شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


پس از سالامین


پس از سالامین
جنگ های خشایارشا در یونان (۴۷۹-۴۸۰ پ .م) را چیزی بیش از ناکامی شاهنشاهی هخامنشی برای گسترش قلمرو خود در اروپا نمی توان ارزیابی کرد، ولی همین جنگ ها برای یونانیان اهمیتی به مراتب بیش از یک دفاع موفقیت آمیز از سرزمین اجدادی داشت. در واقع بلافاصله پس از نبرد پلاته - که طی آن پیشروی سپاه ایران در خاک یونان متوقف شد - یونانیان به رهبری آتن تلاش خود را برای نفوذ در متصرفات ایران آغاز کردند و نخستین هدف ایشان، جزایر یونانی دریای اژه و کرانه های یونانی نشین آن در آسیا بود که از زمان داریوش به تصرف دولت ایران درآمده بودند.۱ آنچه یونانی ها را برای این گونه اقدامات نظامی برمی انگیخت، آرزوی رهانیدن یونانی ها از تسلط پارسی ها بود و البته آنچه که ایشان را مشتاق تر می کرد دستیابی به سرزمین های ثروتمند آسیای صغیر و نیز به دست گرفتن تجارت دریایی اژه و مدیترانه بود. «اتحاد دلس» با چنین انگیزه هایی، اندکی پس از بازگشت خشایارشا از یونان و به رهبری آتن تشکیل شد و براساس آن، چندین شهر و جزیره یونانی متعهد شدند سربازان و تجهیزات خود را در اختیار آتن بگذارند تا آنها را برای بیرون راندن ایرانی ها از مناطق یونانی نشین به کار اندازند.۲
در این زمان، آتن در میان دولت شهرهای یونانی قدرت برتر به شمار می آمد، چرا که به پایمردی سیاستمداران زیرک آتنی بود که یونانی ها در برابر قوای خشایارشا به یکپارچگی نسبی دست یافتند و همچنین تدبیرهای جنگی ایشان بود که پیشروی های او در یونان را متوقف کرد. با ایجاد اتحاد دلس، آتن به صورت مرکز دولت کم و بیش نیرومندی درآمد که می توانست بخش مهمی از بازرگانی مهم ترین دریای آن روزگار (دریای مدیترانه) را تحت اداره خویش گیرد. به هر حال در سال ۴۷۶ پ.م - ۱۴ سال پس از ناکامی خشایارشا در یونان - اتحادیه دلس، تهاجم به متصرفات ایران را به سرداری «سیمون» آغاز کرد و موفق شد بیشتر یونانی های آسیا را تابع خود کند.۳ ۱۰ سال بعد، در همان سالی که خشایارشا به قتل رسید، سیمون در قبرس هم - که به لحاظ راه دریایی دروازه مصر محسوب می شد- فتحی کرد و این موفقیت این امکان را به یونانی ها داد تا مصریان را بر ضد دولت ایران بشورانند و البته مصر نیز که هیچ گاه با هخامنشیان همدلی نشان نمی داد، با ایشان همداستان شد. بدین ترتیب در نخستین سال های زمامداری «اردشیر درازدست» جانشین خشایارشا، شورشی در مصر برپا شد که به نوعی گویای تلاش دولت آتن برای پیشروی در متصرفات شاهنشاهی پارس بود.۴ در این میان تلاش سفیران دربار شوش برای برانگیختن اسپارت بر ضد آتن بی نتیجه ماند، ولی به هر ترتیب پس از چهار سال شورش مصر توسط یکی از معدود سرداران لایق ایرانی که پس از عهد داریوش بزرگ ظهور کرد، سرکوب شد و در پی آن آتنی ها کشتی های جنگی بسیاری را از دست دادند.۵ چنین ضربه یی که بر پیکره قوای دریایی آتن وارد آمد، سبب شد آنها پیمان صلحی با اسپارت ببندند تا بتوانند با اطمینان خاطر از تهدید های داخلی و پس از بازسازی قوا، توجه خود را به هدف اصلی یعنی رویارویی دوباره با ایران معطوف کنند.۶ سرانجام در سال ۴۵۰ پ .م، آتن عملیات نظامی دیگر خود را باز هم به سرداری سیمون در قبرس آغاز کرد و چند شهر آن را در محاصره گرفت. لیکن سیمون در همین حین درگذشت و از آنجا که هر دو طرف منازعه خواهان صلح شدند، سفیری از آتن به دربار ایران آمد تا پیمان صلحی با شاه ببندد. بدین ترتیب «صلح سیمون» (یا صلح کالیاس) مورد تایید دربار شوش قرار گرفت و اردشیر اول در عوض تخلیه قبرس از قوای یونانی، استقلال شهرهای یونانی آسیای صغیر را بازشناخت.۷ (۴۴۹ پ.م)
این صلح اگر چه مورد گفت وگوی بسیار است و در هر صورت بعید به نظر می رسد که خود شاه آن را تایید کرده باشد، با این حال شکستی بود برای دستگاه پرجلال شاهنشاهی هخامنشی چرا که دربار «شاه بزرگ»۸ را از تسلط بر بخش کوچکی از آسیا - که پارسی ها مدعی نگهبانی از تمامی آن بودند - محروم می کرد.
از سوی دیگر این صلح را می توان نقطه قدرت نمایی آتن و شهرهای حامی آن در برابر ایران به شمار آورد، از این پس بود که دربار ایران - که از تسلط نظامی بر یونان منصرف شده بود - به جد به سیاست اختلاف افکنی میان شهرهای یونانی و به ویژه آتن و اسپارت روی آورد و در نخستین گام بر آن شد تا شهرهای شرکت کننده در اتحاد دلس را به جانب خود متمایل کند. در واقع می توان فاصله زمانی ۳۰ ساله از حمله خشایارشا به یونان تا صلح سیمون را دوره یی دانست که طی آن آتن با جلب کمک های نظامی و مالی بسیاری از شهرهای دیگر یونانی که مستعمره های آتن به شمار می آمدند، سیاست تعرضی را نسبت به قلمرو شاهنشاهی پارس در پیش گرفت و اتفاقاً به لطف سستی و بی رمقی دربار ایران بهره مندی بسیار یافت. در نتیجه آتن - هر چند برای زمانی کوتاه - مرکز دولتی شد که در کنار دولت بزرگ هخامنشی، بیشتر جهان متمدن شناخته شده آن روز را در اختیار داشتند.
در این میان شهرهایی چون اسپارت، تب و... که پیشرفت های آتن را با نظر حسادت می نگریستند و نیز گسترش نفوذ آتن در شهرهای یونانی را به زیان استقلال خود می دیدند، با یکدیگر متحد شده، جبهه یی را در برابر آتن و هواداران آن تشکیل دادند. این جبهه بندی سرانجام سبب آغاز شدن جنگ های معروف «پلوپونزی» در سال ۴۳۱ پ.م شد که طی آن تمام جزایر دریای اژه و شهرهای کرانه آن به پیشگامی آتن، در برابر اهالی شبه جزیره پلوپونز و مناطق مرکزی یونان به سرکردگی اسپارت قرار گرفتند و در مدت ۲۷ سال با شور و جدیتی شگفت آور با هم درافتادند.۹ اندکی پس از آغاز این جنگ، آتن و اسپارت هر دو نمایندگانی نزد شهربان های ایرانی آسیای صغیر روانه کردند تا حمایت و کمک ایشان را در برابر رقیب خود به دست آورند، و این چیزی بود که به دربار ایران این امکان را می داد تا در میان جدال یونانی ها نقشی بس مهم بر عهده گیرد و از این رو بنابر مصلحت خود سیاستی در پیش گرفت تا با طولانی تر کردن جنگ، یونانی ها را آنقدر تضعیف کند تا دیگر توانی برای دست اندازی به متصرفات ایران نداشته باشند. این رویه تا سال ها به کار گرفته شد و شهربان های ایرانی با کمک ها و مساعدت های خویش - که هر زمانی رو به جانب یکی می کرد - از پایان یافتن زودهنگام این نبردها به سود طرف دیگر جلوگیری می کردند. با این حال ناوگان دریایی توانمند آتن که به برکت ثروت به دست آمده از راه تجارت دریایی تجهیز می شد و پایه اصلی قدرت نظامی آن را تشکیل می داد، همچون برگ برنده یی، آتن را در طول جنگ های پلوپونزی در موقعیتی برتر قرار داد. از سوی دیگر چنین قدرت دریایی که در همسایگی شاهنشاهی هخامنشی قرار گرفته بود، مایه تهدیدی بود که در صورت فراغت از جنگ های داخلی می توانست همچون گذشته، به ابزاری برای تجاوز به استان های غربی این شاهنشاهی تبدیل شود. همه اینها باعث شد تا با ورود «کوروش کوچک»۱۰ فرزند «داریوش دوم»، به عنوان شهربان آسیای صغیر به این ناحیه (۴۰۸ پ.م)، نفوذ و ثروت ایران برای پیروز شدن اسپارت و در حقیقت نابودی آتن به کار افتد.۱۱ در نتیجه، سالی بعد نیروی دریایی اسپارت - که به لطف حمایت های کوروش کوچک جانی تازه گرفته بود - در نبرد «اگس پتامس» بر کشتی های جنگی آتنی غلبه قطعی یافت۱۲ و تنها اندکی بعد - نزدیک به ۷۰ سال پس از تصرف آتن توسط خشایارشا - این شهر به دست اسپارتی ها افتاد و به یکباره تمام شکوه و فرازمندی که در این مدت بدان دست یافته بود، به واسطه اختلافات و دعواهای کم نظیر میان دولت شهرهای یونانی و نیز انتقامجویی ایرانی ها از میان رفت. پس از این رویداد بود که دوره برتری اسپارت در یونان آغاز شد.
کوروش پس از مرگ داریوش دوم، بر جانشین وی و برادر مهتر خود «اردشیر دوم» شورید و با سپاهی گران، راهی بابل - تختگاه شاه جدید - شد. در میان سپاهیان پرشمار وی، ۱۳ هزار سرباز اجیر یونانی که بیشترشان اهل اسپارت بودند، نیز به چشم می خورد.۱۳ در واقع اسپارتی ها که به لطف حمایت کوروش بر رقیب دیرینه خود چیره شده بودند، با این کار می خواستند هم کمک های وی را پاسخی در خور دهند و هم امید داشتند در صورت بهره مندی کوروش و رسیدن او به تخت شاهی، شاهنشاه پارس را مدیون کمک های خود کرده باشند.
باری، سفر جنگی کوروش کوچک، در سال ۴۰۱ پ.م به نبردی سخت میان دو شاهزاده، در محلی به نام «کوناکا» در نزدیکی بابل انجامید که طی آن اردشیر غالب آمد و کوروش در حالی که با پیروزی فاصله یی اندک داشت، به قتل رسید.۱۴ پس از همین نبرد بود که سربازان یونانی سپاه شکست خورده کوروش کوچک، از نزدیک دروازه های تختگاه ایران تا بیزانس با اتکا به نیروی خود، و در حالی که آذوقه خود را از راه غارت آبادی های پیش رو به دست می آوردند، پیمودند و این راهپیمایی طاقت فرسای طولانی در قلمرو شاه، در میان یونانی ها به عنوان گواهی بر ضعف و ناتوانی دربار ایران به حساب آمد. واقعیت این بود که دربار ایران جز این نمی خواست که این یونانی های جنگجو، بی آنکه دردسری بیافرینند و مایه آسیب یا خطری شوند، از قلمرو شاه بیرون روند؛۱۵ ولی این کار را از سر آسان گیری و غروری بیجا، با چنان بی تدبیری انجام داد که در اثر آن آوازه ناتوانی شاهنشاهی پرمهابت پارس در درون مرزهای خود - که البته چندان بیراه هم نبود - در استان های باختری پراکنده شد، آنچنان که بعدها در زمان لشگرکشی اسکندر هم این رویداد را دلیلی بر پوشالی بودن قدرت پارسی ها به شمار می آوردند.۱۶
چهار سال پس از بازگشت ۱۰ هزار نفر یونانی سپاه کوروش، اسپارتی ها - که قدرت شاه بزرگ در نظرشان خلل یافته بود - سپاهی به سرداری «آژزیلاس» روانه آسیای صغیر کردند.۱۷ اینها در اندک زمانی توانستند نیمی از آسیای صغیر را تابع خود کنند، با این حال اینجا نیز آنچه سربازان یونانی را از خطر آفرینی بیشتر برای دربار پارس بازداشت، سکه های طلای ایران بود که در میان یونانیان طرفداران بسیار داشت و تقریباً همیشه تا آن اندازه جذابیت داشت که بتواند شهرهای رقیب یونانی را بر ضد یکدیگر بشوراند. سرانجام همین «تیراندازان پارسی» (نامی که آژزیلاس از روی طعن و افسوس به دریک های هخامنشی داده بود) چند شهر یونانی از جمله آتن را بر ضد اسپارت به جنب و جوش و تکاپو انداخت، تا اینکه آژزیلاس ناگزیر تمام متصرفات خود را در آسیا رها کرد و برای نجات شهر خود از آسیب برادران آتیکی۱۸ به پلوپونز بازگشت. همین ناکامی حسرت بار آژزیلاس بعدها تجربه یی شد برای فیلیپ مقدونی و اسکندر، که تا تمام یونان را مطیع یا با خود همراه نکرده اند، به فکر کشورگشایی در بیرون از آن نیفتند. پس از این اتفاق، شهرهای آسیای صغیر دوباره به قلمرو ایران بازگشت؛ اما دربار اردشیر دوم بر آن شد برای تلافی ویرانگری های اسپارتی ها درآسیای صغیر و نیز تنبیه آنان، در سرزمین اصلی یونان به مقابله با ایشان بپردازد؛ از این رو قوای دریایی ایران به کار افتاد و چند شهر وابسته به اسپارت را به غارت گرفت و سپس آتن را - که از قوای ایران همچون ناجی استقبال کرده بود -با پرداخت پول و کمک برای ساختن دیوار دفاعی آتن۱۹ تقویت کرد؛ چیزی که خشم و وحشت اسپارتی ها را برمی انگیخت.
شگفت است که نفوذ سیاست ایران در میان دولت شهرهای یونان هنگامی به این پایه رسید که دربار ایران بیش از هر زمان دیگر دچار انحطاط شده بود و فرومایگان درباری بیش از هر موقع دیگر در اداره امور شاهنشاهی اقتدار داشتند. درست است که شهربان ها و سیاستمداران ایرانی به خوبی می دانستند طلاهای دربار را در کجا خرج کنند تا نتیجه یی موافق میل شان حاصل شود، اما بی گمان علت اصلی موفقیت این سیاست حقیرانه دربار ایران را نه در طراحی فوق العاده آن، بلکه در اوضاع خود یونانی ها باید جست. در واقع دشمنی های حسادت آمیزی که ساکنان مناطق مختلف یونان نسبت به هم روا می داشتند و حتی در دوره رشد و شکوفایی فرهنگی ایشان هم ذره یی تخفیف نیافت، و نیز اشتیاق حریصانه یی که به پول بادآورده بیگانگان - که یونانیان از سر غروری مضحک و تنگ نظری خودستایانه همه آنها را «بربر» می خواندند - داشتند، در میان ملل باستانی بسیار نادر بود و همین ضعف ها بود که راه اعمال نفوذ سیاستمداران آزموده کار ایرانی را باز می کرد.
به هر روی، روی آوردن پارسی ها به آتن و حمایت از آن، هشداری بود برای اسپارتی ها تا نگذارند بیش از این پول و تجهیزات ایران روانه آتن شود. به همین سبب سفیری به نام «آنتاسیداس» را به دربار ایران فرستادند و او پس از مدتی طولانی توانست موافقت اردشیر دوم با پذیرفتن صلحی را به دست آورد که بنا بر آن، شاه استقلال شهرهای یونانی اروپا را بازشناخت و در عوض جزایر یونانی دریای اژه مستقل شدند. همچنین تمام سرزمین های یونانی آسیای صغیر جزء قلمرو شاه شناخته شد و مهم تر از همه اینها، شاه پارس به عنوان میانجی و ضامن صلح در یونان معرفی شد.۲۰ این عهدنامه صلح که در واقع «فرمان شاه»۲۱ به یونانی ها تلقی شد، تا زمان وحدت یونان توسط فیلیپ، مبنا و اساس روابط میان دربار ایران و یونانی ها بود. این فرمان تا چندی برتری اسپارت در یونان را تامین کرد؛ اما چند سال بعد، توازن قوایی که به سود اسپارت شکل گرفته بود بر هم خورد و باز دوره یی از نزاع ها و کشمکش های بی سرانجام بر سر تفوق و برتری در یونان به وقوع پیوست و دربار ایران که گویی از این اوضاع چندان ناخرسند هم نبود، به تماشا نشست. چنین شرایطی خود بستری بود برای دخالت سلطه جویانه فیلیپ مقدونی در یونان؛ با این حال حتی پس از آنکه یونانی ها به میل یا اکراه، سلطه فیلیپ و سپس اسکندر را پذیرفتند، کسان بسیاری همچون «دموستن» خطیب معروف آتن، در شهرهای مختلف یونان بودند که برای رهایی یونان از دست مقدونیان، به اقدامات و دخالت های دربار هخامنشی چشم داشتند.۲۲ اما اگرچه طلای ایران دردسرهایی برای اسکندر پدید آورد، ولی وی با تدبیرهای خود - که گاه با خشونت بسیار همراه می شد - توانست فرمان پذیری از خود را بر سرتاسر یونان تحمیل کند.
تضاد دو دنیای ایرانی و یونانی را می توان نخستین جلوه رویارویی دو دنیای شرق کهنسال و غرب نوپا دانست. البته پارسی ها نیز همچون یونانی ها در مقایسه با مردمان بابل و آشور و عیلام و دیگر اقوام باستانی میان رودان، قومی جوان به حساب می آمدند، ولی در جایی بالیدند که ناگزیر میراث بر مستقیم این تمدن های کهن شدند.
پارسی ها خود را وارث تمدن های باشکوه گذشته می دانستند، و با این حال تمدنی پیش آوردند که در واقع آمیزه یی هماهنگ و همنوا از تمامی آنها بود و البته روح خاص خود را داشت. از جمله ایشان برای نخستین بار احترام قائل شدن برای ملل مغلوب را پایه و اساس شیوه جهانداری خود قرار دادند. اینکه خشایارشا پس از تصرف آتن معبد آن را به آتش کشید، به تلافی سوختن معبد سارد توسط یونانی ها بود که آتنی ها باعث و بانی آن بودند۲۳ با این حال سارد نه سکونتگاه قوم پارس بود و نه ایشان به خدایان آن باور داشتند، ولی پارسی ها خود را مسوول برقراری امنیت و نیز نگاهبانی از عقاید ملل تابع خود می دانستند و چنین رفتار و منشی در دوران پیش از هخامنشیان جز در مواردی استثنایی بی همتاست. در پیش گرفتن چنین رویه یی، در واقع شیوه هوشمندانه یی بود که ایرانی ها برای نخستین بار وارد سیاست و فرهنگ جهان کردند.
اما قوم یونانی، هر چند عناصر بسیاری را با واسطه از میان رودان وام گرفت، لیکن در محیطی زیستن آغاز کرد که تا حد زیادی خارج از دایره تاثیرگذاری سیاسی و اجتماعی اقوام نیرومند دیگر بود. همین برکنار بودن از آمیزش با و تاثیر پذیری از فرهنگ های دیگر این قوم را به پراکندگی و خودستایی واداشت. البته همین عوامل نیز ایشان را به سوی ارج نهادن و ستایش آزادی کشاند. با این حال در چالشی که یونان را با شاهنشاهی اقتدارطلب و البته نظم گرای هخامنشی گلاویز کرد، این دو خصلت به خوبی خود را نشان دادند چرا که همین میل و اشتیاق ستودنی یونانی ها به آزادی بود که ایشان را به مجاهدت و تلاش برای حفظ آن و رهایی بخشیدن وطن خود واداشت. از سوی دیگر مسوولیت ناپذیری دولت شهرها-شاید به جز آتن، که آن هم بیشتر در پی قدرت طلبی خویش بود- در قبال کل یونان سبب شکل نگرفتن دولت واحد و یکپارچه یونانی پس از عقب راندن خشایارشا، و حتی روی دادن نزاع ها و نبردهای ویرانگر بی پایان داخلی شد که به تدریج یونان را چنان دچار انحطاط روحی و اخلاقی کرد که پس از مدتی نفوذ دولت ضعیف شده هخامنشی را پذیرا شد و بعدها به آسانی در برابر سلطه طلبی کشورگشایان مقدونی سر تسلیم فرود آورد.
از نگاهی دیگر برخورد شاهنشاهی ایران با یونان را می توان چالش میان جهانی سازی و استقلال خواهی، و هم تقابل میان نظم و آزادی دانست. البته به کار بردن تعبیرهای اخیر، چه بسا نارسا باشد زیرا نه نظم مورد نظر شاهان هخامنشی نظمی عادلانه و به کمال بود و نه آزادی دلخواه یونانی ها معنایی متعالی و فراقومی داشت.
در این میان اغلب نویسندگان غربی از دیرهنگام تاکنون حکم به برتری قاطع جهان یونانی در برابر شرق می دهند. درست است که هخامنشیان در نبرد پلاته برای همیشه از پیشروی نظامی در خاک یونان بازماندند، اما یونانی ها نیز پس از این موفقیت، هرگز نتوانستند در خود و در میان هم نژادان خود که به یک زبان سخن می گفتند، سازمان سیاسی فراگیری به وجود آورند، حال آنکه چنین سازمانی از مدت ها پیش در شرق وجود داشت و در دوره هخامنشیان و با وجود در بر گرفتن ملل گوناگون تکامل بسیار یافت و این خود گویای افق دید گسترده قومی بود که در میان ملت های تاریخی سر برآورد و بی گمان پیشرفت سترگی بود که یونان هیچ گاه از آن برخوردار نشد. با این همه باید اذعان کرد توقف پیشروی پارسی ها در پشت مرزهای یونان، به سود تمدن بشری بود چرا که همواره از میان تضادها و گوناگونی ها است که نیروهای زاینده پدیدار می شوند. سرانجام گویی باید پذیرفت هر دو ملت ایران و یونان به رغم پیشرفت های برجسته یی که هر یک در زمینه یا زمینه هایی بدان دست یافتند، لکن در عرصه جهانی آن روز، هر دو به علتی یکتا شکست خوردند (و البته این چه بسا سرنوشت محتوم هر تمدنی باشد) و این علت چیزی نبود جز کوتاهی در به رسمیت شناختن و ارزشمند دانستن جهان بیرون از خود.
جهان ایرانی باید می پذیرفت که اراده دربار به تنهایی برای برقرار کردن نظم در سرزمینی آنچنان پهناور و اقوامی آنچنان گونه گون، ابزاری نابسنده و ناکارآمد است و احترام به اعتقادات و باورهای ملت ها بی آنکه شخصیت اراده مند آنها به رسمیت شناخته شود، چندان سودمند نیست؛ و یونان نیز باید می دانست در آن سوی دیوار دولت شهرهایش چیزهای دیگری به جز طلا هست که سزاوار فروتنی باشد و فقط خدایان یونانی نیستند که می توانند پرستندگان خود را برکشند،
به هر روی در این میان فاتحی چون اسکندر بود که توانست بر یونان خسته و بی رمق و شاهنشاهی فرسوده و بی انگیزه هخامنشی غلبه کند؛ با این حال عناصر سودمند و کارآمد این دو فرهنگ را درهم آمیخت (نظم سازمان دهنده پارسی و آزادی یونانی) و همچون هم نهادی در ساختن امپراتوری خویش به کار بست.
اما خوشبختی یونان در این بود که این فاتح از جایی سر برآورد که فرهنگ یونان در آن نفوذی تمام داشت، و البته خود او نیز دلبستگی فراوانی به این فرهنگ نشان می داد. اما در امپراتوری که وی پدید آورد- و به رغم دوام اندک، آثاری دیرپا برجای گذاشت- گذشته از رنگ و بوی هلنی، نقش عناصر شرقی و در واقع ایرانی، به هیچ وجه کمتر از عناصر یونانی نبود. شاید به جرات بتوان گفت چه بسا تاریخ، امپراتوری اسکندر را بسیار بیش از آنچه واقعاً بود، یونانی انگاشته است.
محمد احمدی منش
پی نوشت ها؛
۱- او مستد، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، امیرکبیر ۱۳۸۰، ص ۳۵۹
۲- همان، ص ۳۶۰
۳- پیرنیا، ایران باستان، دنیای کتاب ۱۳۶۶، چ سوم، ج ۲، ص ۹۲۴
۴- همان، ص ۹۲۹
۵- همان، ص ۹۳۲
۶- همان، ص ۹۳۵
۷- همان، ص ۹۳۷
۸- یونانیان شاهان هخامنشی را به این عنوان می خواندند، همان، ص ۹۱۶
۹- نبردهای پلوپونزی (۴۳۱-۴۰۴ پ. م) میان شهرهای طرفدار اسپارت و آتن درگرفت و اسپارت با کمک های مالی ایران بر آتن چیره شد.
۱۰- وی را برای فرق نهادن با «کوروش بزرگ»، کوروش کوچک می خواندند.
۱۱- پیرنیا، ص ۹۸۰
۱۲- همان ۹۹۴
۱۳- او مستد، ص ۵۰۷
۱۴- همان، ۵۰۹
۱۵- پیرنیا، ص ۱۰۹۴
۱۶- همان، ص ۱۰۹۵
۱۷- او مستد، ص ۵۱۳
۱۸- بخشی از یونان که آتن مهم ترین شهر آن بود.
۱۹- پیرنیا، ص ۱۱۱۴
۲۰- همان، ص ۱۱۱۸
۲۱- همان
۲۲- پیرنیا، ص ۱۲۳۶
۲۳- او مستد، ص ۲۰۹
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید