یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

رستگاری، سرنوشت تو بود


رستگاری، سرنوشت تو بود
۱) در بد زمانه‌ای به سر می‌بریم. در روزگار ستمکاری که ناسپاسی‌ها بر معرفت‌ها می‌چربد. در زمانه‌ای که «خوب‌»ها بد انگاشته می‌شوند و «بد»‌ها، نقاب به صورت نقش بازی می‌کنند.
اعتراف می‌کنیم، اعترافی تلخ که زندگی در میان آدم‌های پرمدعا که تاب پذیرش الگو را ندارند، به سختی می‌گذرد. در زمانه مرگ تدریجی اسطوره‌ها، اسطوره‌ها را از روی ناملایمتی‌ها نادیده می‌گیریم تا تنها «تو» بمانی و نامی که از خود تا ابد برای نازیدن زمین به وجودت، به یادگار گذاشته‌ای.
به دنبال اسطوره‌ای می‌گردیم تا دست کم تصویری از تو باشد: مردی تمام که در دوران مردانگی‌های کمرنگ و گم، الگو شود... .
اعتراف می‌کنیم تو را همان‌گونه که باید، نمی‌شناسیم. شناخت ما اندک و محدود است، نه به خوبی و شفافیت آنچه بودی، هستی و تا همیشه زمان خواهی بود.
آدم‌ها هر یک به گونه‌ای تو را می‌شناسند و معنا می‌کنند. «علی» در ذهنشان هر چه باشد، علی است.
گاهی وجودت را در لابه‌لای فرازهای نهج‌البلاغه و وصیت‌نامه‌های پر رمز و رازت می‌یابیم؛ گاه تصویر ذهنیمان از تو، مردی خوش‌قامت است که در اوج حاکمیت، با ردایی ژنده، خار به دوش و کاسه شیر به دست، در کوچه پسکوچه‌ها در پی گرسنه و نیازمندی می‌گردد تا نیازمند دست به سوی نامردان نگشاید.
آرزو می‌کنیم ای کاش سیاست را مردانش آن‌گونه که تو معنا کردی، معنا می‌کردند؛ در پس واقعیات، در پس آنچه تو آموختی، به کار بردی و مهربانانه بر خشونتش بوسه زدی تا لطافت به دنیای سیاست راه یابد؛ آن سان که ناشناخته غم نان مردم زمانه‌ات را به دوش می‌کشیدی، تا عدالت معنا شود. تا عادل‌تر از قاضی زمانه، خرده بر رفتارش در مقابل شاکی‌ات بگیری.
۲) چگونه بود که تو پاک و معصوم، در اوج بی‌گناهی فریاد و ضجه سر می‌دادی، طلب عفو و بخشش می‌کردی و واژه‌ها را به نشان اعتراف خطاب به خدایت کنار هم می‌چیدی تا جمله‌های نغز معنا بیابند:
«عفو می‌خواهم، آمرزش می‌طلبم، به گناه خویش اقرار و اذعان و اعتراف دارم.» در پی گریزگاهی بودی از گناهانی که از تو سر زده بود. گناهی مگر از تو سر می‌زد؟! مگر از فردی که عشق را تمام بود و مرد تمام، گناه هم سر می‌زد؟
تو این گونه خاضعانه اعتراف می‌کردی و ما در دوران پرگناهی و رونق گستاخی کوچک شمردن گناهان بزرگ، گرفتار غروری کاذب به سختی به گناه معترفیم!!
می‌ترسیم، لرزه بر انداممان می‌افتد، آن زمان که به خاطر می‌آوریم و در فرازهایی از کمیل می‌خوانیم؛ تویی که «علی» بودی، چه سان از آتش دوزخ هراس داشتی و در لابه‌لای عشق بازی با معبودت فریاد می‌زدی: «ای آقا و مولای من!
آیا آتش دوزخ را مسلط می‌کنی بر چهره‌هایی که برای عظمت تو سجده‌کنان به خاک افتاده‌اند و نیز بر زبان‌هایی که صادقانه به یکتایی تو گویا و به سپاسگزاری تو ثناگو شدند و نیز بر دل‌هایی که از روی یقین به خدایی تو اعتراف کردند... » و ما! بنده‌های خاکی چه خودخواهانه تمام بهشت را لایق خود می‌دانیم.
۳)... و شمشیر ناعدالتی بر فرق تو فرود آمد تا آسمانی‌ترین ستاره بر خاک افتد تا در میانه خون و درد فریاد سردهی؛ سوگند به خدای کعبه که رستگار شدم ... تا اشک‌ها جاری شود.می‌دانیم که رستگاری، سرنوشت محتوم تو بود و حسرتی برای ما؛ تا باور کنیم اندیشیدن به وجود تو، شناخت عمیق تو وظیفه ماست.
خود بگرییم اگر تو را نشناسیم، «علی» ای را که «امیر» بود و ساده زیست؛ سیاستمداری که در کارش جدی بود، اما عاشق شد و دل باخت به فاطمه(س) که نهایت زنان عالم بود؛ عادلی که دقیق‌تر از هر میزانی جاذبه و دافعه را با هم داشت، علی‌ای را که «علی» بود.

مریم نوری‌
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید