواعد زیرین و ژرف ساخت‌های زبان تاکید کرد. او مدعی شد که این ژرف ساخت‌ها از هر نوع عاملیت و موجبیت انسانی برکنار است. او برای اولین بار، سوژه مدرن دکارتی را در قوام و تکوین زبان رها کرد. همین امر زیربنای جنبش ساختارگرا را تشکیل داد. بیشتر ساختارگرایان به استثنای ژان پیاژه با تکیه بر نظریه زبانی سوسور مدعی شدند که دوران استیلای سوژه مدرن دکارتی به پایان رسیده و واحدهای زبانی فارغ از ارتباطش با گوینده زبان قابل توجه‌اند.
سوسور بر این باور بود که زبان از نظام نشانه‌ها به وجود می‌آید و خود نشانه نیز از دو عنصر دال یا صورت مادی زبان که برابر با آوا و تصویر است و دیگر عنصر مدلول یا فراگرد ذهنی معناها تشکیل شده است. ارتباط میان دال و مدلول را هم دگربودگی شکل می‌دهد. مثلا واژه سگ تنها در صورتی واجد معنا می‌شود که برای نمونه آن را از واژه مرگ متمایز کنیم.
تنها قرارداد اجتماعی است که واژه سگ را به تصویر حیوان پستاندار خاصی مرتبط می‌کند. کلود لوی - استروس الگوی ساختار زبانی را در قلمرو فرهنگ انسانی به کار گرفت. او قواعد حاکم بر مناسبت خویشاوندی و بعدها اسطوره‌های جوامع ابتدایی را با توجه به قطب‌های دوتایی مورد بحث قرار داد و در پی آن بود تا ثابت کند که رویکرد مدرنیته به ذهنیت، راه را برای شناخت ساختارهای زبانی - فرهنگی مسدود می‌کند. به همین علت او و سایر پیروان ساختارگرایی را در زمره اصحاب پسامدرن قرار داده‌اند زیرا آنها بحث کانونی فلسفه مدرن یعنی ذهنیت دکارتی را بنیان فکنی نموده و مدعی بودند که تکیه بر ذهنیت مزبور، آدمی را از فهم عنصرهای فرهنگی - زبانی خارج از ذهن باز می‌دارد. در و اقع می‌توان گفت که ساختارگرایی واکنشی در برابر زیاده روی‌های ذهنیت مدرن و از جمله تاریخ انگاری ناشی از آن بود. بزرگداشت نفس فاعلی یا خود شناسنده و درک جدیدی از تاریخ و بخصوص باور به توانایی ذهن در فهم و شناخت عالم، کارکرد اصلی فلسفه مدرن بود اما ساختارگرایی به طور کلی دعوی استعلایی ذهن را به باد انتقاد گرفت. در واقع کسانی چون لوی - استروس دعوی ذهن استعلایی دکارتی را به گونه‌ای تازه به چالش گرفتند.
این نقد تا آن تاریخ در تفکر غرب سابقه نداشت. ساختارگرایان فاعلیت خود استعلایی کانتی و دکارتی را در ضمن انقلاب زبانی بنیان‌فکنی کردند. این فصل جدیدی در تاریخ اندیشه فلسفی غرب بود. کسانی چون میشل فوکو و رولان بارت بر همین اساس “مرگ سوژه” یا “مرگ مولف” را مطرح کردند. همین رویکرد فصل جدیدی در ادبیات گشود و تحلیل‌های تازه‌ای را از آثار ادبی - هنری ارائه کرد. نکات مثبت رویکرد ساختارگرایان بویژه در حوزه زبان و فرهنگ بود اما ایراداتی هم بر پاره‌ای از جنبه‌های آن وارد است از جمله آنکه سوسور در نظام زبان، سرچشمه‌های مادی زبان را نادیده گرفته و به طور کلی از جنبه‌های روانی زبان غافل مانده است. در واقع ساختارگرایی وجهی پژوهش صوری را پیش روی ما قرار می‌دهد که بیشتر به فلسفه شباهت دارد و به قواعد تعقلی در دریافت حقیقت توجه نشان می‌دهد تا به عوامل دینی و خارجی. می‌توان گفت که ساختارگرایی به خردانگاری افراطی نزدیک می‌شود. ساختارگرایی معناها را محصول دلالت می‌داند و این دلالت‌ها خود از ساختاری بی‌زمان و کلی تبعیت می‌کنند که بر پایه تقابل‌های دوتایی استوار شده‌اند. به طور کلی در نظام ساختارگرا “من” در گزاره “من می‌اندیشم پس هستم” در چارچوب نظام زبان مستحیل می‌شود و به استعمال کننده زبان دلالتی جهت می‌دهد. در واقع “من” در این گزاره تمثیلی زبانی است که معنای خود را در جمله به دست می‌آورد. در نظام ساختارگرا معلوم نیست چه چیزی فاعل زبان را برمی‌انگیزد که به طرح گزاره‌ای خاص مبادرت ورزد. افزون بر این، ساختارگرایی رویکردی تاریخ گریز است. در این چارچوب عوامل و خاستگاه‌های تاریخی و نیز انگیزش‌ها نادیده گرفته می‌شود.
سارا محمدی نژاد
منبع : روزنامه رسالت