سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


خوب بگوییم، خوب بشنویم


خوب بگوییم، خوب بشنویم
ما آدمیان در حالت عادی با دوستان یا همسایگان یا برادرمان و یا راننده تاکسی صحبت می کنیم. صحبتهایی که بین ما و دیگران در می گیرد ممکن است معقول یا غیر معقول باشد. به عنوان مثال فرض کنید اگر کسی به همسرش پیشنهاد بدهد که با هم به سینما بروند مثلاً بگوید؛ «امشب بیا با هم برویم سینما» و همسرش در جواب او بگوید که؛ «من امشب حوصله سینما رفتن ندارم» و او در جواب بگوید؛ «خوب یک شب دیگر می رویم»، این یک قطعه مکالمه است که به ظاهر معقول است. اما اگر کسی به همسرش پیشنهاد سینما بدهد و همسرش بگوید که امشب حوصله سینما را ندارم و او در جواب بگوید؛ «باز هم شروع کردی؟» یا بگوید؛ «از همان اول می دانستم اینگونه می گویی»، البته این هم یک قطعه مکالمه است که در مقایسه با اولی تنش زا است و ادامه این مکالمه اگر همسرش کم عقل باشد عواقب بدی در پی خواهد داشت!
اما در مکالمه عقلانی مقصود این نیست. البته این رفتار ها، رفتار های معقولی است. به عنوان مثال فرض کنید فردی سوار بر تاکسی می شود و رانده تاکسی از او به جای ۲۰۰ تومان، ۲۵۰ تومان می گیرد. بعد مسافر به راننده تاکسی می گوید: چرا؟ راننده تاکسی در جواب می گوید آقا بروید و وقت ما را نگیرید و یا می گوید که من مدتی است که در این خط هستم و همین مقدار را می گیرم و یا اینکه ممکن است نظرش را عوض کند که این حالت سوم صحیح است. ما باید این گفت و گوی های منطقی را بپذیریم، چرا که اینها مهارتهای زندگی است که ما در آموزش این مهارتهای زندگی تقصیر می‏کنیم. به همین دلیل برای زندگی در شهر بزرگی مثل تهران مهارت و توانایی لازم را نداریم. شهری که برخی از ابتدا در آن بوده اند و برخی بعدها به آن مهاجرت کرده اند. یکی از مهارتهای لازم در این زمینه رانندگی و رفتار رانندگی است که ما از آن غالباً بهره ای نداریم. در اینجا منظور از رفتار رانندگی کلنجار رفتن با فرمان و دنده نیست بلکه منظور جنبه اجتماعی و انسانی رانندگی است.
ما در ارتباط با جریانات فنی در رانندگی نسبت به کسانی که فرهنگ ترافیکی بهتری نسبت به ما دارند، مهارت داریم و چه بسا بسیار مهارت داشته باشیم. کارهایی که ما با مرکب اعم از اتومبیل و موتور سیکلت انجام می دهیم دیگران نمی توانند انجام دهند! اما جریانات انسانی در ما مفقود و ناشناخته است. به عنوان مثال عاقلانه نیست که انسان عرض خیابان یک طرفه بدون اینکه به هر دو طرف نگاه کند را طی نماید. منظور از این که عاقلانه نیست این است که الان و در حال حاضر دیگر کسی نمی آید این عمل را مرتکب شود. لذا اینکه انسان ها در هر سطح و موقعیتی چگونه با هم صحبت کنند از مهارتهای یک انسان و گروه انسان ها می باشد. البته در جامعه ما در این زمینه ها آموزش داده نمی شود و ما در این امور خودرو هستیم. حتی تصور اینکه این موضوعاتی آموزشی هست را هم نمی کنیم و فکر نمی کنیم که مسائلی از این قبیل جنبه آموزشی دارند. مسئله برایمان تاریک است. ما در وهله اول باید این مسئله را که این امور، اموری آموزشی هستند و با عقل خداداد پیش نمی روند را بدانیم و بدانیم که تنها افراد نادری هستند که این مسائل را با عقل خداداد یاد می گیرند. مانند اینکه افرادی هستند که در سن ۵ سالگی قادر به نواختن پیانو باشند اما همه افراد اینگونه نیستند. بیشتر انسانها برای اینکه در حد متوسط پیانو بنوازند باید آموزش ببینند و کلاس بروند.
اما منظور ما در گفت و گوی عقلانی، این حد از صحبت و گفت و گو که به مهارتهای زندگی مربوط می شود، نمی باشد.
گفت و گوی عقلانی، گفت و گویی است که حالت استدلالی دارد و در آن ادعایی مطرح می شود و از آن ادعا دفاع می شود. در گفت و گوی عقلانی، صدق و حقیقت ادعا اهمیت زیادی دارد. البته اینچنین نیست که گفت و گوی عقلانی از مهارتهای زندگی نباشد، بلکه از مهارتهای زندگی است. اما تفاوتی که با سایر مهارتهای زندگی دارد در این مسئله است که گفت و گوی عقلانی نسبت به سایر مهارتهای زندگی خاص است. گفت و گوی عقلانی فقط در محیط های خاص اتفاق می افتد. چرا که ما گاهی به این مسئله نیازمند هسیتم که با همسر، شریک، برادر و یا دوستان خود گفت و گوی عقلانی داشته باشیم.
برخی بر این عقیده اند که گفت و گوی عقلانی فقط از جهت رسیدن به حقیقت اهمیت دارد و برای آن نمی توان کارکردهای دیگری در نظر گرفت.
گاهی شما برای رسیدن به حقیقت استدلال می کنید و برخی معتقدند که استدلال فقط برای حقیقت است. گاهی ما برای اینکه دیگری را اقناع کنیم استدلال می کنیم. به عنوان مثال فرض کنید ما استدلال می کنیم که حضرت مسیح (ع) واقعاً وجود خارجی داشته است و متعلق به اسطوره ها و افسانه ها نیست. شما می خواهید حیقت این مطلب را بیان کنید. لذا ما وارد یک فعالیت دو طرفه می شویم تا نتیجه کار را مشاهده کنیم. برایتان مهم است که مسئله روشن گردد و هم چنین این مسئله برای دیگران که مایل هستند این مسئله برایشان روشن شود، روشن شود.
اما گاهی هدف این است که در این جریان رابطه دو طرفه، دیگری اقناع شود و می خواهید دیگری هم در این مسئله که حضرت مسیح واقعیت داشته است با شما همراه شود.
گاهی ما می خواهیم با گفت و گو و بحث این مسئله را که اسلام حق است یا نا حق را تحقیق کنیم. اما گاهی می خواهیم افراد دیگری را در این مسئله با خود همراه کنیم و آنها را نیز قانع بسازیم. اما گاهی علاوه بر قانع کردن دیگران می خواهیم آنها را با خود همراه سازیم و آنها را نیز ترغیب هم کنیم. یعنی اینکه می خواهیم کاری کنیم که او نیز مسلمان بشود. این مسئله با مسئله قبلی یعنی اینکه تنها افراد را اقناع کنیم متفاوت است. چرا که این امکان دارد شخص بگوید که من پذیرفته ام که اسلام حق است ولی بنا بر دلایلی نمی توانم مسلمان شوم. یعنی لزوماً از دومی، سومی حاصل نمی شود. مانند اینکه وقتی شما می خواهید کسی را اقناع کنید که بهترین فیلم مافیایی، "پدر خوانده" است و او می گوید که خوب من این مسئله را قبول دارم. اما اگر بخواهید او را ترغیب کنید که آن فیلم را ببیند فقط اقناع کردن کافی نیست. در تبلیغات، امر ترغیب بسیار اهمیت دارد. در تبلیغاتی که در صدا و سیما و تلویزیون به روشهای مختلف صورت می گیرد هدف قانع ساختن افراد نیست، بلکه در این موارد هدف ترغیب ساختن افراد در استفاده از آن کالا یا خدمات و یا... است. پس اقناع با ترغیب متفاوت است.
گاهی گفت و گو با هدف مذاکره صورت می گیرد که خود این نیز یک حالت است. یا گاهی برای رسیدن به اجماع به گفت و گو دست می زنیم. بنابراین گفت و گو جهت دست یابی به اقناع، حقیقت و اجماع صورت می گیرد. مثلاً فرض کنید هیئت منصفه در کشور های غربی، در مورد این که فردی مجرم است یا خیر بحث می کند. در واقع هیئت منصفه در این حالت می خواهد به اجماع دست یابد. برخی از افراد معتقدند هر یک از این حالات می تواند بر قبل از خودش سوار شود. به این معنی که در اجماع باید هر سه امر: اقناع، ترغیب و حقیقت وجود داشته باشد. مسئله دیگری که اینجا حائز اهمیت است این است که این امورات باید با توالی خاص باشند. به این صورت که ابتدا حقیقت، سپس اقناع، ترغیب و بعد از آن اجماع باشد. امروزه در اقناع از یک سری تکنیکهای ادبیاتی نیز استفاده می شود. هدف در اینجا این است که جوارح افراد را به سوی آنچه که می خواهیم، حرکت بدهیم و به این که طرف مقابل بگوید من اقناع شدم بسنده نکنیم. بلکه تا اینکه فرد در موضوع خاص دست به عمل بزند ما تلاش کنیم. وقتی که می خواهیم کسی را اقناع کنیم حتماً باید اولین اصل را که همان حقیقت است با ما همراه باشد. یعنی افراد را بابت چیزی که حقیقت است اقناع کنیم.
البته برخی این عقیده را ندارند. به عنوان مثال پوپر معتقد است که فیلسوف روشنگری و روشنفکر واقعی که آرمانهای مشخصی برای خود دارد، فقط به دنبال حقیقت است و برایش اینکه دیگری قانع شود اهمیتی ندارد. البته اگر شخصی در این روند قانع شود ایرادی ندارد، ولی مهم است که در اینجا فرد به دنبال حقیقت است و نه قانع ساختن افراد. شاید علت این تأکید این است که اگر در اینجا به دنبال هدفهای دیگر باشند، این امکان وجود دارد که در موارد اصلی و حیاتی کوتاه بیاید. چرا که شاید ما از جنبه نظری اینها را تفکیک کنیم ولی در عمل اگر به دنبال یکی از موارد باشیم از مورد دیگر غافل می شویم. بر اساس این نظریات انسان باید به دنبال صدق و حقیقت برود. این که در پیمودن این مسیر کسانی هم با انسان همراه شوند مسئله نیست، ولی انسان باید همیشه حواسش در پی حقیقت باشد.
یکی از بدیل هایی که ما در مقابل گفت و گو داریم خشم و زور است. و بدیل دیگر حل و گفت و گو است که اعم از گفت و گوی عقلانی است. گفت و گوی عقلانی همین گفت و گوی عادی و صحبتی که افراد با اطرافیان خود اعم از همسایگان و دوستان می کنند است. اگر این روش گفت و گو ترک شود راه دیگری که وجود دارد زور و خشونت است.
البته ما به غیر از گفت و گو رابطه های دیگری نیز داریم. تنها رابطه ای که انسانها با هم دارند رابطه کلامی نیست. به این نکته هم باید توجه داشت که گفت و گوی عقلانی زیر مجموعه و بخشی از رابطه کلامی است. ما انسانها روابط دیگری نیز با هم داریم. انسانها ممکن است با هم رابطه عاشقانه و مهر آمیز داشته باشند. در رابطه مهر آمیزی که آدمی با فرزندش دارد و مبادله محبتی که بین او و فرزندش برقرار است سخن، از جایگاه مهمی برخوردار است. اما سخن امری فراتر از آن رابطه ای است که ما با فرزندمان داریم. ما رابطه های دیگر نیز داریم که یکی ار آنها رابطه کلامی ای است که با دیگران برقرار می کنیم. در این رابطه کلامی، گفت و گوی عقلانی بخش کمی از حیات ما را در بر می گیرد و ما بایستی برای پر رنگ و زیاد تر کردن این جنبه تلاش کنیم. البته این به این معنا نیست که تمامی گفت و گوی های ما بایستی به گفت و گوی عقلانی منحصر و محدود شود. که اگر این گونه باشد این خود نوعی نقص و کمبود است. چرا که ما گاهی بایستی با فرزند و یا محبوبمان به گونه ای دیگر رفتار کنیم چرا که هیچ ضرورتی در همراه بودن روابط مهر آمیز ما با گفت و گوی های مدلل و عقلانی و جود ندارد. این را باید بدانیم که هر چیزی به جای خود نیکو و پسندیده است.
اما مسئله ای که اهمیت دارد این است که ما در مواقعی نیز باید از گفت و گوی عقلانی استفاده کنیم. چرا که در آن مواضع عدم استفاده از گفت و گوی عقلانی، آدمی را به تن دادن به خشونت وا می دارد.
اگر در جایی ما تعارض منافع داشته باشیم «ما معمولاً در مذاکرات تعارض منافع داریم و مذاکره می کنیم تا به سازش برسیم» باید به گفت و گوی عقلانی بپردازیم. چرا که در غیر این صورت راه دیگر خشونت است و آن کس که زورمندتر است بر طبق خواسته خود مسائل را پیش می برد. هرچند که برخی اعمال زور و خشونت برایشان راهی ساده تر است. انسان عاقل و محال اندیش می داند که رفتار های خشونت بار چه عواقب و اتفاقاتی را می تواند به دنبال داشته باشد. جامعه باید از فضای عقلانی حمایت کند که این حمایت به وسیله قوه قضائیه اعمال و اجرا می گردد. جامعه ای که می خواهد قوی و سالم باشد، دادگستری قوی و سالم از اهمیت ویژه ای برخوردار است. در واقع قوه قضاییه مانع ورود زور به روابط و ارتباطات انسان می شود.
در جنبه اجتماعی، دموکراسی یک مکانیزم و نظام است که به آحاد اجتماع اجازه شرکت داشتن در تصمیم گیری امور مربوط به جمع را می دهد. تمام نهادهای دموکراتیک با این هدف ایجاد می شوند. مطبوعات آزاد، بیان آزاد، تحصن، آزادی اجتماعات، آزادی عقیده که همه از مصادیق دموکراسی و نهاد های دموکراتیک هستند، برای این است که انسان ها با استدلال، بیشتر در روابط با یکدیگر وارد می شوند. انسان ها در عرصه ای که در آن مشارکت بیشتری با دیگران دارند، بیشتر وارد می شوند. برای حفاظت از این امر، قوه قضائیه از اهمیت بالایی برخوردار است. ما نباید قوه قضائیه ضعیف داشته باشیم. البته این ضعف از جهات مختلف قابل بررسی است. بر این اساس قوه قضائیه باید خالی از فساد، توانا در اجرای قوانین و به دور از هرج و مرج باشد. یکی از شاخص های عدم دموکراتیک بودن جامعه، قوه قضائیه ضعیف در هر یک از موارد ذکر شده است. یعنی فقدان قوه قضائیه ای که قادر به مستقر ساختن عدالت نباشد از شاخص های عدم دموکراتیک بودن یک جامعه است.
مبانی که در بالا مطر ح گشت در جهت تبیین رابطه عقلانیت با عدل، داد، برقراری روابط منظم، سالم و دادگرایانه در جامعه بود. باید به این نکته توجه داشت که عقلانیت در فضایی انتزاعی به دست نمی آید و در خلاء پرورش نمی یابد بلکه در محیطی پرورش پیدا می کند که در آن دموکراسی و مهارتهای کلامی در افراد پرورش داده شده باشد. چرا که اگر افراد بخواهند از زور بازوی خویش استفاده کنند نیروی باز دارنده در مقابل آنها وجود دارد.
● ساختار گفت و گوی عقلانی
در گفت و گوی عقلانی دو طرف وجود دارد:
۱) گوینده
۲) شنونده
▪ گوینده (توجیه کننده ادعا): برای گوینده دو وظیفه مطرح است:
۱) ادعایی کند.
۲) ادعایش را توجیه کند. یعنی برای ادعا خود استدلال و ادله می آورد.
▪ شنونده: (طرف مقابل): برای شنونده دو وظیفه مطرح است:
۱) ادعا و استدلال را بفهمد.
۲) ارزیابی ادعا و استدلل. (نقادی)
این ساختار گفت و گو است که در یک طرف ادعا و توجیه و در طرف دیگر فهم و ارزیابی مطرح است که به آن ارزیابی نقادی نیز گفته می شود.
در این مقابله، اگر در موضوع خاص به توافق برسیم کار تمام است. اما اگر طرف مقابل موافق نباشد و ارزیابی کند و بگوید که بنا بر دلایل خاص اینگونه نیست، در اینجا شنونده دلایل خود را برای عدم مجاب شدنش بیان می کند. البته مسائلی که اکنون مطرح شد از جزئیات زیادی تشکیل شده است. مانند اینکه ادعا کننده چه خصوصیاتی باید داشته باشد و یا اینکه آن چیزی که شنونده می خواهد بفهمد چگونه برای فهمیدن باید زحمت بکشد؟ و یا اینکه شنونده و فرد مقابل باید شنونده ی بسیار خوبی باشد. شنیدن یکی از مهارتهایی است که ما انسانها از آن جهت که خداوند به ما گوش عنایت فرموده است لزوماً در آن مهارت نداریم. چرا که گوش شرط لازم برای شنیدن است، اما شرط کافی برای این امر نمی باشد. برخی نسبت به سایرین شنونده های ماهرتری هستند. هرجا که مسئله ی بهتر و بدتر مطرح شود از آنجا مسئله آموزش مطرح می شود.
ادعا، توجیه، فهم و ارزیابی، اسکلت های گفت و گوی عقلانی اند. این دو طرف گفت و گو یعنی همان گوینده و شنونده می توانند در داخل وجود یک فرد باشند. یعنی یک فرد خودش هم گوینده و هم شنونده باشد. چانچه افلاطون می گوید: "تفکر، گفت و گوی خاموش روان است با خویش." در تفکر افراد به صورت پی در پی تغییر موضع و جایگاه می دهند. اما نکته ای که در اینجا مطرح است این است که معمولاً نسبت به یک نظر و موضع بیشتر گرایش عاطفی وجود دارد. شاید در قبال ادله له و علیه آنقدر بی موضع نتوانیم باشیم و بهتر است که حتماً طرف دیگری نیز وجود داشته باشد. البته اینکه دو طرف در بحث یک نفر باشد هیچ اشکالی ندارد. یعنی از لحاظ منطقی در آن هیچ ایرادی نیست. همیشه در نظام های قضایی و در دادگاه، یک وکیل مدافع و یک دادستان وجود دارد. برای هر یک از این موقعیت ها یک نفر در نظر گرفته شده است و در هیچ جا یک نفر هم دادستان و هم وکیل نیست. چرا که دادستان بر روی فرضیاتی کار می کند که بر اساس آن بتواند مجرم را فردی مقصر بداند و چون دادستان بر روی این مسئله که مجرم را مقصر کند، کار می کند، بر روی این مسئله که فرد، مجرم و مقصر است سمپاتی پیدا می کند و برای او بیشتر از اینکه اصل قضیه مهم باشد به اثبات رساندن ادعایش مبنی بر مقصر بودن این فرد مهم است که این امر به حکم انسان بودن محال نمی باشد. این خود دلیلی واضح بر این مسئله است که دو طرف نمی توانند در یک جایگاه قرار گیرند. به عنوان مثال اگر ما به آن دادستان بگوییم که به حکم یک دادستان با تقوا ادلهِ له این مجرم را هم بررسی کند، نه به این دلیل که آن دادستان ایمان و تقوا ندارد، بلکه به‌آن دلیل که آن دادستان دارای محدودیت های انسانی است نمی تواند. این محدودیت هایی که برای انسان گفته می شود، فقط در ارتباط با عملیات های محیر العقول نمی باشد، انسان در جنبه ذهن نیز دارای محدودیت است. لذا به همین دلیل در ارتباط با یک مجرم دو شخص وجود دارند:
۱) آن شخصی که دلایلی علیه مجرم می یابد.
۲) آن شخصی که دلایلی را له مجرم جمع آوری می کند.
پس از جمع آوری ادله، هیئتی تحت عنوان هیئت منصفه ادله های له و علیه را بررسی می کند و بر اساس آن ادلات، هیئت منصفه بر گناهکاری و عدم گناهکاری فرد نظر می دهد.
در گفت و گوی عقلانی یک سری قواعد حکومت می کند. قواعدی عقلانی و فکری بر این گفت و گوی عقلانی حاکم است. این عقاید، هم عقاید فنی و هم عقاید اخلاقی را شامل می شود.
قواعد فنی یعنی این که اگر کسی خواستار دست یابی به صدق و حقیقت است باید این قوانین را رعایت کند. مانند اینکه اگر کسی بخواهد با اتومبیل فاصله نقطه الف تا ب را طی کند، باید از یک سری قواعد فنی خاص تبعیت کند. مانند اینکه ماشین را روشن کند. با دنده مناسب حرکت کند و.... یا اینکه در تهران از سمت راست و در لندن از سمت چپ حرکت نماید. نکته ای که در اینجا باید اشاره نمود این است که این قواعد، قواعدی فنی بوده و از هیچ قداستی برخوردار نیستند. اما این قواعد فنی به تنهایی کافی نیست و باید قواعد اخلاقی هم در کنار این قواعد فنی تعریف و توجیه شود. قوانین رانندگی به یک اعتبار قوانین فنی نیست. یعنی اگر فردی در لندن در سمت چپ براند و در تهران در سمت راست براند، این مسئله اعتبار اخلاقی ندارد اما خیانت در تهران و لندن در هر دو جا امری غیر اخلاقی است. اما قوانینی که برای گفت و گوی عقلانی مطرح می شود هم فنی و هم اخلاقی است. چرا که در نهایت با صدق سر و کار دارد و ما تعهد به صدق را امری اخلاقی می دانیم. این قواعد بازگو می کند که اگر می خواهید به نظر مقرون به صحت و صدق دست یابید بایستی قوانینی را که در این راه مشخص شده را رعایت کنیم. در این صورت گفت و گوی عقلانی به لحاظ فنی نتیجه بخش خواهد بود. اما باید توجه داشت این قواعد فنی به تنهایی فنی نیست، بلکه اخلاقی نیز هست. چرا که در رسیدن و تقرب به صدق کاربرد دارد و تعهد به صدق، تعهدی اخلاقی است.
● اصول گفت و گوی عقلانی
▪ اصل اول: جائز الخطا بودن انسان
ما وقتی وارد یک فعالیت عقلانی می شویم خوب است که از جهت اخلاقی و فنی این امر را که ممکن است ما خطا کنیم را بپذیریم. ما باید این مسئله را که ما انسان ها جائز الخطاء هستیم را بپذیریم تا بتوانیم در بحث به نتیجه ای مطلوب دست یابیم. اگر فردی خود را جائز الخطاء نداند به این معنی است که آماده تغیر نظر خویش نمی باشد و بنابراین این فرد نمی تواند شنونده خوبی باشد.
به عنوان مثال اگر کسی مطمئن باشد که موتور سیکلت بهترین خودرو است و هیچ خطائی را هم در رأی و نظرش نپذیرد و طرف دیگر بگوید که خیر! بهترین خودرو اسب یا اتومبیل است، در حالت فردی که احتمال خطای نظر خود را نمی دهد چه قدر آمادگی دارد که نظر خود را بدهد؟ یکی از عواملی که باعث می شود ما شنونده خوبی باشیم، این امر است که ما احتمال بر خطا بودن سخن خود را بدهیم. البته معنی این امر با سست عقیدگی متفاوت است. این امر به معنی سست عقیده بودن نیست. این خصیصه و این که افراد خود را جائز الخطاء بدانند در بحثهای سیاسی و دینی جایگاهی ندارد چرا که در بحثهای سیاسی مسئله حزبها و گروه ها در میان است. به همین دلیل است که بحثهای سیاسی غالباً به نتیجه دست نمی یابد.
یکی از مهم ترین سندهایی که ما برای اثبات اصل جائز الخطا بودن انسان در دست داریم، تاریخ علم است. اگر گذری کوتاه بر تاریخ علم داشته باشیم به این مسئله پی خواهیم برد که چه بسیار نظریاتی که زمانی آن را اثبات شده می دانستند و امروزه مطرود گشته است. وقتی در مسائل علمی که با دقت و انضباط بیشتری نسبت به مسائل دینی و سیاسی همراه است، این مسئله مطرح می شود، چگونه می توان این امر یعنی جائز الخطاء بودن را برای مسائل دینی و سیاسی نپذیرفت؟
شخصی می گفت: کسی ذهن نقاد و تفکرات نقادانه دارد که در طی یک سال حداقل در یکی از نظراتش شک کرده و آن را عوض کند. چرا که انسانها در همه مواضع و موقعیتها، دیدگاهها و نظراتشان درست نمی باشد بلکه در برخی از آنها ایرادها و اشتباهاتی وجود دارد. اگر کسی ادعا کرد که در همه مواضع، دیدگاه ها و نظریاتش درست است، باید به آن فرد شک کرد و به طور یقین این فرد در محل اشکال است. این افراد فاقد ذهن نقادانه هستند و این افراد از هر جا که آغاز کرده اند به همان جا ختم نموده اند.
▪ اصل دوم: حقیقت جویی
کسی که جایز الخطاء است و خود را جائز الخطاء می داند، حقیقت جو است. هر دو طرفی که در یک بحث حضور دارند باید در ارتباط با این مسئله که جداً حقیقت جو هستند خود را ملزم بدانند و باید در جست و جوی قوی ترین موضع و نظری باشند که رنگی از حقیقت داشته باشد. البته ممکن است که حقیقت یک شاهد پرده نشین باشد و نتوان بیان داشت که قطعاً به آن دست یافته ایم. ولی شواهدی و قراینی وجود دارد که بیان می دارد که سایه ای از حقیقت وجود دارد و به دست آمده است. کسانی که افراد حقیقت جویی هستند برای برطرف ساختن موضع طرف مقابل خود تلاش می کنند و برای دست یافتن به بصیرت و حقیقت، جست و جو و کنکاش می کنند. هم چنین به طرف مقابل خود اجازه می دهند که ادله و موضع های خود را نسبت به ادعای او بیان دارند، چرا که برای انسان حقیقت جو، برنده شدن اهمیت ندارد و حقیقت، رأس اولویت های او است. این قبیل افراد هم چنان به دنبال گمشده خود که همان ایمان است می باشند. در همین مورد است که بیان شده علم را طلب کنید حتی اگر در چین باشد. منظور از علم در این حدیث، همان حقیقت است.
اصل حقیقت جوئی، اصلی سقراطی است. مسئله سقراط می دانم که نمی دانم است. لذا جستجویی که در اینجا مطرح شده است جست وجویی تمام ناشدنی است. کتاب اتوبیوگرافی کارل پوپر فیلسوف اتریشی - بریتانیایی نامش جستجوی بی پایان است. امر جستجوی بی پایان مخصوص کسی است که حقیقت جو باشد و خود را جائز الخطا بداند. کسی که خود را جائز الخطا نداند و یقین داشته باشد که حقیقت در دستش است، جز برای ترغیب جایی برای گفت و گو ندارد.
این قبیل افراد قصد دارند دیگران را به اردوی خود بیاورند و فقط برای همین مسئله بحث می کنند. این افراد از این مسئله که دیگران همان قصد را نسبت به خودشان دارند غافل هستند. لذا این بحثها و این قبیل افراد در روند دست یابی به حقیقت به هیچ جایی نخواهند رسید. اگر کسی که در طرف بحث با این افراد است خودش انسانی حقیقت بین باشد بر این مسئله که این فرد همانند بشکه ای است که آن را پر کرده و بسته و رها کرده اند پی خواهد برد و با او بحث نخواهد کرد و گفت و گو را با این فرد ادامه نخواهد داد. اما اگر کسی با این قبیل افراد وارد گفت و گو شود قطعاً او هم تنها طمع ترغیب طرف مقابل خود را در سر دارد و با خود می گوید: در این بشکه رخنه می کنم، آن را از آنچه خود می خواهم پر می کنم و رهایش می کنم! بنابراین اگر انسان در گفت و گو با کسی مواجه شود که هدفی جز ترغیب او ندارد و به جستجوی حقیقت نیست، عاقلانه است که با آن فرد وارد گفت و گو نشود.
برخی از انسان ها وجود دارند که در برخی مسائل به خوبی تحقیق و تفحص کرده اند و تمامی نظریاتی که در آن زمینه مطرح شده است را بررسی کرده اند و از آن جهت که می دانند طرف مقابل گفت و گو بیشتر از آنچه او می داند بیان نمی کند، وارد گفت و گو نمی شوند. تعداد این قبیل افراد بسیار کم است و اکثر ما حتماً باید وارد گفت و گو شویم. چرا که ما ندیده، نشنیده و نخوانده ها بسیار داریم!
ما انسانها در راه حقیقت تنبل هستیم و برای کشف حقیقت تلاش نمی کنیم. چرا که نظرات خودمان را قبول داریم. به آنها علاقه داریم و همین امر از جمله دلایلی است که ما وارد جستجوی عقلانی نمی شویم. در مثنوی معنوی اشعاری است که به انسانهایی اشاره دارد که چون به نظری خاص گرایش دارند پای در عرصه حقیقت جویی نمی نهند:
خود نبینی دلیل ای جاه جو
گر ببینی رو بگردانی از او
سفر کردم در این شهر شصت میل
مر، مرا گمراه گوید این دلیل
من در این موضعی که تو داری مخالفت می کنی شصت میل را پیموده ام و شصت فرسخ اشتباه رفته ام.
گر نهم من گوش سوی این شگفت
امر او را هم قبول باید گرفت
من حرف تو را چون درست نیست و حقیقت ندارد قبول نمی کنم. اگر من این حرف تو را قبول کنم شصت میلی را که طی کرده ام باید بازگردم.
من در این ره عمر خود کردم گرو
هرچه بادا باد ای خواجه برو
من در این راه بسیار راه رفتم و در این راه دوستان بسیاری به دست آوردم. جاه و جلال و موقعیت هایی کسب کردم.
این که انسان در راهی برود و بگوید اشتباه کردم بسیار مهم است. یعنی تن دادن به حقیقت شاید بسیار گران تمام شود. این مسئله تا قدری مهم و تأثیر گذار است که شاید بر اساس آن آدمی دوستان و یا حتی همسرش را از دست بدهد. چرا که دوستان و همسر خود را بر اساس معیار های قبلی خود انتخاب کرده است. لذا حقیقت جویی آسان و سهل نیست.
▪ اصل سوم: وضوح و شیوایی بیان
انسانها علاوه بر اینکه خود را جائزالخطاء می دانند و حقیقت جو هستند، باید بیان شیوایی نیز داشته باشند. انسان در عرصه ادعا و دفاع از ادعا باید بیانی شیوا داشته باشد. شیوایی به این معنا است که کلام باید از ابهام، ایهام و مسائل ضد و نقیض خالی باشد. زمانی که انسان سخن می گوید، شاید دلایل و سخنانش برای خودش واضح باشد ولی این کافی نمی باشد. چرا که کلام باید برای طرف ها و یا طرف مقابل ما واضح باشد. پس وضوح به این معنی است که در گفت و گو خلط بحث وجود نداشته باشد و امور و موضوعات مختلف را به خوبی از هم تفکیک کنیم و در هر قدم به یکی از موضوعات بپردازیم. برای اینکه انسان در بحث و کلام خود وضوح بیان پیدا کند نیازمند آموزش است. مسئله ای که در اینجا مطرح است این است که در اینجا مراد از گفت و گو، فقط گفت و گوی زبانی و لفظی نیست، بلکه گفت و گو اعم از لفظی و کتبی است چرا که گفت و گو می تواند حالت کتبی نیز داشته باشد.
وقتی فردی مقاله ای می نویسد و فردی دیگر مقاله او را بررسی می کند، در واقع اینجا نوعی گفت و گو صورت گرفته است. ما برای اینکه در حالت نوشتاری، بیان شیوا داشته باشیم نیازمند آموزش هستیم. آموزش های بیانی از جمله مسائلی است که ما در آن دچار کمبود هستیم. در آموزش های مدرسه ای ما، گفت و گوی شفائی هیچ جایگاهی ندارد. بیان مکتوب هم تنها در درس انشاء به آن پرداخته می شود. آموزش بیان مکتوب می تواند بر اساس شیوه آرگیومنت آموزش داده شود. در این نوع از آموزش بیان مکتوب، به افراد تزی داده می شود و در آن از افراد خواسته می شود که از آن موضوع دفاع کنند. در کشور ما در کلاسهای درس انشاء هم به این روش عمل نمی شود. نتیجه این شیوه از آموزش این است که کسانی که در روزنامه های ما مقاله می نویسند برای نگاشتن مقاله از مهارت کافی برخوردار نیستند. به همین دلیل است که صفحات اندیشه از بدترین و کم مخاطب ترین صفحات روزنامه های ما است. در روزنامه های ما مخاطب با صفحه اندیشه نمی تواند ارتباط برقرار کند و این مسئله در حالی است که مخاطبین ما با صفحه حوادث به خوبی ارتباط برقرار می کنند.
مسئله ای که در اینجا مطرح است این است که اصلاً روزنامه های ما به صفحه اندیشه احتیاجی ندارند. روزنامه رسانه ای است که باید در همان روز انتشارش خوانده شود و اگر به این گونه عمل نشود مخاطب از فردا عقب می ماند. روزنامه جای مطرح کردن بحثهای عظیم فلسفی نیست، بلکه جایگاهی برای مطرح ساختن مسائل روزانه است. جای بحث های اندیشه ای در کتابها و یا سخنرانی ها است و در صفحه اندیشه روزنامه ها فقط باید بخشهایی از کتابها که پیچیده نیست و برای زندگی انسان ها مفید است مطرح شود.
بنابراین ما در بیان رسا و واضح مشکل داریم و با این حال بدون داشتن قدرت و مهارت کافی در امور گفت و گوی لفظی و کتبی، به یکباره نقش یک تئوریسین بزرگ در صفحه اندیشه را بازی می کنیم. با فیلسوف های بزرگ در صفحات اندیشه روزنامه ها وارد چالش می شویم.
این عملی عجیب است که در جایگاهی نامناسب انجام گشته است. در این مواضع دو نکته مطرح است ۱- آن فرد که تئوری ارائه می دهد صلاحیت ندارد. ۲-آن مطلب در جایگاه مناسب آورده نشده است.
می گویند در جهنم یک مکان خاص برای کسانی که در بحث را بر طرف مقابل خود می بندند و استدلال می کنند که ما حرف یکدیگر را نمی فهمیم، وجود دارد.
این مسئله به همین موضوع وضوح بیان و صراحت مربوط می شود. چرا که اگر دو طرف در بحث حرف یکدیگر را متوجه نمی شوند این بدان معنا نیست که دو طرف باید بحث را خاتمه دهند و یکدیگر را ترک کنند بلکه این آغاز کار است. یعنی دو طرف بحث باید در این زمینه که حرف یکدیگر را بفهمند، تلاش کنند. ما در اینگونه مسائل مسئولیت اخلاقی داریم. خیلی از افراد اهل فکر در جامعه ما با هم حرف نمی زنند چرا که عقیده دارند که حرف یکدیگر را درک نمی کنند. این مسئله یعنی ترک گفت و گو به جهت عدم درک طرفین، دلیل موجهی برای ترک گفت و گو نمی باشد چرا که همین مسئله یعنی عدم درک طرفین، دلیلی برای راه افتادن است. مسئله ای که در اینجا مطرح شد با اصل اسطوره چهار چوب و یا افسانه چهار چوب که پوپر مطرح می سازد همخوانی دارد. این اصل بیان می کند که هر یک از طرفین گفت و گو دارای چهار چوب هایی هستند و خارج از آن چهار چوبها نمی توانند وارد عرصه اختلاط و مراوده با دیگری شوند.
پوپر به این اصل "افسانه چهار چوب" می گوید. ما در این چهار چوب حبس شده ایم و وظیفه ما به عنوان یک انسان حقیقت جو این است که از این چهار چوب در بیاییم. در واقع گفت و گوی جذاب، گفت و گویی است که آدمی با شخصی که در چهار چوبش نیست انجام بدهد. وگرنه اگر کسی با دوستان و هم سنخان خویش بحث و مراوده کند این دیگر بحث نیست. چرا که دو طرف گفت و گو با هم موافق هستند.
▪ اصل چهارم: وظیفه اثبات
وظیفه اثبات بر عهده ی مدعی است. کسی که ادعایی می کند وظیفه دارد که اگر کسی به نظر او اعتراض کرد آن را اثبات نماید.
این سخن به این معنا است که اگر کسی ادعایی کرد و در مقابل اعتراض قرار گرفت نمی تواند بگوید که طرف مقابل برای اینکه ادعای او نادرست است دلیل بیاورد. بلکه این عمل یعنی اثبات مدعا بر عهده خود مدعی است. وظیفه اثبات هر ادعا و هر وضع بر عهده کسی که آن را طرح می نماید است.
▪ اصل پنجم: حمل بر صحت
اگر کسی در مقام نقد و بیان موضع خویش نسبت به یک نظر بر می آید باید اصول خاصی را رعایت نماید.
مسئله اول این است که شخص نقاد بایستی نظر آن گوینده یا نویسنده را برای کسانی که نوشته یا گفته ی گوینده و نویسنده را نشنیده اند، بیان دارد. علاوه بر این در بیان موضع نویسنده از بهترین و قوی ترین بیان استفاده نماید. به این عمل، اصل حمل بر صحت گفته می شود.
به عبارت دیگر اگر منتقد نظر و استدلال گوینده و نویسنده را به روش قوی و قویتر بتواند بیان کند، با آنکه با آن نظر مخالف است باید برای بیان استدلال نویسنده از روش قوی تر بهره ببرد. این مسئله از جمله قواعد فنی و اخلاقی در روند جریان گفت و گو است که جنبه اخلاقی به اصل رعایت انصاف باز می گردد.
این مسئله از آن جهت اهمیت دارد که در ذهن خوانندگان و یا خود نویسنده این سوال مطرح می گردد که منتقد با کدام یک از جنبه های نوشته مخالف است، جنبه قوی و یا جنبه ضعیف؟ اگر نویسنده با جنبه ضعیف کار نویسنده مخالف است، این سوال مطرح می گردد که چرا منتقد با جنبه قوی کار او مخالف نیست؟ لذا اگر منتقد با جنبه قوی کار نویسنده مخالف است باید همان جنبه را بیان کند.
▪ اصل ششم: اصل ساختاری
این اصل به این امر می پردازد که ادله نباید با خودشان در تناقض باشند. یعنی مقدمات یک ادله نباید نقیض نتیجه باشند.
▪ اصل هفتم: اصل ربط
کسی که له و علیه موضعی استدلال می کند، فقط باید دلایلی را ذکر کند که صدق آن دلایل شاهد و گواهی بر صدق نتیجه باشد. گاهی در بحثها امکان دارد که مقدمه ای صحیح باشد، اما آن مقدمه ربطی با نتیجه حاصل شده نداشته باشد. بر اساس این اصل، در مقدمه تنها صدق و صحت کافی نمی باشد بلکه باید میان مقدمه و نتیجه ارتباطی قوی و مؤثر برقرار باشد.
به عنوان مثال اگر فردی که لیسانس ندارد، بگوید من لیسانس دارم و مورد انتقاد واقع شد و در جواب انتقاد بگوید: مدرک دلیل سواد نمی شود! خوب این اصل، اصل درستی است اما به این مسئله که کسی که لیسانس ندارد بگوید لیسانس دارم، امری نادرست است و ربطی به نتیجه ندارد. یعنی با این مقدمه که بین مدرک و سواد رابطه ضروری نیست، کسی نمی تواند نتیجه بگیرد کسی که لیسانس ندارد خود را دارای مدرک لیسانس معرفی کند. در اینجا مقدمه صادق است، اما ارتباطی بین آن مقدمه و نتیجه وجود ندارد.
▪ اصل هشتم: اصل مقبولیت
کسی که له یا علیه موضعی استدلال می نماید باید دلایلش مورد قبول افراد عاقل و بالغ باشد و ضوابط مقبولیت را رعایت کند.
مقبولیتی که در اینجا اشاره می گردد در واقع همان صدق است. افراد به دلیل مشکلاتی که در صراحت صدقیت یک موضوع دارند از واژه مقبولیت به جای صدق استفاده می کنند. البته باید به این نکته توجه داشت که مقبولیت اعتبار و شرف خود را از صدق می گیرد. از آن جهت که مسائل مقبول رنگ و بویی از صدق دارند و نشانه هایی از صدق در آنها است ما آنها را مقبول می دانیم. در جهان معاصر، مسئله ی صدق بعد از اتفاقات تاریخ علم کمتر مطرح می گردد و کمتر کسی جرأت دارد که امری را ثابت شده تلقی کند. این از آن جهت است که بسیاری از مسائل علمی که حتمی تلقی می شوند بعدها مورد نقد قرار گرفت و نقیض های بسیاری برآنها مطرح شد.
بنابراین در این اصل، مقبولیت به جای صدق به کار رفته است. هرچند که زیر سایه صدق است. برای مقبولیت نشانه هایی مانند مشاهده اطلاعات عام، مشاهدات شخصی و گواهی های شخصی وجود دارد.
▪ اصل نهم: اصل کفایت
افراد اگر مقدمات مقبول و مربوط داشته باشند و این مقدمه مقبول در عین حال صادق نیز باشد، باید در حد کفایت از این مقدمات مربوط، صادق و مقبول بهره ببرند.
به عنوان مثال اگر شخصی به قتل رسیده است و شخصی ۵ دقیقه قبل از قتل در مکان حادثه حضور داشته است، این امر می تواند مقدمه ای مقبول و صادق برای اتهام آن شخص باشد. اما این مقدمه برای اتهام آن شخص کافی نمی باشد.
▪ اصل دهم: اصل دفع دخل مقرر(پاسخ به اشکالات مفروض)
اگر همه اصول نامبرده شده در باب یک مسئله وجود داشته باشد، در این حالت یک عمل دیگر باید انجام پذیرد و این عمل، پیش بینی بررسی ایرادات اشکال ها و اعتراضاتی است که ممکن است به نظرات گوینده وارد گردد. در واقع گوینده باید تلاش کند که به این سوالات احتمالی پاسخ دهد تا گفت و گویی کامل و بی نقص داشته باشد.
▪ اصل یازدهم: اصل تعلیق حکم
اگر به سود هیچ نظر یا موضعی دلیل قوی موجود نمی باشد و یا اگر از دو یا چند موضع با نیروی یکسان بتوان دفاع کرد در آن صورت باید گفت حکم معلق است و فعلاً نظری وجود ندارد و یا داده نمی شود. البته گاهی یک ملاحظاتی عملی در میان است و اعمالی را باید انجام داد. البته در نظراتی که به تصمیمات ما باز می گردد، نمی توان تعلیق حکم کرد. به عنوان مثال اگر شخصی بخواهد در انتخابات شرکت نماید و هنوز نظری ثابت و مطمئن را به دست نیاورده است نمی توان از اصل تعلیق حکم استفاده نماید چرا که او در زمانی مقرر باید نظر خود را ابراز کند.
▪ اصل دوازدهم: اصل فیصله بحث
اگر استدلال له یکی از مواضع به لحاظ ساختاری بی عیب و معتبر باشد و ادله های مقبول و مربوط برای توجیه نتیجه آمده باشد، باید بحث را فیصله داد.
به طور کلی اگر فردی دارای استدلالی با ساختار درست باشد یعنی دارای مقدماتی، مقبول، مربوط و کافی باشد و موضع دفع دخل مقرر نیز توسط او انجام شده باشد و به گوینده نتوان نشان داد که نظریات رقیب او نیز کامل و سنجیده است، باید بحث را تمام کرد.
فیصله دادن بحث به این معنا نیست که پرونده آن بحث برای همیشه بسته می شود، بلکه چه بسا در آینده دلیلی خوب برای بسط و ادامه این مسئله پیدا می شود.
نوشتار حاضر بخش اول سخنرانی هومن پناهنده محقق فلسفه با عنوان «گفت و گوی عقلانی و اصول آن» است که پنج شنبه ۳۰ آبان ماه ۱۳۸۷ در محل موسسه معرفت و پژوهش ایراد گردید.
سخنران: هومن - پناهنده
خبرنگار: نسیم - شهسواری
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید