چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا


پرسه میان خواب و بیداری


پرسه میان خواب و بیداری
«خندیدن در خانه یی که می سوخت» ۲۷ شعر دارد- همه بی نام. در شعرهای مورد بررسی، من روایتگر از منظر شاعر و نه شخصیت هایی دیگر به دنیا می نگرد و ما را با دریافت های همبسته او آشنا می کند نه فهم های گوناگون و احتمالاً در چالش و تضاد. از این رو در این شرح و برداشت واژه های شاعر و راوی در جای هم به کار برده می شوند. نکته دیگر اینکه این نوشته دستاورد گشت و گذاری معناجویانه است و سر نقد ندارد.
«مرگ و زندگی»، «حضور و غیاب» و «زمان» موضوعات اصلی سروده هایی از این مجموعه اند که در این نوشته دنبال می شوند. شاعر با تامل در این مفاهیم، شعرهایی فلسفی آفریده است. او می پرسد؛ «چرا آدم ها خود را به گاوآهن فلسفه می بندند؟» (ص۱۷) انگار بخواهد بگوید (و چه تند و طنزآلود) وقتی هنر شعر می تواند در فهم مسائل مهمی مانند هستی و نیستی راهگشا باشد، چه لزومی دارد فلسفه را که به گاوآهن می ماند یدک بکشیم و لابد در جای گاو قرار بگیریم.
شاعر می داند فلسفه با موضوعات و مسائلی کم و بیش پیچیده سر و کار دارد و بیزاری اش از درگیر شدن با (به قول خودش) توهم مرگ و زندگی را چنین ابراز می دارد؛
من از پیچیده شدن در میان کلمات نفرت دارم/ چه چیز ما را از این توهم- زنده بودن-/ از این توهم- مردن- نجات خواهد داد؟/ (ص۱۷)
شاعر زندگی و مرگ را توهم می داند و میان شان مرزی نمی بیند. او میان واقعیت عینی (بیرونی) و آنچه ذهنی (درونی) دانسته می شود هم فرق نمی گذارد؛ پس برایش زنده هیچ تقدم و برتری بر مرده ندارد؛
مردی که در بعد از ظهری ساکت/ باغچه اش را آب می داد/ ناگهان به یاد آورد که مرده./ (ص۱۹)
یادآوری کنشی است نشانه هوشیاری، و پس زنده بودن. اما مرده (در این سطرها) انگار زنده است که به خاطر می آورد- گیریم مرگش را. لحظه یی بعد ناگهان آن مرد گم می شود؛
مانده یی و به دقت نگاه می کنی؛/ هیچ اثری از او نیست./ (ص۱۹)
اما این فقدان باعث نمی شود راوی (شاعر) او را فراموش کند؛
و چند روز فکر مرا می گیرد/ فکر کسانی که هرگز/ وجود نداشته اند/ (ص۱۹)
آن مرد وجود نداشته است اما راوی می گوید؛
لحظه یی دلم می خواست به شکل زن سابق آن مرد دربیایم/ (ص۲۰)
در ادامه شعر راوی زن او را می بیند که ساکت ایستاده و مرد با هول و هراس به تن خود، لباس های خود/ دست می کشد/ و سعی می کند باور کند./ (ص۲۰)
انگار مرد مرده می خواهد باور کند زنده است و پیش زنش حضور دارد. اما یکباره آن دو درهم می آمیزند؛
مثل جریان دو مه/ آن دو درهم شناور می شوند./ (ص۲۰)
و راوی با حسرت می گوید؛
و من می مانم/ با کاغذی که در آن/ هیچ وقت/ هیچ اتفاقی/ نمی افتد./ (ص۲۱)
پس دست کم در این شعر متنی و نه لزوماً در سراسر این دفتر، مرگ و زندگی بر کاغذ و هنگام سرایش شعر یکی انگاشته شده اند و حیات هم مانند مرگ توهم است.
شاعر بر نوشتن، همچون نشانه حضور و حیات، انگشت می گذارد؛ اما در توافق با نظریه مرگ مولف بر این باور است که نویسنده با نوشتن می رود و نیست می شود. هر چند در هیچستان- جهان چنان که این شاعر درمی یابد- کار نویسنده چیزی نیست مگر برگرداندن هیچ به هیچ؛
ما با نوشتن این چیزها بیرون رفته ایم/ کسی نمانده تا در هیچ، هیچ را به هیچ برگرداند/ (ص۲۳)
در عهد عتیق می خوانیم «در آغاز کلمه بود.» اما سراینده «خندیدن...» می گوید در غیاب آدم ها ( ما و آنها) زبانی نیست که برای گفتن باز شود. پس کلام یا سخن نمی تواند نسبت به انسان پدیده یی پیشینی باشد؛
همه آنها می آیند تا از زبان ما سخن بگویند/ ما غایبیم/ آنها غایب/ و سخن آغاز نمی شود./ (ص۲۲)
انسان قلم برمی دارد تا بنویسد یا تصویر کند- کاری که به گمان شاعر در روزگار کهن هم زجرآور بوده است؛
و کسی با چیزی که در دست داشت/ با زجر هنوز بر دیواره غارها خط می انداخت./ (ص۲۳)
امروز می تواند دیروز باشد و اینجا آنجا و تو او؛ پس آن انسان بدوی که بر دیواره غارها نقش می زد هم می تواند گوینده این سطرها باشد؛
می توانی با چراغ قوه یی روی دیوارها بگردی/ اگر خطوطی عکس تو را نشان داد/ حتماً زمانی عاشقت بوده ام/ (ص۳۹)
و این شگفت انگیز نیست، اگر به دنیا از دید شاعر این سروده ها بنگریم. به نظر او ما متوجه گذر زمان نمی شویم، اگر ابزاری مانند ساعت این سیر را نشان مان ندهد. آدم چیز است، و تا کسی نمیرد ما متوجه نمی شویم او چیز زنده یی بوده است؛
ساعت کار می کند/ تا بدانی چیزی در جریان است/ او می میرد/ تا بدانی «چیزی» زنده بوده است/ (ص۲۹)
تردید در حضور و تاکید بر غیاب به صورت های گوناگونی در این سروده ها نمایان می شوند. راوی در واقعیت عینی تردید می کند و این فکر مضطربش می کند که نکند همه چیز در خیال کسی و نه در بیرون از ذهن او همچون واقعیت عینی رخ می دهد؛
شاید همه چیز/ در خواب یک نفر می گذرد/ و تنهایی واقعی/ آن زمان پیش خواهد آمد/ که او بیدار شود/ (ص۳۹)
هولناک است تنهایی کسی که از خواب بیدار شود و دریابد دیده ها و شنیده هایش چیزی نبوده اند جز خواب.
به باور شاعر رنج هیچ تغییری نمی کند. او این فهم را مبرهن می داند، هرچند در قالب پرسش بیانش می کند؛
چه چیز میان آدم ها عوض شده؟/ نمره کفش ها، نمره عینک ها، رنگ لباس ها/ یا رنج که هیچ تغییری نمی کند؟/ (ص۱۶)
تو رنج می کشی، از درد خودت و دیگران، در خواب و بیداری، اگر با آدم ها همدل باشی. این را از کلام کسی می توان دریافت که ظاهراً در فاصله پهلو به پهلوشدنی در کابوس، دو سال از حبس زندانی ناشناسی را تجربه می کند؛
ماهیگیرها آمدند و گذشتند/ خواب آلوده نگاه می کردم/ همه بعد از ظهر را با خود می بردند/ (ص۷)
غلت که زدم/ نموری دیوارها را حس کردم/ دو سال از زندان کسی را/ از این پهلو به آن پهلو گذراندم/ (ص۸)
او بیدار می شود و می فهمد آنچه در خواب دیده و احساس کرده، مال او نبوده است؛
اینها هیچ کدام مال من نیست،/ (ص۱۰)
اما چه فرقی می کند خواب با بیداری، وقتی جان تو در ناهشیاری از رنج دیگری هم سهم می برد؟ و چه فرقی می کند آدم خواب با مرده برای کودکی که از فرشته دو بال کم دارد؟
«مامان مامان، اینجا یه مرد خوابیده/ مïرده، نگاش کن/ ...» (ص۹)
و آیا این مرد، این مïرده یا آدم خواب ممکن است ماهی نیمه جانی باشد، افتاده به ساحل که به چشم ماهیگیران نیامده- همان ماهیگیرانی که؛
همه بعد از ظهر را با خود می بردند/ با بوی ماهی ها در سبد/ با چکمه هاشان با چهره هاشان./ (ص۷)
به گمان شاعر نام ها و مفاهیم با مرگ اعتبارشان را از دست می دهند «و این به مرگ «قدرت» می دهد.» (ص۲۹)
شهرام شیدایی یکی از دو تنی است که مترجم «آدم ها روی پل»۱ خودش را مرهون رهنمودهای آنها می داند. پس لابد این سخن شیمبورسکا را به یاد دارد؛
آنکه می پندارد مرگ مقتدر است/ خود دلیلی زنده بر مقتدر نبودن آن است/
زندگی پیدا نمی شود که دست کم یک لحظه/ جاودان نبوده باشد./ ۲
و فراتر از این، جاودانگی شاید نصیب ماهی باشد که در مردگی هم انگار امیدوارانه چشم انتظار آب است؛
باید مرد و منتظر ماند. (ص۱۰)
حمید احمدی
پی نوشت ها؛
۱- سروده ویسواوا شیمبورسکا، ترجمه مارک اسموژنسکی، نشر مرکز، ۱۳۷۶
۲- نقل از صفحه ۵۱ کتاب «آدم ها روی پل»
ناشر؛ کلاغ سفید، تهران؛ چاپ دوم، ۱۳۸۶
منبع : روزنامه اعتماد