یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به فیلم «من خداوند هستم، پروردگار شما» ساخته کریستف کیشلوفسکی


نگاهی به فیلم «من خداوند هستم، پروردگار شما» ساخته کریستف کیشلوفسکی
ده فیلم کوتاه «ده فرمان» براساس فرامین ده گانه حضرت موسی ساخته شده اند و در هریک از آنها که نام این فرامین را بر خود دارند به یکی از این فرمان های معروف پرداخته می شود.این نخستین بار است که فیلمی از کیشلوفسکی خالق شاهکارهایی نظیر «سه گانه، سه رنگ» و «زندگی دوگانه ورونیک» از تلویزیون ایران پخش می شود. همانطور که یکی از مهمانان برنامه این هفته سینما چهار عنوان کرد، برنامه سینما چهار در دوره اخیرش فیلم های درخشانی از فیلمسازان بزرگ دنیا را پخش کرد.کافی است به اسامی کارگردانانی که فیلمشان از برنامه سینما چهار پخش شده، نگاهی بیندازید تا اهمیت کار برنامه سینما چهار بهتر درک شود: ییمو، هانتکه، اگویان، کن لوچ، کوروساوا، دیوید لینچ، نانی مورتی، هرتزوگ و... این هفته نیز فیلمی کوتاه از کیشلوفسکی پخش شد تا علاقه مندان به سینما اگرچه از پخش سه گانه این کارگردان از تلویزیون ناامید باشند اما به هر حال حداقل یک فیلم از این کارگردان تماشا کرده باشند.
فیلم «من خداوند هستم، پروردگار شما» درباره پدری است که علم گراست و اعتقادی به خدا ندارد و در نهایت فرزندش را سر اعتقاد افراطی اش به علم از دست می دهد.
• درباره کارگردان
کریستف کیشلوفسکی بیست و هفتم ژوئن سال ۱۹۴۱ در ورشو به دنیا آمد. او یکی از فیلمسازان برجسته عرصه تلویزیون، سینما و فیلم مستند از دهه هفتاد تا دهه نود میلادی بود.زمینه های اجتماعی و اخلاقی جهان معاصر کانون بسیاری از فیلم های مهم او است و رویکرد منحصر به فردش به این زمینه جایگاه او را به عنوان یکی از بزرگترین کارگردانان سینمای مدرن تثبیت کرد.او یکی از اعضای برجسته نسلی از فیلمسازان لهستانی بود که فیلم هایشان با عبارت «سینمای اضطراب اخلاقی» توصیف می شد. فیلم هایی که محدودیت های سانسور سینمای سوسیالیستی را با نشان دادن خط افتراق بین فرد و حکومت آشکار می ساختند.کیشلوفسکی در سال ۱۹۶۸ از مدرسه فیلمسازی لودز فارغ التحصیل شد و کارش را با ساخت فیلم های مستند هنری و سیاسی با هدف ارتقای آگاهی اجتماعی آغاز کرد. از فیلم های مستند کیشلوفسکی می توان به «بیمارستان» اشاره کرد که در آن فیلمساز مشکلات بهداشت عمومی را در لهستان مطرح می کند.او اولین فیلم های سینمایی اش را برای تلویزیون ساخت.آثار سینمایی او نیز شکل گرفته از تصاویر مستند بود. از تکنیک های فیلم مستند برای اضافه کردن رئالیسم به فیلم های داستانی استفاده کرد.جای زخم (۱۹۷۶) نخستین فیلم کیشلوفسکی بود که در آن با نگاهی مبتنی بر رئالیسم اجتماعی مشکلات مدیریتی را در یک کارخانه بزرگ صنعتی به تصویر کشید. او با فیلم شیفته دوربین (۱۹۷۹) مورد توجه جشنواره ها قرار گرفت. فیلم هجویه ای بر صنعت سینما و کنکاش در مسئله سانسور بود. کیشلوفسکی در سال ۱۹۸۱ فیلم «شانس کور» را ساخت که در آن به نقش بخت و اقبال در آینده انسان ها پرداخت. از سال ۱۹۸۴ او همکاری بلندمدتش را با کریستف پیشویچ فیلمنامه نویس با فیلم «وکیل لهستانی» آغاز کرد. فیلم در فضای حکومت نظامی سال ۱۹۸۲ در لهستان می گذرد و داستان یک وکیل مرده است که زندگی خانواده اش را دنبال می کند.فیلم های «دکالوگ» که کریستف پیشویچ در نوشتن اش با کیشلوفسکی همکاری کرد، مجموعه ده فیلم یک ساعته است که براساس ده فرمان حضرت موسی برای تلویزیون لهستان ساخته شد. تمام فیلم ها در یک مجتمع مسکونی در ورشو می گذرند. مجموعه این فیلم ها در جشنواره ونیز نمایش داده شد و منتقدین آن را شاهکار سینمای مدرن نامیدند.کیشلوفسکی وقتی نتوانست در لهستان بودجه لازم را برای ساختن فیلم هایش تهیه کند، فیلمسازی را در فرانسه دنبال کرد و در سال ۱۹۹۲ فیلم «زندگی دوگانه ورونیک» را ساخت که برایش شهرتی جهانی را رقم زد.
کیشلوفسکی سپس سه گانه مشهورش را براساس رنگ های پرچم فرانسه ساخت. آبی (،۱۹۹۳ آزادی)، سفید (،۱۹۹۴ برابری) و قرمز (،۱۹۹۴ برادری). در فیلم آبی ژولیت بینوش نقش زنی را بازی می کند که در یک تصادف اتومبیل شوهر و فرزندش را از دست می دهد و زندگی جدید و آزادی نمی تواند جایگزین عشق از دست رفته اش شود. در سفید، یک آرایشگر لهستانی می کوشد تا عشق همسر سابقش را بازیابد. همسر سابق او که نقشش را جولی دلفی بازی می کند یک دختر زیبای فرانسوی است که از رابطه یکطرفه شان برابری را طلب می کند. در فیلم قرمز ایرنه ژاکوب نقش مدلی را بازی می کند که به تدریج عاشق یک مرد مسن می شود. کیشلوفسکی به دفعات از فیلمسازی اعلام بازنشستگی کرد اگرچه هیچگاه نتوانست واقعاً از سینما دست بکشد. آخرین پروژه او سه گانه دیگری با نام های «بهشت، جهنم، دوزخ» بود که البته کیشلوفسکی پیش از اینکه ساخت فیلم ها تمام شود درگذشت. او که در اکثر اوقات سیگار به لب داشت در سن ۵۴ سالگی پس از یک عمل جراحی قلب از دنیا رفت. «بهشت» اولین فیلم از سه گانه ناتمام کیشلوفسکی در سال ۲۰۰۲ توسط تام تایکور و با بازی کیت بلاپخت ساخته شد.
• از زبان کارگردان
«آیا واقعاً انسان ها آزادی، برادری و برابری را می خواهند؟ این فقط یک شیوه برای حرف زدن نیست؟»
«خوش بینی از نظر من دو عاشقی هستند که در غروب یا طلوع آفتاب - هر کدام که می پسندند - بازو در بازوی هم قدم بزنند.» «مشکلی با زندگی در کنار آدم هایی با ملیت های مختلف ندارم، هم عصران ما با اعتقاد بیش از اندازه به ملیت چیزهایی را از دست داده اند.» «در زندگی واقعی نام هایی هستند که شگفت زده مان می کنند چون اصلاً برازنده آدم هایی که آن نام ها را دارند به نظر نمی رسند.» «در ده تعبیر مختلف ده فرمان ضرورت وجودی زندگی را بیان می کند و سه کلمه آزادی، برابری و برادری. میلیون ها نفر جانشان را فدای این آرمان ها کرده اند.» «یک نفر در یک آپارتمان را می زند تا از همسایه اش نمک یا شکر قرض کند. آدم ها در آسانسور با هم رو به رو می شوند و از این طریق آن آدم توی ذهن تماشاگر نقش می بندد.» «ما همیشه به عشق از چشمان کسی نگاه می کنیم که از آن عشق، رنج می برد» «در هر آدمی، قلمروهای پررمز و راز وجود دارد.»
«حقیقتش را اگر بگویم در کار ما عشق در مقابل همه چیزهاست چرا که باعث به وجود آمدن وضعیت های دشوار می شود. عشق، رنج می آورد. نه می توانیم با آن زندگی کنیم و نه بدون آن، به ندرت در کار من پایان خوش می بینید.» «صنعت تلویزیون دوست ندارد پیچیدگی جهان را ببیند. تلویزیون گزارش ساده با ایده های ساده را ترجیح می دهد: این سفید است آن سیاه. این خوب است، آن بد.» «فیلم ها همان قدر باید تحت تاثیر احکام فردی باشند که احکام فردی از زندگی روزمره ما تاثیر می گیرند.» «خودم را لهستانی می دانم. من دقیقاً اهل روستای کوچکی در شمال شرقی لهستان هستم. آنجا خانه ای داشتم. دوست دارم اوقاتم را در آن بگذرانم. اما آنجا فیلم نمی سازم. هیزم می شکنم.» «تحقیق درباره چیزهای ناشناخته شاید از این جهت ارزشمند است که حس آدم نسبت به چیزهای ناشناخته اغلب حسی دردناک است.»
• تحلیل فیلم توسط مهمانان برنامه
علیرضا رئیسیان فیلمساز و سیداحمد سیدپایداری فیلمساز و منتقد مهمانان این هفته برنامه سینما چهار بودند که به نقد و بررسی فیلم «من خداوند هستم، پروردگار شما» پرداختند.
در ابتدای برنامه رئیسیان گفت: من مجموعه فیلم های کیشلوفسکی را خیلی دوست دارم چون وراثت خیلی خوبی از سینمای شاعرانه فلسفی تارکوفسکی و سینمای شکاک معنوی برگمان در آن هست که در آثار کیشلوفسکی بسیار پخته تر شده و سینمایی بی پیرایه که به هیچ وجه سعی نمی کند تماشاگر را مرعوب کند و از آن طریق وارد بحث های پیچیده شود، بلکه همه پیچیدگی ها را در مضامین ظاهراً ساده ولی پر از لایه های اشاره دهنده به مفاهیم عمیق نشان می دهد. به هر حال وقتی یک مجموعه داستان را هم می خوانیم داستان اول و داستان آخر کتاب خیلی اهمیت دارد. به این دلیل که اولین باید مخاطب را جذب کند و آخرین داستان به مجموعه ای که در ذهن مخاطب است پایان دهد. شاید خود کیشلوفسکی به این دلیل فیلم «من خداوند هستم پروردگار شما» را در ابتدای ده فرمان قرار داده که وضعیت اضطراب آ میز بشر امروز و بحث عدم اعتقاد و علم گرایی مدرنیت را خیلی مستقیم نشان می دهد و در نهایت به ایمانی باورپذیر می رساند. تکنولوژی، علم زدگی و ایمان مهمترین مسائل این فیلم هستند.» سیدپایداری نیز گفت: «به نظر من اگر کسی دیگر فیلم های کیشلوفسکی را ندیده باشد و فقط همین یک فیلم را ببیند با خیلی از مایه های آثار کیشلوفسکی آشنا می شود. تنهایی آدم ها، فقدان ارتباط انسان ها، مواجهه شخصیت ها با عشق و مرگ از جمله این مایه ها است. فکر می کنم در این کار مسئله عمده تضاد بین معنویت و تکنولوژی و عقل است.» رئیسیان در ادامه گفت: «اگر در فیلم دقیق شویم می بینیم که فیلم تنهایی آدم را در زندگی شهری مدرن امروز نشان می دهد، و این کاملاً با آثار فیلمسازانی مثل تارکوفسکی و برگمان متفاوت است که انسان را به محیط های طبیعت گرایانه و انتزاعی تر کشانده و آنجا حرفشان را می زنند. کیشلوفسکی اصلاً چنین کاری نمی کند و در فیلم هایش از ده فرمان به بعد یک انسان امروزی با اصطکاکات زندگی مدرن اروپا را می بینیم که روال سنت گرایانه معنوی اش را فراموش کرده است. یک نکته مهم دیگر در این آثار این است که فیلمساز یک جورهایی به نقد نظام کمونیستی حاکم بر کشورش هم می پردازد و با طرح مضامین درونی و معنوی، موضع خودش را نسبت به پدیده یکسان کردن آدم ها در قالب های مشخص نیز اعلام می کند. دیگر مهمان برنامه با اشاره به جمله ای از کیشلوفسکی حرف هایش را ادامه داد و گفت: کیشلوفسکی درباره دکودکالوگ جمله جالبی دارد. او می گوید با شروع این کار دیگر از پیرامون آدم ها دل کندم و آمدم به درون آدم ها. در فیلم های قبل از شما کیشلوفسکی را می بینید که معترض شرایط اجتماعی است و بیشتر نسبت به شرایط جامعه ای که در آن زندگی می کند نقد اجتماعی دارد. ولی در اینجا چرخش خاصی در نگاه او اتفاق می افتد و او سعی می کند معضلات را عمیق تر ببیند و از وجه سیاسی و اخلاقی بگذرد و نگاهی هستی شناختی به انسان داشته باشد و می بینیم که در اولین فیلم این مجموعه هم صراحتاً می رود سراغ مسائل دینی و مذهبی، چه در کارهای قبلی و چه در کارهای بعدی کیشلوفسکی چنین صراحتی را در اشاره به مسائل دینی نمی بینیم.
رئیسیان گفت: «بررسی موضوعات فیلم های کیشلوفسکی باید با شناخت و درک دقیق محیط اجتماعی دوران ساخت این آثار باشد. یعنی این ده فرمان در اواخر دهه هشتاد یک نوع نگرش پیش بینانه یا پیشگیرانه نسبت به وضعیت موجود آن دوران در استان یا اروپای شرقی است. کیشلوفسکی در فیلمسازانی که گرایش خاص به مبانی معنوی و درونی دارند و خصوصاً اعتقاد به متافیزیک در آثارشان پررنگ است وضعیت موجود جامعه را به نقد تحلیلی و محتوایی می کشند و به همین دلیل است که اینها در عین اینکه فیلمسازان معترض هستند، اعتراضشان سیاسی نیست بلکه بازگشت به معنویت فراموش شده در یک زندگی مادی است. وقتی خالق یک اثر هنری می خواهد در کارش قالب شکنی کند قطعاً ارجاعات باید یا به چیزی باشد که شرایط اجتماعی را نقد کند یا فلسفه ای که این شرایط اجتماعی را به وجود آورده مورد پرسش قرار دهد. به نظر من حسن کار کیشلوفسکی در همین ساده کردن موضوعات پیچیده است یعنی چیزی که تارکوفسکی برگمان فاقد آن هستند. شما می بینید که کشف این فیلمساز توسط فرانسوی ها و دادن فرصت به او برای ساخت ورونیکا و بعد سه گانه سه رنگ چقدر به بسط این نوع تفکر در اروپای دهه نود کمک کرد.» سیدپایداری گفت: «به نظر می رسد که کیشلوفسکی و فیلمسازانی مثل او از فیلم مستند شروع کردند. گرایش به مستندسازی در کشور لهستان زیاد بوده و گرایش جریانات رسمی و حزبی کشور خصوصاً حزب کمونیست به واقع گرایی و مستندسازی باعث می شد که اینها از این طریق وارد سینما شوند. ولی خیلی سریع پی می برند آن واقع گرایی که حزب کمونیست به اینها حقنه می کند و اینها را مجبور می کند که در آن زمینه فیلم بسازند هیچ ربطی به مسائل درونی وجه انسان معاصر ندارد و در اصل یک نوع فریب دیگر است مثل فریب سینمای هالیوود. به همین دلیل جریان دیگری را راه می اندازند به نام جریان سینمای اضطراب اخلاقی. سینمایی که در اصل مضطرب شرایط اخلاقی انسان معاصر در کشور لهستان است. منتها اینکه جریان کیشلوفسکی باعث شد که سینمای معنوی در اروپا شکل بگیرد ردش در لهستان به غیر از کیشلوفسکی در فیلمساز دیگری نیست. اما درباره جریان فیلم های اضطراب اخلاقی یک نکته ظریفی وجود دارد که باید به آن دقت کرد. من استناد می کنم به نوشته فیلسوف و متفکر معاصر ژیژک. او کتابی دارد درباره کیشلوفسکی که در آن اثبات می کند که وقتی درباره کیشلوفسکی بحث می کنیم فقط نباید محدود به حیطه اخلاق باشیم. آثار کیشلوفسکی فیلم هایی نیستند که دنبال خوب و بد در حیطه اخلاقی بگردند. چون این نوع اخلاق یک نوع قرارداد است. اما کیشلوفسکی دنبال پرسش های اساسی تر و هستی شناختی تر درباره انسان است. البته این حرف به این معنا نیست که آثار کیشلوفسکی غیراخلاقی اند اما اگر فقط در حیطه اخلاق به آثار کیشلوفسکی بپردازیم دچار مشکل می شویم.»• تحلیل فیلم
فیلم کوتاه «من خداوند هستم ، پروردگار شما» ثابت می کند چرا کیشلوفسکی یکی از بزرگترین فیلمسازان تاریخ جهان است. کیشلوفسکی همیشه در فیلم هایش فراتر از یک بعد انسان ها را نمایش می دهد. کار کارگردان در این فیلم زمانی ارزشمندتر به نظر می رسد که او این فیلم را به همراه ۹ فیلم دیگر برای تلویزیون استان ساخت. تلویزیون رسانه ای است که به قول خود کیشلوفسکی گزارش های ساده و یک بعدی از آدم ها را به نگاهی عمیق ترجیح می دهد اما رویکرد کیشلوفسکی در این فیلم اتفاقاً به یکی از درونی ترین مسائل انسان یعنی ایمان می پردازد.
فیلم ماجرای پدری است که به همراه فرزندش در یک مجتمع مسکونی زندگی می کند. از همان اول فیلم در کنار این دو یک نیروی برتر نقش بازی می کند: کامپیوتر. پاول از پدرش می خواهد که برایش مسئله ای را طرح کند بعد بلافاصله پشت کامپیوتر می رود و مسئله را به کمک کامپیوتر حل می کند. پس از اینکه پسربچه یک سگ مرده را بیرون از خانه می بیند از پدرش سئوالاتی درباره مرگ می پرسد. مرگ سگ او را وامی دارد تا درباره هستی خود پرسش کند. او که تا پیش از این تمام مسائل را توسط کامپیوتر حل می کرد ترجیح می دهد این سئوال را از پدرش بپرسد. پدر او نیز در ابتدا درباره مرگ به ارائه دلایل پزشکی مرگ اشاره می کند. قلب دیگر نمی تواند خون پمپاژ کند. او سرطان، حمله قلبی، تصادف و کهولت سن را عواملی می داند که باعث مرگ می شود.اما پاول قانع نمی شود. او نمی تواند مسئله مرگ را همچون مسئله های ریاضی به راحتی بپذیرد.بی پاسخ بودن مرگ برای پاول نگاه او را به زندگی نیز تردیدآمیز می سازد. در واقع او می خواهد با فهم مرگ، به درک درستی از زندگی دست پیدا کند. او نمی تواند بفهمد که چرا مرگ نیز مثل مسائل پیچیده دیگر قابل حل نیست.پاول روایت دیگری از مرگ و زندگی را هم می شنود. عمه او که آدمی مذهبی است می کوشد برادرزاده خود را با مفهوم خدا و ایمان آشنا کند. عمه پاول می خواهد تصویری آرام از خدا برای پاول ترسیم کند. به همین جهت است که در توصیف خدا به پاول می گوید: «خداوند هست به همین سادگی، اگر ایمان داشته باشی.» جالب اینجا است که پاول طبق آموزه های پدر علم گرایش، هوش را مهمترین ویژگی برای قضاوت درباره آدم ها می داند و وقتی عمه اش عکس کشیش را به او نشان می دهد می پرسد: «باهوش هست؟»
پدر پاول آدمی علم باور است. از نظر او تمام وجوه زندگی توسط علم قابل کشف است. البته تصور او از علم بر پایه منفعت هایی است که به انسان می رساند. از دیدگاه او علم چنان در خدمت انسان قرار می گیرد که رستگاری را روی زمین برایش رقم می زند. او چنان از درستی دیدگاهش مطمئن است که اشکالی نمی بیند اگر پسرش به کلیسا برود و درس های مذهبی را بخواند. شاید چون معتقد است بالاخره پاول نیز همچون او به آدمی صرفاً علم باور تبدیل خواهد شد.
پاول می خواهد روی دریاچه نزدیک مجتمع مسکونی اسکیت بازی کند. پدرش توسط کامپیوتر محاسبه می کند که اگر سه برابر وزن پاول هم روی دریاچه اسکیت بازی کند یخ نخواهد شکست. با این حال او شبانه روی دریاچه می رود و یخ ها را امتحان می کند. این صحنه شاید بیش از آنکه نشانگر شک او به کامپیوترش باشد از عشق او به فرزندش حکایت دارد. روز موعود فرا می رسد. روزی که از نگاه کیشلوفسکی قدرتش را به پدر پاول نشان می دهد. پاول برای اسکیت بازی روی دریاچه می رود و یخ دریاچه می شکند و پاول غرق می شود. در این صحنه ها شاهد دگرگونی درونی پدر پاول در روند وقوع حادثه ای مرگبار هستیم. وقتی به او خبر می دهند یخ دریاچه شکسته است با اطمینان می گوید که امکان ندارد. اعتماد او به علم و کامپیوترش باعث می شود که حتی صدای آژیر ماشین های آتش نشانی نیز او را به وحشت نیندازد. اطمینان او با زبان تصویر به زیبایی در فیلم نشان داده می شود. ضرباهنگ فیلم به تدریج تندتر می شود. خانواده بچه همسایه که او نیز هنوز به خانه برنگشته سراسیمه از پله های مجتمع مسکونی بالا می روند اما پدر پاول با اعتمادی که به محاسبات کامپیوتر دارد با آرامشی کم نظیر ترجیح می دهد با آسانسور به خانه اش برود. زمان که می گذرد شواهد بالاخره واقعیت شکسته شدن یخ ما را به او تحمیل می کند. از اینجا به بعد شاهد انهدام درونی او هستیم. او که ایمانش را به علم از دست رفته می بیند در لحظه بی تکیه گاهی کنج خانه با خودش درگیر است. علم باوری او به قیمت از دست رفتن فرزندش تمام شده است. او پس از اینکه با دیدن جسد پسرش از مرگ او مطمئن می شود به کلیسا می رود و واکنشی پرخاشگرانه از خود نشان می دهد که نشانه ای هنرمندانه از ایمان او به خداوند است. او از یک سو به خدا ایمان آورده و از طرفی دیگر به او اعتراض می کند که چرا چنین تاوان سختی را بر او متحمل کرده است.
فیلم کوتاه «من خداوند هستم، پروردگار شما» متافیزیکی ترین فیلم کیشلوفسکی است.این کارگردان لهستانی اگر چه فیلم هایش را در قالب داستان های ساده از زندگی ساده مردم عادی ساخته اما کوشیده از بطن جسمیت زندگی روزمره به ماورای فیزیک بپردازد.این نگاه در ده فیلم کوتاه از مجموعه ده فرمان پررنگ تر است. این فیلم ها بر اساس ده فرمان حضرت موسی ساخته شده اند و طبیعتاً فیلم هایی اخلاق گرا هستند.اما هنر فیلمساز در آن است که به هر کدام از این فرامین که در قالب یک جمله خلاصه شده، عمقی پیچیده می بخشد که در عین حال ظاهر ساده شان مخدوش نشده و قابل فهم هستند.
«من خداوند هستم، پروردگار شما» اشاره ای به زندگی حضرت ابراهیم و اسماعیل نیز دارد. با این تفاوت که در اینجا پاول قربانی می شود تا پدرش به خدا ایمان بیاورد. این تفاوت باعث می شود تا داستانی که در اواسط دهه هشتاد در لهستان می گذرد باورپذیرتر به نظر برسد. این فیلم نگاه انتقادآمیز کیشلوفسکی نسبت به وابستگی زندگی امروزه به علم را نیز به همراه دارد. هر چند که در جهان فیلم ، پاول و پدرش به استقبال علم می روند و هنوز از مدل زندگی امروز که علم خود را به زندگی بشر تحمیل کرده خبری نیست اما فیلمساز با ترسیم جهان علم باور، عواقب جبران ناپذیر این تفکر را هشدار می دهد. در جهان فیلم کوتاه کیشلوفسکی معنویت در خطر است هر چند هنوز کاملاً رخت برنبسته است. از دست دادن فرزند، استعاره ای از تمام چیزهایی است که بشر در جهان امروز فدای فاصله گرفتن از معنویت کرده است. فیلم نمایی از دریاچه یخ بسته و مردی که کنار دریاچه آتشی روشن کرده است تا خودش را گرم کند آغاز می شود. این مرد چند بار دیگر در همین موقعیت در فیلم دیده می شود.گرمای آتش او کورسویی از معنویت در سرمای چهارده درجه زیر صفر ورشو است که نهایتاً فقط می تواند خود او را گرم کند. فیلم کیشلوفسکی به این دلیل تاثیرگذار است که در آن از ادا و اطوارهای فیلم های سطحی که می خواهند حرف های بزرگ بزنند خبری نیست. دیالوگ های فیلم بسیار ساده است و اکثر نماهای فیلم متوسط است جز نماهایی که از فضای جلوی خانه - همان جا که اتفاق اصلی فیلم رخ می دهد- ارائه می شود.کیشلوفسکی از بطن این تصاویر رئالیستی است که می تواند درون شخصیت هایش را بکاود. کاری که کامپیوترهای پاول و پدرش از عهده اش برنمی آیند. چطور می توان تمام هستی را در کامپیوترهایی خلاصه کرد که حتی نمی توانند از خوابی که دیده اید خبر داشته باشند؟
منبع : روزنامه شرق


همچنین مشاهده کنید